فاطمه زهرا در آستانه ازدواج - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 1

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خوردند، پيامبر اسلام و سپاه دلير و شجاع ايشان پيروزمندانه به مدينه بر مى گردند كفار زبونانه و شكست خورده به مكه بازگشت مى كنند.

مدت زمانى نمى گذرد كه غائله جديد دشمنان و كفار قريش شروع شده، و يك سال و اندى بعد از جنگ بدر جنگ احد شروع مى شود. اين فتنه نيز موجب رنج و غصه ى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) مى شود. در اين جنگ خيلى از ياران پيامبر اسلام از جمله حمزه عموى بزرگوار آن حضرت كشته مى شود. پيامبر اسلام بر سر نعش حمزه مى آيد و حمزه را در حالى كه وصف شدنى نيست مى بيند، وى را مثله كردند آن هم به بدترين وضع، گوشهاى آن بزرگوار را سوراخ نموده و شكمش را پاره كرده و كبد وى را بيرون آورده و انگشتان دست و پايش را قطع كرده بودند. اين حادثه ى دردناك و اين منظره رقت بار فوق العاده براى رسول خدا ناراحت كننده بود و به شدت پيامبر را محزون و متأثر كرده و قلب مباركش را جريحه دار نمود. اين جنايت نسبت به سردار رشيد اسلام بود كه از هيچ گونه فداكارى در راه پيشبرد اسلام دريغ نداشت. حزن و اندوه بر پيامبر مستولى شده بود كه ناگاه پيامبر اسلام عمه اش صفيه را همراه دختر باعظمتش ديد كه به صحنه ى نبرد نزديك مى شوند، پيامبر اسلام روى حمزه را پوشاند تا قسمت هاى مثله شده بدن حمزه در معرض ديد نباشد، عباى مباركش جسد حمزه را از فرق سر تا پاى، پوشاند.

صفيه و فاطمه بالاى سر حمزه نشسته و گريه شديدى نمودند، پيامبر اسلام در گريه و زارى با آنها همراهى مى كرد، ناگاه فاطمه ى زهرا رخسار خون آلود پدر بزرگوارش را نگاه مى كند. فريادى كشيد و سپس رخسار پدر مهربان را پاك كرده و مى گويد: افزون باد غضب خداوند بر آن كسى كه رخسار رسول خدا را خونين نموده است خونها را از چهره ى پاك پيامبر مى زدود و على با سپر خود آب بر صورت پيامبر اسلام مى ريخت، اما فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) مى بيند كه با ريزش آب خون زياد مى شود لذا تكه ى حصيرى را مى سوزاند و آن را بر روى زخم هاى پدر مى گذارد و خون بند مى آيد. در اين لحظات زهراى اطهر قلب نازنينش چگونه است؟ و اين گونه حزن ها غم هاى شديد بر قلب مبارك بانوى دو عالم وارد شده است؟ البته فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) در هنگام جنگ حضور نداشت، بلكه بعد از پايان جنگ احد به صحنه آمد زخم صورت پيامبر را پانسمان نمود و اينكه برخى گفته اند: فاطمه ى زهرا در تمام جنگ ها حاضر بوده و مجروحين را پرستارى و مداوا مى كرده، درست نيست و اين نظر را يك عده ى مغرضين بيان داشته اند. البته از زنان صدر اسلام بودند كسانى كه در صحنه هاى نبرد ارتش اسلام با سپاه كفر و شرك حاضر بودند و سربازانى را كه مجروح مى شدند مداوا و پرستارى مى كردند، ولى فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) در جنگ احد بعد از ختم جنگ خدمت پيامبر آمد.

