او در دفاعيه اش فائق آمده بود، وقت آن بود كه تصميم نهايى را بگيرند. ولى ابوبكر به گريه پرداخت تا ذهن ها را منحرف كند. مردم همچنان ساكت و آرام نشسته و واقعه را نظاره مى كردند. فاطمه عليهاالسلام خطاب به مردم كه چرا ساكت نشسته ايد در حالى كه مى بينيد به حريم اسلام تجاوز كردند؟ چرا سكوت مى كنيد در حالى كه مى بينيد حق مرا از دستم گرفتند؟ و...او به خانه آمد و حتى خطاب به على، كه چه شد دست از حمايتم برداشتى؟ شخصيت مرا خرد كردند؟ حقم را ربودند؟ على عليه السلام تسليتش داد و از او خواست كه به خاطر خدا حلم ورزد. و زهرا هم حلم به كار برد.
در بررسى مسأله فدك:
در اين زمينه منهاى احساس و عاطفه، و تنها به عنوان بررسى حق قضيه، بايد يادآور شويم در اين مورد به فاطمه عليهاالسلام ظلم شد و در عمل شيخين قصد قربتى نبود، زيرا:- ابوبكر حديث سخن «معاشر الانبياء» را خواند و خود تنها شاهد سنديت آن شد با توجه به اين كه آيات قرآن خلاف آن را اثبات مى كنند. ولى شهادت فاطمه عليهاالسلام، ام ايمن و على درباره يك مسأله قبول نشد.- ابوبكر با نپذيرفتن سخن فاطمه و عملاً او را به دروغ متهم ساختن آيه تطهير را از قرآن ناديده گرفت.- اگر بناست پيامبران ارثى نگذارند دخترش عايشه به چه حقى حجره پيامبر را تصرف كرده و حتى اجازه نداد كه جنازه امام مجتبى عليه السلام در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفن شود؟ - چه شد كه به حرف على كه بارها مورد توصيه پيامبر است، گوش فرامى دهند ولى به حرف عايشه گوش مى كنند؟ - آن روز كه شوهر زينب دختر پيامبر (ابى العاص) در جنگ بدر اسير شد زينب گردن بند خود را براى نجات شوهر فديه آورد و پيامبر با توافق ياران موافقت كرد كه گردن بند را به او بازپس دهند (به ياد خديجه) و ابى العاص را آزاد سازند. حال بر فرض كه فدك حق فاطمه نبود، آيا كار پيامبر آنقدر ارزش نداشت كه فدك را كه مورد علاقه فاطمه است به ياد خديجه و پيامبر به فاطمه ببخشند؟
اعتراضات فاطمه
فاطمه براى حكومت وقت، موجودى خطرآفرين بود، از آن بابت كه با اعتراض خود و با اعلام خشم خود، آنها را آرام نمى گذاشت. او معترض است به وضع خلفاء، به اقدامات ناحق آنها، به خودخواهى هايشان، به پريشانى امت، به تفرقه ها، به پايه گذارى هاى غلطشان و...او معترض است به اين وضع كه ديروز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر بالاى منبر مى بيند و امروز ابوبكر را، كه اصولاً صلاحيتى براى احراز اين امت ندارد. او معترض است به حقوق از دست رفته ى خود و همه كسانى كه محروميت ديدند، ناملايمات چشيدند، در زير يوغ اسارتها هستند.او براى خدا خشم مى گيرد و براى خدا اعتراض مى كند و سعى دارد مستضعفان و حق از دست رفتگان جامعه را به قيام و حركت وادارد و آنها را چون كوهى آتش فشان به جريان اندازد، تا هر ناحقى را از ميان بردارند، بسوزانند، نابود گردانند، نامرادى ها را از ميان بردارند و راه زندگى انسانى را در پيش گيرند.
