کمال مطلقخواهى انسان و خودکامگيهاى وى - صحیفه امام جلد 14

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحیفه امام - جلد 14

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنرانى

زمان:

صبح 28 اسفند 1359 / 12 جمادى الاول 1401

مکان:

تهران، جماران

کمال مطلقخواهى انسان و خودکامگيهاى وى

حضار:

هاشمى رفسنجانى، اکبر (رئيس مجلس شوراى اسلامى ) و نمايندگان مجلس شوراى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اسلامى نقش زنان و برکات جنگ البته در اين سالى که به ما گذشت ماجراهاى زياد، گرفتاريهاى زياد براى ملت ما رخ داد.

ولى من به نظرم مى رسد تا گرفتاريها نباشد، سختيها نباشد، جنگها نباشد و کشتار دادنها و ساير اثرات آن نباشد، انسان از آن خمودى و از آن راحتطلبى - که در ذاتش هست - بيرون نمى آيد.

البته جنگ و لواحق آن بسيار ناگوار بود براى ملت ما، لکن در ازاى او جوانهاى ما، آنهايى که در جبهه ها مى گذرانند و مردمى که جنگ را لمس مى کنند، آنچنان مقاومتى از خودشان به خرج دادند که متوقع نبود.

و اين از برکات زحمتها و ناگواريهاى جنگ و لواحق جنگ بود.

اگر در يک رژيمهايى که ملت شرکت نداشتند با دولت در همه امور و حاضر در صحنه نبودند در همه گرفتاريها و زحمتها جنگى واقع مى شد، فقط در يک کنارى بود، بدون اينکه تحرکى از خود ملت و جوانهايى که احتياج به تحرک دارند واقع مى شد، اين جنگ بيفايده بود.

و اما امروز تمام ملت ما،نه فقط جوانهاو آنهايى که در جبهه ها هستند، بلکه پيرمردها و پيرزنها و دختر و بچه هاى نابالغ در صحنه گرفتاريها و در صحنه جنگ حاضرند و همه خود را در جبهه مى بينند.

من وقتى در تلويزيون مى بينم اين بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهى کردن و پشتيبانى کردن از لشکر و از قواى مسلح ارزشى براى آنها در دلم احساس مى کنم که براى کس ديگرى نمى توانم اين طور ارزش قائل بشوم.

کارهايى که آنها مى کنند يک کارهايى است که دنبالش توقع اينکه يک مقامى داشته باشند، يا يک پستى را اشغال کنند، يا يک چيزى از مردم خواهش کنند، هيچ اين مسائل نيست.

بلکه سربازان گمنامى هستند که در جبهه ها بايد گفت مشغول به جهاد هستند.

و ما اگر فايده اى از اين جمهورى اسلامى نداشتيم الا همين حضور ملت به همه قشرهايش در صحنه و نظارت همه قشرها در امور همه ، اين يک معجزه اى است که جاى ديگر من گمان ندارم تحقق پيدا کرده باشد.

و اين يک هديه الهى است که بدون اينکه دستهاى بشر در آن دخالت داشته باشند خداى تبارک و تعالى به ما اعطا فرموده است.

و ما بايد قدر اين نعمت را بدانيم، و اقتدا کنيم به اين زنها و بانوان و بچه هاى پشت جبهه و آنهايى که در خود شهرهاى مخروبه و نيمه مخروبه حاضرند.

ماها بايد از اينها اخلاق اسلامى و ايمان و توجه به خدا را ياد بگيريم.

ماها ممکن است کارهايى که حتى خيلى هم مفيد است.

براى جامعه بکنيم، لکن براى خودمان مفيد نباشد.

ممکن است که ماها کارهايى انجام بدهيم که به صلاح جامعه است و جامعه از آن استفاده کند و جامعه را به پيش ببرد، لکن ما را به عقب ببرد، و در پيشگاه خداى تبارک و تعالى نه اينکه اجرى نبريم، بلکه انحطاط پيدا بکنيم.

