بیشترلیست موضوعات مقدمه عوامل محرك تاريخ نقش نابغه در حركت تاريخ تأثير عوامل محرك تاريخ در يكديگر عامل جغرافيا و حركت تاريخ توجيه اقتصادي تاريخ ارزش وجدان انسان ارزش تاريخ جامعه و فرد جامعه و فرد ( 2 ) تاريخ و علم ، تاريخ و مذهب ، تاريخ و اخلاق آيا تاريخ ، علم است ؟ عليت در تاريخ تكامل تاريخ تكامل تاريخ ( 2 ) تكامل تاريخ ( 3 ) پيش بيني آينده توضیحاتافزودن یادداشت جدید
درست است ، اين همان قول به فطرت است حرف درستي است ، به اين معنا كه يكوقت هست كه نسبت فرد و اجتماع را به منزله انساني كه لباس به تنش مي كنند [ در نظر مي گيريم ] او پيكره اي است كه شما هر لباسي به تنش بكنيد همان لباس را مي پذيرد ، يعني در اينجا بدن نمي خواهد تبديل به لباس بشود [ بلكه مي خواهد آن را بپذيرد ] اگر بدن بخواهد تبديل به لباس بشود يك راه معين دارد .فرق بين تربيت و صنعت چيست ؟ تربيت يعني پرورش دادن استعدادهاي دروني مربي بيش از صدي پنجاه تابع موضوع تربيت است يعني مربي بايد استعدادهاي موضوع تربيت را بشناسد ، در جهت استعدادهاي او كار كند و او را رشد بدهد ، مثل يك گلكار است ، يك گلكار نمي تواند طبيعت گل شمعداني يا گل ياس را عوض كند ، از شمعداني ياس بسازد و از ياس شمعداني ، بلكه كوشش مي كند با تجربيات خود ، طبيعت آن گل را بشناسد كه اين را از چه راه وارد بشويم بهتر مي توانيم شكوفا كنيم ، و آن را از چه راه وارد بشويم بهتر ، و در مورد هر كدام ، از استعدادها و فطريات خودش استفاده مي كند اين ، كار تربيت است .ولي كار صنعت مثل كاري است كه نجار روي چوب مي كند درست است كه كاري كه نجار روي چوب مي كند روي آهن نمي تواند بكند ، ولي اين به معناي آن نيست كه استعدادهاي چوب را پرورش مي دهد ، يعني اگر از اين چوب " در " مي سازد اينجور نيست كه اين چوب خودش به سوي " در " شدن در حركت است ، او كوشش مي كند قانون " در " شدن آن را بشناسد و آن را در راه خودش كمك كند ، بلكه صورتي را كه دل خودش مي خواهد بر اين چوب تحميل مي كند صنعتگر هميشه فكر خودش را بر موضوع صنعتش تحميل مي كند فرق موضوعات اين است كه بعضي موضوعات ، فكر صنعتگر بهتر بر آنها تحميل مي شود و بعضي كمتر مثلا از آلومينيم يا پروفيل مي خواهند " در " بسازند ، اين بهتر قابل تحميل است و آن كمتر ، ولي هيچكدام اينها " شدن " نيست و اينطور نيست كه اين مي خواهد آن بشود .درباب " جامعه و فرد " هم عينا همين طور است يكوقت ما مي گوييم " فرد " پيكره اي است كه هر لباسي را كه ما از خارج به تنش بپوشانيم مي پذيرد ، بستگي دارد ما چه لباسي به او بدهيم ، اين لباس را يا آن لباس را ، و يكوقت مي گوييم خير ، اينجور نيست ، همان مثال دانه گندم است ، اين " تن " نيست كه بخواهي به آن لباس بپوشاني ، اين گندم است كه بايد پرورشش بدهي چون گندم را بايد پرورش بدهي تو بايد صدي پنجاه تابع آن باشي ، يعني بايد ببيني استعداد چه چيزي را دارد اين استعداد گندم شدن را دارد ، تو نمي تواني از آن برنج بسازي ، جو هم نمي تواني بسازي يا بايد آن را دور بريزي يا اگر مي خواهي چيزي از آن بسازي بايد گندم بسازي ، ولي تو مي تواني از آن ، گندم خوب بسازي مي تواني آن را در يك زمين نامناسب بكاري كه ضايع بشود ، يا خوب عمل نكني ، مثلا ده تخم يا پنج تخم از آن بگيري ، و مي تواني در يك زمين مساعد با شرايط مساعد از آن صد يا دويست تخم بگيري آنچه در اختيار توست اين است ولي به هر حال [ فقط مي تواني ] آن را در همين راه خودش كمك بكني اين است كه مسأله فطرت در اين باب نقش اصيلي دارد .اين بحث كه در طبيعيات قديم مي شود درباره اين كه غايت طبيعت ، نوع است يا فرد ، آيا به اين مربوط نمي شود ؟ نه ، آن به هر حال مسأله غايت داشتن است آيا از جنبه تاريخ مي گوييد ؟ يعني از جهت اينكه اين بحث شبيه آن بحث است . بله ، قدماي ما مي گويند كه هدف طبيعت ، فرد نيست ، بقاي نوع است . مثلا اين كه پدر مقدمه پسر هست آيا اين جور است كه هر كسي مقدمه است براي بعد از خودش ؟ اين انسان خلق مي شود براي انسان بعد از او ، باز او خلق مي شود براي انسان بعد از او و ؟ آنها مي گويند نه ، مطلب اينطور نيست غايت طبيعت ابقاء نوع است طبيعت مي خواهد نوع را نگاه دارد ولي اگر نوع بخواهد در طبيعت باشد افراد نوع بايد در طبيعت باشند چون فرد قابل بقاء نيست و نمي تواند براي هميشه در طبيعت بماند و طبيعت اين امر را نمي پذيرد ، اين است كه طبيعت ، بقاء نوع را به وسيله افراد ادامه مي دهد ، و الا هدف طبيعت اين نيست كه آقاي زيد از آن جهت كه آقاي زيد است باقي باشد و آقاي عمرو از آن جهت كه [ آقاي عمرو است باقي باشد بلكه ] او مي خواهد نوع انسان را نگاه دارد ولي نوع انسان بدون اين كه اين افراد متوالي را حفظ كند [ باقي نمي ماند ] . بله ، شايد تا حدي بشود از همان راه در مسأله هدف تاريخ وارد شد .ماديون اصلا به غايت در تاريخ قائل نيستند . آنها كه به غايت قائل نيستند اين ، بنابر نظريه كساني است كه قائل به غايت هستند . در مورد نوع سوم تركيب كه فرموديد ، در فيزيك نمونه اش را داريم : تركيب رنگها اينها نحوه تركيبشان طوري است كه در عين حال كه از مجموعه اش خاصيت جديدي حادث مي شود مع الوصف خواص هر يك از امواج هم حفظ مي شود مثلا از تركيب رنگ قرمز و سبز رنگ زرد پديد مي آيد بدون اين كه هيچكدام از آن امواج وضع خودشان را تغيير بدهند . نمي دانم ، شايد هم اينجور باشد . دور كهيم در پديده هاي اجتماعي از پديده " ايمرجنس " ( 1 ) نام مي برد .emergence - 1