يكى از مشكلاتى كه زندگى و عرصه را بر فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) تيره و تنگ كرده بود، اينكه ايشان هم منزل با زنان پدر بود و مخصوصا كه بعضى از آنها به مقام موقعيت سيده زنان عالم غبطه مى خوردند، احترام زيادى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت به زهرايش ابراز مى كرد برخى از زنان رسول خدا حسادت و كينه اى را كه در دل مخفى داشته بودند ابراز و اظهار مى كردند كه نمونه هاى آن در روايات ما زياد است. و فى المشكاة «عن عايشة رضى الله عنها قالت ما رأيت احدا كان اشبه سمتا و هديا و دلا و كان اذا دخلت عليه قام اليها فاخذ بيدها فتقبلها و اجلسها فى مجلسه و كان اذا دخل عليها قامت فاخذت بيده فتقبله و اجلسه فى مجلسها».

«از عايشه نقل شده است: هيچ كس را نديدم كه از جهت راه و رسم زندگى و راه رفتن شبيه تر از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد و هر زمانى كه بر پيامبر اسلام وارد مى شد پيامبر به سوى او بلند مى شد و دست فاطمه ى زهرا را مى بوسيد و او را جاى خود مى نشاند و نيز هر وقت كه پيامبر اسلام به نفوذ وى مى رفت فاطمه به سوى پيامبر بلند مى شد و دست پدر را مى بوسيد و پيامبر را در جاى خود مى نشاند». [ ينابيع الموده، باب 55، ص 172 و ذخائر العقبى، ص 41. ] اين بود نمونه اى از محبت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) كه احاديث از اين قبيل بسيار است و در موضوعات مربوطه خواهد آمد.

فاطمه زهرا در آستانه ازدواج

هنگامى كه سرور زنان دو عالم به نه سالگى رسيد در اين سن علاوه بر رشد جسمانى از رشد و كمال عقلانى نيز بهره مند بوده و مضافا بر اينكه از جمال و زيبايى الهى برخوردار بود. و از نظر معارف دينى ايشان فقط در دانشگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كسب معارف نمود و از آن مركز علم و دانش الهى بهره ها برد. بلى با اين فضائل كه ذكر شد جا داشت كه خيلى از صحابه ى معروف پيامبر از فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) خواستگارى نمايند. در جواب همه ى خواستگاران پيامبر اسلام مى فرمايند: ازدواج فاطمه (سلام الله عليها) به دست خداوند است.

اما احاديثى كه در اين رابطه آمده به اين قرار است: شعيب بن سعد مصرى در كتاب «الروض الفائق» مى گويد: هنگامى كه شمس جمال فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها)در آسمان رسالت درخشيدن گرفت و در افق جلالت و عظمت و كمالش ماه تمام و بدر كامل شد و بزرگان قوم به سوى او ميل كرده و ديدگان آنان را به خودش خيره نمود، برگزيدگان مهاجر و انصار وى را خواستگارى مى كردند، ولى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را رد نموده و چنين پاسخ مى داد كه منتظر فرمان و حكم الهى هستم. و قتى كه ابوبكر و عمر از وى خواستگارى كردند. رسول مكرم فرمود: او هنوز كوچك است و وقتى كه عبدالرحمن بن عوف وى را خواهان شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى پاسخ نداده و روى بگرداند.

«و روى ابوداود بسنده عن قتادة عن الحسن البصرى عن انس قال ان ابابكر خطب فاطمة فاعرض النبى صلى الله عليه و آله و سلم عنه ثم خطبها عمر بن الخطاب فاعرض عنه و قال انتظر امر الله...».

