شرم حضور
ز آبشار نگاه تو نور مي باردبه جاي اشک ز چشمت بلور مي بارددل از خيال تو روشن شود به ظلمت شب
چو نور ماه که از راه ور يبارد
لبت ز تابش دندان ستاره بارانست
ز خنده هاي تو باران نور مي بارد
چه دلنواز نگاهي که وقت ديدن تو
ز چشم آينه شرم حضور مي بارد
دهان به خنده ي شيرين اگر که بگشايي
به جان مردم غمگين سرور مي بارد
کجاست ديده ي موسي که بنگرد شب ها
هنوز شعشعه از کوه طور مي بارد
به لطف طبع تو نازم که با عنايت
دوست ز واژه ي شعرت شعور مي بارد
ظهور شعر تو بر ذهن نازک انديشان
هزارها سخن ننو ظهور مي بارد