ماجراى شب زفاف - رنج ها و فریادهای فاطمه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رنج ها و فریادهای فاطمه (س) - نسخه متنی

عباس قمی؛ مترجم: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر (ص) صحبت كنيم؟ گفتم: صحبت كنيد؟ آنها به محضر رسول خدا (ص) رفتند، اُمّ اَيْمَنْ [اُمّ اَيْمَنْ از زنان بسيار ارجمند بود، كنيز آزاد شده ى رسول خدا (ص) بود، و پس از آمنه (مادر پيامبر) از پيامبر (ص) سرپرستى مى كرد، از اين رو پيامبر (ص) مى فرمود: اُمّ ايمن، مادر بعد از مادرم هست، بعضى نقل كرده اند: او كنيز خواهر خديجه بود و آن را به رسول خدا (ص) بخشيد. بعضى گفتگوى فوق را به اُمَ سلمه، نسبت داده اند (كشف الغمّه ج 1 ص 360) (مترجم)] عرض كرد: اى رسول خدا! براى كارى آمده ايم كه اگر خديجه (س) بود چشمش مى شد، على (ع) دوست دارد كه همسرش را به خانه اش ببرد، چشم فاطمه (س) را به ديدار شوهرش روشن كن، و ديده ى ما را نيز روشن فرما.

رسول خدا (ص) فرمود: چرا خود على (ع)، همسرش را از من طلب نمى كند؟

ما توقع آن داشتيم كه خودش اقدام كند.

حضرت على (ع) مى فرمايد: عرض كردم اى رسول خدا! حياء و شرم مرا از سخن گفتن در اين باره بازمى دارد.

رسول خدا (ص) فرمود: در اينجا چه كسانى هستند؟

امّ سلمه عرض كرد: من حاضرم، زينب حاضر است و فلانكس و... حاضرند.

رسول خدا (ص) فرمود: براى دخترم و پسر عمويم اطاقى از اطاق هاى مجاور تهيّه كنيد.

اُمّ سلمه عرض كرد: كدام اطاق را؟

پيامبر (ص) فرمود: اطاق خودت را، سپس پيامبر (ص) به زنان و همسرانش دستور فرمود تا زهرا (س) را مناسب شأنش آرايش كنند.

اُمّ سلمه مى گويد: به فاطمه (س) گفتم آيا نزد تو بوى خوشى يافت مى شود كه براى خود ذخيره كرده باشى؟

فاطمه (س) فرمود: آرى، شيشه ى عطرى آورد و مقدارى از آن را به كف دستم ريخت، آنچنان بوى خوش داشت كه هرگز نظيرش را نيافته بودم، گفتم: اين بوى خوش از كجا بدست آمده است؟

فرمود دِحْيَه ى كَلْبى (يكى از اصحاب) به حضور پدرم مى آمد [دحية بن خليفه كلبى همشير پيامبر (ص) از ياران آن حضرت و از پيشقدمان به اسلام بود، جمال بسيار زيبائى داشت، شايد به همين جهت، بسيارى از اوقات جبرئيل به صورت دحيه ى كلبى بر پيامبر (ص) نازل مى شد، پيامبر (ص) با جبرئيل سخن مى گفت: ناظرين خيال مى كردند كه آن حضرت با دحيه ى كلبى سخن مى گويد: دحيه به سال 48 هجرى از دنيا رفت (اسدالغايه ج 2 ص 130- استبعاب ج 1- 463)- مترجم.] پدرم به من
مى فرمود: اى فاطمه! فرشى براى عمويت بياور، من فرشى مى آوردم و به زمين مى گستراندم و بر آن مى نشست، وقتى كه برمى خاست، از درون لباسش، چيزى به زمين مى ريخت، پدرم به من مى فرمود: آنها را جمع كنم (با توجّه به اينكه او جبرئيل بود كه به صورت دحيه ى كلبى مى آمد).