«ابوداود به سند خود از تقاده و او هم از حسن بصرى و او از انس بن مالك نقل مى كند كه ابابكر فاطمه را از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) خواستگارى كرد، پيامبر از او اعراض فرمود: و بعد عمر خواستگارى نمود، پيامبر اسلام از او هم اعراض نمود فرمود: منتظر امر خداوند هستم». [ سنن ابى داود و ينابيع المودة، باب 55، ص 174 و مناقب احمد بن حنبل ، كنز العمال، ج 2، ص 99. ] متقى هندى در كتاب «كنز العمال» ازانس بن مالك نقل مى نمايد كه ابوبكر روزى حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و در مقابل پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته و عرض كرد: يا رسول الله سبقت مرا در اسلام و نيز دل سوزى و خيرخواهى مرا براى اسلام مى دانى و من چنين و چنانم، رسول مكرم فرمود: چرا اين سخنان را بر زبان جارى مى كنى و هدفت چيست؟ عرض كرد: فاطمه را به من تزويج نما، پيامبر سكوت فرمود و ابوبكر بازگشت و به عمر گفت: هلاك شدم، او پرسيد: مگر چه اتفاق افتاده؟ گفت: فاطمه را خواستگارى كردم ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از من روى برگرداند،عمر گفت: همين جا باش تا من بروم آن چه تو از پيامبر خواستى من هم بخواهم، سپس پيش رسول اكرم آمد و در مقابل او نشست و عرض كرد: اى پيامبر خدا پيشگامى مرا در قبول اسلام و خيرخواهى مرا براى اسلام مى دانى و من چنين و چنانم، نبى اكرم سؤال فرمود: اين سخنان براى چيست؟ عرض كرد: فاطمه را به من تزويج نمائيد. پيامبر اكرم از او نيز روى مبارك برگرداند. عمر به سوى ابوبكر برگشت و گفت: پيامبر درباره ى ازدواج فاطمه منتظر فرمان خداست.

هيثمى در مجمع الزوائد نقل مى كند كه: ابوبكر و عمر، هر يك به دختران خود عايشه و حفصه گفتند كه فاطمه را از رسول خدا خواستگارى كنند و هر نوبت پيامبر مكرم فرمود: منتظر فرمان خداوند درباره ى فاطمه هستم.

امور جارى جريان عادى خود را طى مى كرد و خواستگاران يكى بعد از ديگرى از ازدواج فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) مأيوس و نااميد مى شدند و در چنين زمانى بود كه سعد بن معاذ به سراغ على (عليه السلام) رفت و على (عليه السلام) از زمانى كه به مدينه آمده بود در منزل او سكنى گزيده بود و سعد، على (عليه السلام) را كه در يكى از بستانهاى مدينه مشغول كار بود پيدا كرد و به او چنين گفت: يا على چه چيزى مانع شده است كه فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) را از پسر عمويت رسول خدا خواستگارى نمايى.

نويسنده منتخب كنزالعمال مى گويد كه عمر به سوى على (عليه السلام) رفت و به او گفت: اى على (عليه السلام) چرا از فاطمه خواستگارى نمى كنى؟ على (عليه السلام) فرمود مى ترسم او را به من ندهند، عمر گفت: اگر او با تو تزويج نكند پس با چه كسى تزويج بكند، در حالى كه تو محبوب ترين خلق خدا نزد رسول اكرم هستى.

در كتاب جواهر العقدين سيد شريف نورالدين على سمهودى مصرى از عبدالكريم بن سليط بصرى و او از ابن بريده و او هم از پدرش روايت كرده است:

«ان نفرا من الانصار قالوا لعلى رضى الله عنه لو كانت فاطمة عندك فدخل على النبى صلى الله عليه و آله و سلم ليخطبها فقال ما جائك قال ذكرت فاطمة قال مرحبا و اهلا فخرج الى الرهط من الانصار ينتظرونه فقالوا ما قال لك النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال قال لى مرحبا و اهلا قالوا يكفيك هذا القول فلما كان بعد ما زوجه قال يا على انه لابد للعروس من وليمة قال سعد بن عباده عندى كبش و جمع له رهط من الانصار آصعا من ذرة فلما كانت ليلة البناء قال يا على لا تحدث شيئا حتى تلقانى فدعا النبى صلى الله عليه و آله و سلم بماء فتوضأ منه افرغه على على و فاطمة رضى الله عنهما فقال اللهم بارك عليهما و بارك لهما فى نسلهما».

