بیشترلیست موضوعات مقدمه عوامل محرك تاريخ نقش نابغه در حركت تاريخ تأثير عوامل محرك تاريخ در يكديگر عامل جغرافيا و حركت تاريخ توجيه اقتصادي تاريخ ارزش وجدان انسان ارزش تاريخ جامعه و فرد جامعه و فرد ( 2 ) تاريخ و علم ، تاريخ و مذهب ، تاريخ و اخلاق آيا تاريخ ، علم است ؟ عليت در تاريخ تكامل تاريخ تكامل تاريخ ( 2 ) تكامل تاريخ ( 3 ) پيش بيني آينده توضیحاتافزودن یادداشت جدید
اول به آن خوشند بعد انتخاب مي كنند از آن جهت به آنچه دارند خوشند كه طبيعت ، هر كسي را به سوي همانچه كه بيشتر استعدادش را دارد راهنمايي مي كند مثلا اگر همه مردم مثل ابوريحان بيروني باشند يعني ديوانه علم باشند اصلا جامعه مي خوابد در يكي استعداد فني هست ، در يكي استعداد تجارتي هست ، البته همه استعدادها در همه هست اما در يكي وفورش در اين قسمت است ، در ديگري وفورش در آن قسمت است ، و همين سبب مي شود كه مردم به طور طبيعي گروه گروه شوند ، و شما مي بينيد حتي در يك خانواده ذوقها مختلف است ، رشته هايي كه افراد آن خانواده انتخاب مي كنند ( هستند افرادي كه واقعا انتخاب مي كنند ) متفاوت است و ذوقشان مختلف كشيده مي شود و اين خودش يك نوع حالت طبيعي اجتماعي است ، يعني فطرت اجتماعي انسان اقتضا مي كند كه هر يك از انسانها [ به سوي رشته اي كشيده شود به طوري كه ] افراد تا حدي حالت اعضاي يك اندام را پيدا مي كنند ، و لهذا بسياري از امور از نظر جريانهاي اجتماعي قابل پيش بيني نيست ولي فطرت كار خودش را مي كند مثلا در يك شرايطي يك چيزي به كلي همه شرايط عليه اوست كه انسان فكر مي كند اين ديگر بايد به كلي از بين برود ، يك وقت مي بينيد همان از يك جاي ديگر جوانه مي زند . ويل دورانت در كتاب " درسهاي تاريخ " كه كتاب بدي نيست از اين نظر كه نكته هاي زيادي دارد ولي نه به اندازه كتابهاي علمي در بحثي كه راجع به دين دارد ( او خودش يك آدم ضد دين است ) مي گويد : " دين صد جان دارد ، هر چه او را بكشند دو مرتبه زنده مي شود " مي گويد در خيلي جاهاي دنيا بوده كه دين را ريشه كن كرده اند مثال هم مي آورد دو مرتبه جوانه زده است ، دين نمي ميرد البته او به آن تعبيري كه ما مي گوييم نمي گويد كه پس معلوم مي شود دين از فطرت بشر ناشي مي شود . . . . [ در اينجا چند دقيقه از بيانات استاد روي نوار ضبط نشده است قرائن نشان مي دهد كه در اين چند آري ، در حالي كه تمام شرايط اجتماعي بر ضد يك جريان است مي بينيد آن چيزي كه فطرت فرد و فطرت جامعه است و نبايد از بين برود از يك جاي ديگر و بلكه از جاهاي ديگر طلوع مي كند ، چنانكه دهها نفر امثال من در آن زمان همين طور بودند .غرض اين است كه اين فطرت در همه افراد هست اما گاهي مي بينيد در يك فرد جوشش بيشتري دارد ، و عللش را هم انسان نمي تواند به دست بياورد كه چگونه است كه در اين فرد جوشش بيشتري دارد اجمالا انسان مي فهمد كه حساب ديگري در كار است ماوراي [ حس و ظاهر ] . آيا انسان مي تواند فطرت را به دست خودش از بين ببرد يا آن را رشد بدهد ؟ بله ، اتفاقا اين در انسان هست و مسأله خيلي خوبي هم هست ، مسأله اي است كه از نظر معارف اسلامي فوق العاده قابل تأمل است و من يادداشتهاي زيادي در اين زمينه دارم و فلاسفه و عرفا در اين زمينه خيلي بحث كرده اند اين به صورت يك استعداد است در انسان و مانند هر استعداد ديگري قابل رشد دادن است و باز مانند هر استعداد ديگري قابل محو كردن و از بين بردن است كه اين در واقع به منزله خشكاندن است و حتي قابل اين هست كه ضدش بر آن تحميل شود كه در نتيجه صورت روح انسان [ دگرگون مي شود ] چون شخصيت انساني انسان به همان فطرتهاي انساني اوست ، هر چه انسان آن فطرتها را رشد بدهد ، به قول حضرات ، آن صورت ملكوتي انساني خودش را رشد داده ، يعني همان طور كه جسما و بدنا انسان است روحا هم انسان خواهد بود ولي ممكن است درست در جهت عكس باشد ، يعني بر ضد فطرت خودش رفتار كند . [ در اين حالت ، صورت ضد دقيقه استاد شهيد داستان مهاجرت خود در سنين نوجواني به مشهد و قم براي تحصيل علوم ديني عليرغم مخالفت شديد رضاخان و اربابانش با روحانيت را نقل كرده اند ] .