حضرت على (ع) از رسول خدا (ص) پرسيد: اينها چيست؟ رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود: اين ها عنبر است كه از ميان بالهاى جبرئيل مى ريزد.

حضرت على (ع) فرمود: سپس رسول خدا به من فرمود: طعام نيكوئى براى اهل خود فراهم كن،: سپس فرمود: گوشت و نان را ما مى دهيم، روغن و خرما با شما باشد!.

رفتم و روغن و خرما خريدم و به حضور رسول خدا (ص) آوردم، پيامبر (ص) آستين خود را بالا زد و خرما را در ميان روغن مى آميخت، و گوسفند فربه و نان بسيار براى ما فرستاد، سپس به من فرمود: هر كه را كه مى خواهى دعوت كن، به مسجد رفتم، اصحاب در مسجد زياد بودند، حيا كردم كه عدّه اى را دعوت كنم و عدّه اى را دعوت نكنم، بالاى بلندى رفتم و صدا زدم:

اَجِيبُوا اِلى وَلِيمَةِ فاطِمَة: «دعوت مرا به وليمه ى عروسى فاطمه (س) بپذيريد» تمام جمعيّت حركت كردند، من از بسيارى مردم و كمى غذا، شرمنده شدم، وقتى كه رسول خدا (ص) شرمندگى مرا دريافت، فرمود: دعا مى كنم كه خداوند بركت به غذا بدهد.

همه ى آن جمعيّت از غذا خوردند و نوشيدند و براى ما دعا كردند كه خدا به ما بركت بدهد، همه ى آن جمعيّت كه بيش از چهار هزار نفر بودند از آن غذا خوردند و سير شدند و از غذا چيزى كم نيامد.

سپس پيامبر (ص) كاسه طلبيد، كاسه ها را حاضر كردند، كاسه ها را پر كرد و به خانه هاى همسرانش فرستاد، سپس كاسه اى را گرفت و غذائى در آن ريخت و فرمود: اين هم براى فاطمه (س) و شوهرش.

ماجراى شب زفاف

پس از غروب خورشيد، پيامبر (ص) به اُمّ سلمه فرمود: فاطمه (س) را به اينجا
بياور، او فاطمه (س) را نزد پيامبر (ص) آورد، در حالى كه دامن خود را در زمين مى كشيد، و بر اثر نهايت شرم از پيامبر (ص) عرق حياء از چهره اش مى ريخت به طورى كه پايش لغزيد.

پيامبر (ص) فرمود: «خداوند ترا از لغزش دنيا و آخرت حفظ كند» و قتى كه فاطمه (س) در جلو رسول خدا (ص) ايستاد، حضرت نقاب از روى او برداشت، على (ع) جمال او را ديد، سپس پيامبر (ص) دست فاطمه (س) را گرفت و به دست على (ع) نهاد و فرمود:

باركَ اللَّهُ لَكَ فِى اِبْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ...: «خداوند در مورد دختر رسول خدا (ص) به تو بركت دهد، اى على، فاطمه همسر نيكى است، و اى فاطمه، على (ع) همسر نيكى است، به خانه ى خود برويد و كارى نكنيد تا من نزد شما بيايم».

على (ع) مى گويد: فاطمه (س) را در يك جانب خانه نشاندم، و خودم در جانب ديگر نشستم، هر دو از شدّت شرم، سر به زير انداخته بوديم.

مبارك باد رسول خدا به عروس و داماد

ناگاه فهميدم كه رسول خدا (ص) به در خانه آمد و فرمود: اينجا كيست؟

گفتيم: اى رسول خدا، وارد خانه شويد، مرحا به شما ديداركننده و وارد شده!

رسول اكرم (ص) وارد خانه شد، و فاطمه (س) را در كنار خود نشاند سپس فرمود: اى فاطمه برخيز و مقدارى آب بياور.

