تلقى فاطمه از دنيا اين است كه آن، سراى عاريتى و كشتزارى براى يافتن و برداشتن محصول است. حقايق و نمودهاى آن به هم پيوسته و همه ساخته يك آفريدگار و مصنوع اويند.دنيا را بايد دوست داشت ولى نه بدانگونه كه آدمى خود را در آن مستهلك نمايد . دنيا وسيله است نه هدف. بدين سان براى رسيدن به هدف، ساده و آسان است كه دست از وسيله برداريم. مى خواهيم بگوييم كه از نظر فاطمه دنيا لايق دوست داشتن است ولى آن نيز عاريتى.دنيا صحنه عمل است. ميدان تلاش و مبارزه است. محل جمع آورى دانه و وسايل زندگى است، كه حاصل آن، هم براى بهره مندى در اين سراى است و هم در آن سراى . به همانگونه كه كشاورز در حال كشتش گرسنه نمى ماند، ما هم در تلاش براى رسيدن به سعادت اخروى، بايد بهره و نصيب خود را از دنيا فراموش نكنيم.
تلقى او از مال و ثروت:
فاطمه عليهاالسلام دارايى و ثروت را مى خواهد ولى نه بدين عنوان كه در سايه آن ارزش و اعتبارى كسب كند، بلكه بدان خاطر كه بر اثر آن بتواند گذرانى براى زندگى داشته باشد و آبرو و جان خود را در سايه آن تامين نمايد.آنها كه پول را هدف قرار داده و روزان و شبان به دنبالش دوانند، به حقيقت دچار كمبود شخصيت اند، و بين وسيله و هدف در اشتباهند. آنچه در زندگى به دست آيد منحصراً در حد خوردن و نوشيدن و پوشيدن است كه تازه، هم براى ممر آن بايد پاسخ تهيه ديد و هم براى مصرفش، چه بهتر كه بيشترين تلاش براى گرد هم آوردن مال و ثروت انجام شود و به حد رفع نياز از آن برداريم و بقيه را در راه هدف صرف كنيم.فاطمه عليهاالسلام هرگز خود را اسير مال و ثروت نكرد و ديدى هدفى نسبت به آن پيدا ننمود. زيرا از نظر او سرشارترين ثروتها كه مى تواند در اختيار انسان باشد رضاى خداست، محبت و عنايت اوست.بهترين ثروت غناى درون است و دستى گشاده، دستى كه براى رضاى خدا گشوده، در راه خدا بدهد و بستاند و آنچه را كه داد وستاند موافق با نظر محبوب باشد و فاطمه عليهاالسلام واجد چنين روحيه اى است.
تلقى او از خوشبختى:
او از خوشبختى و سعادت، دريافتى همانند دريافت ديگران ندارد. خوشبختى را در زندگى عروسكى، در لوكس، در تجمل، در فراهم بودن همه امكانات مادى، در زيبايى، در آرايش و... نمى داند. زيرا اين مسائل نمى توانند دردى را از انسان درمان كنند و زمينه اى را براى آسايش و آرامش درون فراهم نمايند.اينها همه امواجند و عوارض، در سايه ى گذشت زمان، تحريكات ، تحولات از ميان مى روند و آدمى را به حسرتى جانسوز دچار مى سازند. عشق و دلبستگى به اين امور خطاست. زيرا ما را در كام خود فرومى برد، وادار به فراموشى مان از خود و سرنوشت مان مى سازد.احساس خوشبختى در سايه پول و مال و مقام يك فريب است، يك توطئه است، توطئه اى براى زوال شخصيت ما، فريبى براى غافل داشتن ما از مراحل رشد و كمالى كه در انتظارمان است. پس بايد ديد ديگرى از خوشبختى داشت. فاطمه عليهاالسلام خوشبختى را در لحظات و حالات موقت يا دائمى مى داند كه در آن آدمى خود را در مسير رضاى خدا، در طريق هدف ببيند؛ در حالتى باشد كه خشنودى خدا را در پى دارد ؛ در جريان سنت الهى باشد ؛ حكمى از خدا را اجرا كند، دستورى از او را به مرحله عمل درآورد.خوشبختى، در آزادى از همه قيد و بندهايى است كه ما را اسير خود مى سازند ؛ فكر و عمل ما را متوجه خود مى نمايند نه عيش و كامرانى. فاطمه عليهاالسلام زيرك تر از آن است كه محدوده عمر خود را براى خوشبخت شدن به مفهومى كه مردم از آن تلقى و برداشت دارند صرف كند. و او عاقلتر از اين است كه براى لذت بردن و كامروايى كردن، عمر خويش را بر باد دهد.خوشبختانه على عليه السلام، همسر او هم كسى نيست كه فاطمه عليهاالسلام را بدان مفهوم كه ما از آن تلقى داريم خوشبخت نمايد. زيرا براى مسؤوليت زندگى خود ارزش و اعتبار بيشترى قائل است.
