جامعه و فرد ( 2 ) - فلسفه تاریخ جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه تاریخ - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مي گويد ما در اجتماع ، پديده هايي مي بينيم كه در افراد نيست ، يعني از تركيب افراد پديده جديدي ظهور مي كند . پس معلوم مي شود كه اين ، تركيب جديد است ، يعني اين را دليل مي گيرد بر اين كه شخصيت جامعه امر عليحده است . آيا همين جا نمي توانيم استدلال كنيم بر اين كه افراد هم در به وجود آمدن اين [ مركب ] مؤثرند ؟ اين كه افراد به عنوان عناصري باشند كه در به وجود آمدن يك مركب مؤثرند ايرادي ندارد .

آنها كه اصلا معتقد به انتزاعي بودن فردند يعني فرد را به اصطلاح پديده مهمي نمي دانند . . . گفتيم اينكه مي گويد فرد انتزاعي است مقصودش " من " فرد است نه تن فرد ، شخصيت فرد است نه شخص فرد همه اين شخصيتها در واقع همان خصوصيتهاي فرهنگي ، خصوصيت فرهنگي اي كه در شماست ، خصوصيت فرهنگي اي كه در من است همه اينها اجزاء يك فرهنگ كل اند ، يعني در جامعه يك فرهنگ كلي وجود دارد كه شخصيت فرهنگي من جزئي از اوست ، شخصيت فرهنگي شما جزء ديگري از اوست پس شخصيتهاي ما اعضاء اندام اجتماعند و فرد به عنوان يك شي ء مستقل وجود ندارد مثل اين است كه در پيكر ما انگشت ، هم وجود دارد و هم وجود ندارد وجود دارد به معناي يك عضو ، كه اگر بخواهيم تعريف صحيحي از آن بكنيم به صورت يك عضو مي توانيم تعريف كنيم ، و وجود ندارد به صورت يك شي ء مستقل اگر شما بگوييد يكي از موجودات عالم اين انگشت من است و انگشت را مجزا از اندام خود فرض كنيد ، بگوييد [ اين انگشت ] يعني مجموعه اي از استخوانها و گوشت و پوست و رگها و پي ها ، شيئي به اين حجم ، چنين چيزي وجود ندارد اين كه وجود دارد به عنوان يك عضو وجود دارد ، و آن كه عضو است همان كل است فرق جزء و كل فرق اعتباري است جزء همان كل است اگر شخصيت فرد را شما بخواهيد به عنوان يك امر مستقل در نظر بگيريد اين وجود ندارد ، انتزاع و اعتبار ذهن شماست .

آيا از لحاظ فلسفي مي توانيم قبول كنيم كه در " كل " خاصيتي باشد كه در هيچيك از اجزاء نباشد ؟ بله ، اين اتفاقا خيلي هم قابل قبول است بايد هم همين جور باشد البته مسأله " روح زمان " را بعد بحث مي كنيم در مركبات طبيعي ، عقيده فلاسفه قديم همين است و مي گويند غير از اين چيزي نيست آنها كه قائل به مسأله ماده و صورت و اين حرفها هستند مي گويند وقتي كه دو عنصر با هم تركيب مي شوند و يك شي ء سومي به وجود مي آيد اين شي ء سوم ، درست است كه از نظر مادي چيزي افزون از آن دو عنصر نيست ، عين همان است ، نه چيزي كم شده و نه چيزي زياد ، ولي يك چيز ديگر كه اسمش را مي گذارند " صورت " يا " قوه " يا " مبدأ اثر " يا " فعليت " هر چه مي خواهيد بگوييد افزوده شده يعني نبوده و پيدا شده است ، منتها آن چيز اگر چه مادي هست يعني در ماده حلول دارد اما چون خودش يك ماده جداي از اين ماده نيست بلكه به منزله كيفيتي است كه در اين ماده پيدا شده است ( از كيفيت هم البته بالاتر است ) نمي شود يك شي ء را به صورتي و ماده اي تجزيه كرد ولي صورت وجود دارد و اوست ملاك شخصيت واقعي مثلا آب كه آب است به اعتبار صورتش آب است نه به اعتبار ماده اش .