ما بايد به اين قشرهاى توده مردم که بى توقع به کشور خدمت مى کنند و به همه شما هم دارند خدمت مى کنند به آنها اقتدا بکنيم و خودمان را اصلاح بکنيم.

اگر ما هم آن روحيه را پيدا مى کرديم، آن وقت کارهايمان همه يک وجهه پيدا مى کرد.

و افراد اگرکارهايشان به وجهه واحد باشد، يعنى مقصد خدا باشد و توجه به او.

انسان را وادار به کار بکند، هيچ اختلافى متصور نيست.

تمام چيزهايى که بشر به آن مبتلا هست از خود آدم است.

تمام يعنى کارهايى که به دست بشر انجام مى گيرد، بلکه کارهايى هم که از غيب به ما وارد مى شود، چه بسا اين همه زلزله ها و سيلها و طوفانها براى اين باشد که ما خودمان را اصلاح نکرديم.

ما اگر چنانچه خودمان را اصلاح کنيم و اينهايى که مؤثرند در بين توده ها، اينهايى که مردم نظر مى کنند ببينند اينها چه مى کنند، آنها هم تبعيت کنند، اگر آن اشخاصى که مورد توجه مردماند ومردم اعمال آنها را و اقوال آنها را تحت نظر دارند، اگر چنانچه وجهه واحد باشد، شما که صحبت مى کنيد براى خدا باشد، آن هم که مى شنود براى خدا باشد، او که مى نويسد هم همين طور، هيچ اختلافى نخواهد واقع شد.

اگر اختلاف نظر هم باشد، با طرز الهى حل مى شود، نه با طرز شيطانى.

عمده اصلاح همين مرکز خود است.

همه مصيبتهاى ما از خود ماست.

و بايد اصلاح از خود ما شروع بشود.

من توقع نداشته باشم که خودم اصلاح نشده بخواهم ديگرى را اصلاح کنم.

اين خيال باطل است.

اگر چنانچه خود آن گوينده اصلاح شده باشد، مى تواند ديگران را اصلاح بکند.

بشر در جستجوى کمال مطلق و اين بشر يک خاصيتهايى دارد که در هيچ موجودى نيست.

من جمله اين است که در فطرت بشر، طلب قدرت مطلق است، نه قدرت محدود.

طلب کمال مطلق است، نه کمال محدود.

علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد.

و چون قدرت مطلق در غير حق تعالى تحقق ندارد، بشر به فطرت حق را مى خواهد، و خودش نمى فهمد.

يکى از ادله محکم اثبات کمال مطلق همين عشق بشر به کمال مطلق است.

عشق فعلى دارد به کمال مطلق.

نه به توهم کمال مطلق، به حقيقت کمال مطلق.

عاشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است.

در اينجا توهم و ساختن نفسى تاثير ندارد، براى اينکه فطرت دنبال واقعيت کمال مطلق است، نه دنبال يک توهم کمال مطلق تا کسى بگويد بازى خورده است.

فطرت بازى نمى خورد.

در فطرت همه بشر اين است که کمال مطلق را مى خواهد.

و براى خودش هم مى خواهد.

بشر انحصار طلب است.

کمال مطلق را مى خواهد که خودش داشته باشد.

و اين کمال مطلق آنجايى که همه پيدا بکنند يکى مى شود.

متعدد نيست تا اينکه آنجا ديگر انحصار باشد.

همه يک است.

اگر يک نفر - فرض کنيد - حکومت يک شهرى را داشته باشد، در قلبش راضى نيست، براى اينکه مى بيند که دلش مى خواهد حکومت يک استان را داشته باشد.

وقتى استاندار شد، باز راضى نيست.

دلش مى خواهد که تمام يک کشور در دست او باشد.

بعد که به دستش آمد، راضى نيست.

مى خواهد که کشورهاى ديگر هم تحت سلطه او باشد.

شما مى بينيد که الان اين دو قدرتى که در عالم هست، در زمين است، اين دو قدرت هيچ کدام راضى به آن ابرقدرتى خودشان نيستند.

دولت امريکا مى خواهد که روسيه شوروى نباشد و خودش باشد.

