او را خانه اى است كوچك و گلين، ساده و بى پيرايه كه تنها به اين اندازه مى ارزد كه سايبانى براى جلوگيرى از تابش خورشيد و يا سقفى براى جلوگيرى از باران باشد، درست است كه على عليه السلام در آغاز كار فقير است و نادار ولى آن روز هم كه فدك را به دست مى آورد بازهم در همان خانه ى محقّر است.خانه اش در عين كوچكى و گلين بودن، اين امتياز را دارد كه در آن، نور خدا و عنايت خداست. الطاف الهى بر سر اعضاى آن است. نام خدا در آن زنده است. دلها به ياد او در طپش اند.خانه اش گلين است ولى در آن تربيتى متحرك و ديناميك وجود دارد. افرادى در آن پروده مى شوند متحرك، انقلابى و سخت شيفته ى اسلام و مردم، شوهرى در آن زندگى مى كند كه سرنوشت جنگ و كفر را با حمله قهرمانانه اش معين مى نمايد. فرزندانى از آن بيرون مى آيند كه نهال اسلام را آنان بايد مراقبت و آبيارى كنند.در اين خانه فقر است و نادارى، ولى محبت هاى آميخته با عنايت الهى آن را غنا مى بخشد. نور و حرارت ايمان، سردى آن را جبران مى نمايد. پيوندها در آن قوى و ريشه دار، و اعضاى آن در زير نظمى استوار سرگرم زندگى هستند.
اسباب زندگيش:
خانه از هر چه زينت آلات نام دارد خالى است و از هر وسيله اى كه رنگ لوكس و تجمل بدان بخشد عارى است. همه آنچه كه در آن است منحصر است به بوريايى، تشكى، چند كاسه و بشقابى و بالشى.حتى در اين خانه وسايل خواب و رختخواب كافى نيست. على و فاطمه ملافه اى دارند بس كوتاه، طورى كه آن را بر سر مى كشند پاها از ملافه بيرون مى مانند و وقتى كه برپاها مى كشند سرها بيرون مى مانند.در اين خانه از وسايل و اسباب اضافى، زيبا و گران قيمت خبرى نيست و نيز از آنچه كه به كارشان نيايد وجود ندارد. در عين حال خانه اى است كه در آن احساس و ايمان است، عشق و صفاست، حريت و شرافت است. انجام وظيفه و مسؤوليت است، روح عدالتخواهى است، تلاش براى احقاق حق است، كوشش براى احياى اسلام است و...
جهيزيه اش:
درست است كه فاطمه اولين زن اسلام است ولى مهر او همان مهرالسنه (حدود 500 درهم) و جهيزيه اش بسيار اندك است. آن روز كه بناى ازدواجش با على گذارده شد، همه آنچه كه به عنوان جهيزيه اين عروسى شكوهمند تهيه شد عبارت بود از:يك پيراهن كرباس، يك روسرى پشمى، يك چادر (سرانداز)، يك تخت چوبى با پوست خرما، دو تشك، يكى از كتان و ديگرى از ليف خرما، چهار بالش از پوست ميش، يك پرده از پشم شتر، يك حصير از علف صحرا، يك دست آس براى آرد كردن ، يك باديه فلزى، يك مشك چرمى، يك كاسه چوبين، يك مشربه چرمى، دو كوزه گلى، يك بشقاب گلى، دو دستبند نقره. و قتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جهيزيه ساده فاطمه را ديد به وجد و نشاط آمد و فرمود: خداوندا زندگى را بر كسانى كه وضعشان اين چنين و بيشتر ظروف آنها سفالين است مبارك گردان. و سايل و اسباب خانه فاطمه در آغاز زندگى، در دوران شور و جوانى همين بود و گمان دارم تا روزى كه از دنيا مى رفت نه تنها بر اين مقدار چيزى نيفزود بلكه بخشى از آن راهم در راه خدا از دست داد چون دستبندهاى نقره، پرده ى در و... و تازه گاهى همين اثاثيه ناچيز را در نزد كسى به گرو مى گذاشت، تا گندمى قرض كند، آن را با دست خود آرد كند، خميرش نمايد، نانى تهيه سازد و در راه خدا به فقيرى دهد، و يا شكم گرسنه اى را سير كند.
