عقيق
تو شنيدني مث شعر
خواستني مث يه رويا
مثل يه قصه ي تازه
گفتني براي دنيا
تو تقدس طلوعي
لحظه ي مقدس اوج
لحظه ي طلوع نوري
از ميون افق و موج
ولي من غروب دشتم
شعر تلخ سرنوشتم
تو به پاکي عقيقي
مثل درياها عميقي
مثل گريه مرهم درد
مثل تنهايي رفيقي
تو مقدس و عزيزي
تو به پاکي عقيقي
تو شريک همه ي عمر
من رفيق نارفيقي
تو عقيق پاک و روشن
تن من حلقه ي آهن
من يه انگشتر پوسيده از آهن
تو قشنگ ترين عقيق رو زميني
تو مي خواي نگين اين شکسته باشي
واسه من شکسته اين همنشيني
تو عقيقي تو قشنگ ترين نگيني
از يه دنيا واسه من ، تو آخريني
تو غنيمتي مث نفس کشيدن
نفس عزيز و خوب واپسيني
تو عقيق پاک و روشن
تن من حلقه ي آهن
نفساي آخريني
تو برام عزيزتريني
برو تا رنگ غروبو
توي چشم من نيبيني
به تن پوسيده ي من
هيچ نگيني جا نداره
تن آلوده به زنگار
قيمت طلا نداره
آخر قصه همين جاس
قصه کسي که تنهاس