شوروى هم مى خواهد که امريکا نباشد و خودش باشد.

و توهم اين را مى کنند که کافى است برايشان! و حال آنکه اگر تمام زمين را به يکى بدهند، مى رود دنبال آنچه ندارد.

قانع نمى شود به آنچه دارد.

دنبال آن چيزى است که ندارد، براى اينکه عشق به کمال مطلق دارد، عشق به قدرت مطلقه دارد.

اگرتمام عالم را، تمام اين کهکشانها و تمام اين سيارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه يک نفر بيايد، باز قانع نمى شود، براى اينکه اينها کمال مطلق نيست.

تا نرسد به آنجايى که اتصال به درياى کمال مطلق پيدا بکند و فانى در آنجا بشود، برايش اطمينان حاصل نمى شود.

الا بذکر اللّه تطمئن القلوب.(1) نه به رياست جمهورى ونه به نخست وزيرى و نه به قدرت قدرتهاى بزرگ و نه به دارا بودن همه ملک و ملکوت.

آنى که اطمينان مى آورد و نفس را از آن تزلزل که دارد و خواهش که دارد بيرون مى آورد ذکر اللّه است.

نه ذکر اللّه به اينکه با لفظ، ما لا اله الا اللّه بگوييم.

ذکر اللهى که در قلب واقع مى شود، ياد خدا، توجه به او: الا بذکر اللّه تطمئن القلوب.

و بعد در آيات ديگر مى فرمايد که يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى.(2) اگر انسان بخواهد خصوصيات اين آيات شريفه را بگويد طولانى است.

من يک اشاره به آن بکنم.

و آن اينکه آن نفس مطمئنه ، يعنى آن نفسى که ديگر هيچ خواهشى ندارد.

اين طور نيست که حالا نخستوزير شده مى گويد اين کم است، بايد رئيسجمهور بشوم، رئيسجمهور شده است مى گويد اين کم است، من بايد رئيس جمهور کشورهاى اسلامى باشم.

به اينجا رسيد مى گويد اين کم است.

به هر جا برسد کم است.

تمام عالم را اگر يک لقمه کنند و به دست او بدهند، وقتى فکر مى کند مى بيند نقيصه دارد، خواهشش غير اين است.

آن وقت مطمئن مى شود که به کمال مطلق برسد.

کمال مطلق آن وقتى است که او باشد، غير او نباشد در کار.

توجه به رياست، توجه به سلطنت، توجه به عالم ماده ، توجه به عالمهاى ديگر به غيب، به شهادت، هيچ نباشد.

ياد منحصر شده باشد به ياد خدا.

آنجا نفس مطمئن مى شود.

آن وقت است که مورد اين خطاب واقع مى شود که يا اءيتها النفس المطمئنة اى نفسى که به آنجا رسيدى که مطمئن شدى، از لغزش بيرون رفتى و توجه ندارى به جاى ديگر.

يا اءيتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک حالا ديگر هيچ چيز ديگر براى تو نمى شود.

تو برگرد به سوى خداى خودت : ربک.

رب نفس مطمئنه .

فادخلى فى عبادى نه عباداللّه، عبادصالحين نه .

عبادى.

با اين ريزه کارى.

وقتى که واقع شدى در عباد، آن وقت وادخلى جنتى نه الجنه .

آن جنت مال ديگران است.

آن جنت با همه عرض و طولش مال عباد صالح است، عبادى نيست.

مال عبادى آنچه ديگر هيچ نيست جز عبادت، آن هم عبادت هو.

وقتى آنجا رسيدى، ادخلى جنتى.

جنت لقاء، جنت ذات، نه جنت ديگران.

جنت شما که انشاءاللّه همه وارد بشويد در آن جنت، با اين جنت فرق دارد.

آن جنت عباد صالح، عباداللّه الصالحين است.

اما اين جنتى است که انتساب به هيچ جا ندارد، الا به هو.

آن وقت نفس مطمئنه وارد شده است در يک منبع نور و در يک کمال مطلق، و رسيده است به آن چيزى که عاشق او بود.

