خاک خسته
اي زمين خشک و تشنه
اي که در تو ريشه دارم
اي همه دار و ندارم
از غم تو سوگوارم
نخل تنها و صبورم
با تو اما ماندگارم
انتظار و تشنگي را
با نفس هام مي شمارم
يه روز اينجا باغي بود
شب اگه بود چراغي بود
اما همين که شب شکست
جاش يه شب تازه نشست
عطش که بود صبري که بود
هيچ که نبود ، ابري که بود
باد غريبي که وزيد
سينه ي ابرا رو دريد
باد که اومد بري نموند
ياس که اومد ، صبري نموند
هر چه درخت بود توي باغ
با دل خون ، لب هاي داغ
از خونه شون دل بريدن
از آب و از گل بريدن
حالا اينجا منم و من
با تو اي خاک ، خاک خسته
با تو هستم که وجودم
ذره ذره به تو بسته
مثل ماهي که وجودش
بسته به هواي دريا
واسه من دريا تو هستي
خشکيه تمام دنيا
من با تو هستم تا ابد
سر مي کنم با خوب و بد
ثروت من اين زمينه
هر چي که دارم همينه
پاييز باغمو ديدم
از غم ، نه سرما تکيدم
من عاشق اين زيمنم
موندم بهار و ببينم
من زندگي رو اينجا شناختم
هر چي که داشتم همينجا ساختم
همينجا باختم
حتي تو اين روزاي سخت
آغاز باغ يعني درخت
اگه موندن خيلي سخته
هر چي که باشه يه شروعه
يک قدم رو به شکفتن
يه پنجره رو به طلوعه