فاطمه (س) برخاست و كاسه اى پر از آب كرده و نزد آن حضرت حاضر كرد، پيامبر (ص) اندكى از آن آب به دهان خود ريخت و مضمضه كرد، و آن را در آن ظرف ريخت، سپس مقدارى از آن آب را بر سر فاطمه (س) ريخت، و فرمود: به جانب من رو كن، وقتى كه فاطمه (س) به جانب آن حضرت روكرد، پيامبر (ص) قدرى از آن آب را به سينه ى فاطمه (س) پاشيد، سپس مقدارى از آن آب را بين شانه هاى او پاشيد و آنگاه اين دعا را كرد:

«خدايا اين دختر من است كه محبوبترين خلق در نزد من مى باشد: خدايا و اين (على عليه السلام) برادر من و محبوبترين خلق نزد من است، خدايا او را ولّى و ياور خود گردان، و اهل او را بر او مبارك كن».

سپس به على (ع) رو كرد و فرمود: به اهل خود نزديك شو، خدا بر تو مبارك كند، و رحمت و بركات خدا بر تو باد كه او خداى شايسته ى حمد و سپاس و تقدير است.

در روايت ديگر آمده: امير مؤمنان (ع) فرمود: پس از آمدن فاطمه (س) به خانه ى من، سه روز گذشت كه پيامبر (ص) نزد ما نيامد، صبح روز چهارشنبه به خانه ى ما آمد. در آن هنگام اسماء بنت عُمَيس در منزل ما بود.

رسول اكرم (ص) به اسماء فرمود: با اينكه مرد در اينجا هست، چرا در اينجا توقف كردى؟

اسماء عرض كرد: پدر و مادرم بفدايت، وقتى دختر به خانه شوهر مى رود و مرحله زفاف را مى گذراند نياز به زنى دارد تا نيازهاى او را برآورد، من به اين خاطر در اينجا هستم.

رسول خدا (ص): «اى اسماء! خدا، حاجت دنيا و آخرت تو را برآورد» [از آنجا كه اسماء، همسر جعفر طيّار بود و در اين هنگام همراه شوهرش در حبشه بسر مى بردند، بعضى معتقدند در اينجا اشتباه لفظى رخ داده است، و ظاهراً «سَلْمى بنت عُمَيس» (همسره حمزه) بوده است نه اسماء (اعيان الشيعه ط ارشاد ج 1 ص 313)- مترجم.]

امير مؤمنان على (ع) فرمود: آن روز روز سردى بود، من و فاطمه (س) خود را با عبا پوشانده بوديم، وقتى كه صداى رسول خدا (ص) را شنيديم خواستيم برخيزيم، رسول خدا (ص) فرمود: به حقّى كه من بر شما دارم متفرق نشويد تا من بر شما وارد گردم.

رسول خدا (ص) وارد شد و در سمت سر ما نشست، پاهاى خود را با عبا پوشانيد من و فاطمه (س) پاهاى آن حضرت را گرم كرديم، به من فرمود: كوزه آبى بياور، كوزه آب به حضورش آوردم، رسول اكرم (ص) سه بار بر آن آب فوت كرد و چند آيه از قرآن را قرائت فرمود، سپس به من فرمود: اين آب را بياشام و در ته آن اندكى بگذار، به دستور آن حضرت عمل كردم پيامبر (ص) باقيمانده آب را به سر و سينه من پاشيد و فرمود:

اَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكَ الرِّجْسَ يا اَبَاالْحَسَنِ وَ طَهَّرَكَ تَطْهِيراً. :

«خداوند، ناپاكى را از تو اى ابوالحسن، دور ساخت و تو را پاك و پاكيزه نمود».

