ما چه گامى در طريق خير و صلاح دختران و زنان برداشته ايم؟ با چه برنامه ريزى هايى خلا موجود از عدم ارتباطشان را با اجتماع پر كرده ايم؟ از چه طريق و راهى سمپاشى هاى ديگران را درباره شان خنثى نموديم ؟ و بالاخره چه زمينه مناسبى براى رشد و اعتلاى فكرى آنان پديد آورديم؟ آدمى اصلا در سايه تبليغات صحيح يا غلط راه خود را مى يابد، خود را عوض مى كند، ساخته و يا ويران مى شود. نقش القاء و تلقين اندك نيست و متاسفانه القائات سازنده كه به آنها روح دهد، توان وقوتشان بخشد نداشته ايم.هر جامعه اى و هر گروهى براى اينكه بتواند به ادامه حيات راستين بپردازد، از حيثيت و شرافت خود دفاع كند، اعلام موجوديت نمايد، و بر اين موجوديت قائم باشد نيازمند به يك سازمان انديشيده مجهز فكرى و معنوى است. سازمانى كه به او راه نشان دهد، بيراهه ها را به او معرفى كند و بالاخره از افراد بخواهد كه به سويى و جهتى انديشيده و منطقى سوق پيدا كنند.اين سازمان در سطح محدود جز خانواده و در سطح شهر وسيع تر جز مسجد، مدرسه، اجتماع و نيز وسايل ارتباط جمعى چه مى توانند باشند؟ آيا سازمانهاى مذكور در انجام وظيفه خود آنچنان كه بايد تلاش و كوششى كرده اند؟ آيا خود راهى داشتند كه بتوانند عرضه اش كنند؟ تبليغات ما را وسايل ارتباط جمعى عهده دار بودند آن هم با همه زيانها، خيانت ها، ندانم كاريها اهمال ها و حتى سوءقصدها، هميشه نتيجه اين است كه اگر طعمه اى را ما رها كنيم ديگران مى قاپند- اگر روانى را كه داراى خلاء است ما نپرورانيم ديگران پر مى كنند.
عدم ارائه الگوها:
الگوها سازنده اند و افراد را آگاهانه به سوى خود مى كشانند. الگوهايى كه براى مردان يا زنان جامعه ما معرفى شده اند وضعى ابهام آميز داشته اند. موضع ها و جهت گيرى هاى آنان در برابر جريانات موافق و مخالف، مشخص نبوده است.محمد و على دو الگوى راستين اسلامند و نشان دهنده راه، آنچنان كه قابليت دارند الگوى همه جهانيان باشند. فاطمه و زينب، آن مادر و اين دختر مى توانند الگوى همه زنان آزاده و حق طلب باشند. ما از اين الگوها چه تصورى داريم؟ اگر از ما بخواهند چهره شان را تصوير كنيم. خصايص و ابعاد وجوديشان، جهت گيرى هايشان را در زندگى به نگارش درآوريم درباره شان چه خواهيم نوشت.ما سعى نكرديم الگوهاى خود را بشناسيم، براى هر عملشان و هر گامشان ارزشى قائل شويم و از آن درسى بگيريم. در حد محبتى صادقانه و احساسى، آنان را دوست داشتيم و حتى گاهى آنان را پرستيديم و يا جلوه ملكوتى به آنان داديم. ولى تكليف ما در قبال عمل آنان چه باشد معلوم نبود.ما فكر نكرديم كه اگر محمد و على، فاطمه و زينب- عليهم السلام- الگوى ملكوتى هستند، براى عمل و رفتار ما در همين جهان الگ و مى باشند نه براى دنياى ديگر. ما در همين جهان بايد از آنان سرمشق بگيريم، روش آنان را ادامه دهيم، برنامه شان را به كار گيريم و... ما تنها به آنها جنبه تقدس داديم و رهايشان كرديم. از آن بابت كه: ما كوچكتر از آنيم حتى بتوانيم گامى و سخنى از آنها را مكرر كنيم.اين طرز فكر، و اين تقدس دادن ها به جاى اينكه ما را به كار و تلاش وادارد از كار بازداشت و از عمل دور نمود و در نتيجه افراد به دنبال الگوهاى رفتند كه كارشان در اين دنيا قابل تكرار و عمل بود و در سايه آنچه بدآموزيها، انحرافات، كج سليقگى ها كه پديد آمد و چه لطمه ها كه بر ما وارد شد.