مسؤوليت هاى اجتماعى فاطمه
فاطمه زنى مسؤول و متعهد است، اعتقاد دارد كه نمى تواند تنها براى خود زندگى كند. زيرا اصولاً امت اسلامى امتى است كه بايد براى ديگران و در طريق خدمت ديگران باشد. «كُنتُم خَيرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ».اين احساس مسؤوليت از دوران كودكى براى او وجود دارد و از پنج شش سالگى پا به پاى پدر در كار و همراه اوست. در خانه به كارهاى مادر كمك مى كند. آن روز كه رشد يافت غم مردم را بر دل دارد و مى خواهد گرهى از كار آنان بگشايد.
او در طريق مردم است:
فاطمه عليهاالسلام براى چه سيلى خورد؟ براى چه از خصم تازيانه خورد؟ آيا غرضش اين بود كه شوهرش به پست و مقامى رسد؟ آيا نظرش اين بود كه در سايه آن عنوانى كسب كند؟ مگر دختر پيامبر بودن كم افتخارى براى او بود كه او عقده كمبود رتبه را داشته باشد؟ مگر او از اين افتخار و عنوان استفاده اى كرده بود؟ تا ريخ نشان مى دهد كه همه تلاش و اضطراب فاطمه عليهاالسلام، همه كوشش ها و فعاليتهاى او براى مردم بود، در طريق خدمت به مردم بود. او با از دست رفتن حق على عليه السلام، حق مردم را غصب شده مى دانست. او احساس مى كرد كه دور داشتن على از مقام خلافت ظلم به بشريت است. بدين نظر براى اينكه چنين ظلمى واقع نشود، حاضر است همه گونه رنجى را تحمل كند.آن روز كه پدرش گردن بندى را در گردن فاطمه عليهاالسلام ديد، با نگاهش بدو فهماند كه ضرورت مهمترى در پيش است بايد بدان رسيد. فاطمه گردن بند را از گلو بازكرد و به خدمت پدر فرستاد. پدر فرمود: فاطمه جان! تو از من هستى . ما بايد با هم به درد مردم برسيم. و آنگاه از محل فروش آن بينوايى را سر و سامان داد.او در طريق مردم آنچنان كوشاست، كه حتى حاضر نيست از مرگش هم براى فريب مردم استفاده شود و حتى كسى به بهانه حمايت از او و در نتيجه گول زدن مردم بتواند زير تابوت او را گيرد و رهبرى خود را به اثبات رساند.
عهده دار رهبرى زنان است:
فاطمه عليهاالسلام پيش از اينكه توطئه اى پديد آيد و از مقام زن سوءاستفاده به عمل آورند، او را به عنوان يك كالا عرضه كنند، اقدامى كرد و كوشيد آنان را از بازيچه شدن نجات بخشد.او وضعى را به وجود آورد كه زن از اين حالت بى خبرى و بنجل شدن رهائى يابد، كوشش و تلاش خود را صرف پيشبرد اهداف اصيل انسانى كند. او كوشيد كه زندگى زن به پوچى نگذرد، وسيله اى براى اطفاى شهوت مردان نباشد، بزرگوارى و شرف انسانى او به خطر نيفتد.او به زنان درس داد و به آنان فهماند كه با حفظ شخصيت اسلامى و قرآنى خود، مى توانند آزاد باشند، جلوى راه استثمارگران را سد كنند. بار رسالت اجتماعى را بر دوش گيرند. وظيفه اى را عهده دار گردند.فاطمه عليهاالسلام نشان داد كه زن نمى تواند عنوان خريد و فروش اجتماعى باشد، نمى تواند به صورت كالايى با مهريه اى سنگين، با زندگى اشرافى گرى مورد معامله قرار گيرد. او نشان داد كه ازدواج، تنها به منظور ارضاى غرايز و برآورده ساختن اميال و هوسها، شكلى دردآلود از حيات اجتماعى و مايه سقوط ارزش زن است.
