سرزمين من - روزهاي روشن
خانه ي روشن ، خداحافظ
سرزمين من ، خداحافظ
روزاي خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت ، يا از اين جا رفت
انگار که اينجا هيچي زنديه نيست
گريه فراوون ، وقت خنده نيست
گونه ها خيسه ، دل ها پاييزه
بارون قحطي از ابر مي ريزه
همه عزادارا سر به گريبون
مردا سر دار زنا تو زندون
انگار که شبه ، هر روز هفته
از هر خونه اي عزيزي رفته
همه با هم قهر ، همه از هم دور
روزا مثل شب ، شب ها سوت و کور
نه تو آسمون ، نه رو زمينيم
انگار که خوابيم ، کابوس مي بينيم
از زمين دوريم ، از زمان جدا
حتي نمي آييم به ياد خدا
روزاي روشن ، خداحافظ
سرزمين من ، خداحافظ
نوبت ميگيريم ، گيج و بي هدف
واسه مردنم ، بايد رفت تو صف
روزها و شب ها اين جور مي گذرن
هر جا که مي خوان ما رو مي برن
آخه تا به کي آروم بشينيم
حسرت بکشيم ، گريه ببينيم
اي زن تنها ، مرد آواره
وطن دل تو است ، شد صد پاره
پاشو ، کاري کن ، فکر چاره باش
فکر اين دل پاره پاره باش