نحوه ى اعتراض
او در وضعى است كه نمى تواند قيام مسلحانه كند، پس تنها بايد از راه زبان و از راه مبارزه ى منفى، خشم و اعتراض خود را نشان دهد. اما در جنبه ى بهره گيرى از قدرت زبان، او مى داند كه فحش و دشنام دردى را دوا نمى سازند و تازه اين امر در شأن و رتبت او نيست. پس بايد سخن گفت، انتقاد كرد، فرياد زد، عصيان آفريد.او زبان سخن دارد، در مسجد عليه ابوبكر سخن مى گويد. زنان مهاجر و انصار را جمع مى كند و به روشنگرى مى پردازد. به در خانه صحابه مى رود و از آنان شهادت و اعلام حق مى طلبد، وضع آينده را برايشان تصوير و ترسيم مى كند، به حركتشان وامى دارد، براهشان مى اندازد و...اما در جنبه ى مبارزه ى منفى او از همه موقعيت ها و روش ها سود مى جويد زيرا مى داند ستاره ى اقبال تنها يك بار ممكن است در زندگى پيدا شود و پس از آن هرگز طلوع نكند. بدين نظر از روشهاى گوناگون براى اين مبارزه سود مى جويد.در عين اينكه زبان سخن دارد، با سكوت خشم و نفرت خود را اعلام مى كند و در عين قدرت قلبى و علو روح، گاهى با گريه اعتراض خود را بيان مى نمايد.او حتى مى خواهد از فرصت مردم هم، عليه ظلم و ستم استفاده كند. سفارش مى نمايد: جنازه اش را شب غسل دهند، شب كفن و دفن نمايند، شيخين جنازه اش را تشييع نكنند، آنها بر او نماز نگزارند.او با اين وصيت تاريخى نارضايى خود را، نسبت به اوضاع حكومت نشان داد، در تاريخ ثبت كرد كه با ناحق مخالف است. از روش خليفه ناراضى است. و اين را هم بگوئيم كه دوست و دشمن مى دانستند و مى دانند كه نارضايى فاطمه عليهاالسلام نارضايى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مايه آزار رسول است.
آينده نگرى فاطمه
فاطمه بين آن هم مستان، هشيار است و بيدار، به جريانات روز آگاه است. آينده را نيز بر اساس وضع روز مى بيند و مى داند كه چه خواهد شد. جهان بينى او و آينده نگريش الهى، متين، استوار و حساب شده است. مى داند كه بازيچه قرار دادن مسأله خلافت على عليه السلام، ناديده گرفتن حق مسلم او، چه عواقب تلخى را براى جامعه پديد مى آورد و چگونه افراد با اين طريق گور خود را كنده اند.او دورنماى آينده را در بين زنان مهاجر و انصار چنين پيش بينى كرد: كارى كه آنها كرده اند همانند شتر آبستنى است كه بايد منتظر باشيد تا بزايد. آنگاه به جاى شير كاسه هايى پر از خون و سم كشنده خواهيد دوشيد. در آنگاه است كه تبهكاران زيان مى بينند و آيندگان اثر بنياد شوم گذشتگان را مى بينند.ما بعدها ديده ايم كه اين پيش بينى فاطمه عليهاالسلام تاييد شده است و صادق درآمده است و مردم در زير بار حكومت به نام اسلامى چه نامراديها ديده اند، چه تلخى ها چشيده اند و چه زجرهايى از سوى خلفاى بنام اسلامى تحمل كرده اند. البته پيامبر، على، فاطمه و اصحاب راستين، راه اعتلاى آنان را نشان داده بودند ولى گوش شنوا و تعهد و مسؤوليت در جامعه وجود نداشت.