بدآموزيها:
بسيارى از مفاهيم مذهبى و اخلاقى به گونه اى مطرح شد كه از آن استفاده هاى نامطلوب مى شود و كج سليقگى هاى متعددى را سبب مى گردد. برداشت هاى ناروا از مفاهيمى چون: شفاعت، دعا، توسل، بدا، عفو، توبه و غفران وضع عمل ما را به گونه اى مسخره آميز درآورده است.مردم گمان دارند كه هر خلافى را مى توانند به اميد بخشش هاى بى حساب خدا مرتكب شوند. هر لكه گناهى را با اشك توسل و عزادارى مى توانند بشويند، و هر مشكلى را با ورد و دعا حل كنند و بالاخره هر خواسته و آرزويى را تنها بااميد به قدرت مطلقه خدا تحقق بخشند.شك نيست كه اينگونه جرات دهى هاو انديشه هاى خلاف از سوى كسانى بوده است كه آگاهى و اطلاع كافياز مذهب و خط مشى آن نداشته اند و ديدى كوته بينانه را در اين زمينه ها مطرح كرده اند. خيال كردند كه كار خدا مانند كار يك تكنسين در حد شل و سفت كردن است. غافل كه او به كوچكترين عمل خوب يا بد حسابرسى دارد.مردم جامعه و به خصوص آنها كه در صدد شرعى كردن عمل نارواى خويش اند، منتظر يافتن يك سخن يا يك روايت اند اگر چه بى مايه و بى حساب باشد. زيرا مردم عادت دارند كه معامله را ارزان تمام كنند و تجارتشان پرسودتر و بى رنج تر باشد. پس چه بهتر كه سالى در گناه و روزى در توسل و عزا باشند. اين بدآموزيها چه ويرانگريهائى در جنبه فكر و عمل ايجاد كرده است، چه بى بند و باريهائى را موجب شده، و اينك براى زدودن آن بايد تلاشهائى وسيع و پردامنه شود.
فشارهاى بى حساب:
بسيارى از عوارضى را كه امروز متحمليم بدان مناسبت است كه اعمال فشارهاى ما در برابر يك امر حتى غير معلوم عادى و طبيعى نبوده است . براى يك خطاى جزيى اقداماتى كرده ايم كه آن را براى گناهان بزرگ انجام مى دهيم.ما به عنوان افرادى مسوول، زنان و دختران خود را از كارهايى بازداشته ايم كه اينك متوجه شده ايم نبايد چنان مى كرديم و آنها را از چيزهايى برحذر داشته ايم كه امروزه دريافته ايم آن امر، كارى ناصواب بوده است. و اى كاش كه در آن منع و تخديرها رعايت اخلاق را مى كرديم و آنچنان وانمود نمى كرديم كه عمل ها خلاف و مستهجن است. بلكه منع هاى ما در موارد مواجه بود با برآمده شدن رگهاى گردن و آن را حجت قوى دانسته ايم.ديگر از كشيدن چوب و شلاق به جاى استدلال، اقناع و ارضا سخن نگوييم كه آن خود دردى بزرگ براى جامعه ما و قابل بحث در سطح جنگل است.جامعه ما چه جريمه هايى را در اين راه پرداخت كرده و هنوز پرداخت مى كند. وقتى در جامعه اى، مادر در حضور فرزندان كتك بخورد، ديگر فاتحه تربيت خوانده شده است و آن زن، ديگر چون شى ء و كالايى در آن خانه خواهد بود.محروميت ها، بى حسابى ها، بى عدالتى ها، تحصيلات به جاى گشودن راه حل ها مشكلات اساسى و نابسامانى فوق العاده اى در جامعه پديد آورده است كه تنها در سايه يك انقلاب فكرى و عملى مى توان ريشه آن را زدود و خشكاند.
