بیشترلیست موضوعات پند نامه امام علىبه امام حسن(عليهما السلام) دستور العملى از حضرت امام صادق(عليه السلام) و صيّت علاّمه حلى(قدس سره) به فرزندش دستورالعملى از شيخ نجم الدين دستورالعملى ازشهيد اوّل دستورالعملى ازابن ابى جمهور احسايى و صيّتنامه فقيه پارساابراهيم بن سليمان قطيفى دستورالعملى از مرحوم مجلسى دستورالعملى از مير محمد حسين خاتون آبادى دستورالعملى از آخوند ملاّ حسينقلى همدانى دستورالعملى از آيةاللّه عبداللّه المامقانى دستورالعملى از شيخ محمّد حسين اصفهانى (كمپانى)به امام جمعه زنجان و صيّت نامه شيخ محمد بهارىهمدانى(قدس سره) به شاگرد خود دستورالعملى از سيدصدرالدين محمد موسوى كاشف دزفولى رساله معراج المؤمنين از سيد صدرالدين محمد موسوى كاشف دزفولى دستور العملى از حاج سيد احمد كربلايى به يكى از شاگردان خود دستورالعملى از حاج ميرزا جواد ملكى تبريزىدر رابطه با آداب قرآن و دعا دستورالعمل ديگرى از حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى دستور العملى از حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى دستورالعمل ديگرى ازحاج ميرزا جواد ملكى تبريزى دستورالعملى از آيةاللّه حاج ميرزا جواد ملكى تبريزىدر رابطه با آداب خواب و خوابيدن و صيّت نامه حضرت امام خمينى ـ رضوان اللّه عليه ـ . و صيّت نامه حضرت امام خمينى(قدس سره) به حاج احمد آقا خمينى(رحمه الله) دستورالعملى از آيةاللّه حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى مجموعه اى از درس اخلاق بهاءالدينى(قدس سره) دستورالعملى از آيت الله حسن زاده آملى ـ مدظله العالى دستور العملى ازحضرت آية الله مشكينى ـ مدظله العالى ـ از درس اخلاق آيت الله مشكينى مدظله العالى ـ دستورالعملى از علاّمه محمد تقى جعفرى ـ مدظله العالىـ رهنمودهايى ازآيةالله عبدالله جوادى آملى ـ مدظله العالى ـ توضیحاتافزودن یادداشت جدید
و اين حاصل نمىشود مگر به ترك شهوات و گوشه گرفتن از بناى دنيا و رفضِ تعلّقات و مداومت كردن در خلوت به ذكر و فكر. تا نفس محجوب است به حجاب شهوات، التفات تمامى براى او رو نمىدهد به خدا. بدان! بدرستى كه نماز را صورت باطنى هست و آن در شش خصال يافت مىشود: حضور قلب و تفهّم و تعظيم و هيبت و رجا و حيا. و اين شش خصلت حالات نيكويى هستند كه يافت نمىشوند تمامى اينها مگر در مؤمنى كه امتحان كرده باشد خدا دلِ او را به نور معرفت و ايمان.امّا بيان اين خصال:حضور قلبمقصود آن است كه فارغ سازد دل را از غير آنچه مشغول به فعل آن است. پس بايد فكر او جارى نباشد در غير آن امر، و هرگاه گردانيد فكر خود را از غير چيزى كه دل در پى اوست و ثابت ماند در دلْ ذكرِ چيزى كه او در پى حصول آن است، پس بتحقيق در اين صورت حاصل شده است براى او حضور قلب. تفهّميعنى فهميدن معناى كلام، و اين امرى است وراى حضور قلب; پس گاه باشد كه دل حاضر است با لفظ، و حال آنكه حاضر نمىشود با معناى آن.و رسيدن دل، به علم به معناى لفظ، همان چيزى است كه ما اراده كردهايم از تفهم، و اين مقامى است كه تفاوت دارند مردم در اينجا. تعظيمو او، امرى است وراى حضور قلب و فهميدن; به جهت آنكه مرد گاهى گفتگو مىكند با غلام خود و آن بنده دلش حاضر است نزد مخاطبه آقا و مىفهمد معانى حرفهاى او را، و حال آنكه تعظيم كننده از براى او نمىباشد. پس، تعظيم، غيرِ حضور قلب و فهم است. هيبتو او نيز غير تعظيم است; به جهت آنكه كسى كه نترسد، نمىگويند او هايب است; پس هيبت خوفى است كه مصدر آن جلال است.