به هيچ چيزى عشق ندارد، خيال مى کند! قدرتهاى بزرگ خيال مى کنند که قدرت رسيدن به زمين و هرچه در اينجاست کافيشان است.

دليل اينکه کافى نيست اين است که مى بينيد که در فطرت همه هست که يک قدرتى من داشته باشم که هيچ محدود به حدى نباشد.

اگر به آن بگويند که خوب، حالا همه قدرت ملک و ملکوت را دارى، لکن يک قدرت ديگرى هم هست، مى خواهى يا نمى خواهى، جواب مثبت است! اگر بگويد همه قدرتهايى که در عالم هست، عالم ملک و ملکوت و جبروت، هر چه که هست، به تو دادم و تو فرمانفرماى عالم ملک و ملکوت شدى، لکن يک چيز ديگرى هست بالاتر از اين، مى خواهى يا آن را ديگر نمى خواهى? مى گويد مى خواهم.

فطرت انسانى مى گويد مى خواهم.

هيچ کس از شما نيست که وقتى عرضه به او داشتند، بگويد من نمى خواهم.

يک کسى عالم به همه علوم دنيا و آخرتى هست، تمام علوم در اين محفظه اش موجود است، به او بگويند علوم ديگرى هم در عالم ديگرى هست، او را مى خواهى يا همين بس است.

هيچ فطرتى نيست که بگويد بس.

مى گويد اى کاش که بود و اى کاش که به ما مى رسيد! آنجايى که تمام مى شود و اى کاشها تمام مى شود و آن در آنجايى است که انسان به علم مطلق برسد، و فانى بشود اين قطره در آن دريا.

پس شما که در اين عالم هستيد و خيال مى کنيد که من اگر فلان را داشتم کافى بود، بدانيد که کافى نيست.

ممکن است که آن چيزى را که شما حالا تخيل مى کنيد که مى خواهيد يک کمى باشد، يک نفر آدم عادى مى گويد يک خانه اى داشته باشيم و يک زندگى مثلا بخور و نميرى، تا نرسيده خيال مى کند اين را مى خواهد.

همچو که رسيد به او، يک چيز بالاترى را مى خواهد، تا نرسيديد به اينکه رياست جمهورى بهتان برسد، مى گوييد اين را مى خواهيم.

همچو که رسيديد به آنجا مى گوييد نه ، اين که او نيست، آنکه من مى خواستم اين نيست.

بالاتر را مى خواهم.

آن هم که رفته به بالاتر.

شما مى بينيد که فرض کنيد که رئيس جمهور امريکا نصف قدرت اين سياره را دارد، و خيال مى کند اين کم است.

آنکه من مى خواهم اين نيست، خيال مى کند که اگر شوروى را هم شکست بدهد و منزوى کند و همه اين سياره در تحت قدرت او بيايد بسش است.

اين نمى فهمد که اين جور نيست.

اين نمى فهمد که عاشق خداست، نه عاشق دنيا.

دليل اين است که وقتى رسيد به آنجا، مى بيند نه ، کافى شد.

اگر به او مى گفتند در سياره مشترى هم يک چيزهايى هست،مى خواهى به او برسى هيچ ممکن نيست بگويد نه ، مى گويد آرى.

هيچ سيرنمى شود انسان.

دنبال اين نباشيد که خيال کنيد ما رسيديم به اينجا، خوب، الحمدللّه! اختلافاتى که پيدا مى شود براى همين است که اشتباهات هست.

اشتباه در مقصد است.

مقصد فطرت نداريم، ما نديديم، ما نمى دانيم، ما کتاب فطرت را نخوانده ايم.

ما چون آشنا به کتاب فطرت نيستيم، خيال مى کنيم که ما مى خواهيم برسيم به يک قدرتى و در انحصار ما باشد اين قدرت.

وقتى رسيديد، مى بينيد آنکه مى خواستم اين نيست.

در دل باز آشفتگى هست.

