فلسفه تاریخ جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه تاریخ - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ندهيم ، همين قدر بگوييم جامعه رو به پيشرفت است [ نمي توانيم چنين ادعايي كنيم ] اين است كه به نظر من يك ابهام اينچنيني در سخنان اينها هست .

اين مسأله كه گفتيد ماركسيستها مي گويند هر مرحله نسبت به مرحله قبل پيش رفته است ايرادهايش چيست ؟ اولا اين حرف دليلي ندارد آنها اين سخن را بر مقياس اصل تضاد مي گويند و اصل تضاد اين است كه هر چيزي جبرا در درون خودش ضد خودش را مي پرورد و بعد كشمكش اضداد پيدا مي شود و اين تضاد بر اساس تكامل ابزار توليد است و ابزار توليد جبرا تكامل پيدا مي كند ( بحث ماركسيسم را الان مطرح نمي كنيم ، در آينده داريم ) همه اين مقدمات مخدوش است و خود نويسنده هم با اينكه تمايل ماركسيستي دارد اين را قبول ندارد و اساسا بر اساس حرف اينها بايد هيچ جامعه اي از درون خودش به انحطاط كشيده نشود اولين دليل بطلانش اين است كه با واقعيت تاريخ جور در نمي آيد بنابر نظريه ماركسيستها بايد هيچ جامعه اي از درون خودش به فساد و انحطاط و اضمحلال كشيده نشود ، فقط از بيرون چنين شود يعني نيرويي از بيرون دخالت كند مانند موجود زنده اي كه قدرتي از بيرون مي آيد و او را مي كشد مثلا گياهي كه در حال روييدن است ، شما ريشه اش را مي كنيد اين امر به طبيعت آن گياه مربوط نيست به حساب اينها هيچگاه يك جامعه نبايد از درون خودش فاسد و منحط بشود و كارش به انقراض بكشد ، بلكه هر جامعه اي اگر از يك جنبه به انحطاط كشيده مي شود از جنبه ديگر به تكامل مي رسد ، بعد كم كم آن نيروهاي نو و متكاملش پيروزي پيدا مي كنند و جامعه تولد جديد را پيدا مي كند . ولي تاريخ عالم اينجور نشان نمي دهد تاريخ عالم نشان مي دهد كه تمدنها پيدا شدند ، اعتلا پيدا كردند ، بعد به انحطاط كشيده شدند و بعد به انقراض و اضمحلال به هر حال در اين باره در آينده بحث خواهيم كرد .

خود مؤلف ، مسأله انحطاط را قبول دارد و از اين جهت است كه نظريه ماركسيستها را قبول ندارد . راجع به اين مسأله كه فرموديد انسان در رابطه اش با طبيعت تكامل پيدا كرده ، اگر ما يك بعدي در نظر نگيريم و بگوييم اگر ما از اين جهت تكامل پيدا كرده ايم لازمه اين تكامل يك چشم پوشي هايي از آزاديهاي اين طرف است . . . نه ، بحث ما اين بود كه آيا اين تكامل همه جانبه است يا نه ؟ ما كه نگفتيم هيچ جانبه است ما گفتيم اگر جنبه هاي مختلف تكامل را در نظر بگيريم ، در حالي كه از آن جنبه تكامل پيدا كرده ، از اين جنبه كمال خودش را از دست داده است . در مجموع تكامل پيدا كرده .

صحبت مجموع نيست كه جمع و تفريق كنيم ببينيم آيا در مجموع تكامل پيدا كرده يا تكامل پيدا نكرده اتفاقا در مجموع هم اينطور نيست يك وقت هست كه ما مي گوييم جامعه رو به تكامل است يعني دائما در همه جنبه ها سود مي برد ، و يك وقت شما مي گوييد نه ، از يك جنبه سود مي برد و از جنبه ديگر زيان ، بعد مجموع سود و زيانها را حساب كنيم ، ببينيم سود بيشتر بوده يا زيان حال اگر ما برسيم به همين مسأله سود و زيان ، چنانچه انسان در آنچه كه به جنبه هاي انساني و ماهيت انسانيش مربوط است انحطاط پيدا مي كند و در اموري كه به ماهيت انسانيش مربوط نيست بلكه به يك امر عارضي و خارج از انسانيتش مربوط است پيشرفت كند ، آيا كداميك كمال است ؟ آزادي جوهر انسان است ، واقعيت انسان است ، خود واقعي انسان است مثلا آدم بخيل و ممسك دائما پول جمع مي كند ولي براي او يك حالت خودفراموشي پيدا شده و پول براي او هدف شده است ، بجاي اينكه براي خود كار كند براي پول كار مي كند ، بجاي اينكه پول را وسيله خودش قرار دهد خودش را وسيله پول قرار مي دهد دائما بر پول مي افزايد و از خودش كاسته مي شود حال به نظر شما يك انسان فقير منيع الطبع و بي اعتنا به پول ارزش بيشتري دارد يا يك انسان ميليونر پولداري كه مي تواند مثل اين تهران را بخرد ولي يكچنين حالتي دارد ، يعني انسانيتش را از دست داده ولي پول جمع كرده ؟ گفت :