حضرت زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين(عليه السلام) نماز مىكرد در هر شبانه روزى هزار ركعت و هرگاه وضو مىساخت رنگ مبارك او زرد مىشد، پس هرگاه بر مىخاست به نماز، عارض مىشد او را لرزهاى. پس سؤال كردند آن حضرت را از اين حال، فرمود: نمىدانيد كه در برابر چه كسى من ايستادهام!رجاشكى نيست كه رجا غير از آنهاست; چه، بسيار كسى كه نگاه مىدارد تعظيم پادشاهى را و هيبت او را در نظر دارد به جهت آنكه مىترسد از سطوت او، و حال آنكه اميد ندارد اِنعام او را، و بنده بايد اميد داشته باشدبه نماز كردن خود، ثواب را از خدا; چنان كه مىترسد به سبب تقصير خود، از عقاب او. حياو اين زايد است بر تمامى آن خصال، به جهت آنكه سبب حيا مشهود است به تقصير خود و توهم گناه كردن و گاه هست كه تصور مىشود تعظيم و خوف و رجا از غير حيايى، در وقتى كه تصور نمىكنند تقصير خود را. و بدان! كه از براى اين امور مذكور اسباب و بواعثى چند هست:اما سبب حضور قلبپس او قصد است، به جهت آنكه دل انسان تابع قصد اوست، پس حاضر نمىشودمگر در چيزى كه قصد مىكند آن را. دل هرگز معطل نمىماند; اگر حاضر در نماز نباشد، در امور دنيا حاضر خواهد بود. پس چارهاى در احضار قلب نيست مگر به گردانيدن قصد به سوى نماز. و قصد نمىگردد به سوى نماز، مادامى كه ظاهر نشود اينكه غرض و مطلوب منوط است به قصد، و او ايمان و تصديق كردن است به اينكه آخرت، بهتر و باقىتر است از دنيا، و نماز وسيله رسيدن است به آخرت. پس هرگاه اضافه شد اين به سوى حقيقت علم به حقارت دنيا و مهمّات آن، حاصل مىشود از مجموع اينها حضور قلب در نماز. و امّا سبب تفهّمپس بعد از حضور قلب، روانه كردن فكر و گردانيدن ذهن است به سوى ادراك معنا. و علاج اين، مثلِ علاجِ حضور قلب به اقبال نفس بر فكر كردن و سعى نمودن در دفع امورى است كه شاغلند در فكر. و علاج دفع كردن خاطرى كه شاغلند، قطع مواد آنهاست، و دفع اسباب خواطر يعنى كندن دل از آنها; و مادام كه بريده نشوند آن موادى كه خواطر از آنها پيدا مىشوند، بر نمىگردد فكر از آنها به سوى ذكر خدا و تأمّل كردن در عظمت و جلال او.پس كسى كه دوست مىدارد چيزى را، ذكر او بسيار مىكند و ذكر چيزى كه محبوب است، غالب مىشود بر دل و مشغول مىسازد او را از ذكر غير محبوب. و به اين جهت است كه مىبينى دوستداران دنيا هرگز نمازى نمىكنند كه صاف باشد از اين خطوراتى كه مشوّش مىكند مصلّى را. و امّا سبب تعظيمو او حالتى است كه پيدا مىشود از دو معرفت: يكى، معرفت جلال و عظمت خدا ـ و اين از كمال ايمان است ـ دوّم، معرفت حقارت و خسّت نفس و بودن او بنده ذليلى در نهايت ذلّت و مسكنت، پس پيدا مىشود از اين دو معرفت استكانت ]= آرامش[ و انكسار]= خضوع[ و خشوع از براى حضرت ذوالجلال. پس تعبير مىشود از اين به تعظيم. و امّا هيبت و خوفپس حالتى است از براى نفس كه پيدا مىشود از معرفت به قدرت خدا و سطوت ]= توانايى و شكوه[ و بطش ]= چيرگى[ او و نفاذ ]= نفوذ [امرش و اينكه حق تعالى چنان است كه اگر هلاك نمايد خلق اوّلين و آخرين را، يك ذرّه از پادشاهى او