حفظ وحدت و پيروزى ارزشمند انقلاب - منشا و خصلتهاى ديکتاتورى - صحیفه امام جلد 14

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحیفه امام - جلد 14

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنرانى

زمان:

قبل از ظهر 24 بهمن 1359 / 7 ربيعالثانى 1401

مکان:

تهران، جماران

حفظ وحدت و پيروزى ارزشمند انقلاب - منشا و خصلتهاى ديکتاتورى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

حضار:

فارغالتحصيلان دانشکده افسرى و پرسنل اداره دوم ارتش جمهورى اسلامى ايران هدف ابرقدرتها، ايجاد اختلاف بين اقشار ملت روز 22 بهمن روزى بود که ارتش و ملت به هم پيوستند.

و روزى بود که ارتش از طاغوت به اللّه برگشت، و با تکبير و پشتيبانى امت بر طاغوت غلبه کرد.

و اين معنا بايد سرمشق ما باشد در تمام زندگى که اگر يک ملتى همه قشرهايش با هم بودند و يکپارچه بودند، هيچ قدرتى نمى تواند در مقابل آنها ايستادگى کند و آسيبى به آنها برساند.

کسانى از ابرقدرتها که مى خواهند غلبه به کشورى بکنند و از کشورى بهره بردارى کنند، محتاجاند به اينکه يا اين کشور با تمام افرادش طرفدار آنها باشد که از دسته جمعى آنها بهره بردارى کند، و يا اينکه بازى بدهند گروههايى را که تفرقه بيندازند بين افراد اين کشور، گروههاى اين کشور.

آنها مى دانند که اگر بخواهند بهره کشى کنند از يک کشورى، بايد آن کشور و آن ملت سر جاى خودش باشد تا بتوانند بهره کشى کنند.

آنها مى خواهند که اين کشور را يا هر کشور ديگرى را که از آن مى خواهند بهره بردارند، خود ملت را به يک طورى تسليم کنند، نه اينکه ملت از بين بکلى برود.

و چنانچه ملت با هم قيام کنند در مقابل تمام قدرتهاى عالم، قدرتهاى عالم به خودشان اجازه نمى دهند که با يک همچو ملتى مقابله کنند، براى اينکه آنها براى بهره بردارى است، وقتى ملت همه مقابلشان ايستادند، براى آنها بهره بردارى امکان ندارد.

و لهذا کوشش اصيل آنها در اين است که در خود ملت، بين قشرهاى ملت، اختلاف ايجاد کنند، که با اختلاف خود ملت، يک طايفه اى از آن طرف، يک طايفه اى از آن طرف، آنها بتوانند سلطه پيدا کنند.

وقتى سلطه پيدا کردند و يک نفر قلدر را کردند و مسلط کردند بر کشور، مى توانند بهره بردارى خودشان را بکنند و نتايجى که از سلطه بر يک کشورى است مى توانند آنها آن را به ثمر برسانند.

و لهذا ملت ما تجربه کرد اين معنا را، اين واقعيت را، که با وحدت کلمه و وحدت مقصد غلبه کرد بر همه قدرتهايى که پشتيبانى مى کردند از شاه مخلوع ايران، و بعدش از جانشين منحوس او و بعدش هم از آن کسى که به نخست وزيرى غير قانونى منتخب شد.(1) فهميدند که هيچيک از اين قدرتها نمى توانند در مقابل ملت که يکپارچه است - در 22 بهمن ثابت شد که ملت يکپارچه است ملتى که مقصدشان يک مقصد الهى است، نه مقصدشان يک مقصد مادى صرفا، و همه شان با هم يکصدا هستند، يک مقصد هستند - نمى توانند که بر اين ملت غلبه کنند، و ديدند که ملت غلبه کرد بر همه آنها.

و آن کسى را که آنها همه قدرتهاى خارجى - چه ابر قدرتها، چه وابستگان به ابر قدرتها - مى خواستند او را نگاه دارند نتوانستند نگاه دارند.

ارزشهاى 22 بهمن ماه وقتى ديدند ملت همه مى گويند که ما رژيم فاسد طاغوتى را نمى خواهيم، آنها تسليم شدند و آن آدم را از اينجا بردند.

و شما بيرونش کرديد از اينجا.

اين يک درسى است براى ما در طول تاريخ که اگر ما بخواهيم مقاصد خودمان را، کشور خودمان را به آن طورى که مى خواهيم برسانيم، يعنى به ثمر برسانيم نتيجه اين همه خون و اين همه عليل و اين همه رزمنده ، بايد همه با هم باشيم.