تلقى او از انسان:
انسان زبده ترين آفريده هاى خداوند به مناسبت زمينه ها و امكاناتى است كه در او وجود دارد. اين پديده حاصله از «نطفه امشاج»، خلق شده از «ماء مهين»، «صلصال كالفخار» «تراب و طين» است كه جلوه اى از «فَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى» را در درون دارد و آدمى با چنين مايه، مى تواند زمينه را براى سقوط يا صعود خود از هر سو فراهم سازد.او موجودى متعهد و مسؤول و مكلف است. مسؤول است كه خود را رشد دهد، اوج و كمال بخشد. در طريق انجام هدف و مسؤوليت باشد. براى اعتلاى حق و كمال بشريت بكوشد. به داد خود و مردم برسد. ترقى نمايد، ترقى دهد و...از ديد فاطمه عليهاالسلام انسان والاتر از آن است كه دوران حياتش را تنها در راه شكم و شهوت صرف كند و وسيله اى براى حياتى ننگين باشد. او مى تواند تا بى نهايت اوج گيرد، پرواز كند، صعود نمايد و...او در معرض آزمايش هاى گوناگون، در خير و شر، در بلا و ابتلاء، در رنج و سرور ، در نعمت و نقمت، در مرگ و حيات است. بايد بكوشد كه در اين صحنه ى امتحان، خود را آنچنان كه هست بنماياند و براى آنچه كه بايد باشد تلاش كند.
تلقى او از مرگ:
او از مرگ تلقى ديگرى دارد. آن را وسيله اى براى انتقال از اين جهان كه جهان رنج ها، ناراحتى ها، دورويى ها و نفاق هاست مى داند و موجبى براى رسيدن به عالم خوشبختى و سعادتمندى.او مى داند كه همه چيز اين جهان عاريتى است، حتى نور آن ، ظلمت آن، سرور آن، آه و فغان آن. در آن هنگام كه مرگ در رسد و رستاخيز پديد آيد همه چيز عيان مى شود، حساب ها بررسى مى شوند و آدمى در «دارالقرار» قرار مى گيرد.او از مرگ وحشت ندارد. و به همين نظر به هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت علاقه او را به خود مى بيند، و در لحظات آخر از بين همه كسان احساس مى كند كه تنها او را بايد تسلى دهد، سر در زير گوشش مى گذارد و مى فرمايد: تو اولين كسى هستى كه پس از من به من ملحق مى شوى. و فاطمه عليهاالسلام از شنيدن خبر مرگ خود نه تنها ناراحت نمى شود بلكه خوشحال مى گردد و چهره درهمش از هم مى شكفد.آرى خبر مرگ براى او خبرى مسرت بخش است، زيرا مى داند در ماوراى آن براى كسانى كه كار و تلاشى كرده اند ؛ پايه چيزى را بنا نهاده اند شادى و سرور است، عزت و راحت است، خير و خوشى است. او مى داند كه حتى مرگ براى بدكاران هم نعمتى است از آن بابت كه جلوى ادامه تبهكارى آنها را مى گيرد و نمى گذارد كه در ورطه ى بدترى گرفتار گردند.
