در محضر عارفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در محضر عارفان - نسخه متنی

واصف بادکوبه‏ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مطلب سوم، در رياضت نفسدر اين مقام مراد از رياضت، منع نفس حيوانى است از انقياد و مطاوعت قواى شهوى و غضبى و آنچه به اين دو تعلق دارد و منع ناطقه از متابعت قواى حيوانى در رذايل اخلاقى و اعمالى مانند حرص بر جمع مال و طلب جاه و توابع آن، از مكر و حيله و خدعه و غلبه و تعصب و حقد و حسد و فجور و انهماك ]= پافشارى[ در شرور و غير آن، كه از او حادث مىشود و ملكه گردانيدن نفس در اطاعت عقل و عمل، بر وجهى كه رساننده او باشد به كمالى كه او را ممكن باشد. ]و چنين نفسى را نفس[ «ملهمه» گويند.و نفسى كه متابعت قواى شهوى كند، او را «بهيمى» خوانند، و آن نفس كه متابعت قواى غضبى كند او را «سَبُعى» گويند. و آن نفسى كه رذايل او را ملكه شود، «شيطانى» گويند. و در كلام مجيد حضرت حق اين جمله را امّاره خوانده است. وقتى كه ]نفس[ ميل به خير كند، از شر پشيمان شود و خويشتن را ملامت كند، او را «لوّامه» خوانند و هرگاه مُنقادِ ]= پيرو[ عقل باشد و طلب خير او را ملكه شده باشد، او را نفس «مطمئنّه» خوانند. و غرض از رياضت سه چيز است: يكى، رفع موانع از وصول حق و آن شواغل ظاهر و باطن باشد.

دوّم، نفس حيوانى را مطيع عقل گردانيدن در عملى كه باعث كمال است. سوم، ملكه گردانيدن نفس و ثبات بر آنچه معدّ قبول فيض تعالى است; تا به كمالى كه ممكن است برسد. مطلب چهارم، در ذكر جوع و مدح كم خوابىبدان! بدرستى كه اعظم مهلكات از براى پسر آدم، شهوت و شكم است، چون وصول به مشتهياتِ مطعم و منكح ممكن نيست مگر به مال، پس حاصل مىشود رغبت به مال، و همچنين مال حاصل نمىشود مگر به جاه و از تحصيل مال و جاه پيدا مىشود
انواع آفات و ملكات رديه; مثل حسد و حقد و بخل و ريا و عداوت و امثال اينها و اينها هم در حقيقت ثمره شهوتِ شكمند. از حضرت رسول الله(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمودند: «فكر كردن نصف عبادت است و كم خوردن تمام عبادت است.» و فرمود: «مؤمن در يك روده مىخورد و منافق در هفت روده.»از گرسنگى حاصل مىشود: كم خوابى و سبك بيدار شدن در شب براى عبادت، و صحت بدن و دفع امراض; چه سبب اكثر بيماريها پرخوردن است. و امّا كم خوابى و بيدارى بر دو نوع است:

بيدارى دل و بيدارى چشم. پس بيدارى دل، بيدار شدن اوست از خواب غفلت براى جستجو و طلب مشاهده مطلوب و بيدارى چشم به جهت آن است كه دل را در طلب مشاهده نگه دارد. بايد دانست كه پرخوابيدن دل را مىميراند و كم خوابى سبب صفاى دل مىشود، بلكه ديده بيدار، سر حلقه سلسله آگاهى و دل شب زندهدار گنجينه اسرار الهى است. مطلب پنجم، در ذكر عزلت و مدح خاموشىبايد دانست كه سلوك راه حق، استقامت بر طريق هدى و مخالفت نفس و هوى و التزام بر خلوص عبادت و مطالعه كتاب قلب و مراقبت امور باطن، بىعزلت صورت نبندد. در وصاياى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به اباذر مىفرمايد:«اى اباذر! همنشين خوب بهتر است از تنهايى و تنهايى بهتر است
از همنشين بد. اى اباذر! مصاحبت مكن مگر مؤمن را.»چه خوش گفته است بعضى از ارباب حال:شاهد خلوت عجب حورى سرشتى بودهاستدورى از ديدار مردم خوش بهشتى بوده استامام كاظم(عليه السلام) فرمود:«اى هشام! صبر كردن بر تنهايى نشانه قوت عقل است، پس كسى كه تعقّل و ادراك او از جانب خدا باشد، عزلت مىگزيند از اهل دنيا و از رغبت كنندگان به دنيا و رغبت مىنمايد به آنچه نزد خداست.»اما فضيلت خاموشىپس بدان! بدرستى كه زبان، ترجمان دل است و از جمله اعضا نسبت او به دل، تمامتر; و كلماتى كه بر وى جارى مىشود، اثر آن در دل از اثر اعمال ساير جوارح بيشتر است. چون سخنهاى زشت و فضول گويد، دل تاريك شود و چون سخن حق گويد، دل روشن گردد و بسيار گويى دلمردگى آرد. و چون دروغ گويد، صورت دل كج شود و حقايق اشيا را راست نبيند. و احاديث بسيار در مدح خاموشى و مذمّت پرگفتن وارد است، از آن جمله در كافى از حضرت امام رضا(عليه السلام) منقول است كه فرمودند:«از جمله نشانههاى عقل، حلم و علم و خاموشى است ، بدرستى كه خاموشى بابى است از بابهاى حكمت، بتحقيق خاموشى كسب مىكند دوستى مردم را و دليل است بر هر خيرى.»از آفات زبان است:اوّل، سخن گفتن در چيزى كه فايده نداشته باشد. دوّم، فضول كلام است و خوض كردن در چيزى كه مقصود نيست. سوم، خوض در باطل است و آن سخن گفتن در معاصى است. و نوشتن اين سخنها در كتب كه مردم بخوانند نيز حكمِ گفتن به زبان را دارد. چهارم، ستيزه كردن و مجادله نمودن. پنجم، خصومت كردن. ششم، تعقيد در سخن، يعنى تكلّف در ملاحظه سجع و فصاحت.