اين يک درسى است که ما از 22 بهمن فرا گرفتيم.

و بايد اين درس را با تمام قوا دريابيم، و با تمام قوا حفظ کنيم اين را.

22 بهمن بايد سرمشق ما باشد در طول زندگى، و براى نسلهاى آينده که همه آنها 22 بهمن را، که غلبه ايمان بر کفر و اللّه بر طاغوت و اسلام بر کفر بود، بايد حفظ کنند و بزرگ بشمارند.

بزرگ بشمارند روزى را که خداى تبارک و تعالى بر ملت ما منت گذاشت و اين ملت را يکپارچه کرد، وملت را غلبه داد.

ما از تمام نيروهاى مسلح - چه نيروهاى نظامى و انتظامى و چه ژاندارمرى و سپاه پاسداران - يعنى کليه قوايى که الان در خدمت هستند، و آنها همه شان در خدمت اسلام هستند، و اگر استثنايى باشد يک استثناى قليل است که در اين درياى بى پايان و موجهاى بزرگى که الان در ايران ايجاد شده است مضمحل هستند، من از تمام اينها متشکرم.

و ملت ايران هم به تمام قدرت از قواى مسلح، چه آنهايى که سابق بودند و بعد ملحق شدند به اسلام و از طايفه توابين هستند - که خداى تبارک براى آنها اجر قائل است - و چه آنهايى که از خود ملت جوشيدند، قواى مسلحى که از خود ملت جوشيدند، تمام آنها تشکر کند و ملت ما نسبت به همه آنها وفادار است.

و مى دانم که ارتش هم و همه قواى مسلح هم نسبت به ملت و نسبت به اسلام ونسبت به کشور خودشان و ملت خودشان وفادار هستند.

حفظ پيروزى، مشکلتر از پيروزى فتح يک کشورى يا شکست يک قدرت بزرگ خيلى عظمت دارد، لکن اشکال بعد فتح و بعد از پيروزى بيشتر از اشکال خود پيروزى است.

در خود پيروزى دستجات مختلفى که در يک کشور هستند، ولو مخالف باشد با آن مقصدى که ملت و عموم ملت مى خواهند، و لو مخالف او باشد، يا اظهار مخالفت نمى کند، يا اگر عاقل باشد موافقت هم مى کند، چنانچه ديديد که در اين موج عظيمى که در ايران برخاست آن وقتها مخالف ظاهرى نداشتيم، البته مخالف واقعى داشتيم، لکن آن مخالفتهاى واقعى در آن وقت متوقف شده بود، از اين جهت، پيروزى آسانتر بود از حفظ پيروزى، بعد از اينکه شما پيروز شديد و ملت پيروز شد، دستجات مختلفى که مى خواستند بهره بردارى بکنند و با شماها يک راه را نداشتند شروع کردند به اظهار وجود کردن، و گاهى هم پيروزى را به خودشان نسبت دادند.

اينکه گفته شده است، بعضى از اشخاص و بعضى از علماى جامعه شناسى گفته اند که اگر پيروز شدند يک ملتى، متحد مى شوند، و اگر شکست خوردند، مختلف مى شوند.

اين مخالف آن چيزهايى است که ما در عين مى بينيم.

بلکه علم اقتضاى اين را مى کند که بعد از اينکه يک ملتى پيروز هم شدند، به واسطه اينکه قشرهاى مختلف مقاصد مختلف دارند، بعد از پيروزى شروع به مخالفت مى کنند.

ما ديديم اين معنا را که بعد از اينکه ملت ايران پيروز شد، آن جبهه ها و آن گروههايى که در آن وقت مخالفتى نمى کردند بعد از پيروزى، براى بهره دارى و براى اينکه اين مسئله معجزه آميز را هر کدام به خودشان نسبت بدهند، آنها به مخالفت برخاستند.

در کردستان دمکراتها حساب مى کردند که ما دخالت داشتيم در پيروزى و ما بايد الان چه بکنيم.

و در جاهاى ديگر گروههاى مختلف، چه گروههايى که در تهران بودند و چه گروههايى که پخش بودند در همه ايران، آنها هم بپاخاستند و مخالفت کردند،و آن وحدت کلمه را شکستند.

به اميد اينکه ما عمل کرديم و ما پيروز شديم و ما بهره بردارى بايد بکنيم، هر کدام به خيال اين افتادند که بايد ما از بين ببريم ديگران را و ما باشيم.

