بیشترلیست موضوعات مقدمه عوامل محرك تاريخ نقش نابغه در حركت تاريخ تأثير عوامل محرك تاريخ در يكديگر عامل جغرافيا و حركت تاريخ توجيه اقتصادي تاريخ ارزش وجدان انسان ارزش تاريخ جامعه و فرد جامعه و فرد ( 2 ) تاريخ و علم ، تاريخ و مذهب ، تاريخ و اخلاق آيا تاريخ ، علم است ؟ عليت در تاريخ تكامل تاريخ تكامل تاريخ ( 2 ) تكامل تاريخ ( 3 ) پيش بيني آينده توضیحاتافزودن یادداشت جدید
است . گذشته از دلايل ديگري كه مي توان بر ضد اين مطلب اقامه كرد ، خود اين دليل كه اكنون عرض كرديم كه روي اين حساب اصلا منطق ، ديگر در دنيا غلط است ، بلكه اساسا صحيح و خطا در دنيا غلط است ، [ براي رد اين مطلب كافي است ] اينها مجبور شدند كه مسأله حقيقت نسبي و خطاي نسبي را كه ما در " اصول فلسفه " طرح كرده ايم مطرح كنند ، و ما در آنجا گفته ايم كه اين به هيچ وجه قابل توجيه نيست ما يا بايد مسأله خطا و حقيقت را بدون مسأله نسبيت [ در نظر بگيريم ] يعني براي ذهن آن ارزش را قائل باشيم كه بدون مسأله نسبيت ، خطا و حقيقت را درك مي كند ، و يا اگر همين قدر گفتيم خطا نسبي و حقيقت نسبي است ، ديگر ذهن را از اعتبار انداخته ايم به علاوه ، " حقيقت نسبي است " يعني چه ؟ اگر حقيقت نسبي باشد ، كاخ نشين آنچه فكر مي كند حقيقت است ، چون [ مطابق اين نظريه ] معني " حقيقت " مطابقت با واقع و نفس الامر نيست بلكه مطابقت با شرايط محيط است و آن با شرايط محيط او منطبق است و او آينه اي است كه شرايط خودش را خوب منعكس مي كند آن آدمي هم كه در ويرانه نشسته حرفش حقيقت است ، زيرا او هم شرايط خودش را بازگو مي كند و درست بازگو مي كند طبق اين منطق ، كسي كه در كاخ است نمي تواند مانند يك ويرانه نشين اظهار نظر كند اگر چنين چيزي ممكن بود نظر او خطا بود ، ولي چنين چيزي ممكن نيست يك ويرانه نشين هم نمي تواند مانند يك كاخ نشين قضاوت كند اگر ممكن بود ، قضاوت او خطا بود ولي طبق فرض اينها چنين چيزي محال است البته عملا خلافش پيدا شده ، ولي ما طبق فرضيه اينها سخن مي گوييم .بنابراين ، مسأله اي كه خيلي بايد به آن توجه كرد ، مسأله انسان است هميشه انسان و خدا با هم نفي مي شوند و با هم اثبات مي شوند ، يعني هر جا كه شما ديديد خدا نفي شده است ، انسان به نحوي نفي شده است نگاه نكنيد به شعارهاي آن مكتب كه از انسانيت دفاع مي كند ما خيلي مكتبها داريم كه شعارشان ، شعار دفاع از انسانيت است ولي اصولشان ضد انساني است ، از جمله مكتب راسل است ، همين راسل معاصر خودمان شعارهاي او همه ، شعارهاي انساني است ولي فرضيه هايش درباره انسان ، ضد انساني است ، مثلا فرضيه اش درباره اخلاق ، تقريبا تمام مظالم دنيا را تجويز مي كند همين شخص كه طرفدار مظلومان و محرومان است فلسفه اش در اخلاق بر اساس هوشياري است و مي گويد اخلاق هيچ مبنايي ندارد جز هوشياري ، يعني انطباق منافع جامعه با منافع فرد انسان نمي تواند از منافع خود صرف نظر كند آنها تخيل است اخلاق معنايش اين است كه من اين قدر بفهمم كه نفع من در نفع ديگران است ، من بايد اينقدر شعور داشته باشم كه در جامعه ، نفع من در نفع همه انسانهاي ديگر است مثال مي زند كه اگر من گاو همسايه ام را بدزدم ، همسايه هم مي آيد گاو مرا مي دزدد ، پس بهتر اين است كه من گاو او را ندزدم تا او هم گاو مرا ندزدد اين منطق براي مني كه با همسايه ، هم زور هستم يا كم زورتر از او هستم درست است ولي اگر من در سطحي باشم كه از هزار احتمال ، نهصد و نود و نه احتمال اين است كه همسايه هيچ زوري ندارد [ درست نيست ] وقتي كه من بشوم خروشچف ، يا نيكسون و يا جرالدفورد و آن طرف ديگر آدمي باشد كه مي بينم او هرگز به اندازه من قدرت ندارد ، من مي توانم گاوهاي او را ببرم و او هرگز نخواهد توانست گاوهاي مرا ببرد من مي توانم نفتهاي ديگران را ببرم و احتمال اينكه آنها بيايند نفت مرا ببرند اصلا وجود ندارد ، در اين صورت چه تضمين اخلاقي هست كه من اين كار را نكنم ؟ ! چه تكليفي است كه به آنها مي كنيد [ كه اين كار را انجام ندهيد ، زيرا مطابق اين منطق كه اخلاق بر اساس هوشياري توجيه مي شود ، عمل اخلاقي آن است كه اين كار را انجام دهند ] .غرض اين است كه اين كه شعار يك مكتب ، انساني باشد با اين كه اصولش انساني باشد دو تاست ماركسيسم خيلي دم از انسانيت مي زند ولي اصولش ابدا انساني نيست يكي از مواردي كه انسان در اين فلسفه نفي مي شود در مسأله اصالت [ يا عدم اصالت ] قضاوت انسان است اصالت قضاوت انسان يعني توانايي انسان بر حقيقت انديشي و بر آزادانديشي مستقل از شرايط [ عيني و ذهني ] كه انسان بتواند احيانا بر ضد شرايط عيني و ذهني خودش قضاوت كند ، معيارهايي در خودش داشته باشد كه به حكم آن معيارها خطاهاي خودش را كشف كند و بيابد اين فلسفه ، اين حرفها را به كلي نفي مي كند اين است كه در اين مكتب انسان در واقع از انسانيت ساقط مي شود ، و هميشه هر جا كه انسان در يك قسمت نفي مي شود همان جاست كه خدا نفي مي شود اين اصلي است كه هيچگاه تخلف ندارد شما نمي توانيد مكتبي را پيدا كنيد كه اصولش نه شعارهايش انساني باشد و در همان حال ماترياليستي باشد اين دو با يكديگر سازگار نيست .اين مطلب [ كه همه حوادث و از جمله جنگها ناشي از انگيزه هاي اقتصادي است ] از گفته هاي ماركس و ديگران خيلي روشن نيست ، يعني مفسرين هم مختلف نظر داده اند گفتيم از بعضي نظريات چنين استفاده مي شود كه اساسا در انسان يك غريزه اصيل بيشتر وجود ندارد كه همان غريزه به اصطلاح اقتصادي است ، يعني اموري كه مربوط به جنبه هاي معيشت آدمي است ، و ساير غرائز ، همه طفيلي است ، كه حتي راسل هم از حرف ماركس چنين استنباطي دارد اين را رد كرده اند ، يعني از نظر روانشناسي ، اين قضيه رد مي شود كه خير ، غريزه قدرت طلبي ( برتري طلبي ) يك غريزه اصيل در انسان است همين طور غريزه جنسي هيچ معني ندارد كه انسان بگويد غريزه جنسي منبعث از جنبه هاي معيشتي و اقتصادي است ولي از بعضي اقوالي كه از ماركس نقل مي كنند اين مطلب فهميده مي شود كه نمي خواهد اصالت آن غرائز را نفي كند ( اينها جزء مسائلي است كه بعدها كه متون حرفهاي اينها را مي بينيم بايد بيشتر روي خود آن متون دقت كنيم ، اكنون به صورت سؤال برايمان باقي بماند عيب ندارد ) ، مي خواهد بگويد اينها اثر تعيين كننده ندارد ، يعني ممكن است كسي به خاطر جاه طلبي ، حادثه اي بلكه حوادثي را به وجود بياورد ولي اين حوادث در مسير تاريخ اثري نمي گذارند . تاريخ حكم قافله اي را دارد كه يك خط معين و يك مسير را دارد طي مي كند آن ، اساس كار است ولي در بين راه براي قافله خيلي قضاياي ديگر هم پيش مي آيد قافله اي كه در حال حركت است ناگاه يك منظره خيلي خوش آب و هوا را مي بيند و عاشق آن مي شود ، مي گويد بگذاريد دو سه شبانه روز اينجا اطراق كنيم و اطراق مي كنند در اينجا فقط همان منظره بوده كه اينها را به آنجا كشيده ، اگر آن منظره نبود اين واقعه رخ نمي داد ، ولي اين يك امر طفيلي و فرعي براي اين قافله است ، كار نهايي نيست ، بعد دو مرتبه قافله در همان مسيري مي افتد و در همان راهي مي رود كه قبلا مي رفت .