كم نمىگردد و با وجود اين ملاحظه كند بلاهايى كه به انبيا و اوليا نازل شده. پس معرفت اينها منشأ حصول هيبت است در دل و هر قدر كه زياد مىشود علم به خدا و كبريايى او، زياد مىشود هيبت و خشيت. و امّا سبب رجاپس او، معرفت لطف خدا و كرم او و توسعه رحمت و فضل و احسان و انعام اوست و معرفت لطايف صنع او و معرفت صدق او در وعده ثواب و بهشت برگزاردن نماز. و هرگاه حاصل شد يقين به وعده او و معرفت لطف او پيدا مىشود از مجموع اينها رجا. و امّا سبب حياپس آن شعور است به تقصير نفس در عبادت، و علم است به عجز از قيام به تعظيم خدا ـ چنان كه مىبايد. مطلع شدن به بسيارى عيوب نفس و آفات او و كمى اخلاص نفس و ميل او به سوى لذاتِ دنياى فانى در همه افعالش. و همچنين علم داشتن به اينكه حق تعالى بيناست و مطلع است بر باطن امور و بر چيزهايى كه در دل مىگذرد; هر چند در كمال پنهانى باشد. و هرگاه اين معارف از روى يقين حاصل شدند ، از آنها حالتى پيدا مىشود كه او را «حيا» مىنامند. پس، بعد از آن بدان! بدرستى كه نماز كامل مثل انسان كاملى است كه مشتمل هست بر روحى و جسدى، منقسم است به ظاهرى و باطنى; و از براى روح و باطن او، اخلاق و صفاتى چند هست و از براى جسد و ظاهر او، اعضا و جوارحى چند است. پس، روح نماز معرفت حقِ اوّل است و معرفت عبوديت از براى او، از روى اخلاص. و اخلاق و صفا باطنه او معانى است كه مذكور است و امّا اعضا و جوارح او، پس آن قيام است و قرائت و ركوع و سجود.مطلب دوّم، در ذكر صوم و زكات و حج است. بدان! كه بدرستى كه صوم به معناى منع است و بازداشتن نفس از چيزى، و صوم ماه رمضان واجب است به نص قرآن و صوم را سه مرتبه است:اوّل، مرتبه عام و آن منع نفس است از خوردن و آشاميدن و از ديگر مبطلات. دوّم، مرتبه خاص است و آن منع كردن نفس است از آنچه مذكور يشد با اينكه اعضا و جوارح را نيز منع كند از معصيت. مث چشم را منع نمايد از نظر به نامحرم و گوش را نيز منع كند از شنيدن غنا و غيبت و زبان را از فحش دادن و غيبت كردن و همچنين باقى جوارح را. از حضرت صادق(عليه السلام) منقول است كه: هرگاه روزهدارى، مىبايد كه روزه باشد گوش تو و چشم تو و موى تو و پوست تو و جميع اعضاى تو از محرّمات بلكه از مكروهات. و فرمود كه: روزه تو مانند روز افطار تو نباشد. سوم، مرتبه خاص الخاص است و آن منع نفس و جوارح است از آنچه مذكور شد با اينكه دل را پاك نمايد از تعلق به غير خدا و منع كند دل را از التفات به غير حق. و اين مرتبه انبيا و ائمه معصومين و قليلى از اولياءالله كه به سبب متابعت انبيا و ائمه(عليهم السلام) به اين مرتبه رسيدهاند. ]خواص روزه كامل[روزهاى كه واقع شود به شروط و آداب از روى كمال، او را هفت خاصيت است:اوّل آنكه، شبيه به ملائكه شوند به سبب خالى كردن شكم از طعام و حفظ جوارح از معاصى; دوّم آنكه، به سبب گرسنگى و تشنگى خاطر خود آورند تشنگى و گرسنگى روز قيامت را; سوم آنكه، به درد دل فقيران واقف شوند كه درد گرسنگى چون است; چهارم آنكه، قدر نعمت خدا را بدانند، چه انسان تا گرسنه و تشنه نشود، قدر نان و آب نداند; پنجم آنكه، از گرسنگى، صفاى دل حاصل شود و صفاى دل سبب قرب حق گردد ; ششم آنكه، آسان مىشود بر او بذل كردن طعام و شراب در راه حق; هفتم آنكه، راه گذر شيطان را تنگ مىكند و دماغ او به خاك ماليده مىشود. و اشاره به اين شده است در حديث كه فرمودهاند: روزه سپرى است از آتش. چه، شهوات نفسانى به منزله آتشند، بلكه عين آنند و چون انسان گرسنه شود و تشنه، آتش شهوت فرو مىنشيند و در فرونشستن او آتش جهنم از اين كس دور مىگردد; پس روزه سبب نجات اوست از آتش جهنم، و به سبب علوّ درجه صاحب روزه است كه حق تعالى مىفرمايد:«روزه از براى من است و من جزاى او را مىدهم.»