و اين براى اين است که اشخاصى که در آن وقت يا گروههايى که در آن وقت اظهار وجود نمى توانستند بکنند، براى آن موج بزرگ، يا نمى خواستند بکنند، براى اينکه آن رژيم ساقط بشود، بعد از اينکه پيروز شد ملت، هر طايفه اى سربلند کرد و پيروزى را به اسم خودش مى خواست ثبت بکند.

يک دسته اى مى گفتند که ما بوديم که قيام کرديم! در همين دو روزه ، در روزنامه اى بود يا در خبرگزاريهاى خارجى بود که اين پيروزى را کمونيستها به دست آوردند! اين براى اين است که بهره بردارها و ميوه چينها در بين ملت پخش هستند و خودشان کنار مى نشينند و نظر مى کنند ببينند کى پيروز شد، چنانچه اجانب پيروز شد، بگويند که ما بوديم که اين جمهورى اسلامى را درست کرديم.

و چنانچه اجانب پيروز شدند، بگويند که ما بوديم که اين پيروزى را براى شما تحصيل کرديم.

اگر شرق پيروز شد، بگويند ما کمونيست حقيقى هستيم! اگر غرب پيروز شد، بگويند که ما شبيه کمونيست بوديم، و با شما موافق بوديم! وقتى که پيروزى حاصل مى شود، هم براى اينکه اين نقش بزرگى پيروزى را هر طايفه اى براى خودشان ثبت کنند، و هم براى اينکه اين بهره هايى که پيروزى پيدا مى کند و آن پيامدهايى که دنبال پيروزى است براى خودشان ثبت کنند و بهره جويى کنند، به مخالفت مى ايستند.

چنانچه اگر اين پيروزى نبود و شکست بود، آن وقت هم يک مخالفتهايى بود.

و آن اينکه مى خواستند ننگ شکست را به ديگرى نسبت بدهند.

لکن اين مخالفت دوم طولانى نمى شد، براى اينکه آن ننگ را يکدفعه که هياهو مى کردند که اين ننگ به عهده مثلا فلان طايفه است يا به عهده فلان طايفه است، ريشه دار نبود و تمام مى شد.

لکن در پيروزى طمعها زياد است.

در پيروزى آمال و آرزوها زياد است.

براى بهره بردارى و براى ثبت پيروزى در تاريخ به اسم خودشان، دمکرات مى گويد که ما بوديم، کمونيست مى گويد که ما بوديم.

و اشخاص هم ممکن است که هر کدام ادعا کنند که نخير ما پيروزى را تحصيل کرديم.

در صورتى که کسانى که چشمشان را باز کنند مى دانند که ماها هيچ دخالت نداشتيم.

اين ملت و ارتش و سپاه و ساير قوايى بودند که با هم متحد شدند و اين پيروزى را به دست آوردند.

ارتباط خوى ديکتاتورى و سوء تربيت و يک نکته اى را که بايد به شما آقايان و همه ارتشيها و همه قواى مسلح و همه کسانى که دستاندرکار هستند در اين کشور تذکر بدهم، اين است که هيچ چيز، هيچ صفتى در انسان از آن وقتى که متولد شده است، اين صفاتى که بعدها بروز مى کند، آن وقت نبوده .

هيچ فردى از افراد انسان، - مگر آنهايى که از خداى تبارک و تعالى هستند مثل انبيا - اول که متولد شدند عالم نبودند.

بعد براى مجاهدت خودشان کمکم تحصيل کردند، و هر کسى يک علمى را انتخاب کرد.

ديکتاتورى هم از آن امورى است که بچه وقتى متولد شد ديکتاتور نيست.

وقتى هم که بزرگ مى شود کمکم، آن طور نيست که آن ديکتاتوريهاى بزرگ را داشته باشد.

لکن با تربيتهاى اعوجاجى، در همان محيط کوچکى که خودش دارد، کمکم ديکتاتورى در او ظهور مى کند.

اگر تربيت صحيح باشد براى اين بچه ، آن ديکتاتوريش رو به ضعف مى رود.

و اگر تربيت فاسد باشد، آن ديکتاتورى که کم بود رشد مى کند.

آنهايى هم که در قواى مسلح و دست اندرکارند در کارهايى که در مملکت ما يا ساير ممالک هستند اين طور نيست که ابتدائا، اينها ديکتاتور بودند.

ديکتاتورى کمکم بروز مى کند در انسان.

از اول خيال مى کند که خودش يک آدمى است که با ديکتاتورى مخالف است.

لکن بعضى وقتها که اتفاق مى افتد، در آراء ودر اقوال شروع مى کند تحميل کردن.

راى خودش را مى خواهد تحميل کند بر ديگرى.

نه اينکه با برهان ثابت کند، تحميل مى خواهد بکند بر ديگران.

