توكل - از چشم فرزند نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از چشم فرزند - نسخه متنی

سید محمد حسینی شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

توكل

مرحوم والد نقل مي‌كرد: وقتى كه آتش جنگ ميان عراق و انگليس مشتعل شد، انگليسي‌ها از خروج مواد مسى جلوگيرى مي‌كردند. زيرا مس در ساخت سلاح به كار برده مي‌شد. در آن هنگام من به قصد كربلا از سامراء خارج مي‌شدم. مواد و ظروف مسى بسيارى كه متعلق به خانواده خود و ديگر خانواده‌ها بود، همراه داشتم. آن‌ها را به وسيله چارپايانى حمل مي‌كردم. اين موجب سر و صدا در حين حركت مي‌شد. وقتى كه به پل بغداد رسيدم، در اطراف پل چندين پليس كالاهاى مردم را تفتيش مي‌كردند. شروع به خواندن دعايى كردم تا از كيد آن‌ها در امان بمانم. و دعا اين است: «اَللّهُمَ اِنِّى اَتَوَجَهُ اِلَيكَ بِنَبيِك نَبِيِ‌الّرَحمَةِ وَ اَهْل بيته الّذينَ اخْتَرتَهُم عَلى علم على العالمين اَللّهُم فَذَلِلْ لِى صُعُوبَتِها وَ حُزُونَتها وَ اكْفِنى شَرَّها فانكَ الكافى المُعافى وَ الغالِب القاهِر». اين دعاى اميرالمؤمنين عليه السلام است كه آن را به مردى آموخت كه قصه آن مشهور و در بحارالأنوار آمده است. (1) پدرم مي‌گفت: وقتى كه از محل تفتيش به آن طرف پل مي‌رفتم گروه مأموران اصلاً متوجه من نشدند و آن چه همراه داشتم به سلامت از پل گذراندم و اين تنها به بركت آن دعا بود.

من ـ راقم اين سطور ـ نيز اين دعا را بارها در هنگام سختى تجربه كرده‌ام و مشكلاتم به وسيله اين دعا گشوده شد.


(1) ابن‌عباس نقل كرده است در دوران خلافت عمر، مردى بود كه گله‌اى شتر در ناحيه آذربايجان داشت. شتران وحشى شده بودند و چون هزينه زندگى آن مرد از ناحيه همين شتران تأمين مي‌شد براى چاره‌جويى نزد عمر آمد. عمر به او گفت: برو و به درگاه خدا استغاثه كن. مرد گفت: هميشه دعا مي‌خوانم و به خدا توسل مي‌جويم. اما هر وقت به شتران نزديك مي‌شوم به من حمله مي‌كنند. ابن‌عباس مي‌گويد او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردم. اميرالمؤمنين عليه السلام تبسمى كرد و فرمود: آيا به تو نگفتم؟ پس رو به مرد كرد و گفت: وقتى به محل شترانت رفتى اين دعا را بخوان: «اللهم انى اتوجه اليك…».آن مرد رفت و سال بعد بازگشت، در حالى كه اموالى را به همراه داشت. آن‌ها را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا تو به من خبر مي‌دهي، يا من به تو خبر دهم. مرد گفت: شما به من خبر دهيد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: گويا من همراه تو بودم كه به آن‌جا رفتي. گله شتران، رام نزد تو آمد و تو يكى يكى زمام آن‌ها را به دست گرفتي. مرد گفت: راست گفتى اى اميرمؤمنان عليه السلام ؛ گويا تو همراه من بودي. بحارالانوار، ج92، ص284، باب108، ح9.

/ 27