هفتم، فحش و سبّ است و بدزبانى. هشتم، لعن; مگر لعن بر مستحقين آن از «اعداءالله» از اجلّ عبادات است. نهم، غنا. دهم، مزاح و خوش طبعى كردن. يازدهم، سخريه و استهزا كردن. دوازدهم، افشاى سرّ. سيزدهم، وعده دروغ. چهاردهم، دروغ در سخن و در قَسَم خوردن كه از اقبح ذنوب است. پانزدهم، غيبت و آن اعظم آفات زبان است. شانزدهم، سخن چينى. هفدهم، نفاق و دورويى; در برابر شخص طورى سخن بگويد و در عقب او طورى ديگر. هجدهم، مدح و ذمّ به اشخاصى كه لايق مدح يا ذمّ نباشند.

نوزدهم، غفلت از دقايق. فصل سومدر بيان مجملى از اوصاف و اخلاق حميده و آنچه اهمّ است كه طالب حق به آن متصف گرددمطلب اوّل، در صفت ايمان و ثبات و نيّتبدان! بدرستى كه معناى ايمان و مراد از او ـ چنانكه در حديث وارد شده ـ اعتقاد به دل و گفتن به زبان و عمل به جوارح و اركان است. و بدان! كه ايمان را چندين مرتبه هست. از همه كمتر ايمان به زبان است كه آن را اسلام مىگويند و بالاتر از اين، ايمانِ تقليدى است و از اين بالاتر و بهتر ايمان به غيب است; چنانكه حق تعالى مىفرمايد: (الذين يؤمنون بالغيب) و آن مقارن بصيرتى باشد