دانش آموزى فاطمه
فاطمه يك شاگرد برازنده در مكتب اسلام است. از پدر به عنوان بهترين معلم خود درس مى گيرد: درس اسلام، انسانيت، اخلاق، تربيت، فداكارى، گذشت، تلاش، صفا، خيرخواهى، كظم غيظ، خدمت به مردم و... پدر هم كه او را آماده و مستعد ديده بود، سعى مى كرد در اوج دادن او، در تربيت و بزرگداشت او، در سازندگى هر چه بيشتر او اقدام كند. نكته هايى بدو بياموزد كه هر كدام براى او و همه بانوان جهان درس زندگى و عمل باشد.او چه بسيار كه به فاطمه عليهاالسلام درسهاى عملى مى داد و بر اثر آن فكر او را متوجه حقايق تازه اى مى ساخت آن روز كه فاطمه عليهاالسلام از پدر خدمتكارى براى كمك به كارهاى خانه طلب كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با چه صفا و صراحتى آن را به جهت ديگرى سوق داد و چگونه به او تسبيحات پس از نماز را آموخت. او از پدر و از همسرش على عليه السلام درس مى گرفت و حتى نوشته هايى از درسها داشت كه روزى درباره آن به فضه، همكارش در خانه فرموده بود: آن نوشته را هموزن حسين و حسن مى دانم، و براى آن تا اين اندازه ارج و قيمت قائلم.غرض اين است كه او در عين مادرى، و در عين انجام وظيفه همسرى، و در عين اينكه معصوم و محصور از گناه بود دانش آموزى پدر مى كرد و وقت گذارى پيامبر، و نكته هاى آموخته شده از او را قدر و قيمت مى نهاد.
ايمان و عبادت فاطمه
به فرموده پيامبر ايمان به خدا، در اعماق دل و باطن و روح فاطمه، چنان نفوذ كرده است كه براى عبادت خدا، خود را از همه چيز فارغ مى سازد. او در سايه شناسايى خدا به او ايمان دارد و به ارتباط با او عشق مى ورزد.حب خدا در جان و روانش نفوذ كرده است، كه قرار و آرام را از كفش ربوده است . در همه حالات و در همه لحظات از طريق كار، از راه ذكر و دعا، به صورت استمدادها، طلب ها، پيوستگى خود را با خدا اعلام مى كند . كشش نهايى او به سوى معبود است و در اين كشش بى تاب و بى قرار.او عبادت دارد ولى نه بگونه خزيدن در گوشه اى و رياضت كشيدن، و نه بدان معنى كه فارغ از انجام وظيفه هاى ديگر و رسالت اجتماعى خود گردد. بلكه به گونه اى كه در آن گل وجودى انسان بشكفد، با نفس اماره بيگانه گردد و شخصيتى تازه و نو بيابد.شعار فاطمه عليهاالسلام اين است: «اغير الله اتخذوا وليا فاطر السموات و الارض» آيا به غير از خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است براى خود وليّى انتخاب كنم؟ نه، هرگز، چنين امرى ممكن نيست. ولى او خداست و اوست كه صالحان و شايستگان را سرپرستى مى كند.فاطمه عليهاالسلام هرگاه كه فرصتى مى يافت دست لابه و انابه، به سوى خدا دراز مى كرد. نه تنها براى آنكه سببى براى رشد و كمال خود طلب كند بلكه براى آنكه به مردم جامعه نيز مددى رساند و آنان را در امن و سلامت نگه دارد.امام مجتبى عليه السلام از دوران خردسالى ياد مى كند و مى گويد: مادرم را همه شب در محراب عبادت و سرگرم دعا مى ديدم، كه دائماً مردمان را دعا مى كرد. پرسيدم: مادر چرا نخست ما را كه فرزندان توايم دعا نكنى؟ پاسخ داد: فرزندم، اول همسايه، بعد خانه «الجار، ثم الدار».او همه اعمالش در مسير هدف و خواسته الهى بود. پس همه ى آن، عبادت بود: كارش، زندگيش، خانه داريش، فرزندداريش ، شوهرداريش، پشم ريسيش، گندم آرد كردنش، و... و همه در راه خدا و براى رضاى خدا.
