نمونه اى از مهربانى زهرا به شوهرش
در اين مورد ذكر اين مطلب كافى است كه آنچه از ضربت، اهانت و شكسته شدن استخوان و اثر تازيانه در بازوى او كه ورم آن ديده مى شد (و بعداً بخواست خدا خاطرنشان مى گردد) همه به خاطر پيوند محبت آميزى بود كه نسبت به شوهرش على (ع) داشت و به خاطر دفاع از حريم او، اين آسيبها را تحمّل كرد، تا آن حد كه در اين راه به شهادت رسيد، در عين حال هنگام وفات گريه مى كرد، امير مؤمنان على (ع) پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ در پاسخ گفت: «بخاطر مصائبى كه بعد از من به تو مى رسد!» امام على (ع) فرمود: گريه مكن، سوگند به خدا اين مصائب چون در راه خدا است براى من كوچك و ناچيز است. شيخ مفيد (ره) در كتاب ارشاد نقل مى كند: هنگامى كه (در سال هشتم هجرت) پيامبر (ص)، امير مؤمنان على (ع) را در ماجراى جنگ ذات السّلاسل به سوى بيابان ريگزار (يابس) براى سركوبى دشمن فرستاد، روايت شده: حضرت على (ع) عِصابة (دستمال) مخصوصى داشت، هرگاه به جنگ بسيار سخت و عظيمى رهسپار مى شد ، آن عِصابه را به سر مى بست، هنگامى كه مى خواست به جنگ مذكور برود، نزد فاطمه (س) آمد، و آن عصابه را طلبيد. فاطمه (س) گفت: كجا مى روى؟ مگر پدرم مى خواهد ترا به كجا بفرستد؟ حضرت على (ع) فرمود: به سوى بيابان ريگزار [منظور جنگ ذات السّلاسل است كه در سال هشتم هجرت در سرزمين يابس واقع شد، دوازده هزار سوار در لشكر دشمن وجود داشت، حضرت على (ع) يا جمعى به سوى دشمن رفت و با آنها جنگيد و سرانجام پيروز شد، و سوره ى عاديات در شأن پيروزى و شهامت على (ع) و يارانش نازل گرديد (مجمع البيان ج 10 ص 528)- مترجم.] مى فرستد. حضرت فاطمه (س) از خطر اين سفر، و مهر و محبّتى كه به على (ع) داشت، گريان شد. در همين هنگام پيامبر (ص) به خانه ى فاطمه (س) آمد و به فاطمه (س) فرمود: چرا گريه مى كنى؟ آيا مى ترسى كه شوهرت كشته شود؟ نه، انشاءاللَّه كشته نمى شود. على (ع) به پيامبر (ص) عرض كرد: «اى رسول خدا! آيا نمى خواهى كشته شوم و به بهشت بروم؟».نمونه اى از مهربانى حضرت زهرا به فرزندانش
در اين مورد كافى است به ذكر آنچه را كه مرحوم صدوق از حماد، و او از امام صادق (ع) نقل كرده در اينجا بياوريم، آن حضرت فرمود: جايز نيست كه مردى با دو زن از فرزندان (و نواده هاى) حضرت زهرا (س) ازدواج كند [يعنى در يك زمان دو همسر سيّده داشته باشد.] زيرا اين خبر به او مى رسد و بر او سخت مى گذرد، حماد عرض كرد: آيا اين خبر به آن حضرت مى رسد؟ امام فرمود: آرى سوگند به خدا.خواب ديدن ابن عُنَيْن شاعر قرن هفتم
در كتاب عمدة الطّالب در ذكر احوالات «بنى داود بن موسى الحسنى» داستان عجيبى نقل شده كه در بين علماى نسب شناس، و غير آنها مشهور است و سند مورداطمينان دارد، و در ديوان ابن عُنَين [عُنين (بر وزن حسين) ابوالمحاسن محمد بن نصرالدين بن الحسين بن عُنين انصارى كوفى دمشقى، شاعر معروف قرن هفتم است كه داراى ديوان مى باشد، و به سال 630 ه.ق از دنيا رفته است (رياحين الشّريه ج 2 ص 127)- مترجم.] ذكر شده است و آن اينكه: ابن عُنَيْن شاعر، سالى به سوى مكّه رهسپار شد، اموال و كالاهاى بسيارى همراه داشت، در راه بعضى از سادات منسوب به بنى داود به او دستبرد زدند و همه ى اموال او را غارت كردند، حتّى لباسش را از تنش بيرون آوردند و چندين زخم بر بدنش وارد نموده و سپس او را در همانحال گذاشتند و گريختند. ابن عُنين براى سلطان يمن، عزيز بن ايّوب نامه ى شكايت نوشت و از او دادخواهى كرد. در آن وقت سلطان يمن، برادرش مَلِك ناصر را به ساحل دريائى كه آن را از دست اهالى فرهنگ، بيرون آورده و فتح كرده بود، فرستاده بود، و خود مَلِك ناصر، از برادرش خواسته بود، كه اجازه دهد تا مدّتى در ساحل دريا باشد. ابن عُنين در نامه ى خود با ذكر قصيده ى تحريك كننده اى كه سروده بود، سلطان يمن را به انتقام گرفتن از ساداتى كه اموالش را غارت نموده بودند، دعوت نموده بود، اشعار آغاز آن قصيده چنين است:
اَعْيَتْ صِفاتُ نَداكَ الْمصقع اللَّسنا اَعْيَتْ صِفاتُ نَداكَ الْمصقع اللَّسنا وَ جِزْتَ فِى الْجُودِ حَدَّ الْحُسْنِ وَالْحسنا وَ جِزْتَ فِى الْجُودِ حَدَّ الْحُسْنِ وَالْحسنا
وَ لا تَقُلْ صاحِبَ الْاِفْرَنْجِ اَفْتَحُهُ وَ لا تَقُلْ صاحِبَ الْاِفْرَنْجِ اَفْتَحُهُ فَما تَساوِىِ اِذا قايَسْتَهُ عَدَنا فَما تَساوِىِ اِذا قايَسْتَهُ عَدَنا
وَانْ اَرَدْتَ جِهاداً فَارْق سَيْفَكَ مِنْ وَانْ اَرَدْتَ جِهاداً فَارْق سَيْفَكَ مِنْ قَوْمٌ اَضاعُوا فُروضَ اللَّهِ وَ السُّنَنا قَوْمٌ اَضاعُوا فُروضَ اللَّهِ وَ السُّنَنا
طَهِّرْ بِسَيْفِكَ بَيْتَ اللَّهِ مِنْ دَنَسٍ طَهِّرْ بِسَيْفِكَ بَيْتَ اللَّهِ مِنْ دَنَسٍ وَ مِن خَساسَةِ اَقْوامٍ بِهِ وخنا وَ مِن خَساسَةِ اَقْوامٍ بِهِ وخنا
وَ لا تَقُلْ اِنَّهُم اَوْلاد فاطِمَةٍ وَ لا تَقُلْ اِنَّهُم اَوْلاد فاطِمَةٍ لَوْ اَدْرَكُوا آلَ حَرْبِ حارَبُوا الْحَسَنا لَوْ اَدْرَكُوا آلَ حَرْبِ حارَبُوا الْحَسَنا
قوم بنى داود) پاك كن. نگو كه آنها از فرزندان فاطمه (س) هستند و با آنها نمى جنگم، زيرا كه اين ها (سادات دزد) اگر به دودمان ابوسفيان دسترسى يابند براى كشتن امام حسن همدست خواهند شد». و قتى كه ابن عُنين اين قصيده را سروده و براى سلطان يمن فرستاد، در عالم خواب ديد در كنار كعبه است و حضرت زهرا (س) مشغول طواف كعبه مى باشد، به پيش رفت و سلام كرد، ولى حضرت زهرا (س) جواب سلام او را نداد، گريه و زارى كرد و عاجزانه به آن حضرت عرض كرد كه من چه گناهى كرده ام كه موجب شده جواب سلام مرا نمى دهى؟ حضرت زهرا (س) در پاسخ ابن عُنين اين اشعار را خواند:
حاشا بَنِى فاطِمَةِ كُلِّهُمُ حاشا بَنِى فاطِمَةِ كُلِّهُمُ مِنْ خِسَّتِهِ تعرض اَوْمِنْ خنا مِنْ خِسَّتِهِ تعرض اَوْمِنْ خنا
وَ اِنَّما الْاَيّام فِى غَدْرِها وَ اِنَّما الْاَيّام فِى غَدْرِها وَ فِعْلِهَا السُّوءِ اَسائَتْ بِنا وَ فِعْلِهَا السُّوءِ اَسائَتْ بِنا
وَ اِنْ اَسامِنْ وَلَدِى واحِدٌ وَ اِنْ اَسامِنْ وَلَدِى واحِدٌ جَعَلْتَ كُلُّ السَّبِّ عَمْداً لَنا جَعَلْتَ كُلُّ السَّبِّ عَمْداً لَنا
فَتُبْ اِلَى اللَّهِ فَمَنْ يَقْتَرِف فَتُبْ اِلَى اللَّهِ فَمَنْ يَقْتَرِف ذَنْباً بِنا يَغْفِرلَهُ ما جَنى ذَنْباً بِنا يَغْفِرلَهُ ما جَنى
اَكْرِمْ لَعَيْنِ الْمُصْطَفى جَدِّهُمْ اَكْرِمْ لَعَيْنِ الْمُصْطَفى جَدِّهُمْ وَلا تُهِنْ مِنْ آلِهِ اعينا وَلا تُهِنْ مِنْ آلِهِ اعينا
فَكُلَّما نالَكَ مِنْهُمْ، عَنَا فَكُلَّما نالَكَ مِنْهُمْ، عَنَا تلقِى بِهِ فِى الْحَشْرِ مِنّا هِنا تلقِى بِهِ فِى الْحَشْرِ مِنّا هِنا
عُذْراً اِلى بِنْتِ نَبِىِّ الْهُدى عُذْراً اِلى بِنْتِ نَبِىِّ الْهُدى تَصْفَحُ عَنْ ذَنْبِ مُسيى ءٍ جَنا تَصْفَحُ عَنْ ذَنْبِ مُسيى ءٍ جَنا
وَ تَوْبَة تَقْبَلُها مِنْ اَخِى وَ اللَّه لَوْ قَطَّعَنِى واحِدٌ وَ اللَّه لَوْ قَطَّعَنِى واحِدٌ مَقالَة تُوقعُهُ فِى الْعِنا مِنْهُمْ بِسَيْفِ الْبَغْىِ اَوْ بِالْقِنا مِنْهُمْ بِسَيْفِ الْبَغْىِ اَوْ بِالْقِنا
لَمْ اَرَما يَفْعَلُهُ سَيِّئاً لَمْ اَرَما يَفْعَلُهُ سَيِّئاً بَلْ اَرَهُ فِى الْفِعْلِ قَدْ احْسَنا بَلْ اَرَهُ فِى الْفِعْلِ قَدْ احْسَنا