يک ستاره دارم
خدا کند که ز دلهاي ما صفانرود غبار وسوسه در چشم پاک ما نرودخداي خوان چو شدي دوري از تلاش
مکنکه با دعاي تن آسودگان بلا نرودچه نغمه هاست کز آن موج فتنه
برخيزد نديم عقل به دنبال هر صدا نرودغلام همت درويش نخوت انديشم
که از غرور به دربار پادشا نرودروا بود که ز روز سيه بينديشدهرآنکه نيمشبان بر در خدا نرودفغان زر طلبان از جحيم مي شنوم
اگر که خواجه بداند پي طلا نرود
ز کاسه ها بدر آيد دو چشم
بي پرهيز اگر به کوي کسان از در حيا نرود
توانگر به فتوت چنان سرآمد باش
که مفلسي ز سراي تو نارضا نرود
تو دست معجزه بنگر در آستين کليم
که فتنه بر سر فرعون از
عصا نروداگر ز خرمن همسايه شعله برخيزدگمان مدار که دودش به چشم ما نرودطبيب اگر که زبان را به مهر
بگشايدز کوي او تن رنجور بي شفا نرودبه يک نگاه چنان در دلم نشست آن ماه
که ياد او ز سر من به سالها
نرود به شام تيره ي خود يک ستاره
دارم و بسچه روشنم گر از اين آسمان سها نرود