هدفدارى فاطمه
فاطمه زنى است باهدف و اصيل، و به خاطر همين هدفدارى است كه هرگز رنگ محيط را به خود نگرفت و با ناحق نساخت. در عين اينكه جوان است و هم دوران با ديگر جوانان، داراى خواسته هايى و در هنگامه اى از بحران جوانى است، دست از هدف نمى شويد و راه خلاف را نمى پيمايد.او تحت ضربه هاى شلاق و شكنجه خصم، نامراديها و ناكاميها را به خاطر وصول به هدف تحمل مى كند و تنها آن گونه زندگى را مى پذيرد كه در آن هدف و مسؤوليت انسانى باشد.او تنها پيش پاى خود و مسير خود را مى نگرد. كارى به اين ندارد كه ديگران چه مى كنند و چگونه زندگى مى كنند، تلاش او بر اين است كه خود را از ورشكست شدن و بى هدفى نجات دهد، از ايده و فلسفه حياتش دور نماند.اصولا ازدواج او با على عليه السلام نشان دهنده ى هدفدارى او است. زيرا او مى داند، على كسى نيست كه بتواند براى او شوهرى تجمل پرست، دنيايى و خوشبخت ساز،- بدان مفهوم كه جامعه ما از آن انتظار دارد- باشد. با كسى ازدواج مى كند كه دائماً در ميدان مبارزه است، در انجام رسالت است.فاطمه عليهاالسلام در سايه هدفدارى، مى خواهد مالك وجود خود باشد ، محبوب خدا باشد، قدرت و سلطه اش چون قدرت خدا باشد. او حاضر نمى شود كه خود را اسير ظاهرسازى ها و فريب ها كند، بيدارى و هوشيارى خود را از دست بدهد. نكبت ها به خاطر هدفدارى او هميشه از او بدور است و نگاهى به آلودگيها ندارد .او در هدفدارى خود بى نظير بود. در جامعه اسلامى آن زمان و اين زمان كسى را نمى شناسيم كه همپاى او باشد. هر كس دل به جايى خوش كرده است كه مورد نظر و هدف فاطمه نيست.
حالات روانى فاطمه
فاطمه را حالات روانى پرارزشى است كه همه را مات و مبهوت خود ساخته است، داراى احساس و رنگى از خدا و طبيعت است كه آن را در هيچ كس سراغ نداريم. شخصيتش هماهنگ و متعادل و ابعاد وجوديش همطراز و همه آن در سطحى فوق العاده بالاست.او انسانى شنواست، آنچنان كه گويى با همه وجودش مى شنود و با تمام وجودش مى بيند، مى يابد، درك مى كند. مى كوشد تسليم خدا باشد و به لجاج و مقاومت عليه همه آن چيزهايى بپردازد كه مى خواهند او را از خدا دور سازند. در اين احساس و درك، تسليم و رضا لذتى را احساس مى كند كه ديگران را بدان توجهى نيست، تمام وجودش در گروه عشق خداست. تمام توجهش به سوى او و همه همّ و تلاشش، متوجه جلب رضاى اوست. به همين نظر به ديگر پديده ها، كه همچون شبح هايى تيره و بى اعتبارند، و خشكيده و بيجان، توجهى ندارد.ترسيم و معرفى همه حالات روانى او در اين مختصر، امكان پذير نيست. تنها آنچه را كه به عنوان نمونه مى توان عرضه كرد عبارتند از:
علو روح فاطمه:
فاطمه را روحى بلند و در اين زمينه حالتى انحصارى است در علوّ روحش همين بس، كه همگام با على، هم سفر و هم پرواز با اوست. با على مى جوشد و طرف مشورت او قرار مى گيرد.علوّ روحش به گونه و حدّى است كه پاك دل از زخارف و زيورهاى دنيا بركنده است، آنچنان كه گويى او موجودى خاكى و وابسته به دنيا نيست. زرق و برق ها، زيورها، نمى توانند نظرش را به خود جلب كند و يا گرايشى در دل فاطمه عليهاالسلام پديد آورند.روح او بلند پرواز است، بدان حد كه جز در وصل به بى نهايت راضى نمى شود و غير از رضاى خدا را نمى جويد. مى خواهد با ابديّت پيوند بخورد و چون قطره اى، وصل به اقيانوس ابّديت شود.اين نشانه علوّ روح اوست، كه در برابر آن همه جور و جفاى مردم كه ناشى از حق ناشناسى است ميدان را خالى نمى كند. جورها و تبعيضها او را رنج مى دهند، ولى نه در جنبه شخصى، بلكه بدان حساب كه مردم بر اثر آن از سعادت محروم مى مانند. و همين از علو روح اوست كه مى تواند با على عليه السلام دمساز شود، آن مرد جنگى را آرامش و تسكين بخشد.او حتى نمى خواهد مزار و مقبره داشته باشند، تنها به خاطر هدفدارى دستور مى دهد كه شب او را دفن كنند تا هنوز هم قبرش معلوم نباشد.