آنگاه فرمود: آب تازه اى بياور، ظرف آبى به حضورش آوردم، چند آيه قرآن را قرائت كرد و سه بار بر آن فوت كرد و آنگاه آن آب را به دخترش فاطمه (س) داد و به او فرمود: بياشام و اندكى بگذار، او چنين كرد، پيامبر (ص) باقيمانده ى آب را بر سر و سينه ى حضرت زهرا (س) پاشيد و به او فرمود:

اَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكِ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكِ تَطْهِيراً. :

«خداوند، ناپاكى را از تو دور سازد، و تو را پاك و پاكيزه نمايد».

سفارشهاى پيامبر به فاطمه

امام على (ع) در ادامه ى گفتار فرمود: پيامبر (ص) پس از ديدار ما، به من فرمود: از خانه بيرون برو، و با حضرت زهرا (س) در خانه ماند و بين آنها اين گفتگوى خصوصى انجام شد:

پيامبر: دخترم! حالت چطور است؟ شوهرت را چگونه يافتى؟

فاطمه: پدر جان، شوهرم را بهترين شوهر يافتم، ولى جمعى از زنان قريش نزد من آمدند و به من گفتند: «رسول خدا ترا به ازدواج يك مرد فقير و تهيدست درآورده است!».

پيامبر: دخترم! نه پدرت فقير است و نه شوهرت، خزائن تمام طلا و نقره ى زمين را خداوند در اختيار من قرار داد، ولى پاداشى را كه در پيشگاه خدا است، انتخاب نمودم، دختر عزيزم! اگر آنچه را پدرت مى داند، مى دانستى، دنيا در نظرت ناچيز جلوه مى كرد، سوگند به خدا در خيرخواهى تو كوتاهى نكردم، شوهر تو در تقدّم به اسلام از همه مقدّمتر است و در علم، از همه عالمتر، و در حلم از همه بردبارتر مى باشد، دخترم! وقتى كه خداوند توجّه خاصّى به زمين كرد، در سراسر زمين، دو مرد را برگزيد يكى از آن دو را پدر تو قرار داد و ديگرى را شوهر تو قرار داد.

اى دخترم! «شوهر تو نيكو شوهرى است، در همه ى امور از او اطاعت كن».

گفتار پيامبر به على

على (ع) در ادامه ى سخن فرمود: سپس پيامبر (ص) مرا صدا زد، اجابت كردم، فرمود: «وارد خانه ى خود شو! و به همسر خودت محبّت و مهربانى كن، زيرا فاطمه (س) پاره ى تن من است، هر كه او را برنجاند، مرا رنجانده است، و هر كه او را شاد كند، م را شاد كرده است، شما را به خدا مى سپارم و او را حافظ شما مى گردانم».

حضرت على (ع) مى گويد:

فَوَاللَّهِ ما اَغْضَبْتُها وَ لا اَكْرَهْتُها عَلى اَمْرٍ حَتّى قَبَضَها اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَيْهِ، وَ لا اَغْضَبْتَنِى وَ لا عَصَتْ لِى اَمْراً، وَ لَقَدْ كُنُْتُ اَنْظُرُ اِلَيْها فَيُكْشَفُ عَنَّىِ الْهُمُومَ وَ الْاَحْزانَ. :

«سوگند به خدا هيچگونه او را خشمگين و مجبور به كارى نكردم تا آن زمان كه خداوند روح او را به سوى خود قبض كرد، و او نيز هيچگاه مرا ناراحت نكرد و از من نافرمانى ننمود، و من هر زمان به او نگاه مى كردم، همه ى اندوه ها و حزنها و رنجهايم، برطرف مى شد».

تقاضاى كنيز، و تعليم بهتر از كنيز

سپس رسول خدا (ص) برخاست تا برود، فاطمه (س) درباره ى كارهاى خانه تقاضاى كنيز كرد، پيامبر (ص) به او فرمود: آيا بهتر از كنيز مى خواهى؟!

من به فاطمه (س) گفتم: بگو آرى.

فاطمه (س) گفت: اى رسول خدا (ص) بهتر از كنيز مى خواهم.