اين يک ديکتاتورى است که انسان بخواهد آن چيزى را که خودش فکر کرده است ديگران از او بى جهت قبول بکنند.

يک وقت يک آدم منصفى است که مى گويد بياييد بنشينيم با هم صحبت کنيم، بدانيم حرف شما درست است، يا حرف من درست است.

يک وقت اين طور است که در روحش چون يک ديکتاتورى هست و خودش آگاه نيست، مى خواهد که آن مطلبى را که مى فهمد به همه تحميل کند و ديگران را وادار کند به اينکه قبول بکنند.

از اينجا شروع مى شود.

بعد کمکم يک قدرت وقتى برايش پيدا شد، از اينجا يک قدمى بالاتر مى گذارد و نسبت به مثلا آن محيطى که دارد، نسبت به آن مقدارى از قدرتى که دارد، کمکم شروع مى کند ديکتاتورى کردن.

کمکم وقتى که انسان وارد جامعه شد، کمکم وقتى وارد جامعه شد، وارد نظام شد، يک نظامى شد، يک سر کرده نظامى شد، يک فرمانده نظامى شد، کمکم آن خويى که در باطنش بوده است رو به رشد مى رود.

اول هم خودش ناآگاه است از مطلب، نمى داند که اين رويه رويه ديکتاتورى است، خيال مى کند که رويه رويه انسانى و اسلامى است.

لکن هى جلو مى رود.

هر چه جلو مى رود، اين خو در او زياد مى شود.

شما خيال نکنيد که اول رضاخان يک ديکتاتورى بود، يا هيتلر يک ديکتاتور بود، آن وقتى که رضا خان در آن محلى که متولد شد ديکتاتور نبوده است.

هيتلر هم نبوده ديکتاتور.

کمکم که وارد جامعه شدند و قدرت پيدا کردند هرچه قدرت زيادتر شد، آن ملکه اى که در باطنش بود هى زيادتر شد.

و همين طور بتدريج قوت پيدا کرد، تايک وقت يک ديکتاتورى شد مثل هيتلر، يا در مملکت ما يک ديکتاتورى شد مثل رضاخان.

محمدرضا ديکتاتور بود، منتها به يک صورتى غير صورتى که پدرش عمل مى کرد.

اين ديکتاتور بود، و مردم را با ديکتاتورى زير بار ذلت خودش آورد.

و آنها هم که اين را وادار کردند به اينکه اين کشور را به تباهى بکشد.

آنها هم راجع به پدرش خوب، مى دانستند که ديکتاتور است.

راجع به پسر هم تعهداتى لابد داده است که قبولش کردند .و اينها اين طور نبوده که از اول ديکتاتور زاييده شده باشند، يا از اول آزاديخواه کسى زاييده شده باشد.

اول اينها همه بالقوه است.

کمکم که انسان وارد مى شود مى بيند که يک وقت به دام خودش افتاد، يعنى اين دام ديکتاتورى.

ويژگىها و مفاسد ديکتاتورى شما که از الان مى خواهيد انشاءاللّه در نظام رو به توانايى برويد و رو به قدرت برويد اين جهت را بايد خيلى توجه کنيد که آيا داريد وقتى که قدرت پيدا مى کنيد، وقتى رئيس يک فوج مى شويد، رئيس يک پادگان مى شويد، در خودتان توجه کنيد که مى خواهيد هدايت کنيد پرسنل خودتان را، يا مى خواهيد تحميل کنيد ولو باطل باشد.

يک مطلبى را که مى گوييد چنانچه خطايش را فهميديد، حاضريد به اينکه بگوييد من خطا کردم، اشتباه کردم، يا همان خطا را مى خواهيد تا آخر به پيش ببريد.

از مفاسدى که ديکتاتورى دارد و ديکتاتور مبتلا به آن هست اين است که يک مطلبى را که القا مى کند، بعدش نمى تواند، قدرت ندارد بر خودش که اين مطلبى که القاکرده است اگر خلاف مصلحت است، اگر خلاف مصالح، فرض کنيد، کشور خودش هم هست، خلاف مصلحت ارتش هم هست، نمى تواند که از قولش برگردد، مى گويد: گفتم، و بايد بشود! اين بزرگترين ديکتاتوريهاست که انسان به آن مبتلا هست که چيزى که گفتم بايد بشود ولو اينکه يک کشور به تباهى کشيده بشود.

اين ديکتاتورى هيتلر و امثال اينها از اين قماش ديکتاتورى بود که وقتى مثلا مشاهده اين معنا را مى کند که خطا کرده است و نبايد اين طور حمله را به مثلا شوروى بکند، اين را اظهار نمى کند، عقيده اش اين است که بايد اين کار بشود گفتم و بايد بکنم.

