مادر بزرگم از دوران خردسالي وكودكي ونوجواني پدرم خاطره هاي متعددي براي ما تعريف ميكردمثلاً ميگفت پسرمن مثل همه بچه ها اهل بازي نبود وحتي وقتي بچه هاي محل جلوي او مي آمدند واورا دعوت به بازي ميكردند نميرفت وميگفت نمي آيم تعبير مادر بزرگم آن بود كه ايشان از همان اول آقا بود وشيطنت ها وبد جنسي هاي معمول بچه ها را نداشت .
جلوتر از خواهرش را ه نميرفت
مادرم ميگفت وقتي باخواهر وبرادرت بيرون ميرفتيم هيچ وقت نديدم برادرت قدمي جلوترازخواهرت بردارد درراه رفتن براوسبقت بگيرد اين بدان علت بود كه خواهر بزرگترم دو سال از برادرم بزرگتر بودكه البته اين رفتارالگويي بود كه ايشان از پدرم درخانه فراگرفته بود .
نظر خواهرشان را پذيرفتند
آقاي بهشتي در نظر داشت خواهر كوچكترش كه مجرد بود با يك روحاني واجد شرايط در قم وصلت كند ولي ايشان تمايلي به اين كار نداشت لذا دراصفهان ماند وبعدها كه يكي از بستگان به خواستگاري او آمد پذيرفت با اينكه آقاي بهشتي در اين مورد نظر ديگري داشتند ولي چون خواهرشان راموافق اين خواستگاري ميديدند نظراوراپذيرفتند.