و امّا زكاتپس بر سه قسم است: اوّل; زكات مال و آن تعلق مىگيرد به نه چيز; دوّم، زكات بدن است و آن نيز دو قسم است; اوّل، زكاتى است كه شركت با مال دارد، كه به سببِ دادنِ آن، بدن حفظ مىشود از آفات، و آن زكات فطره است; دوّم، زكاتى است كه حاصل مىشود از رسيدن آزارها و ناخوشيها به انسان. سوم، زكات جاه است و او اين است كه سعى كند در استخلاص مظلومى از دست ظالم و كوتاهى نكند كسى كه قادر باشد بر آن.و امّا حج پس واجب است بر هر كه مستطيع باشد و بايد ظاهر را با باطن موافق گرداند; يعنى چنان كه ظاهر او متوجه خانه خدا باشد، باطن او نيز متوجه صاحب خانه باشد، و احتراز كند از اينكه در راه كعبه خود را بر مردم بيندازد يا از مال حرام و شبهه، زاد راه خود را بردارد يا معرفتى به صاحبخانه مطلقاً نداشه باشد. خلاصه، سعى بايد نمود كه تعب خود را در اين راه ضايع نسازد. مطلب سوم، در ذكر جهاد استو آن بر دو قسم است; يكى جهاد اصغر و آن جهاد است با كفار، و يكى جهاد اكبر استو آن جهاد با نفس اماره و از اعظم آداب راه سلوك است. پس واجب و متحتّم است بر سالك، جهاد با نفس; چنان كه در كلام مجيد مىفرمايد: (الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا)يعنى جمعى كه در راه محبت ما با نفس خود جهاد نمودهاند و او را از مشتهيات خود باز آورده به طاعات و عبادات و اجتناب منهيات و اكتساب فضايل و كمالات اُخروى باز داشتهاند، هر آينه هدايت مىكنيم ما ايشان را و مىرسانيم به راههاى خود كه به سلوك در آن از ضلالت و گمراهى ايمن بوده و بىشايبه شبهه و شك به مقصد رسند.پس، بر هر كس واجب است كه جهاد نفس را بر خود لازم شناسد و هميشه نفس خود را در معرض محاسبه و مراقبه داشته، از لذات دنيه فانيه باز دارد و در همه حال متوجه احوال او بوده، از حركات و سكنات و خطرهايى كه او را در آنها هست، غافل نباشد. و بدان! كه هر نَفَسى كه از او بر مىآيد دُرّى است بىبها و جوهرى است گرانمايه كه هيچ شيئى از اشيا را قابليت آن نيست كه قائم مقام آن توان بود يا عوض آن تواند شد; بلكه نقدى است كه به آن مىتواند گنجى از كنوز رحمت الهى خريدكه ابدالأباد از روايح فيض آن بهرهمند تواند بود و نفع آن از وصمت فنا و زوال ايمن و مصون باشد و ضايع گذاشتن و يا صرف كردن آن در امرى كه متضمنِ ادراك سعادتى نبوده باشد، نقصانى است بس عظيم و خسرانى است بس بزرگ كه هيچ عاقل پيرامون آن نگردد كه به ضعف عقل منسوب نشود و هيچ زيركى و دانايى آن را بر خود رواندارد كه نزد ارباب درك و تميز، نادان و بىتميز ننمايد. پس، چون مرغ سحرى به خروش سبّوح قدوس درآيد و مؤذّن نداى «حى على الصلاة» در دهد ، به اداى دوگانه واجب قيام بايد نمود و بعد از فراغ از آن نفس را محراب مخاطبه خود ساخته، به او خطاب بايد كرد كه: اى نفس! مرا بضاعت و سرمايهاى كه توانم وسيله