دشمن
من خراب دل خويشم نه خراب کس ديگر
اين منم اينکه گشوده ست به من ، تيغه ي
خنجر
دشمنم نيست منم ، اينکه تبر مي زند از خشم
تا که از ريشه بيفتم ، به يکي ضربه ي ديگر
اين همان لحظه ي تلخ است که به صحرا بزند عقل
عشق چون جغد کشد پر روي ويرانه ي باور
ناجوانمردترين همسفري اي من عاشق
هيچ راه سفري را نرسانديم به آخر
هر مصيبت که شد آغاز تو مرا بردي از آن راه
تو به هر در زدي انگشت و گذشتم من از آن در
آه اي دشمن من ، خسته از اين جنگ و گريزم
سوختم ، آب شدم ، از من ويران شده بگذر