سیره شهید بهشتی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیره شهید بهشتی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نيم ساعت جلوي منزل قدم مي زدم

با اين كه با آقاي بهشتي رفاقت قديمي و صميمانه اي داشتم ولي چون تقيد بسيار ايشان را به نظم مي دانستم وقتي با او قرار مي گذاشتم مي دانستم زودتر يا ديرتر نمي توانم در محل قرارم با ايشان حاضر شوم يك بار كه با ايشان قرار داشتم از قم به تهران آمدم و چون اخلاق ايشان را مي دانستم و حدود نيم ساعت زودتر رسيده بودم آنجا قدم زدم تا اين وقت فرا رسيد و سپس زنگ منزل را به صدا درآوردم اين در حالي بود كه ما با هم يكي بوديم و اگر زنگ مي زدم در را باز مي كردند و لااقل من اين نيم ساعت را در اتاق پذيرايي منتظرشان مي نشستم مقصود اين است كه رفتار ايشان رفتار ديگران را اصلاح مي كرد .

هفت دقيقه و ده ثانيه وقت مي خواهم !

چون آقاي بهشتي در وقت ملاقات هايي كه به ديگران مي داد دقت زيادي داشت يك روز به شوخي به ايشان گفتم من يك وقت ملاقات از شما مي خواهم كه هفت دقيقه و ده پانزده ثانيه باشد غرض من اين بود كه انسان در ارتباط با شما بايد حساب ثانيه هاي وقت شما را هم بكند ايشان هم خنديدند .

براي بردن توپ وقت معين كردند

از يكي از دوستان شنيده ام بچه هاي محل سكونت آقاي بهشتي كه در جلوي منزل ايشان فوتبال بازي مي كردند گاهي كه توپ آنها به درون منزل آقاي بهشتي مي افتاد زنگ مي زدند و توپ را مي خواستند كه قاعدتاً براي اهل منزل مزاحمتي بود .

آقاي بهشتي براي اين كه اين بچه ها مرتب در منزل را نزنند و توپ را بخواهند ساعاتي را معين كرده و به آنها گفته بود اگر توپ شما به خانه من افتاد در فلان ساعت بياييد و بگيريد! تا اين طور نباشد كه هر وقت دلشان خواست زنگ منزل را بزنند .

/ 514