بیشترلیست موضوعات مقدمه عوامل محرك تاريخ نقش نابغه در حركت تاريخ تأثير عوامل محرك تاريخ در يكديگر عامل جغرافيا و حركت تاريخ توجيه اقتصادي تاريخ ارزش وجدان انسان ارزش تاريخ جامعه و فرد جامعه و فرد ( 2 ) تاريخ و علم ، تاريخ و مذهب ، تاريخ و اخلاق آيا تاريخ ، علم است ؟ عليت در تاريخ تكامل تاريخ تكامل تاريخ ( 2 ) تكامل تاريخ ( 3 ) پيش بيني آينده توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در هيچ جاي دنيا وجود ندارد اگر آن كمالاتي را كه حكما و عرفا مي گفتند در نظر بگيريم كه كمال انسان در حكمت و در وصول به حق است ، آنجور مسائل كه ديگر هيچ چيزش براي انسان نيست .اين است كه در اين بحثهايي كه اينها مي كنند ابتدا بايد خود كمال و استعدادهاي انسان را تعريف كنند و بعد بيايند كمال جامعه را كه همان كمال انسان است مشخص كنند كه جامعه در چه نظامي مي تواند انسان را به نهايت استعدادهاي خودش ، به كمال فرهنگي خودش ، به كمال اخلاقي خودش ، به كمال معنوي خودش برساند گذشته از اينكه براي پيشرفت و كمال هيچ تعريفي ندارند ، پيشرفت " براي اينها مثل يك امر كوركورانه است كه تدريجا بشر [ به نقطه اي ] مي رسد يكوقت هست كه انسان از اينجا كه حركت مي كند يك هدف مشخص و يك مسير مشخصي دارد ، مي رود و يكوقت انسان همين قدر جلويش يك مقدار باز است ، مي گوييد كجا مي روي ؟ مي گويد عجالتا به آنجا بروم تا بعد ببينم كجا بروم آنجا كه رفت تصميم مي گيرد بعد كجا برود ، و همين طور لهذا [ مؤلف ] مي گويد هدفها تدريجا متغير است هدف كه متغير است راه مشخص نيست حال از كجا كه اين پيشرفت باشد ؟ ! آيا به دليل اينكه ما به آنجا كه رسيديم آنجا تصميم مي گيريم ؟ ! اگر پيشرفت را يك امر جبري مي دانست آنچنان كه ماركسيستها دانسته اند كه اين قبول ندارد يعني مي گفت هر مرحله بعدي جبرا نسبت به مرحله قبلي پيشرفت است و نمي تواند پيشرفت نباشد ، آنطور كه آنها برايش فرمول درست كرده اند ، اگر چنين مي بود نوعي برهان فلسفي بود بر پيشرفت بدون آنكه خود پيشرفت محسوس و ملموس باشد يا آثارش مشاهده شود ، مي گفتيم بسيار خوب ، به دليل اينكه آن مرحله ، بعد از اين مرحله است حتما پيشرفت است در آن صورت مسأله زمان ( زمان تقويمي ) به اين شكل بود كه هميشه ما تاريخ را بايد در نظر بگيريم ، هر چه بر حسب تقويم ديرتر پيدا شده نسبت به آنچه كه تقويما مقدم است كاملتر است ، و اين اولا حرف مفتي است و ثانيا خود اين شخص قبول ندارد .در آن صورت انحطاط نبايد در عالم وجود داشته باشد ( 1 ) و حال آنكه خود مؤلف ، انحطاط را قبول دارد ، مي گويد جامعه ها به يك مرحله اي كه مي رسند به انحطاط كشيده مي شوند و بعد در جاي ديگري مي بينيد كه تكامل شروع مي شود . بنابراين صرف اينكه آن زمانا بعد از اين است نمي تواند مقياس باشد .پس مقياس ديگري بايد داشته باشيم ، مثلا بگوييم از اين نقطه رفتيم به آن نقطه ، ديديم قدرتمان بيشتر شد ، حالا كه قدرتمان بيشتر شد ، چون ملاك قدرت است پس ما به كمال رسيديم بعد مي رويم نقطه ديگر ، اگر ديديم به قدرت بيشتري رسيديم به كمال بيشتري رسيده ايم در اين صورت يك معيار در دست داريم يك وقت ما معياري در دست داريم به نام قدرت ، معياري داريم به نام حكمت ، معياري داريم به نام آزادي ، معياري داريم به نام برابري ، در اين صورت مي توانيم قضاوت كنيم و الا همينطور بگوييم هدفها تدريجا [ مشخص مي شود ] و وقتي بپرسند جامعه به كدام سو مي رود ، بگوييم به " نمي دانم كجا " و به " ناكجا آباد " مي رود كه خود اينها مي گويند و اصطلاحي است كه يكي از فرنگيها دارد ولي اين كمال است ، در اين صورت اين سؤال مطرح مي شود كه به چه دليل كمال است ؟ ! اينها مي خواهند تكامل را نسبت به آينده قبول كنند بدون اينكه راه و مقصد ، خط سير و هدف را نشان بدهند ، و اين نمي شود . اگر ما بخواهيم قبول كنيم كه در آينده تكامل هست ، اول بايد كمال و تكامل را تعريف كنيم ، راه و مقصد را مشخص كنيم ، بعد هم دليل بياوريم كه جامعه در اين مسير و به سوي اين مقصد مي رود ، تا قبول كنيم كمال است پس ما نمي توانيم مطمئن باشيم كه جامعه در آينده رو به كمال مي رود مگر آنكه قبلا كمال را كاملا تعريف كرده و راه رسيدن به آن را مشخص كرده باشيم و بعد بگوييم جامعه در آينده در اين راه و به سوي اين هدف مي رود پس جامعه متكامل است اما هيچ معياري براي كمال به دست