«عده اى از انصار خدمت حضرت على (عليه السلام) آمدند و به على (عليه السلام) عرض كردند: از فاطمه خواستگارى بنما و على مدتى خدمت پيامبر اسلام نشست، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: حاجت و نيازت چيست؟ على (عليه السلام) مى گويد: عرض كردم براى خواستگارى فاطمه آمدم، پيامبر اسلام فرمود: مرحبا و آفرين و سپس قبول فرمود.

على (عليه السلام) از خدمت پيامبر اسلام بيرون آمد، عده اى از انصار كه بيرون منتظر بودند از على (عليه السلام) سؤال كردند: پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) چه فرمود؟ على (عليه السلام) پاسخ داد: پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مرحبا و اهلا، انصار عرض كردند: يا على همين مقدار سخن پيامبر براى رضايت از تو كفايت مى كند، وقتى كه ازدواج صورت گرفت پيامبر فرمود: يا على! در عروسى بايد داماد وليمه و خرج بدهد، و سعد به عباده گفت: من يك گوسفند مى دهم و عده اى از انصار چند صاع ذرت براى على (عليه السلام) جمع كردند: وقتى كه شب عروسى شد و فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) را به خانه ى على بردند پيامبر اسلام پيام داد: يا على كارى انجام نده تا من بيايم، وقتى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به خانه ى على (عليه السلام) آمد، آب خواست براى وضو و وضوء گرفت. بعد از همان آب بر سر و صورت و بين كتف هاى على و زهرا پاشيد و دعا كرد: خدايا اين ازدواج و عروسى را بر آنها مبارك گردان و مبارك گردان بر نسل آندو». [ ينابيع الموده، باب 55، ص 174 و همين روايت را نسايى آورده و گفته سند روايت عبدالكريم مقبول است و بريده ثقه است و رويايى در مسند خود آورده و دولابى در كتاب الذريعه الطاهره آورده است و ذخائر العقبى، ص 33 و نور الابصار، ص 53 و الاصابه، ج 8، حرف الفاء و اعلام النساء، كلمه ى فطم و تذكرة الخواص، ص 279. ] «قندوزى در ينابيع المودة مى گويد:

«عن انس رضى الله عنه قال كنت عند النبى صلى الله عليه و آله و سلم فغشيه الوحى فلما افاق قال يا انس اتدرى بما جاءنى به جبرائيل من عند صاحب العرش عز و جل قلت بابى و امى بما جائك جبرائيل قال قال جبرائيل ان الله يأمرك ان تزوج فاطمة بعلى فانطلق فادع لى ابابكر و عمر و عثمان و طلحة و الزبير و نفرا من الانصار فانطلقت فدعوتهم فلما ان اخذوا مقاعدهم قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و الحمدلله المحمود بنعمته و ذكر الخطبة المشتملة على التزويج و فى آخرها فجمع الله شملهما و اطاب نسلهما و جعل نسلهما مفايتح الرحمة و معادن الحكمة و امن الامة ثم حضر على و كان غائبا فتبسم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قال يا على ان الله امرنى ان ازوجك فاطمة و انى قد زوجتكما على اربعمأته مثقال فضة فقال على قد رضيتها يا رسول الله ثم ان عليا خر لله ساجدا شكرا فلما رفع رأسه قال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بارك الله لكما و بارك فيكما و اسعد جدكما و اخرج منكما الكثير الطيب قال انس والله لقد اخرج الله منهما كثير الطيب».