علل و عوامل خارجى:
در اين زمينه مى بايست از عوامل و عللى نام ببريم كه زاييده خيانت ها و سوءقصدهاى خصم است. حقيقت اين است كه اسلام چون تيرى در چشم خصم به خصوص خصم مسيحيت است آنان سالهاى سال قدرت اسلام را ديده و تلاش و فعاليت مسلمانان را مشاهده كرده اند. خصم مى داند كه اگر اسلام پيروز باشد ديگر جاى پايى براى استعمار و استثمارشان نخواهد ماند. اگر مسلمانان در سايه ايدئولوژى اسلامى قدرت پيدا كنند نورشان نخواهد گذاشت كه شب پره ها بازيگر ميدان شوند. به همين نظر از طرق مختلف، از راه استعمار، تحذير، ترغيب، ترويج مدهاى گوناگون، تبليغات ناجوانمردانه، تحميل ها، امپرياليزم فرهنگى، توسعه مكتب ها و ارائه الگوهاى ظاهرى سعى كرده است جلوى عملشان را بگيرد.بسيارى از تصميم گيرى هايش متوجه خانواده، زنان، مادران و دختران بود و در اين امر چه خوب نقشه كشى كرد. زيرا او مى داند كه اگر رسالتهاى زنان از آنان حذف شود نسلى ساخته خواهد شد شبح فام، با ظاهرى زنده و دلى و باطنى مرده، نسل بى هدف و گمراه و لايق هر گونه بهره كشى و استثمار.خط مشى هايى كه آنان در اين راه به كار گرفتند بسيارند و از آن جمله اند:
آلوده كردن محيط:
به هنگامى كه برنامه ريزى آموزش و پرورش زير نظر دشمن باشد پيداست كه او چه طرحى را اجرا و پياده مى كند. زمانى كه شريان حيات جامعه به دست خصم افتد او مى داند كه چگونه و از چه راهى آن را قطع نمايد.آن روز كه قرار شد در جامعه ما مدرسه اى و تربيتى به صورتى رسمى باشد بايد ديد چه كسانى شروع به برنامه ريزى كردند؟ كپيه و كليشه آن را از كجا آوردند ؟ چه كسانى به عنوان مستشار و كارشناس آن استخدام و سرگرم به كار شدند؟ چه افرادى از آنها حمايت كردند؟ و بالاخره چه كسانى در اين راه به سكوت پرداختند؟ خصم براى آلوده كردن همه جوامع اسلامى دست به كار شد. حتى در مصر نيز دنلوپ، فارغ التحصيل دانشكده الهيات و تحصيل كرده آكسفورد آمد و برنامه ريزى كرد. در سوريه و لبنان هم فرانسوى ها، آمريكائى ها و... اين يك طرح استعمار كلى بود كه اثر آن را هم لااقل پس از دو جنگ بين الملل در كشور خود و ديگران ديده ايم. و اينك نيز شاهد پايان دراميم.