و آشفتگى رو به تزايد هم مى شود، يعنى الان اگر فرض کنيد که به فلان رئيس جمهور امريکا بگويند به اينکه خوب، شما حالا چه مى خواهيد، عاشق چه هستيد، ميل داريد چه بکنيد.

همه همش اين است که شوروى که يک خارى در چشم من است، اين نباشد.

به آن هم بگويند، مى گويد اين امريکا يک خارى است در چشم من، او نباشد.

نمى فهمند اينها که نه آن قدرت آمال است، نه آن قدرت يک چيز ديگر است.

در تمام فطرتها بلا استثنا، در تمام فطرتها بى استثنا، عشق به کمال مطلق است، عشق به خداست.

عذاب براى اين است که ما نمى فهميم، ما جاهليم، عوضى مى گيريم مسائل را.

اگر روى همين فطرت ما پيش برويم به کمال مطلق مى رسيم.

اينکه انسان را معذب خواهد کرد اين است که کمال را عوضى گرفته است.

خيال مى کند کمال رئيس شدن است، رئيس اداره شدن است.

رئيس اداره که مى شود، مى بيند اينکه کم است اين اداره چه است، رئيس يک کشور شدن است.

وقتى رسيد، مى رود سراغ آن کشور ديگر.

آن هم وقتى رسيد، مى رود سراغ ديگرى.

هم عالم را به او بدهند باز سير نمى شود.

براى اين است که کمال مطلق آرزوى انسان است.

فطرت انسان فطرت اللّه التى فطر الناس عليها(3).

اين فطرت توحيد است.

فطرت کمال مطلق است.

تا آنجا نرسيد، هى مى خواهيد.

دنبال يک گمشده اى شما هستيد.

عوضى مى گيريد آن گمشده را.

ماها همه عوضى مى گيريم.

هر کس خيال مى کند اينکه آن چيزى که ديگرى دارد کاش مال من بود، وقتى پيش ديگرى مى روى، مى گويد آن چيزى که آن دارد کاش پيش من بود.

هر دوشان هم برسند به آن مطلب، مى بينند نه اين آن نبود.

دنبال چيزى شما هستيد که آن کمال مطلق است، يعنى همه در فطرتشان خداست.

و اين اثبات مى کند که يک همچو کمال مطلقى تحقق دارد.

عشق فعلى محال است بى عاشق فعلى، بى معشوق فعلى.

اين از ادله محکم ثبوت کمال مطلق است.

پس، اين قدر دنبال اين ورق و آن ورق و اين جبهه و آن جبهه و اين طرف و آن طرف نگرديد.

زحمت ندهيد خودتان را، شما سير نخواهيد شد.

دنبال چيزى برويد که شما را شاداب کند، مطمئن کند نفس شما را.

هرچه زيادتر دستتان بيايد تزلزل زيادتر مى شود.

انسان فطرتش اين طورى است.

چون کمال مطلق را مى خواهد، عوضى گرفته است.

وقتى که اينجا را گرفت، مى بينند اين نيست، يک چيز زيادترى من مى خواهم.

رئيس جمهور امريکا ديگر قانع نيست به اينکه يک کشور، دو تا کشور، ده کشور، مال او باشد.

شما قانعيد که يک اداره ديگرى را دستتان بدهند، چون حالا نمى دانيد.

اما اگر هر يک از شما را به جاى رئيس جمهور امريکا بگذارند، يا شوروى بگذارند، همان آشوبى که زيادتر الان در دل آنها هست و در دل شما شعله اش کمتر است همان آشوب در قلب شما زيادتر مى شود.

و اگر همه دنيا را به شما بدهند، آشوب زيادتر خواهد شد، تزلزل زياد مى شود.

آنکه انسان را از تزلزل بيرون مى آورد ذکر خداست.

با ياد خداست که تزلزلها ريخته مى شوند، اطمينان پيدا مى شود.

وقتى اطمينان پيدا شد و ذکر خدا و ياد خدا شد، وقتى است که مخاطب مى شود به اين خطاب: يا ايتها النفس المطمئنة در روايتى است که خطاب به حضرت سيدالشهداست.(4) آنوقت است که به شما مى گويند که فادخلى فى عبادى.