الگو براى زنان است
فاطمه عليهاالسلام الگوست، براى همه زنانى كه از زمان او تا حال بوده اند و نيز براى همه كسانى كه تا روز قيام واپسين خواهند آمد. البته براى زنانى كه خواستار حفظ شرف انسانى و مدافع عفت و تقوا باشند. و او در اين جنبه ها الگويى تمام است.او الگوى يك زن با هدف است، آنهم هدفى اصيل، كه در سايه آن، انسانيت انسان رشد مى يابد و تقويت مى شود و حيات خداپسندانه اش ريشه دار مى گردد. او الگوى آزادى و آزاد منشى است. از هر چه كه پليد و گناه است و از هر چه كه مايه اسارت و بردگى است دور است.او الگو و نمونه است و به ديگران مى آموزد كه چگونه به جاى لودگى ها و آرايشهاى لوس و نفرت انگيز مى توانند بزرگى و علو روح خود را نشان دهند و از اين طريق به جلب و جذب دلها پرداخته و در عين حال در مسير خواسته هاى الهى باشند.او الگوست و به زنان آموخت كه زنان هم مى توانند در موارد لازم، كار مردانه كنند. در عين اينكه ديدگان از نامحرمان، پاك و دور نگه مى دارند. در عين اينكه عفت و اصالت خود را حفظ مى نمايند، به احقاق حق بپردازند و به دفاع از ستمگرى ها قيام و اقدام نمايند.فاطمه عليهاالسلام در جنبه رهبرى، درس دادن، الگوى عملى بودن، انتقال معارف اسلامى و فكرى خود به زنان آنقدر كوشيد به كار به خاموش شدن شعله هاى چراغ زندگى او رسيد. او تا آخرين روزهاى عمر از انجام اين رسالت بازنايستاد.
در خدمت افراد اجتماع است:
او در راه خدمت به خلق است و آن را براى خود يك مسؤوليت مى شمارد. او در اين راه، هم در جنبه هاى ظاهرى و مادى اقدام مى كند و هم در جنبه معنوى، زندگيش وقف مردم و اسلام است و روزان و شبان در فكر كيفيت اجراى اين خدمت كه بهره دهى بيشترى داشته باشد.- او در شب عروسى جامه نو را به فقير مى دهد و خود با جامه كهنه به خانه على عليه السلام مى رود.- افطار خود را چون همسر و فرزندانش تا سه شب به مسكين و يتيم و اسير مى دهد تا حدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: «واغوثاه اهل بيت محمد يموتون من الجوع».- درآمد فدك را صرف فقيران مى كند، در عين آنكه مى داند در خانه اش ذخيره غذايى نيست.- از محل كار اضافى خود غذايى براى فقيران تهيه مى كند در عين اينكه فرزندانش گرسنه اند.- پرده ى در خانه را به نزد پدر مى فرستد تا پيراهنى براى درمانده اى شود.- سهم غذاى روزنه اش را گاهى به گرسنه اى مى دهد و خود گرسنه مى ماند.- شب تا به صبح در حال عبادت و دعاست و براى مردم خير و سعادت آرزو مى كند.-...آرى او زن است ولى چون مردان بزرگ تاريخ، همچون انبيا و اوصيا در فكر بشريت است، به خاطر انسانها در رنج است و مردم دوستى را از پدر به ميراث مى برد. حريص بر مردم، و به مؤمنان رئوف و رحيم است.«حريص عليكم و بالمؤمنين رؤوف رحيم».آرى او بايد اين چنين باشد، زيرا كه او خير كثير است و درس انسان دوستى را در مكتب وحى و زير نظر استادى چون محمد صلى الله عليه و آله و سلم، كه پدر بشريت است آموخته است. او بايد خيرخواه مردم باشد، زيرا سايه پدر و شعاع وجودى كسى است كه قرآن درباره اش فرمود:«وَما اَرْسَلناكَ اِلّا رَحْمَةً للعالمين».
