بى اعتنايى حضرت على نسبت به دنيا
... و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسائج هذا القز، ولكن هيهات ان يغلبنى هواى، و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص، و لا عهد له بالشبع!! او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى، و اكباد حرى، او اكون كما قال القائل:و حسبك داء ان تبيت ببطنه و حولك اكباد تحن الى القد! "نامه 45"
ترجمه و شرح:
... اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز اين گندم، و بافته هاى اين ابريشم براى خود خوراك و لباس تهيه كنم. اما هيهات كه هوا و هوس بر من غلبه كند، و حرص و طمع مرا وادارد تا طعامهاى لذيذ را برگزينم. در حالى كه ممكن است در سرزمين حجاز يا يمامه، كسى باشد كه حتى اميد بدست آوردن يك قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شكمى سير خورده باشد آيا من با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه و كبدهاى سوزانى باشند؟ و آيا آنچنان باشم كه آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس كه با شكم سير بخوابى
در حالى كه در اطراف تو شكمهايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند
اين نامه طولانى از نامه هاى امام عليه السلام به ''عثمان بن حنيف انصارى'' فرماندار بصره مى باشد بعد از آن كه به حضرت گزارش داده شد كه يكى از ثروتمندان بصره وى را به ميهمانى دعوت كرده و او پذيرفته و در آن مجلس شركت كرده است.
در اين نامه سخن از بى ارزشى دنيا و بى اعتنايى خود حضرت به آن فراوان است و گر چه ممكن است گفته شود كه اين بيانات دستور العملى براى مسوولان اجرايى ممالك اسلامى است و حضرت به خاطر اين كه حاكم كشور اسلامى بوده اند، چنين مى زيسته اند زيرا خود مى فرمايند ''آيا با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه وجود دارد''! وليكن در مجموع مى توان دريافت كه اين از كمالات حضرت بوده و اصولا او در بى اعتنايى به دنيا مى زيسته و حتى اگر حاكم كشور اسلامى هم نمى بود و با مطالعه ى قسمتهاى ديگر اين نامه، اين مطلب بخوبى روشن مى شود.
پيشواى مردم در سختيهاى روزگار
اقنع من نفسى بان يقال اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر؟ ااكون اسوه لهم فى جشوبه العيش، فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمه المربوطه همها علفها، او المرسله شغلها تقمصها، تكثرش من اعلافها، و تلهو عما يراد بها، او اترك سدى، او اهمل عابثا، او اجر حبل الضلاله، او اعتسف طريق المتاهه، و كانى بقائلكم يقول: اذا كان هذا قوت ابن ابيطالب فقد قعد به الضعف عن قتال الافران و منازله الشجعان؟! الا و ان الشجره البريه اصلب عودا، و الروائع الخضره ارق جلودا، و النباتات البدويه اقوى وقودا، و ابطا خمودا... "نامه 45"ترجمه و شرح:
آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود: من امير مومنانم؟! اما با آنان در سختيهاى روزگار شركت نكنم؟! و پيشوا و مقتدايشان در تلخيهاى زندگى نباشم؟ من آفريده نشده ام كه خوردن خوراكيهاى پاكيزه مرا به خود مشغول دارد، همچون حيوان پروارى كه تمام همش، علف است و يا همچون حيوان رها شده اى كه شغلش چريدن و خوردن و پر كردن شكم مى باشد. و از سرنوشتى كه در انتظار او است بى خبر است آيا بيهوده يا
مهمل و عبث آفريده شده ام؟ آيا بايد سر رشته دار ريسمان گمراهى باشم؟ يا در طريق سرگردانى قدم گذارم؟ گويا مى بينم گوينده اى از شما مى گويد: ''اگر اين "دو قرص نان" قوت و خوراك فرزند ابوطالب است پس بايد هم اكنون نيرويش به سستى گراييده و از مبارزه با همتايان و نبرد با شجاعات باز ماند''.
آگاه باشيد! درختان بيابانى چوبشان محكم تر است اما درختان سر سبز كه همواره در كنار آب قرار دارند پوستشان نازك تر "و كم دوام تر" از درختانى است كه در بيابان روييده و جز با آب باران سيراب نمى گردند. اين درختان "خودرو و بيابانى" آتشى شعله ورتر و پر دوام تر دارند.
اين بى اعتنايى ذاتى على "ع" مى باشد و اصلا دنيا در نظر او چنان كوچك و فاقد ارزش است كه كمترين علاقه اى نسبت به آن نشان نمى دهد.