نه فى عباداللّه، نه فى عباد ديگر.

فى عبادى.

يک عنايت خصوصى است مال خودم.

اين بشر مال خودش است.

وقتى اينطور شد، جنتش هم فرق دارد با جنتهاى ديگر.

شما خيال نکنيد که بهشت شماها و ماها مثل بهشت رسول اللّه است.

خير، آن وضع ديگرى است، جنتى است.

الجنه مال همه است انشاءاللّه، لکن وقتى به آنجا رسيد، جنتى است ديگر.

ديگر دل به جاى ديگر نمى رسد.

پس دنبال چه مى گرديد شماها که با قلمتان، با زبانتان، کوشش مى کنيد که مثلا يک چيزى دستتان بيايد.

شما خيال مى کنيد که دست مى شود.

مطلب دستتان که آمد، ديگر مطمئن مى شويد، نه ! وقتى دستتان آمد، زيادتر متزلزل مى شويد، نگرانيها بيشتر مى شود.

براى آن درويشى که يک گوشه اى نشسته و فرض کنيد يک لقمه نانى پيدا مى کند، تشويش خاطر کمتر است از رئيس جمهور امريکا.

او تشويش خاطرش زيادتر است، ناآسوده تر است، متزلزلتر است، نگرانتر است.

کارى بکنيد نگرانيها رفع بشود، نه زياد کنيد نگرانيها را.

هر چه برويد جلو، نگرانيها زياد مى شود.

خودخواهى منشا همه گرفتاريها کارى بکنيد که اين پرده هايى که بين شما و بين خداى تبارک و تعالى است اينها کنار زده بشود.

پرده بزرگ، خودتان هستيد.

انسان خودش حجاب است.

تو خود حجاب خودى.

فکر بکنيد بخواهيد اطمينان قلبى پيدا کنيد.

بخواهيد آسايش داشته باشيد، نه تزلزل و نگرانى.

انسان در همين دنيا هم اين نگرانيها در جهنم انسان را نگه مى دارد.

اين نگرانيهايى که براى انسان است يک بابى از جهنم است.

کوشش کنيد اين نگرانيها رفع بشود.

رفع شدن نگرانيها به اين نيست که يک پست اگر داريد دو تا داشته باشيد.

نه ، اضافه نگرانى است.

کارى بکنيد که اين وحشت نفسى که در انسان هست، اين نگرانى و اين چيزهايى که دنبال اين خودخواهيهاست، اينها رفع بشود.

خودتان را از بين برداريد.

خودتان حجابيد.

اگر خودتان را از بين برداشتيد، تمام نگرانيها تمام خواهد شد.

همه اين نگرانيها که آدم خيال مى کند من که دارم کوشش مى کنم و مى خواهم در اين پست باشم، براى خدا مى خواهم اين کار را بکنم.

اين خيالاتى است که انسان مى کند.

انسان چون خودش را خيلى دوست دارد، خيال مى کند که هر کارى که مى کند خوب است، و هر کارى که مى کند براى خداست.

لکن اگر خودش را عرضه کند به يک کسى که خدا را مى شناسد، آنوقت به او مى فهماند که نه ، کار تو براى خودت بوده .

همه کارها براى خودت است.

اگر رسيدى به آن جايى که اين خود را کنار بگذارى و کار بکنى، آن کار براى خود نيست.

قهرا وقتى خود نباشد، ديگر نزاع هم نيست، دعوا هم نيست.

انبيا باهم نزاع نداشتند.

همه انبيا اگر جمع بشوند در يک جايى باهم هيچ اختلافى ندارند، براى اينکه وجهه وجهه واحد است و خود کنار رفته است، ديگر خودى در کار نيست: جزنا وهى خامدة(5) اين روايتى است که مى فرمايد که ما از اين صراط - اين صراط را مى گويند که در متن جهنم است.

يعنى رو نيست مثل اينکه آب از زيرش مى رود.

وسط است.

مثل يک پلى که وسط آب غرق شده باشد.