نجات و رستگارى خود ساخت سواى اين چند روزه عمر فانى نيست و آنچه از آن رفته است در معرض فنا و زوال در آمده،در حقيقت نقصانى است كه به رأس المال و سرمايه من راه يافته است و اين روز نوى است كه از اجل مهلت حيات آن يافته و حضرت عزت، زندگانى در آن را به تو ارزانى داشته تا به عبادت او قيام نمايى و فايدهاى كه وسيله نجات و رستگارى تو باشد، در آن به دست آرى و اگر احياناً از اجل مهلت آن نمىيافتى و امروز در سلك اموات، منتظم مىبودى، هر آينه از خداى خود درخواست مىكردى كه حيات امروز ديگر رابه تو ارزانى دارد كه تدارك ايام گذشته نموده و عملى در آن به جاى آورى كه متضمن روسفيدى و رفع خجالت تو بوده باشد، همان پندار كه امروز آن روز است كه آرزوى حيات آن كردهاى و آرزوى تو را بر آوردهاند و حيات در آن را براى تو ارزانى داشته، و به عمل آر آنچه در آن روز به عمل خواهى آورد.و بر تو باد كه حيات اين روز را غنيمت شمارى و ساعات او را ضايع نسازى و باطل نگذرانى!فصل دوّمدر ذكر مجملى از آداب و سنن و بيان رياضت نفس و اركان آن و اين در چند مطلب تحقيق خواهد شدمطلب اوّل، در بيان مجملى از نوافل يوميهبدان! بدرستى كه از جمله سننى كه مواظبت بر آن لازم است از براى طلب حق، نوافل يوميهاند و متمم فرايضند و سالك تا مىتواند بايد ترك آنها نكند. اگر به سبب عذرى ترك شدند، قضاى آنها را به جا آورد، و به طريق اختصار اشاره به آنها مىرود:چون زوال شمس معلوم مىشود، شروع به نافله ظهر نمايد و آنها هشت ركعتند. و امّا نافله عصر، پس از فراغ از نماز ظهر و تعقيبات آن مشغول مىشود به نافله عصر و آن نيز هشت ركعت است مثل نوافل ظهر، كه هر دو ركعت به يك سلام. و امّا نافله مغرب، پس اوّل وقتِ آن، بعد از فراغ از نماز مغرب و آخر آن بنابر مشهور ميان علما بر طرف شدن حمره مغربيه است، و آن چهار ركعت است، و بعد از آن دو ركعت غفيله به جا آورد. و امّا نافله عشا، پس آن دو ركعت است بعد از عشا كه آن را وتيره مىگويندو مشهور ميان علما آنست كه نشسته بگذارند. و امّا نوافل شب، پس تأكيد بر آنها بيش از ساير نوافل مىباشد و ثواب آنها بسيار است و طالب حق را نزديك به وجوب است كردن آنها; پس البته سعى بنمايد كه ترك نكند و اگر ترك بشود البته قضاى آنها را به جا آورد. وقت نوافل شب، نصف شب شدنِ شب است، امّا هر قدر كه به صبح نزديكتر باشد، بهتر است; چه، هر قدر از شب كه بيشتر مىرود حضور از براى اين كس بهتر حاصل مىشود.يكى به سبب خلوّ معده از طعام و شراب و ديگر به جهت نسيان، يعنى از خيالاتى كه در اوّل شب كرده. و عدد آنها با نافله صبح سيزده ركعت است. مطلب دوّم، در ذكر چيزهايى]است[ كه از آداب و سننند، كه در راه سلوك لازماست اتيان به آنها از براى طالب حق و اهم آنها چهاردهاند:اوّل، مواظبت كردن و حاضر شدن به نماز جماعت كه از سنن مؤكده است و بسيار در احاديث تأكيد آن وارد شده است و بايد طالب حق بىسبب و عذرى ترك آن ننمايد. دوّم، تصدّق نمودن در راه خدا به آنچه ميسّر شود ; بلكه هر چه بيشتر بدهد بهتر است ـ هرگاه ضرر به نفس خود يا عيال خود نرساند، كه در اين صورت، اَولى نفس و عيال است. سوم، روزه سنت گرفتن است; خصوص روزه ايّام بيض از هر ماهى و روزه ماه رجب و شعبان و همچنين ايام متبركه ديگر از ميان سال كه ترغيب