ناز مفروش
ديدم از کوچه ي ما با دگرانمي گذريبا دلم گقتم نگاهت : نگران مي گذريخبرت هست که دل از تو بريدم
زين رويديده مي بندي و چو بي خبران مي
گذريگاه بشکفته چو گلهاي چمن مي
آييروزي آشفته چو شوريده سران مي گذريما نظر از تو گرفتيم چه رفته
است تو را که به ناز از بر صاحبنظران مي گذريبگذر از من که ندارم سر ديدار تو را
چه غمي دارم اگر با دگران مي گذرياي بسا ماهرخان را که در آغوش گرفتخاک راهي که عروسانه بر آن
ميگذريناز مفروش و از اين کوچه
خرامان مگذرکه به خواري ز جهان گذران مي گذريتو هم اي يار چو آن قوم که در خاک
شدند روزي از کارگه کوزه گران مي گذري