دنيا خود را با مكر و غرور زينت كرده
و احذركم الدنيا فانها منزل قلعه، و ليست بدار نجعه، و قد تزينت بغرورها، و غرت بزينتها، دار هانت على ربها: فخلط حلالها بحرامها، و خيرها بشرها، و حياتها بموتها، و حلوها بمرها، لم يصفها الله تعالى لاوليائه، و لم يضن بها على اعدائه، خبرها زهيد، و شرها عتيد، و جمعها ينفد، و ملكها يسلب، و عامرها يخرب، فما خير دار تنقض نقض البناء؟! و عمر يفنى فيها فناء الزاد؟! و مده تنقطع انقطاع السير؟! اجعلوا ما افترض الله عليكم من طلبتكم، و اسالوه من اداء حقه ما سالكم، و اسمعوا دعوه الموت آذانكم قبل ان يدعى بكم. ان الزاهدين فى الدنيا تبكى قلوبهم و ان ضحكوا، و يشتد حزنهم و ان فرحوا، و يكثر مقتهم انفسهم و ان اغتبطوا بما رزقوا. قد غاب عن قلوبكم ذكر الاجال، و حضرتكم كواذب الامال، فصارت الدنيا املك بكم من الاخره، و العاجله اذهب بكم من الاجله، و انما انتم اخوان على دين الله، ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سواء الضمائر، فلا توازرون، و لا تناصحون، و لا تباذلون، و لا توادون!! ما بالكم تفرحون باليسير من الدنيا تدركونهو لا يحرنكم الكثير من الخره تحرمونه، و يقلقكم اليسير من الدنيا يفوتكم حتى يتبين ذلك فى وجوهكم و قله صبركم عما زوى منها عنكم؟؟!!
كانها دار مقامكم، و كان متاعها باق عليكم!! و ما يمنع احدكم ان يستقبل اخاه بما يخاف من عيبه الا مخافه ان يستقبله بمثله، قد تصافيتم على رفض الاجل، و حب العاجل، و صار دين احدكم لعقه على لسانه، صنيع من قد فزع من عمله، و احرز رضا سيده.
"خطبه 112"
ترجمه و شرح:
شما را از دنيا برحذر مى دارم! زيرا منزلى است كه هر آن از آن بايد آماده كوچ بود، و جايگاه اقامت نيست. خويش را با مكر و غرور زينت كرده و با زيورش فريب داده است. خانه اى است كه در نظر مالك اصلى اش بى ارزش است، حلالش را با حرامش، و خيرش را با شرش، زندگى اش را با مرگش، شيرينى اش را با تلخى اش، بهم آميخته، به همين دليل خداوند آن را مخصوص اولياء خويش قرار نداده، و از اعطاى آن به دشمنانش مضايقه نكرده است. نيكيهايش كم و شر و بديهايش آماده، جمعش رو به فنا مى رود، حكومتش رو به نيستى مى گرايد و آباديش ويران مى شود، چه ارزشى دارد سرايى كه همچون عمارتهاى فرسوده فرومى ريزد، و چه خوشى مى تواند داشته باشد عمرى كه همچون زاد و توشه پايان مى گيرد؟! و چه لذت و خوبى دارد اين زندگى كه همچون ايام سفر، به آخر مى رسد؟
واجبات خداوند را جزو خواسته هاى خويش بدانيد و از او بخواهيد كه در
اداى حقش و آنچه از شما خواسته است ياريتان كند؟ پيش از آن كه شما را به سوى مرگ فراخوانند دعوت مرگ را به گوشهاى خويش برسانيد. زاهدان در دنيا اگر چه بخندند قلبشان مى گريد، و اگر چه فرحناك باشند، اندوهشان شديد است، و اگر چه با مواهبشان مورد غبطه واقع شوند بغض و ناراحتيشان نسبت به خويش فراوان است.
ياد مرگ از قلبهايتان پنهان شده، و آمال و آرزوهاى دروغين در وجودتان حاضر گشته، نفوذ دنيا بر شما بيش از آخرت است و ماع زودرس دنيا شما را از ياد متاع جاودانى آخرت بيرون برده است، شما همه از نظر خدا و دين خدا برادر "و برابريد" چيزى جز زشتى درون و سوء نيت، شما را از هم پراكنده نكرده، نه به يكديگر كمك مى كنيد، و نه به يكديگر مهر و محبت مى ورزيد، شما را چه شده؟ كه با رسيدن به مقدار كمى از دنيا فرحناك و با نشاط مى شويد، ولى از دست رفتن و محروميت فراوان آخرت شما را محزون نمى كند؟! و هر گاه متاع ناچيزى از دنيا را از دست بدهيد شما را مضطرب و پريشان مى كند تا آنجا كه آثار آن در چهره هايتان آشكار و در برابر آنچه از دست داده ايد كم صبرى مى كنيد، گويا اين جا سراى اقامت هميشگى شما است؟ و گويا وسايل آن براى شما هميشه جاويد است؟
آن چنان اين مطلب آشكار است كه همه عيب يكديگر را مى دانيد، و اگر بر زبان نمى آوريد به خاطر آن است كه مى ترسيد همان عيب را درباره ى شما بازگو كنند، "گويا" دست به دست يكديگر داده ايد كه آخرت را ترك گوييد و نسبت به دنيا عشق ورزيد، دينتان لقلقه ى زبانتان شده، "با اين زبان بازى" به كسى مى مانيد كه از كارش فراغت يافته و رضايت مولاى خويش را فراهم آورده است.