مظلوميت فاطمه
فاطمه زنى مظلوم است نه مُنظَلم. هرگز تن به ستم نداد، بلكه ستم را بر او تحميل كرده اند. صدها سخن از مظلوميت دارد، ده ها اعتراض از اقدامات ناحق خلفا دارد.او مظلوم است از آن بابت كه رعايت حق او را ناديده گرفتند، مقامش را كمتر از عايشه دانسته اند، در مسجد كسى به فريادش جوابى نداد، دلش را پر از درد كرده اند. با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، ستم به زهرا را ستم به خود مى داند، نارضايى او را نارضايى خود اعلام مى كند، كسى را گوش بدهكار نيست.آن روز كه عايشه سر و صدا راه انداخته بود، طلحه و زبير به كمكش شتافتند، در عين اينكه اين امر در عصر توسعه ناحقى و فساد در جامعه اسلامى است. اما روزى كه جامعه هنوز رنگ پيامبر را دارد، هنوز خاطره پيامبر از دلها زدوده نشده كسى به داد فاطمه نمى رسد.آرى او مظلوم است و در آن صورت بايد ديد ظالم كيست؟ چه كسى حق او را ربود است؟ چه افرادى بر او ستم روا داشته اند؟ و در آن صورت معلوم خواهد شد كه تكليف حكومت زمان چيست؟ آيا بر حق بوده است يا ناحق؟
گريه و تأسف فاطمه
تا ريخ نام او را به عنوان يكى از پنج تنى ذكر مى كند كه بسيار گريستند، آدم ، نوح، يعقوب، يحيى، فاطمه. اما كمتر درباره راز گريستن فاطمه پرسش شده است ؟ و كمتر بررسى مى شود كه او در عين آن همه قدرت روحى چرا گريه داشت؟ آيا گريه فاطمه براى آن بود كه دچار فقر است؟ مالش را از دست او ربوده اند؟ زيور و تجملات ندارد؟ آيا براى اين مى گريد كه زندگيش سر و صورتى ندارد؟ جامه اش زيبا نيست؟ گردن بند و وسايل زينتى ندارد و براى آن ناراحت است؟ قطعاً نه.او مى گريد از آن بابت كه حق على و به تبع، حق اسلام ناديده گرفته شده است براى اينكه از گذشته ى تاريخ و از جاهليت ناخشنود است و نمى خواهد كه آن تكرار شود. براى اين مى گريد كه كاروان بشريت را بر اساس اين سير، رو به سوى فنا و زوال مى بيند. مستضعفان را در رنج بيشتر مى يابد، ستمكاران را قوى تر و غالب تر مى بيند و...اما اينكه حربه ى گريه را انتخاب كرده است براى اين است كه گريه برانگيزاننده ى عواطف است. ذهنها و انديشه ها را به سوى خود جلب مى كند، عده اى را وامى دارد كه درباره اين فرد گريان تحقيق كنند كه چرا مى گريد؟ و از اين طريق به حقايقى پى برند.ما معتقديم كه اگر فاطمه عليهاالسلام در امروز هم زنده بود متأثر مى شد و از اين همه رنگارنگى، بى هدفى، مى گريست و از اين همه دوگونگى و چندگونگى و بر اين غربت اسلام اسك مى ريخت. از اينكه برخى از آنان به نام مسلمان را ببيند كه به دنبال الگوهاى عوضى هستند غمگين و متأثر مى شد.
فاطمه شهيده ى اسلام
فاطمه بدون شك پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نخستين شهيد اسلام است. قربانى راه خدا و راه دين است. زيرا به فرموده امام صادق عليه السلام: براى دفاع از على عليه السلام يعنى الگوى قرآن و مجسمه اسلام، ضربه خورد و در حالى كه جوان بود از دنيا رفت.او ستمديده ى مغضوبه است و بدانگونه كه در زيارتش مى خوانيم: «المغضوبة حقها ، المكسورة ضلعها، الممنوعة ارثها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها»، حقش غصب شد، پهلويش به ضربت در شكست، او را از بهره مندى ارث ممنوع كردند، شوهر او نيز مظلوم بود، فرزندانش نيز در راه خدا كشته شده اند، و...اين حديث از پيامبر است كه فرمود: در نزد خدا چيزى محبوبتر از دو قطره نيست:- قطره اشكى كه از خوف الهى از چشم سرازير شود.- قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود. و فاطمه عليهاالسلام اين دو قطره محبوب را واجد است. پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در فاصله اى حدود 3 ماه، در ميان اندوهى عميق و جانكاه از جهان درگذشت. و در آن هنگام گويند كه بيش از 18 سال نداشت.