پيامبر (ص) فرمود: در هر روز 33 بار خدا را تسبيح كن، و 33 بار خدا را حمد كن، و 34 بار تكبير بگو، كه اين صد تسبيح در زبان است و موجب هزار پاداش در ميزان (ترازوى اعمال) مى گردد.

اى فاطمه! اگر اين تسبيحات را در بامداد هر روز بگويى، خداوند امور و مقاصد دنيا و آخرت تو را كفايت مى نمايد.

در كتاب مصباح المتهجّد (شيخ طوسى) نقل شده كه: پيامبر (ص) در روز اوّل ماه ذيحجّه فاطمه (س) را به ازدواج على (ع) درآورد، و از بعضى روايت شده كه روز ازدواج، روز ششم ماه ذيحجّه بوده است.

ماجراى سقيفه بعد از رحلت رسول خدا

شيخ طوسى در تلخيص الشّافى، و علّامه ى طبرسى در كتاب احتجاج، و ابن ابى الحديد (از علماى معروف اهل تسنّن) در شرح نهج البلاغه، از كتاب «السّقيفه» تأليف احمد بن عبدالعزيز جوهرى، ماجراى سقيفه را نقل مى كنند كه خلاصه اش چنين است:

اجتماع انصار

هنگامى كه رسول خدا (ص) رحلت كرد، انصار (مسلمين مدينه) در سقيفه ى بنى ساعده (كه مركز اجتماع بود و سايبانى داشت) اجتماع نمودند، و سعد بن عُباده (بزرگ طايفه ى خزرج) را از خانه ى خود بيرون آوردند تا او را خليفه ى رسول خدا (ص) و رهبر مسلمين كنند، او بيمار بود او را با بسترش به سقيفه آوردند، او سخنرانى كرد و مردم را دعوت نمود تا زمام امور را بدست او بدهند.

همه ى حاضران (از انصار) دعوت او را اجابت كردند، سپس بين خود به گفتگو پرداختند و گفتند: اگر مهاجران (مسلمين مكّه) بگويند: ما با رسول خدا (ص) هجرت كرديم، و اصحاب نخستين پيامبر (ص) ما هستيم، و ما از دودمان آن حضرت مى باشيم، چرا در مورد خلافت و امارت بعد از رسول خدا (ص) با ما ستيز مى كنيد؟ چه پاسخ بدهيد؟

جمعى از آنها گفتند: در پاسخ چنين اعتراضى مى گوئيم: مِنّا اَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ اَميرٌ: «يك رئيس را ما انتخاب مى كنيم و يك رئيس را شما تعيين كنيد»، و به غير از اين پيشنهاد، هيچ پيشنهادى را نمى پذيريم. و قتى سعد بن عُباده، اين گفتگو و ترديد انصار را شنيد، گفت: هذا اَوَّلُ الْوَهْنِ :

«اين آغاز سُستى و نخستين مخالفت با بيعت است». [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 6- ص 6.]

تلاش عمر و ابوبكر و سخنرانى ابوبكر

عمر بن خطاب از جريان مطلع شد، براى ابوبكر پيام فرستاد كه از خانه بيرون شو و نزدم بيا.

ابوبكر در جواب گفت: فعلاً مشغول كارى هستم.

عمر براى بار دوّم براى او پيام فرستاد كه: حادثه اى رخ داده كه لازم است تو حاضر باشى، حتماً بيا.

ابوبكر برخاست و نزد عمر رفت.

عمر به او گفت: مگر نمى دانى كه انصار در سقيفه ى بنى ساعده اجتماع كرده اند و مى خواهند زمام امور خلافت را به سعد بن عباده بسپارند، و در ميان آنها نيكوترين افرادى كه سخن گفتند، اين پيشنهاد است كه: «يك رئيس را ما انتخاب كنيم و يك رئيس را شما انتخاب كنيد».