در باطن كه مقتضى ثبوت ايمان تصديقى است، و از اين كاملتر و بالاتر ايمان يقينى است و آن منتهاى مراتب ايمان است. و امّا معنى ثباتپس، آن حالتى است كه به آن تا ايمان حاصل و مقارن نشود، اطمينان نفس ـ كه طلب كمال، مشروط است به آن ـ ميسر نگردد; چه هر كس در معتقَد خويش اگر متزلزل باشد، طالب كمال نتواند بود. و علت ثبات بصيرت باطن باشد به حقيقت و ملكه شدن اين حالت باطنى بر وجهى كه زوال نپذيرد و به اين سبب صدور اعمال صالحه از صاحب اين ثبات، دائم و ضرورى بود.و امّا نيّتپس معناى آن قصد است و قصد واسطه است ميان علم و عمل. و وقتى كه مقصد حصول كمال باشد از كامل مطلق، پس نيت بايد مشتمل باشد بر طلب قرب به حق تعالى كه اوست كامل مطلق. نيت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و زندگى تن به جان است و عمل خير كه مقارن نيت باشد مقرون به طلب قرب خواهد بود. در كافى از حضرت صادق(عليه السلام) منقول است كه فرمود:«اهل نار مخلّد مىشوند در نار، به جهت اينكه نيت ايشان چنان بوده كه در دنيا اگر مخلّد بمانند، هميشه نافرمانى خدا كنند و اهل بهشت مخلّد مىشوند در بهشت به جهت آنكه نيّت ايشان در دنيا چنان بود كه اگر باقى بمانند در آن، اطاعت كنند خدا را هميشه، پس به سبب نيات مخلّد مىشوند آنها و اينها.»و بعد از آن حضرت اين آيه را خواند: (قل كلٌّ يعمل على شاكلته)پس حضرت تفسير فرمود: «على نيته». مطلب دوّم، در ذكر صدق و انابت و اخلاصامّا صدقپس معناى آن در لغت، راست گفتن و راست وعده دادن باشد. و در اينجا مقصود از صدق، راستى است در گفتار و كردار و نيّت و عزم و وفا به آنچه وعده كرده و هم در تمامى حالها كه او را پيش آيد.و صدّيق كسى بود كه در همه اين امور راستى او را ملكه شده باشد و آنچه خلاف اينها باشد در هر باب از او نتوان يافت. و صديقان را خدا بعد از پيغمبران ذكر نموده:(أولئك الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين)در راه سلوك حق نزديكترين راه به مقصود و وصول به مطلوب، راه راستى است و بايد دانست كه صدق را پنج مرتبه است:اوّل، صدق در نيّت; سالك در هر عبادتى قصد رضاى خدا كند. دوّم، صدق در قول. سوم، صدق در عزم; مثل اينكه هرگاه عزم نمود كه در شب برخيزد و نماز كند، ترددى در عزم او به هم نرسد. چهارم، صدق در وفا به عزم; گاه هست كه سالك عزم به كار خيرى نمايد و چون در عزم مشقّتى نيست، عزم او صادق است امّا در وقتِ نمودن بايد نقض عزم به عمل نيايد. پنجم، صدق در اعمال; به اين معنى كه بكشاند باطن را به سوى تصديق ظاهر. و امّا انابتپس معناى آن بازگشتن سالك است به خداى و به او اقبال كردن به سه چيز: يكى به باطن كه هميشه دل به جانب حق باشد و در افكار و عزايم، طلب قرب او كند. و ديگر به قول. سوم به اعمال ظاهره كه هميشه به اعمالى كه سبب قربند مواظبت نمايد ; مانند: صلواتِ فرايض و نوافل و بذل صدقات و احسان به خلق خدا و جمله احكام شرع نمودن تقرّباً الى الله. و امّا اخلاصدر اينجا مقصود از اخلاص اين است كه طالب حق هر چه گويد و كند، طلب قرب نمايد ـ بىغرضى از اغراض دنيويه، بلكه اخرويه و با آن چيزى در نياميزد مثل حبّ جاه و يا طلب رياست يا طمع ثواب آخرت. و در مقابل اخلاص، بلكه ضدّ او شرك است كه بسيار مذمت آن وارد شده و شرك دو نوع بود: خفىّ و جلىّ; شرك جلى بتپرستى است و شرك خفى رياست و خودپرستى است.