دشمن براى رسيدن به هدف خود همه چيز را در مملكت ما وارد كرد: مد، رقص، افيون، هروئين، فيلم، فحشاء، مسكرات، كتابهاى مخدر و مسكر!! مجله و... و نيز همه وسايل ارتباط جمعى را زير نظر گرفت، راديو، تلويزيون، روزنامه، مجله، پوستر و... و براى همه زمينه هاى آلوده كننده برنامه ريزى كرد: از ساختن كاخ جوانان، استخرهاى مختلء برنامه هاى آشنايى، ترياها و... و پيداست كه ما، در برابر اين سيل بنيان كن چه عكس العملى داشتيم. لااقل آن قدر قدرت نداشتيم كه درب دروازه را ببنديم و از ورود اين كالاهاى خوش زرق و برق جلوگيرى به عمل آوريم. نتيجه آن شد كه مى بينيم و حتى شايد سالهاى سال هم بايد ببنيم. مگر زدودن گندهاى فرهنگى به آسانى امكان پذير و كار يك روزه و دو روزه است؟
امپرياليزم فرهنگى:
خصم از راه حيله و تزوير، از طريق نيرنگ و فريب، و گاهى هم به صورت تحميلى فرهنگ آلوده خود را بر ما تحميل كرد: از طريق كتب درسى، مجلات، توريست ها، اعمال قدرت مستقيم و غير مستقيم و...غرض اين بود كه سدها را بشكند، ارزش ها را ساقط كند و از بين ببرد. مقاومت ها را درهم كوبد و بناهاى سنت را بدون ارزيابى فروريزد. غرض اين بود نسلى دوگونه و چندگونه بسازد، نسلى كه ظاهرا مسلمان، كاملا لا مذهب، با سر و وضع مسيحى، با اندرون صوفيگرى، و كلا پوچ و بيهوده، و دستگاهى متحرك براى ياوه سرايى.او در اين راه باهمكارى سرسپردگان داخلى حتى در كنكور دانشگاهها دخالت كرد و از سوالات هوش و مسايل مربوط به اطلاعات عمومى يكى هم نام هنرپيشه اى رسوا، فيلمهاى عفن و آلوده و شخصيت هاى لجن و كثيف بود. بديهى است آن طالب علمى كه از اين مسائل آگاهى نداشت كلاهش در پس معركه بود و دنيايى وارونه داشت.
ارائه الگوهاى فاسد:
ما در داخله نتوانستيم الگوهايى قابل دسترس ارائه دهيم. جلوه هاى شاهد ما همه ملكوتى و غير قابل دسترس بودند، جلوه هائى بودند كه وابستگى به آنها مستلزم پذيرش اشك و آه، ناله و فغان، اسارت و مصيبت، دربدرى و بيچارگى و محروميت بود. اما دشمن الگوهايى را عرضه كرد جالب و جاذب، داراى كشش و جذبه، كه همگامى با آنان آسايش و فراغ، لذت و شوكت داشت.قومى با چنان زمينه هايى خالى، با آن همه عوام زدگى و با آن همه حيرت و شگفتى از ظواهر تمدن پيداست كه چه وضع و حالى پيدا مى كند و چگونه خود را تسليم و اسير مى سازد. الگوهاى آنان چنان در دسترس ما بود كه حتى نيازى نداشتيم لحظه اى به سراغ آنها برويم و به جستجويشان بپردازيم. در خانه ما، در كتاب ما، در راديو و تلويزيون ما به عرض وجود مى پرداختند.كم كم رنگشان در ما كارگر افتاد و خلا روانى ما را پر كرد. آنچنان كه تنها جنبه احترام و تقدس ما، تشريفات ظاهر ما براى الگوهاى راستين شد ولى تمام حيات ما و دل هاى ما متوجه اين الگوها گرديد. كار ما به جايى رسيد كه در دل خود احساس محبتى ولو ناخودآگاه نسبت به آنان داريم و بدمان هم نمى آيد كه روزى همگام با آنها و در كنار آنها باشيم.