محيط هست جهنم بر صراط.

و شما بايد از آنجا عبور کنيد.

نه اينکه آن بالا هست و ما مى افتيم تويش.

خير، وسط است.

مؤمن وقتى که مى خواهد عبور کند، عبور بايد بکند، جهنم براى او هم هست، لکن جهنم صدا مى کند که نور من را دارى از بين مى برى، زود رد شو - در روايات ماست که انبيا - که ائمه عليهم السلام فرموده اند اين راجع به همه اولياست - که ما از صراط گذشتيم در صورتى که خاموش بود جهنم: جزنا وهى خامدة براى اينکه اين خمود از خود شروع مى شود.

وقتى جهنم در خود آدم خامد است، آن جهنم هم برايش خامد است.

آن جهنمى که به ما مى رسد اينى است که از خودمان درست کرديم.

هيچ چيز ما نمى بينيم اضافه از آنکه خودمان کرديم: ذلک بما کسبت اءيديکم(6) ما خودمان درست کرديم جهنم را.

در روايت است که پيغمبر اکرم وقتى به معراج رفتند، ديدند که در بهشت يک دسته اى هستند که مشغول کار هستند: گاهى مى ايستند، گاهى مشغول مى شوند.

سؤال کرد از جبرئيل که قصه چه است? گفته بود اينها اعمال مردم است، وقتى که اينجا مى رسد مصالح است، اينها عمل مى کنند.

وقتى آنها از کار باز مى مانند، اينها هم رها مى کنند.

هيچچيز از خارج به شما نمى رسد.

هرچه هست از خود شماست.

کوشش کردند انبيا و خداى تبارک و تعالى همه انبيا را فرستاده براى اينکه شما را از اين ورطه نجات بدهد.

از اينکه خودتان داريد درست مى کنيد.

از اينکه خودتان مهيا کرديد براى آن عالم.

همه انبيا آمده اند که ما را نجات بدهند از اين چيزى که خودمان با دست خودمان درست کرديم.

و کم موفق شدند.

چه هواهاى نفسانى ما غلبه کرد بر دعوتهاى آنها.

مقصودم از اين مزاحمت اين بود که گمان نکنند ابرقدرتها و گمان نکنند دولتمردها و گمان نکنند هيچ کس از افراد که من قانعم به اينکه حالا بشوم فلان رئيس، آشوبى که در قلب شماست بيشتر مى شود.

حالايى که اين حد را داريد، اگر به آن يک قدرى توجه کنيد و قانع بشويد، آشوب هست، اما کم است.

وقتى هرچه زيادتر شد، آشوب زيادتر مى شود، نگرانيها زيادتر مى شود.

پس چرا انسان دست و پا بزند براى زياد کردن آشوب خودش.

براى اينکه ناراحتى خودش را زياد کند، دست و پا بزند، مثل عنکبوت، تار دور خودش بتند.

تمام کارهايى که ما مى کنيم، مثل همين عنکبوتها، در آن عالم ظاهر مى شود که ما خودمان داريم با دست خودمان، خودمان را به بند مى کشيم.

چرا مى خواهيد اين مقام را پيدا کنيد که اين براى شما يک چيزى است که صورتش مشوه است در آنجا? چرا دنبال اين هستيد که زحمتهاى خودتان را زياد کنيد? سلمان داراى حکومت مداين بود، وقتى سيل آمد، پوستى که زيرش بود برداشت و رفت بالا گفت نجى المخففون(7) من چيزى ندارم تا آب ببرد.

يک پوستى هست آن هم برداشتم.

حاکم آنجا بود! اما آنهايى که زياد کردند، روى هم گذاشتند، - چه اموال دنيا را روى هم گذاشتند و چه رياستها را روى هم گذاشتند - آنهايى هستند که در آن عالم گرفتاريشان زياد است.

و چرا ما اينقدر زياد کنيم گرفتاريهارا?! قصد خدمت به اقشار مختلف مردم ما براى اين ملت عمل بکنيم.