ديديد که اين شخص که گفت بايد بشود آن طور به مذلت کشيده شد.

شماها که انشاءاللّه بعدها يک چهره هاى فعالى براى اين مملکت مى شويد و يک چهره هاى اسلامى براى اين مملکت مى شويد بدانيد که اين چيزهايى که در نفس خودتان هست، اين اوصافى که در نفس خودتان هست، اگر مهار نکنيد يک وقت يک ديکتاتور از کار در مى آييد.

اين طور نباشد که آن قدر خودتان را ببينيد که هرچه مى گوييد همان درست است، و آن قدر خودبين باشيد که اگر نادرستى را فهميديد هم، حاضر به تسليم نباشيد.

انسان کامل آن است که اگر فهميد که حرفش حق است با برهان اظهار کند ومطالبش را برهانى بفهماند.

اينکه در قرآن کريم دارد که لا اکراه فى الدين(2) براى اينکه تحميل عقايد نمى شود کرد.

امکان ندارد که همين طورى يک کسى تحميل عقايد بکند.

اين بايد با يک توطئه هايى باشد که بد را به ديگران به عنوان خوب جلوه بدهد.

يا اينکه اگر انسان باشد و اگر تربيت شده باشد با برهان آن مطلبى را که دارد به مردم بفهماند.

تحميل نباشد.

آگاه کند مردم را بر اينکه راه اين است، نه اينکه تحميل کند به مردم که بايد از اين راه برويد.

شما توجه به اين معنا داشته باشيد که چنانچه انشاءاللّه رئيس و فرماندار شديد، اين خوى را که در انسان هست اين خوى را از خودتان زايل کنيد.

و از الان توجه به اين معنا داشته باشيد که مبادا مبتلا به اين خودخواهى عظيم باشيد که منشا ديکتاتورى و منشا همه مفاسد است.

اگر يک چيزى را ديديد که واقعا خلاف کرديد، اعتراف کنيد.

اين اعتراف، شما را در نظر ملتها بزرگ مى کند، نه اينکه اعتراف به خطا شما را کوچک مى کند.

پايبند بودن به خطا، انسان را خيلى منحط مى کند.

انسان يک حرفى زده است و خطا گفته است، بعد که ديد خطا گفته است، اگر پايبند به اين خطا باشد و دنبال اين باشد که اين خطاى خودش را به کرسى بنشاند، اين همان ديکتاتورى بسيار فاسد است ولودر صورت غيرديکتاتورى باشد، لکن ديکتاتورى است.

و اين مى رسد به آنجايى که انسان را هيتلر از کار در مى آورد، رضاخان از کار در مى آورد.

شما که در مدارس نظام تحصيل مى کنيد بايد اين مسائل را، اين مطلب را توجه داشته باشيد که مبادا تحصيلات شما همه اش براى اين باشد که خودتان را برسانيد به مقامى .

براى اين باشد که آن مقام وسيله براى رشد ملت، براى استقلال ملت، براى آزادى ملت، براى حفظ حدود و ثغور ملت باشد.

نه اينکه مقصد اين باشد که من برسم به فرماندهى وملت هر چه مى خواهد بشود.

ديکتاتورها اين صفت را دارند که مى خواهند خودشان برسند به يک قدرت بزرگ ولو اينکه يک ملت تباه بشود، ولو اينکه يک ارتش از بين برود.

شما بايد توجه کنيد که اين صفت ديکتاتورى در شما رشد نکند، انشاءاللّه از اول هم نباشد.

لکن اگر خداى نخواسته يک وقتى بود، رشد نکند که ديکتاتورى بدترين صفاتى است که انسان را منحط مى کند از انسانيت و کشور را به تباهى مى کشد.

خداوند انشاءاللّه همه شما قواى مسلح را با هم منسجم کند بيشتر از حالا.

و شما را با ملت منسجم کند بيشتر از حالا که با انسجام و با وحدت کلمه و با وحدت مقصد که همان مقصد الهى است، ودر مقصد الهى هم استقلال کشور است و هم آزادى افراد است وهم همه آمالى است که انسانها دارندبه نتيجه مى رسيم.

ان شاء اللّه شما همه با هم و ملت ما - زن و مرد، بزرگ و کوچک - با هم منسجم باشند تا اينکه اين کشور را به آنجايى که خداى تبارک و تعالى مى خواهد برسانند.

1- شاپور بختيار، آخرين نخست وزير رژيم پهلوى.


/ 150