مطلب سوم، در ذكر توبه و زهد در دنيا و اختيار صفت فقراستامّا توبهپس معناى آن پاك شدن است از گناه و رجوع از دورى حضرت حق به قرب او و به عبارتى ديگر ترك گناهان در حال و عزم بر ترك در استقبال و تدارك تقصيرات گذشته است; مثل حقوق واجبه كه در گردن تائب باشد، اعم از اينكه حقوق الله باشد يا حقوق مردم. و بدان! كه وجوب توبه عام است نسبت به هر شخصى و در هر حالى، پس منفك نمىشود از توبه احدى چنانكه از فحواى آيه: (توبوا إلى الله جميعاً) معلوم مىشودكه هر كس را نسبت به مرتبهاى كه دارد، توبهاى هست. و بدان! بدرستى كه كافى نيست در تدارك گناهان، ترك شهوات در زمان آينده، بلكه ناچار است از محو آثار ظلمت آنها از آيينه دل و منّور ساختن و جلا دادن دل به طاعات و عبادات، و اهل سلوك را التفات به غيراللهتعالى كه مقصود ايشان است، گناه باشد و ايشان از آن توبه بايد كنند. و امّا زُهدمعناى آن عدم رغبت است به دنيا و آنچه نسبت به دنيا دارد. زاهد كسى است كه او را به آنچه تعلق دارد به دنيا و به مرگ از او جدا گردد، رغبت نبود. و زهد حقيقى كسى را بود كه از زهد مذكور طمع نجات از عقوبات دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد. و احاديث در مدح زهد بسيار است. در كافى از حضرت صادق(عليه السلام)منقول است كه آن حضرت فرمودند:«كسى كه زاهد گردد در دنيا، محكم مىگرداند خدا حكمت را در دل او و جارى مىسازد به حكمت زبان او را و بينا مىگرداند او را به عيوب دنيا، درد آن و دواى آن و بيرون مىآورد او را از دنيا در حالتى كه سالم باشد از عقوبات، به سوى دار سلامت.»و امّا فقردر اينجا فقير كسى را گويند كه رغبت به مال و لذّات دنيوى ندارد و اگر مال در دست او آيد، التفات ننمايد به جهت اقبالى كه لازم است بر سلوك راه حقيقت، و اشتغال به مراقبه جانب الهى داشته باشد تا غير حق حجاب او نشود. و به حقيقت اين فقر شعبهاى است از زهد. و لازمِ اين فقير است صفت قناعت و تواضع و راضى شدن به رزق كفاف كه از حق به او رسد. مطلب چهارم، در ذكر تقوا و مراقبه و محاسبه نفس و تفكر استامّا تقواپس معناى آن پرهيز است از معاصى از خوف خداى تعالى و دورى از رحمت او. ناقصانى كه طالب كمال باشند ، از هر چه منافى كمال باشد، يا مانع از حصول كمال يا شاغل از سير و سلوك در طريق كمال باشد، بايد پرهيز كنند. در حقيقت، تقوا مركب است از سه چيز: يكى خوف و ديگر تحاشى ]= سرباز زدن[ از معصيت سوم طلب قربت. آيات و احاديث بسيار در مدح تقوا و متّقيان وارد شده است. حضرت باقر(عليه السلام)مىفرمايد: «بدرستى كه صعبترين عبادتها پرهيزكارى است.»بدان! كه تقوا را سه مرتبه است. اوّل: پرهيز از حرام، كه مرتبه عوام است; دوّم، پرهيز از شبهه، كه مرتبه خاص است; سوم، پرهيز از فضول مباحات، كه مرتبه خاصّ الخاص است. و امّا محاسبه و مراقبه نفسمراد از محاسبه، آن است كه طاعات و معاصى را با خود حساب كند; اگر طاعت او بيش از معصيت است، بنگرد به نعمتهايى كه خدا به او داده و رزق او را كه از ابتداى خلقت تقدير كرده، پس با اين همه نعمتها كه نتواند شمرد، بر تقصير خود در همه احوال واقف شود. و امّا اگر طاعت و معصيت او مساوى باشند، بايد بداند كه در مقابل اين نعمتها هيچ به بندگى قيام نكرده است، آن وقت به تقصير خود بيشتر مطلّع خواهد شد و اگر معاصى بيشتر باشد پس واى بر او!و چون طالب كمال و سالك صاحب حال، اين حساب با خود كند، بايد از او جز طاعت در وجود نيايد و خويشتن را با وجود طاعت مقصر داند.و در حديث است كه: حساب خود را بكنيد، پيش از آنكه حساب شما را بكنند، و اگر حساب خود نكند، در معصيت دست درازى خواهد كرد، به سبب آنكه نمىداند چقدر گناه كرده است و گاه باشد به سبب غفلت مطلقاً ادراك معصيت ننمايد و خيال كند كه گناه نكردهاست. هر بندهاى كه چشم بصيرت او روشن باشد، مىفهمد و مشاهده مىكند كه حق تعالى در روز قيامت حساب خلق را مىطلبد، حتى از مثقال و ذرّه مىپرسد و از چشم بر هم زدن سؤال مىكند، پس بر خود لازم دارد دوام محاسبه را و مطالبه كند
