ختام
حسن توفيق چون گرفت نظام
كيمياى سعادت است اين دُرج
از حروفش دُر ثمين هر حرف
كلماتش سطور خطّ نجات
كلك هر بيت ، كرده زين انشا
نوخطانِ صحيفه خطّ و خال
رهبر من شده به سوى جنان
اين سخن ، نظم ساز ، ونيم بس
نظم اين ترجمان چو مىگفتم
سال تاريخش آرزو كرد
گر بخوانى حساب اين تاريخ
چون ز تاريخ او بنا گشتى
كردم ابيات اين خجسته كلام
ليكن ابيات او ز روى عدد
از كست اين وليك بسيار است
باد خوانندهاش به كام و مراد
كاتبش را خدا بيامرزاد!
شد بعون اللّه اين رساله تمام
دُرج گوهر ، بسى در او شده خرج
معنى هر حديث ، بحرى ژرف
ترجمانش روان چو آب حيات
چون پرىخانه كرده چهرهگشا
گُلرُخانِ رياض غنج و دلال
زو مرا تازه چون جنانْست جهان
عذرخواه گناه ، اينم بس
گل اين بوستان ، چو مىرُفتم
مفكر اين آرزو ، نكو كردم
به«تمامت» يقين شود تاريخ
سوى بحر دگر بران گشتى
نود و دو است با دويست ، تمام
آمده راست ششصد است و نود
بخت آن كش به جان ، طلبكار است
كاتبش را خدا بيامرزاد!
كاتبش را خدا بيامرزاد!