ابوبكر، سخت هراسان گرديد و همراه عمر با شتاب به سقيفه آمدند، ابوعبيده ى جرّاح نيز همراهشان بود، وقتى به سقيفه وارد شدند، جمعيّت بسيارى را در آنجا ديدند.

عمر مى گويد، ما به سقيفه رفتيم، خواستم در ميان جمعيت برخيزم و سخنرانى كنم، ابوبكر به من گفت: آهسته باش تا من سخنرانى كنم و بعد از من هر چه خواستى بگو.

ابوبكر سخنرانى كرد.

عمر گفت: هر چه در ذهن من بود كه در سخنرانى بگويم، ابوبكر همه ى آنها را گفت سخنرانى ابوبكر چنين بود:

حمد و سپاس الهى را بجا آورد و آنگاه گفت:

«خداى بزرگ محمد (ص) را براى پيامبرى و رسالت و هدايت مردم برگزيد، و او را شاهد بر امّت خود قرار داد، تا امّتش خداى يكتا را پرستش كنند و از هرگونه شرك دورى نمايند، در حالى كه مردم خدايان گوناگونى براى خود برگزيده بودند و آنها را مى پرستيدند و مى پنداشتند كه آن معبودها، پرستش كنندگان خود را شفاعت مى كنند و به آنها نفع مى رسانند، در صورتى كه آن معبودها از سنگ تراشيده شده و چوب خرّاطى شده بودند، سپس اين آيه را خواند: و َ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مالا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ... :

«و غير از خدا، چيزهائى را پرستش مى كنند كه نه به آنها زيانى مى رساند و نه سودى» (يونس- 18).

پس بر عرب گران آمد كه دين پدران خود را ترك نمايند، خداوند مهاجران نخستين از قوم پيامبر (ص) را به اين امتياز، اختصاص داد كه آن حضرت را تصديق كرده و به او ايمان آوردند، و ايثارگرانه به حمايت از او برخاستند و در اين راستا در سخت ترين شرائط و آزار و تكذيب مشركان، صبر و استقامت نمودند، مهاجران نخستين كسانى هستند كه در زمين خدا را پرستش كردند و به خدا و رسولش ايمان آوردند، مهاجران از دوستان و خاندان پيامبر (ص) هستند و سزاوارترين مردم براى رهبرى بعد از پيامبر (ص) مى باشند، هر كس با آنها در اين موضوع مخالفت كند، او ستمگر است، شما اى گروه انصار، منكر امتياز و برترى آنها در دين، و سبقت بزرگ آنها در اسلام نيستيد، خداوند شما را به عنوان انصار و ياران دين و رسول پذيرفت، و هجرت رسول اكرم (ص) را به سوى شما فرستاد، بيشتر همسران و اصحابش در ميان شما است، و بعد از مهاجران نخستين، هيچكس در نزد ما به مقام شما نمى رسند، فَنَحْنُ الْاُمَراءُ وَ اَنْتُمُ الْوُزَراءُ: «پس زمامداران از ما باشند، و وزيران از ميان شما انتخاب گردند!!» ما در مشورت با شما مضايقه نمى كنيم، و بدون شما در امور، حكم نخواهيم كرد».

گفتار ياران و اصحاب ديگر

پس از سخنرانى ابوبكر، «حباب بن منذر بن جموح» (از انصار) برخاست و گفت
«اى گروه انصار، امر خود را محكم نگهداريد، زيرا مردم در سايه ى شما بسر مى برند، و كسى جرأت آن را ندارد كه با شما مخالفت كند، و هيچكس بدون فرمان و اجازه ى شما نمى تواند صدارت امور را تصاحب كند، اين شمائيد كه اهل عزّت و شكوه و جمعيّت بسيار و نيرومند و با شخصيّت مى باشيد، مردم به كار و تصميم گيرى شما نگاه مى كنند، بنابراين با هم اختلاف نكنيد كه در نتيجه امور شما تباه گردد، پس اگر

/ 21