انديشه لحظات وفات
من گمان دارم كه زهراى حسابگر و حسابرس خويش، در شب مرگ يكبار ديگر هم گذشته هايش را به خاطر آورد و پرونده حياتش را يكبار ديگر بررسى كرد:- دوران كودكى را به خاطر آورد كه در كنار پدر بود و با دستهاى كوچكش گرد و خاك از سر و روى پدر پاك مى كرد و بر تنهايى پدر مى گريست.- به ياد آورد كه مرگ مادر را شاهد بود در حالى كه هنوز سن و سالى از او نگذشته بود. چهره اش به غم مرگ او، پژمرده گشت.- به ياد آورد كه در دوران فقر على، با او پيمان زناشويى بست و كوشيد لحظه اى از رعايت حقوق او و پيمانش غافل نماند. همه جا همگان على بود و حتى ريسمان را بر گردن او مشاهده كرد.- به ياد آورد روزى را كه پيامبر يعنى پدرش چشم از جهان فروبست و او را در غم مرگش سوزاند. او پس از مرگ پدر، جامعه را در مسيرى ديگر ديد، مسيرى كه خلاف هدف پيامبر بود.- او به ياد آورد كه پيامبر آنهمه درباره اش به نيكى سفارش كرد ولى خصم جسور ، به فاصله اى اندك از وفات پيامبر به او جسارت كرد، حقش را ربود و حتى بازويش را كبود و كودكش را سقط كرد. و اينك:چه كند؟ بى رغبتى به مردم افزون است و شوق لقاى رحمت خدا و پدر، بسيار. دل او شكسته و گرفته و نسبت به آنچه كه در جريان است معترض. مى توان با روى گشاده به ملاقات خدا رفت و مى توان آسوده و آرام جان داد. و لى از سوى ديگر چهار كودك خردسال دارد. كودكانى كه هنوز مادر مى خواهند و هنوز سرپرست و مراقب لازم دارند. مى تواند برود، پرونده كامل است و حسابها روشن. ولى فرزندان را چه كند؟ در عين حال شوق لقاى خدا و رحمت او بسيار است. سرپرستى كودكان به صورتى انجام مى شود، بهتر كه برود و از اين همه حق نشناسى ها راحت شود.
على به هنگام مرگ فاطمه
على در روز آخر وفات به هنگام مغرب در كنار فاطمه نشست. با اينكه سدى در برابر مشكلات و دشوارى ها بود، با اينكه كوهى از مقاومت بود، از ديدن حال زهرا به گريه افتاد. زهرا به هوش آمد و گفتگويى فيمابين بدين مضمون رد و بدل شد:- هان، پسر عم! تو هستى؟ - آرى! فاطمه جان، منم.- گويا نهمين سال ازدواج ماست.- آرى اى زهراى عزيز.- سعى داشتم براى تو همسرى وفادار و صادق باشم. اينطور نبود؟ - آرى، زهرا جان، مقام تو، دانش تو، نفس تو مهذب بود. تو شريفتر از هر كس بودى. «واللَّه انت ابرّو اتقى و اكرم».(در اين هنگام على و فاطمه مدتى با هم گريستند. زهرا به غشوه رفت. به هوش آمد، دوباره على را در بالاى سر خود در حال گريه يافت).- پسر عم! تويى؟ - آرى، زهراى عزيز، حالت چگونه است؟ - على جان وصيت دارم.- بگو فاطمه، به من بگو.- وصيت درباره فرزندان من است. پس از مرگم با «امامه» دختر خواهرم عروسى كن، زيرا فرزندانم، با او مانوس ترند.- مرا امشب غسل بده، شب كفن كن، شب دفن كن، مگذار خصم بر جنازه ام براى تشييع بيايد. مگذار او بر جنازه ام نماز بخواند.على عليه السلام به تلاوت قرآن و سوره ياسين مشغول شد. زهرا عليهاالسلام چشم گشود و گفت:السلام عليك يا جبرائيل، السلام عليك يا ملائكة ربى، اليك ربى لا الى النار، و چشم بر هم نهاد.
على در دفن فاطمه
او برحسب وصيت زهرا را شب غسل داد و كفن كرد و دفن نمود. به هنگام دفنش خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سلام و درود من و دخترت بر تو اى رسول اللَّه دخترى كه اينك در كنار توست. آه، كه او با چه سرعتى به تو پيوست. اى رسول خدا، پيمانه صبرم در اين مصيبت جانسوز لبريز شده است. اينك امانت تو را به تو سپردم. اما ابرهاى اندوه و غمى جاودان بر قلبم سايه افكنده است. و شبهايم به بى تابى و بيدارى خواهد گذشت. من اين غم جانسوز را تا آنگاه كه خداى مرا به جوار خود بخواند، با خود همراه خواهم داشت.اى رسول خدا:از دخترت بپرس كه چگونه جمعى از اوباش امت، براى از بين بردن حقوق او و ظلم و ستم بر او دست به دست هم دادند و...از بازوى كبود شده اش، و از پهلوى شكسته اش خود بپرس، زيرا او آن را با من در ميان نگذارده است...