ما تمام هممان را صرف کنيم که اين کشورى که به اين حال در آمده است، و همه هم با ما دشمن هستند، اين را نجاتش بدهيم.

همه به فکر نجات باشيم، نه به فکر اينکه براى خودمان باشد.

براى نجات يک بشر، براى نجات يک ملت، براى نجات اسلام از شر اين قدرتها همه کوشش کنيم، شما اگر يک خانه هم داشته باشيد بخواهيد تدبير کنيد اين خانه را، تا زن و مرد و بچه و کلفت و اينهايى که هستند همفکر نباشند، نمى توانيد يک خانه را اداره کنيد.

يک کشور را وقتى بخواهيد اداره بکنيد، اگر همفکر نباشيد، اگر همت همه اداره اين نباشد کار پيش نمى رود همه در فکر مردم باشيد.

اينها عباد خدا هستند، بنده هاى خدا هستند.

اينهايى که در مرزها دارند کشته مى شوند و اينهايى که گرفتار اوضاع جنگ هستند و اينهايى که آواره شدند و در اين زمينها و در اين چادرهاى بدون همه چيز دارند زندگى مى کنند، اينها بنده هاى خدا هستند.

و از من افضلاند.

و محتمل است که از شماها هم افضل باشند.

چرا ما به فکر آنها نباشيم? فکر نجات امت نباشيم? چرا يک ذره از آن چيزى که در دل انبيا بود در دل ما نباشد: فلعلک باخع نفسک(8) شايد تو مى خواهى خودت را هلاک کنى! غصه مى خورد از بس براى اين مردم.

غصه پيغمبر براى اين کفار بود، اين کفار! غصه مى خورد که اينها نمى فهمند دارند چه مى کنند.

اينها دارند براى خودشان جهنم مى سازند.

چرا ما يک ذره ، يک بارقه کوچکى از اين نفسهاى مطمئنه شريف در قلبمان نباشد که براى اين امت کار بکنيم، نه براى خودمان? اگر همه کوشش کنيد که براى امت کار بکنيد، همه چيز اصلاح مى شود.

همه ما بنامان بر اين باشد که در اين سال جديد که ان شاءاللّه به خير برايتان باشد، به فکر اين باشيم که براى اين امت هر کارى مى خواهيم بکنيم، اين مقام را براى امت خرج کنيم، اين پست را براى امت بگيرم.

اگر اين مطلب حاصل بشود ولو به يک مرتبه نازلش هم باشد، اين سال جديد، سال صلح و سال صفا واقع مى شود.

من اميدوارم که خداوند دست ما را بگيرد، و ما را به وظايف خودمان آشنا کند، و عيوب نفسانى ما را به ما بفهماند، و راه نجات از آن نفسانيات را به ما هدايت کند.

1- آيه 28، سوره رعد: آگاه باشيد که تنها ياد خدا آرامبخش دلهاست.

2- آيات 27 تا 30، سوره فجر: اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام (به ياد خدا)! امروز به حضور پروردگارت بازآى که تو خشنود (به نعمتهاى ابدى او)، و او راضى (از اعمال نيک) توست، بازآى و در صف بندگان خاص من درآى ودر بهشت رضوان من داخل شو.

3- سوره روم، آيه 30: فطرت الهى که خداوند بر اساس آن مردم را خلق کرده است.

4- تفسير قمى ، ج2، ص422.

5- نص حديث به اين شکل است: جزناها وهى خامدة علم اليقين، فيض کاشانى، ج2، ص971.

6- اشاره است به آيه 30 از سوره شورا: وما اءصابکم من مصيبة فبما کسبت اءيديکم ويعفوا عن کثير و آنچه از رنج و مصائب به شما مى رسد همه به خاطر اعمال زشت شماست، در صورتى که خدا بسيارى از اعمال بد را عفو مى کند.

7- سبکباران، نجات يافته اند.

8- آيه 6، سوره کهف: فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اءسفا اى رسول نزديک است که اگر امت به قرآن ايمان نياورند، تو جان عزيزت را از شدت حزن و تاسف بر


/ 150