آنكه از دو نان به منت خواستي بر تن افزودي و از جان كاستي حال اگر انسان بر تن بيفزايد و از جان بكاهد چگونه است ؟ اين كه سود و زيان پولي نيست كه بخواهيم به عدد حساب كنيم ، بگوييم اگر از تجارت ضرر كردم از ملاكي استفاده كردم ، حسابش روشن است ، جمع و تفريق مي كنم ، مي گويم اينجا يك ميليون تومان ضرر كردم ، آنجا يك ميليون و پانصد هزار تومان درآمد داشتم پس پانصد هزار تومان استفاده كردم اينجا امور كيفي است ، با اينها نمي شود قياس كرد سعدي خوب حرفي مي زند : انسان زير بار منت مي رود و از كسي پولي مي گيرد ، بعد خودش را چاق مي كند در حالي كه روح خودش را خوار و ذليل كرده است اينجا ما مقياس واحدي نداريم كه ايندو را در ترازو بگذاريم ، ولي آيا وجدان بشر چه مي گويد ؟ مي گويد بهتر است از جان كاسته شود و بر تن افزوده گردد ؟ يا مي گويد اگر امر دائر ميان ايندو شد بگذار انسان فقير و ضعيف و لاغر بماند ولي مناعت و شخصيتش را حفظ كند ؟ اگر بنا باشد انسان در تكنولوژي پيش برود ولي انسانيتش را از دست بدهد و جوهر انسانيت هم به قول اينها همان آزادي و انتخاب باشد ، يا به حساب ما همان معنويت و عواطف انساني باشد [ نه تنها تكامل پيدا نكرده بلكه رو به انحطاط هم رفته است ] بشر تكنولوژي اش پيش مي رود ، هواپيما مي سازد ، قدرتش زياد مي شود ، شهري را با يك بمب خراب مي كند ، ولي عاطفه انساني ، آزادمنشي و گوهر انسانيت را از دست مي دهد .

پس اولا بحث ما روي مجموع نبود ، بحث ما اين بود كه تكامل را يكجانبه نمي شود در نظر گرفت ، همه جانبه بايد در نظر گرفت ، و ثانيا نمي توانيم بگوييم در مجموع [ بشر تكامل پيدا كرده است ] . شما يك ابوذري را در نظر بگيريد مي بينيد انساني با لباسهاي بسيار ژنده ، مشك كهنه اي به دوش انداخته و روي شتر لاغري سوار است و بقچه اي هم دارد كه كمي نان خشك در آن است اما اين آدم موج مي زند
از انسانيت معاويه زمان نمي تواند روح او را خاضع كند اگر آسمان به زمين بيايد براي اينكه يك كلمه دروغ به زبان اين آدم بيايد نمي آيد يك پارچه صداقت ، امانت و معنويت است ، يك پارچه شخصيت و حريت است اما با يكچنين زندگي ، او هست و يك كوزه آب و يك دستمال نان و يك كوخي كه ارزش نشستن ندارد اما بياييد يك انسان خيلي عاليمقام غبغب انداخته امروزي را در نظر بگيريد كه مي آيد پشت يك فرستنده به عنوان گوينده راديو دائما دروغ پراكني مي كند ، يعني يك دستگاه چندين ميليون توماني در اختيار اوست اما با اين دستگاه چه مي كند ؟ جز مسخ كردن و منحرف كردن فكر مردم كاري ندارد حال كداميك بهتر است ؟ آدم خوب است ابوذر آن گونه باشد ، همان شتر لاغر و همان كوزه سفالين را داشته باشد ، يا همين آدم باشد با ماشين آخرين سيستم و با عالي ترين لباسها و آخرين مدها و گرانترين عطرها و يك دستگاه چند ميليون توماني هم در اختيارش باشد ؟ كداميك كامل است ؟ نمي شود كمال را در علم آن هم علم طبيعي و در فن و تكنولوژي [ خلاصه كرد ] و هي گفت : پيشرفت يكي از گمراه كننده ترين حرفها ، همين مسأله " پيشرفت " و " ملتهاي پيشرفته " است و پيشرفتگي را هم ما خلاصه مي كنيم در ابزار روي اين حساب ، انسان خودش ديگر وجود ندارد ، فقط مسأله ابزار مطرح است ( 1 ) .

1. پيشرفت انسان يا ابزار انسان ؟ ممكن است گفته شود كه دو نوع پيشرفت داريم ، پيشرفت تمدن و پيشرفت فرهنگ ، آنچه ملاك پيشرفت واقعي است ، پيشرفت فرهنگ است نه تمدن .

/ 67