از نفس حركات و سكنات را; حتى نفسهايى كه مىزند كه آيا در رضاى حق بوده يا به هواى نفس و شيطان. و هرگاه چنين كرد، سبك مىشود حساب او و نيكو مىگردد بازگشت او به سوى پروردگارش. مراقبهبايد مراقب اين باشد كه حق تعالى مراقب اوست در هر حركتى و سكونى و در هر كلامى و سكوتى و بداند كه حق تعالى مطلّع است بر ضماير، عالم است به سرائر، رقيب است بر اعمال بندگان و اينكه سرّ دل در پيش او مكشوف است، چنانكه ظاهر بشره ]= رخ[ از براى خلق آشكار است.و به اين جهت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: «احسان اين است كه عبادت كنى خدا را، گويا تو مىبينى او را، پس اگر تو نبينى او را، بدرستى كه او مىبيند تو را.»و امّا تفكرمعناى فكر سير است از ظاهر به باطن و از صورت به معنى و از باطن به حق و چون معرفت صفات كمال و ذات لايزال منحصر بر دو قسم است: يكى استدلال و ديگر كشف، پس معناى فكر بر هر دو طريق اطلاق مىتوان كرد. بدان! كه هيچ كس از نقصان به مرتبه كمال نمىرسد مگر به سير كردن و به اين سبب گفتهاند اوّل واجبات تفكر و نظر استو در قرآن اشاره به فكر زياده از آن است كه بتوان شمرد. و در حديث آمده: فكر كردن يك ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال. مطلب پنجم، در ذكر خوف و رجا و صبر و شكر استامّا خوفعبارت است از اَلَم باطن و سوزش آن به سبب وقوع مكروهى كه اسباب حصول آن ممكن الوقوع باشد يا توقع فوت مرغوبى]= مطلوبى [كه تلافى آن متعذّر بود. و خوف از خدا، گاهى به سبب معرفت ذات و صفات خداست و گاهى به سبب جنايت بنده از جهت ارتكاب معاصى استو گاهى به سبب هر دو و به حسب معرفت بنده به جلال خداى تعالى و به عيب نفس خود و تقصيرات خود مىباشد. پس، خائفترين مردم از پروردگار كسى است كه معرفت او به رب و به نفس خود بيشتر از ساير مردمباشد و به اين جهت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «من خائفترين شما هستم از خداى تعالى.»و در حق علما، خداى تعالى فرمود: «انّما يخشى الله من عباده العلماء.»و به قدر كمال معرفت فائض مىشود اثر سوزش از دل بر بدن و بر باقى جوارح و بر صفات نفس. امّا در بدن پس به لاغرى و گريه كردنو امّا در باقى جوارح پس به منع ايشان از معصيت و باز داشتن به طاعات. و امّا در صفات نفس، پس ماده شهوات را از دل بكند و در پيش نفس لذات را مكدّر سازد. پس به اين سبب شهوات به آتش خوف بسوزند و جوارح مؤدَب شوند، و خشوع و استكانت و صفا و رقت در دل حاصل شود و كبر و كينه و حسد از دل كنده شود. پس مشغول مراقبه و محاسبه و مجاهده و مؤاخذه كردن نفس در خطرات قلبيه و كلمات لسانيه گردد. امّا رجاهرگاه مطلوبى متوقع باشد كه در مستقبل خواهد شد و طالب را گمان باشد
به حصول اسباب آن مطلوب، فرحى را كه از تصوّر حصول يا توقّع حصول در باطن او حادث شود، رجا خوانند. دنيا مزرعه آخرت است و دل به منزله زمين است و ايمان به منزله تخم است در او، و طاعات و عبادات به منزله پاك كردن زمين و نيكو گردانيدن او و جارى كردن نهر آب است به سوى آن. پس اگر حاصل شده باشد اين اسباب براى شخصى، لايق است كه اسم رجا بر آن شخص اطلاق شود. و امّا دلى كه مستغرق به محبت دنيا باشد به منزله زمين شوره زارى است كه ترقى نمىكند
در او تخم و درو نمىكند كسى مگر آنچه كاشته است. پس بايد قياس شود رجاى بنده به رجاى زارع. بايد خوف و رجا هر دو مثل هم باشند; يكى برديگرى زيادتى نكند. و امّا غلبه رجا در بيشتر مردم به سبب غرور و كمى معرفت است، بلكه بهتر و اصلح براى عوام، خصوص اهل معاصى از آنها، پيش از آنكه مشرف بر موت شوند، خوف است و امّا نزد مُردن اصلح، براى ايشان غلبه رجاست و نيكويى گمان به خدا. و امّا صبرمعناى آن حبس نفس است

از جزع به وقت وقوع مكروه، به منع باطن از اضطراب و بازداشتن زبان از شكايت و نگاه داشتن اعضا از حركاتِ غير معتاد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود:«صبر كردن، سه صبر است: صبرى است نزد مصيبت و صبرى است بر طاعت و صبرى است از معصيت. پس، كسى كه صبر كند بر مصيبت تا اينكه رد كند مصيبت را به نيكويى عزاى آن، مىنويسد خدا از براى او سيصد درجه، مابين هر درجه تا درجه ديگر مثل آنچه مابين زمين و آسمان است. و كسى كه صبر كند بر طاعت، مىنويسد خدا از براى او ششصد درجه، مابين هر درجه تا درجه ديگر مثل آنچه مابين تخوم]فاصله [ارض است تا عرش.

/ 18