و تأكيد در روزه آنها وارد شده و طالب حق بايد ترك روزه سه روز از هر ماه نكند كه آن پنجشنبه اوّل ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر ماه مىباشد كه از سنتهاى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)است ، و به اعتقاد اين حقير هميشه روزه گرفتن خوب است هرگاه ميسر شود، مگر اينكه باعث عُجب و ريا گردد كه آن وقت افطار كردن بهتر است از چنين روزهاى. چهارم، زيارت قبر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و قبور ائمه معصومين(عليهم السلام) و ساير قبور انبيا و اولياءالله است، ]به[ خصوص زيارت قبر ابىعبدالله الحسين(عليه السلام)كه تأكيد بسيار در آن وارد شده است و همچنين سنّت مؤكد است زيارت قبر والدين و استادان. پنجم، اداى حقوق اخوان دينى و قضاى حاجت ايشان; چه، تأكيد بسيار در آن وارد شده است.و سعى نمودن در كار ايشان و ادخال سرور در مؤمن و حفظ الغيب. بلكه طالب حق آن است كه حاجت برادر مؤمن را بر حاجت خود اختيار كند و در فكرِ ساختن كار او بيشتر باشد از كار خود. ششم، تدارك نمودن هر چه از مذكورات فوت شده باشد از نوافل و قضاى حاجت مؤمن و غير اينها در هر وقت كه بينا و هوشيار گردد. هفتم، خواندن قرآن در هر روز، هر قدر كه مقدور شود و احتياط آن است كه در هر روزى كمتر از پنجاه آيه نخواند و اگر بيشتر بخواند بهتر است، بلكه اَولى آن است كه در غير ماه رمضان روزى يك جزو بخواند كه در يك ماه يك قرآن تمام خوانده باشد و در ماه رمضان هر سه روز يك قرآن بخواند. هشتم، زيارت و ديدن علماى ربّانى و برادران دينى و صحبت داشتن با صلحا و عبّاد، هرگاه بشناسد و بداند ايشان را. نهم، ذكر كردن است و هر روزى از ادعيه و اذكار مداومت نمودن از اهم مطالب سالك است; خصوص در تعقيب فرايض يوميه كه بيشتر تأكيد در آن وارد است، و دوام فكر از اعظم شرايط رياضت و سلوك راه حقّ است و بهترين اذكار ذكر «لا اله الا الله» استاز براى تجريد نفس از تعلّقات. و امّا از براى قضاى حاجات و دفع هموم و غموم پس بهترين اذكار ذكر يونس(عليه السلام)است: (لا إله إلاّ انت سبحانك إنّى كنتُ من الظالمين)دهم، ]از[ بسيار خوردن و بسيار آشاميدن و بسيار گفتن و بسيار خوابيدن و بسيار جمع مال كردن ]بپرهيزد[ كه اينها طالب را از حق باز مىدارد و سبب حجاب او مىشود. يازدهم، ضايع نساختن اوقات عمر در امورى كه به كار آخرت او نيايد، هر چند آن امور مباح باشند. چه، عمر سرمايه انسان است ، بايد به اين، تحصيل ربح آخرت و درجات قرب حق نمايد. دوازدهم، به حسن خلق با مردم مدارا كردن و حسن بشره معاشرت نمودن و رو را ترش نكردن به كسى، هر چند نسبت به بدان باشد، مگر هرگاه حسن بشره نسبت به شخص عاصى سبب جرأت او گردد در معصيت، كه آن وقت رو ترش كردن اَولى است. سيزدهم، احتزاز از سوء ظن به مردم. چهاردهم، اوقات را ضبط نمودن، به اين معنى كه شبانه روز را قسمت نمايد و هر قدرى از آن صرف چيزى كه ضرور است، بنمايد، يمث شب در اوّل آن بخوابد قدرى و در آخر آن برخيزد به نوافل، نه اينكه شب را تمام بخوابد يا تمام بيدار باشد; مگر در ليالى متبركه كه احياى تمام شب سنت است، و روز را نيز تقسيم نمايد، قدرى براى كسب معيشت; چه، تحصيل قوت از وجه حلال براى خود و عيال واجب است، بلكه بهترين عبادتهاست.