مكتب ها:
بر اين بى نظامى ها و بى بندوباريها مكاتب فلسفى كه تعدد آنها از خصايص و ويژگيهاى عصر ماست دامن زدند. مكتب ها بذرهاى گوناگونى را افشاندند كه هر كدام به گونه اى در فكر و ذهن ما ريشه دوانده و راه و رسم ما را عوض كردند.برخى از مكاتب زمينه را براى پوچى و پوچ گرايى فراهم ساختند. برخى ما را به اصالت لذت فراخواندند، بعضى هم نفى همه ى مقدسات را گفته و هر چه را كه تحت عنوان ارزش دينى و اخلاقى است به باد مسخره گرفتند و اينك ما مانديم و ما و در برابر ما شك ها، دودلى ها، حيرت ها و در مراتبى هم افسردگى ها. و سايل ارتباط جمعى ما بيش از آنكه ما را با طرز فكر مكتب ما آشنا كنند بلندگوى مكاتب بودند، آنچنان كه گويى اين ملت فاقد همه چيزند و به تازگى و جديداً در جستجوى يافتن ره برآمدند. آنان نقش معرف مكتب ها را برعهده گرفته و با غلاظ و شداد به مدح و منقبت آنها پرداختند، اسلوبها و حاصل وابستگى به آن را مطرح نمودند.در ضمن نقد و بررسى ها، تعريف و تمجيدها برخى از ابعاد مكاتب در دل و جان ما جا گرفتند بدون آنكه مقاومتى از سوى ما براى آن باشد. فكرهاى ناآشنا در اثر تكرار، تلقين، بررسى جاهاى خالى روان ما را پر كردند آنچنان كه گويى جزوى از فكر و انديشه ما شدند و به گونه اى كه حتى خود را نسبت به آن ابعاد فكرى خود بيگانه احساس كرده ايم.اين توسعه ها از مكتب ها، اين تبليغات و بحث ها، اين مدح و منقبت ها از مكاتب بى حساب و از الگوهاى غلط لااقل سه دسته برجمع زمان ما افزود كه اينك به صور مختلف در بين ديگران مى لولند: زنان گمراه، زنان بيراه و بى هدف و زنان عقده اى.آنان را از نظر ظاهر با ديگر گروهها تفاوتى نيست ولى در عمل، در رفتار و كردار، در اظهار نظرهايشان به خوبى مى توان آنان را شناخت و معرفى شان كرد.آن كس كه ظاهرا مسلمان و اهل اسلام ولى عملا در دنبال روى راه ديگران است گمراه است. آن كس كه در اين عرصه گيتى چون پرگاهى در اختيار امواج است و نمى داند به كجا رود و چه كند بى راه و بى هدف است. و بالاخره آنكس كه براى بازستاندن ماليات هاى محروميت هاى گذشته خود را به خشك و تر مى زند و سعى دارد به گونه اى بدون در نظر داشتن اصالت روش، جبران مافات كند عقده اى است.
ضرورت وجودى الگوها
از طرق سازندگى چه براى نسل خردسال، جوان و چه برى بزرگسال عرضه و ارائه الگو است. نسل جوان از بالغ تاثير مى گيرد و كودك از بالغ تاثير مى پذيرد و كلاً هر انسانى از محبوب و معشوق خود اثر مى گيرد.زبان الگو، زبانى رساتر از بيان است و خلاصه تر و گوياتر از زبان نوشته و كتاب است. مى خواهم بگويم آنچه را كه چشم مى بيند بيشتر مورد اثر است تا آنچه را كه گوش مى شنود، ما از راه چشم حتى حقايق را لمس مى كنيم و دل ما آنچه را كه ديده است ياد مى كند.اديان بيش از آنكه به سخن بپردازند به ارائه الگو پرداختند. مربيان نيز سعى دارند خواسته ها و اهداف تربيتى را از روش شاهدها و الگوها ارائه نمايند و با نشان دادن فرد مورد نظر به آدمى بفهمانند كه چگونه بايد باشند.الگوها در ويرانى يا سازندگى جامعه فوق العاده موثرند به خصوص از آن بابت كه انسانها فطرتاً قهرمان پرستند. هركس سعى دارد ايده آل خود و زندگى خود را در فرد يا شى ء مجسم ببيند، به تحسين و آنگاه به همانندى با فردى بپردازد كه براى او بت، قهرمان يا معشوق است.تجربه عملى هم در زندگى خصوصى و شخصى همين امر را اثبات مى كند. كودك خود را بنگريد كه ادا و اطوارش براساس چه الگويى است، از كه تقليد مى كند، روش رفتار چه كسى را عرضه مى ارائه مى نمايد. اين امر بيش يا كم در بزرگسالان هم وجود دارد ولى با صفات و ويژگيهاى بيشتر در جنبه الگو و قهرمان خودش، به عبارت ديگر هر كس مى كوشد قهرمانى را براى خود بپذيرد كه واجد صفات مثبت بيشترى و قابل قبول ترى باشد.