پدرم در نجف اشرف به مالارياى سختى مبتلا شد. در آن وقت مالاريا بيمارى صعبالعلاجى بود. سرانجام يكى از پزشكان توصيه كرد كه به شيراز برود و آنجا بماند تا كاملاً شفا يابد. از راه بوشهر به شيراز رفت. مرحوم پدرم ميگفت: در بوشهر علما به ديدن من آمدند و گروهى از مؤمنان از من خواستند تا در ماه رمضان به منبر بروم و براى آنان نماز جماعت اقامه كنم. من هم چنين كردم و مسائل شرعى را بدون اين كه به فتواى ديگر علما اشاره كنم، براى آنها توضيح ميدادم، و فقط مسائل اجماعى را بيان ميكردم. مردم از اين برنامه استقبال زيادى به عمل آوردند. اين سبب شد كه ديگران هم همين شيوه را در پيش بگيرند و در ماه رمضان مسائل شرعى را روى منبر براى مردم بيان كنند.پس از ماه رمضان آن شهر را ترك ميگفتم در حالى كه در آنجا دو نكته ظريف مشاهده كردم:يكى اين كه هوا بسيار گرم بود. به حدى كه وقتى به ديدار علما ميرفتم برخى از آنها در تشتى پر از آب نشسته بودند. ديگر آن كه مجالس آنها به رغم گرماى شديد هوا بسيار شلوغ بود.