در مورد جامعه هم اگر كسي قائل به تركيب حقيقي شد بايد به چيزي به منزله حيات و روح جامعه قائل بشود كه جامعه خود حياتي دارد و حيات جامعه مجموع حيات افراد نيست ، حيات جامعه به منزله آن صورتي است كه بر ماده حيات افراد پيدا شده ، و آن چيزي است كه به همه اينها وحدت مي دهد . آيا اين پديده جديد علت نمي خواهد ؟ علتش حتما بايد ماوراء باشد اين خودش دليل ماوراء است و هميشه اين را دليل ماوراء طبيعت مي گيرند مي گويند اگر طبيعت ماورائي نمي داشت هرگز هيچ مركب حقيقي به وجود نمي آمد . پس علتش آن عناصر قبلي يقينا نيست ؟ عناصر قبلي ، مقدمات هست آنها را مي گويند علت مادي ولي علت فاعلي نيست مقدمات قبلي زمينه است براي پيدايش اين حالت جديد ، و اين حالت جديد صددرصد حادث است . حال اين منشهاي به اصطلاح نبوتي كه فرهنگهاي جديدي به وجود مي آورند مستقل از جامعه ، و براي خودشان يك منش مستقلي هستند و جامعه در آنها اثري نداشته . . . ما قبول داريم ، اينها كه قبول ندارند . يعني اين رد آن حساب مي شود . شك ندارد . اينها روي همين حسابها كه كليت مي دهند [ به ساخته شدن شخصيت و منش افراد توسط جامعه ، ] حتي مي بينيد كه نقش قهرمانها را انكار مي كنند تا چه رسد به اين كه بيايند براي پيغمبران يك امر به اصطلاح ماوراء اجتماعي قائل شوند بديهي است كه وحي يك امر ماوراء اجتماعي است اينها كه اين جور فكر مي كنند قهرا آن را قبول نمي كنند .

حتي در ميان اشخاص معمولي افرادي هستند كه منشهايي را به وجود مي آورند كه آن منشها در جامعه وجود ندارد . اين را ما قبول داريم . بعد هم به اين مطلب مي رسيم . مثل چي ؟ مثلا ماركس يك منش ماركسيستي را در جامعه به وجود آورد .

نه ، اينها را قبول ندارند . خودشان همان شخصيت ماركس را هم ساخته جامعه مي دانند .

جامعه و فرد ( 2 )

در بخش " فرد و جامعه " مي گويد : " مردم شناسان عموما بر اين عقيده اند كه فرديت انسان اوليه كمتر از انسان متمدن بود و به نحوي كامل تر ، از قالب اجتماعي خود شكل مي گرفت " . حرف خوبي است ، كه يك وقتي هم بحث كرديم كه انسان تدريجا وابستگيش از طبيعت و از اجتماع كمتر مي شود اين يك مسأله روحي و اخلاقي و ضد ماركسيسم مي شود و آن اين است كه انسان هر چه ابتدايي تر است هم به محيط طبيعيش وابسته تر است و هم به محيط اجتماعي اش ، يعني بيشتر تحت تأثير محيط طبيعي است و بيشتر شخصيتش را محيط مي سازد ، و هر مقدار كه انسان در جهت آزادي تكامل پيدا مي كند هم از محيط طبيعي آزاد مي شود و هم از محيط اجتماعي ، و خودش مي شود سازنده خودش مي گويد مردم شناسان اين حرف را زده اند حرف خوبي هم هست . البته بعد تقريبا همين را رد كرده . بسيار خوب ، رد كرده باشد مقصود اين است . حال ممكن است او قبول نداشته باشد . او برخي تمايلات ماركسيستي دارد . نشان مي دهد . ولي مطلب اين است . بعد مي گويد : " اين عنصر فريبنده طبيعت انساني آنقدر از قرن به قرن و كشور به كشور تغيير كرده كه مشكل مي توان آن را جز پديده اي تاريخي متأثر از شرايط و حدود اجتماعي موجود به حساب آورد " يعني حرف شما مي شود در مورد فطرت . بله همين است اين ضد آن حرف است ما اين حرفش را به همين جهت قبول نداريم ما در مسأله جامعه و فرد گفتيم كه در اينجا اصالت فرد است در عين اصالت جامعه معنايش اين است كه قسمتي از شخصيت انسان نه آن جنبه جسماني كه جنبه به اصطلاح بيولوژيك دارد اصالتهاي فطري است كه اينها به دست خلقت صورت گرفته و تغيير پذير هم نيست :

فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ( 1 ) و بر روي اين است كه تأثيرات اجتماعي پيدا مي شود مثلا حال در غير مسأله دين و مذهب در انسان به طور فطري غريزه علم جويي وجود دارد اين يك حالت روحي معنوي فطري است ، يعني جويندگي علم را جامعه به انسان نداده است طبق نظريه اينها انسان در ذات خودش يك موجود بي تفاوتي است ، حتي تمايل به علم را هم محيط به او مي دهد و اين عشق را هم محيط براي او مي آفريند ولي طبق نظريه فطري چنين نيست ، در انسان اساسا ميل به جويندگي ، كاوشگري و عقب زدن پرده جهالت و ناداني ، يك ميل طبيعي است ، فوراني است كه از درون انسان هميشه مي جوشد ، و يك اصل علمي است ، ولي اين كه اين ميل چگونه بايد هدايت شود به جامعه مربوط است مثلا در محيطي كه جامعه در مرحله اي است كه در آن فقط مكتبخانه وجود دارد و در مكتبخانه هم فقط مي آيند از الفبا و الف زبر ان و الف سرگردان و ابجد سخن مي گويند او قهرا غريزه اش به اين شكل ارضاء و اشباع مي شود و در

1. روم / . 30

/ 67