درباب جنگها ما دو جور مي توانيم بحث كنيم يكي اين كه بگوييم همه جنگهاي دنيا ريشه اقتصادي داشته است ، يعني جنگها را جزء حوادث مهمي كه در تحولات تاريخ مؤثر بوده اند بدانيم ولي خود جنگ را منبعث از علل اقتصادي بدانيم ديگر اين كه بگوييم خير ، جنگها با آن همه عظمتش جزء حوادث مهم تاريخ نيست ، به نظر مي آيد كه جزء حوادث مهم است ولي چنين نيست و مسير تاريخ را جنگها عوض نمي كند بله مغول پيدا مي شود ، مي آيد قتل عام مي كند ، مثلا ثلث مردم منطقه اي را مي كشد و زندگيها را بر باد مي دهد ، اما در عين حال بعد فراموش مي شود ، باز قافله همان راه خودش را طي مي كند ، يعني مسير خود را عوض نمي كند . اگر چه ظاهر بسياري از حرفهايشان اين است كه خير ، جنگها حوادث مهمي است ولي اين حوادث مهم هم علل اقتصادي دارد كه ويل دورانت نيز روي اين قضيه خيلي تكيه مي كند ولي طبق نظريه اينها بايد جنگها را جزء حوادث بزرگ به شمار نياورد ، چون مي گويند تكامل ابزار توليد است كه تاريخ را تغيير مي دهد و متحول مي كند ، يك وقت جنگ مقارن با تحول ابزار توليد هست و يك وقت نيست ، اگر باشد تحول پيدا مي شود ، و اگر نباشد خير مثلا در قرون وسطي ، در دوره اي كه آن را " دوره كشاورزي " مي نامند خيلي جنگهاي بزرگ در دنيا رخ داده ولي دوره عوض نشده است ، دوره همان دوره است ، اما در دوره اي كه يكمرتبه صنعت تغيير كرد و دوره صنعتي پيش آمد ، همان پيشامد ، تاريخ را متحول كرد و شكل ديگري به آن داد با اينكه جنگي در كار نبود طبق اين نظريه جنگها معلول تحولات اصلي تاريخ اند نه علت تحولات اصلي تاريخ ، كه اگر ثابت شود كه جنگ خودش علت يك تحول بوده كه ثابت هم مي شود آنگاه اين نظريه نقض مي شود ، چون جنگها هم به نوبه خود در تغيير ابزار تأثير داشته اند ، يعني آنها حتي علت تغيير ابزارها هستند دليلش اين است كه جنگ خودش در عين اينكه خرابي به بار مي آورد سبب يك نوع تحول و پيشروي هم هست ، زيرا ملتها در حال جنگ در اثر رقابت جنگي چون مسأله موت و حيات در كار است نهايت تلاش را براي حفظ و بقاي خود به كار مي برند و دانشمندان هر كشوري حداكثر كوشش را براي ساختن ابزار جنگي مصروف مي دارند كه اين مقدار كوشش در حال صلح و آرامش ، عملي نيست ، يعني يكچنين شرايط فوق العاده اي لازم است تا مغزها [ حداكثر تلاش خود را به كار برند ] .مي گويند مغزهاي انسانها اغلب آن حداكثر نيروي خود را به كار نمي برند ، شايد يك صدم نيرويي را كه مي توانند به كار ببرند ، به كار مي برند اغلب ، اشخاص مي ميرند در حالي كه مثلا 90 يا 95 درصد مغز آنها به صورت ماده اي است كه مورد استفاده قرار نگرفته است ولي وقتي كه مسأله رقابت مثبت در كار باشد آنگاه روي مغزها فشار مي آيد ، و آن وقت است كه اختراعات صورت مي گيرد و ابزار جنگي اختراع مي شود ، ولي جنگ كه خوابيد همان اختراعات ، در مسائل توليدي مورد استفاده قرار مي گيرد بعد از همين جنگ دوم جهاني ، خيلي از اين اختراعات ( 1 ) در راه توليد به كار گرفته شد ، كارخانه هايي كه در حين جنگ براي ساختن ابزارهاي جنگي به وجود آمده بود در حين صلح براي توليد مورد استفاده
1. مثلا بمب در آن زمان اختراع شد ، اتم را در آن دوره كشف كردند ، و خيلي چيزهاي ديگر .