رنج هاى فاطمه
فاطمه بر اساس ملاكهايى كه ما مى شناسيم و براى خود، آن را پذيرفته ايم زندگى نكرد، بلكه عمرى را رنج برد. البته رنجى كه براى او مفهوم حيات دنيوى را داشت. هميشه خار نامحسوسى را در چشم داشت و از آن زجر مى كشيد، همانند خارى كه شوهرش آن را در چشم احساس مى نمود، و آن خار زهرآگين خودخواهى شيخين بود.اقوياى انسان نما سلاح را از دست او و شوهرش برداشتند و بر سر او فرود آوردند . جلال و عظمت او را در هم كوبيدند و بر جان و روان او زخمهاى غير قابل تحمل فرود آوردند.رنجهاى او متعدد و متنوع و هر كدام براى او زجردهنده است. برخى از آن رنجها عبارتند از:
اختلاف امت:
اختلافى كه زاييده ى خودخواهى سران جامعه و بزرگان قبايل است. آن روز كه در رنج و ذلت، بدبختى و سقوط بودند، در وضعى زندگى مى گذراندند كه حتى حيوانى بود. حال كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنها را بالا آورده و به سرورى و آقايى رسانده است، زود به فكر تقسيم غنايم افتاده و همديگر، و در نتيجه اسلام را تضعيف كردند.تفرقه براى امت سوز است و ناشى از عدم اطاعت حق است، سبب از هم پاشيده شدن نظامات مى شود و اسلام نوپا را در زمان فاطمه عليهاالسلام تهديد مى كند. او كه بالواقع متولى اسلام است از اين تهديدها رنج مى برد و نگران است، زيرا رنجهاى پدر و شوهر و بزرگان اسلام را بر هدر مى بيند. خونهاى شهيدان را در حال ضايع ماندن احساس مى كند. آينده اسلام را بر اين اساس تاريك احساس مى نمايد.فاطمه عليهاالسلام هرگز شكوه نمى كند كه چرا زندگيش فقيرانه است، هرگز براى اين نمى گريد كه چرا مال و ثروت ندارد، چرا اشرافى زندگى نمى كند. ولى براى پريشانى و تشتت امت، براى خودخواهى ها و خودبينى هايى كه دودش به چشم امت مى رود متأثر است.
استقرار ناحق:
گويى تلاش پيامبر و بزرگان اسلام از نظر شيخين براى آن بود كه آنها زود به رتبه و مقامى رسند. گويى مردم خون داده بودند كه ابوبكر به خلافت رسد و پس از خود آن را به عمر واگذارد. گويى همه ى محروميت ها و ناكامى هاى مسلمين، جنگها، زد و خوردها براى آن بوده است كه شيخين صاحب عنوان و رتبت گردند و...اى كاش كه شيخين به غير از زورخواهى پايه و مايه اى داشتند، اى كاش كه آنها حق طلب، پاك انديش و به جنبه هاى ايدئولوژيكى اسلام آگاهى داشتند. ولى متأسفانه وضع اينچنين بود.فاطمه عليهاالسلام ناراحت است از اين بابت كه نفوذ چنگال خودخواهى شيخين را بر جان و روان اسلام مى بيند. ناحق و ناروا را در جاى حق مستقر و على را كه برگزيده خدا و رسول است از آن دور مى يابد.فاطمه عليهاالسلام ناراحت است از آن بابت كه ابوبكر را بر منبر پيامبر مى بيند و جان پيامبر يعنى على را كه بالواقع هادى و رهبر است مطرود و دور از گود مى نگرد. اين استقرار ناحق اگر چه عمرى محدود دارد، غير قابل تحمل است و جان فاطمه را مى سوزاند.
فقر مردم:
غرض تنها فقر مادى نيست كه آن دردى قابل درمان است. بلكه فقر معنوى، فكرى، اخلاقى و ايدئولوژيكى است. مردم تازه در مسير افتاده بودند. در نيمه راه بودند. هنوز ساخته و پرداخته نشده بودند. خط مشى جديد سياست، آنان را از ادامه راه بازداشت.دوباره آنان را در مسير جهل، و بى خبرى و ركود قرار مى داد.آخر شيخين خود چيزى نداشتند تا به ديگرى بدهند. محتواى فكريشان چيزى نبود كه مردم را اقناع و اشباع كند. به همين نظر چاره اى نبود جز آنكه آنان را به همان حال راكد نگه دارند. و حتى در مواردى از طريق تحميلات فكرى به آنان وانمود كنند، حق همانى است كه شيخين مى گويند.از سوى ديگر او ناراحت است، از آن بابت كه انسانهاى مستضعف را بسيار مى بيند، كسانى كه دستى به جايى ندارند و كسى در برابر سرنوشتشان احساس مسؤوليتى ندارد. آنان به ناچار بايد به قطبى و بلوكى بسته شوند، تا ادامه حيات برايشان ممكن باشد. و اين وابستگى است كه براى اسلامشان خطر مى آفريند.