«از انس (رضى الله عنه) نقل شده است: ما نزد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) بوديم كه ناگهان بر آن حضرت وحى فرا رسيد، وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به حال عادى برگشت فرمود: يا انس بن مالك آيا مى دانى جبرئيل از نزد صاحب عرش چه پيامى آورد: گفتم پدر و مادرم فدايت چه خبرى آورد؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: جبرئيل گفت: خداوند امر مى كند كه فاطمه را به على تزويج بكن و بعد فرمود: يا انس برو ابابكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير و عده اى از انصار را خبر كن، انس بن مالك مى گويد: آنها را خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردم. و قتى كه آنان آمدند و نشستند، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: حمد و ثنا براى خداست كه به خاطر نعمت هايش ستايش شده است. و سپس خطبه اى كه مشتمل بر تزويج بود خواند و در آخر خطبه فرمود: خداوند جمع بگرداند شمل آن دو را و طيب پاك گردند نسل آن دو را و نسل آن دو را كليدهاى رحمت و معدن حكمت، محل امن و امنيت امت قرار بدهد. و بعد على (عليه السلام) آمد، رسول خدا وقتى كه على (عليه السلام) را ديد تبسم نمود فرمود: يا على! خداوند مرا امر نموده است كه فاطمه را براى تو تزويج بنمايم و من او را به عقد تو درآوردم بر مهريه و صداق چهار صد مثقال نقره، سپس على (عليه السلام) عرض كرد: راضى شدم و بعد على (عليه السلام) سر را به سجده ى شكر گذاشت و خداوند را شكر سپاس نمود، وقتى كه على (عليه السلام) سر مبارك را بلند كرد، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند مبارك گرداند براى شما و مبارك گرداند در نسل شما و سعادتمند گرداند مقام شما را و نسل شما را كثير و پاك گرداند.

انس بن مالك مى گويد: قسم به خدا به تحقيق خداوند نسل آن دو زوج مبارك را كثير و زياد و طيب و پاك گرداند». [ ينابيع الموده، باب 55، ص 175 و ذخائر العقبى، ص 31 و نظم درالسمطين و ابوالخير قزوينى، آورده است و الاصابه، ج 8، حرف الفاء و اسد الغابة و اعلام النساء، ج 4، كلمه ى فطم و مسند احمد بن حنبل و جامع، ترمذى ج 5، فضائل فاطمة الزهرا و الصواعق المحرقه، فضائل فاطمه الزهرا و البداية و النهاية ابن كثير و تاريخ دمشق ابن عساكر. ] «روى ابوداود بسنده عن قتادة عن الحسن عن انس قال ان ابابكر خطب فاطمة فاعرض النبى صلى الله عليه و آله و سلم عنه ثم خطبها عمر ابن خطاب فاعرض عنه و قال انتظر امر الله فيها ثم خطبها على فقال له اعندك شى ء قال على قلت فرسى و درعى قال اما فرسك فلابد لك منه و اما درعك فبعها و اتنى بها قال فانطلقت فبعتها باربعمأة و ثمانين درهما فوضعتها فى حجره فقبض قبضة و قال اين بلال فجاء قال له اشتر بها طيبا ثم امرهم ان يعملوا لها سريرا شريط و وسادة من أدم حشفها ليف ملئوا البيت كثيبا يعنى رملا.» «ابوداود به سند خود از قتاده و او هم از حسن بصرى و او از انس بن مالك روايت كرده است كه ابابكر حضرت فاطمه ى زهرا را خواستگارى نمود و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) از او اعراض كرد و عمر آمد خواستگارى نمود، پيامبر ازاو هم اعراض كرد و فرمود: درباره ى ازدواج فاطمه منتظر امر خداوند هستم و سپس على (عليه السلام) فاطمه را خواستگارى نمود، پيامبر اسلام فرمود: آيا چيزى دارى؟ على (عليه السلام) عرض كرد: اسب (و يا شترى) و سپرى دارم، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه اسب و يا شتر را لازم دارى بايد باشد و اما سپر را بفروش و پول آن را براى من بياور، على (عليه السلام) فرمود: رفتم و سپر را فروختم به قيمت چهار صد و هشتاد درهم و آوردم در كنار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) گذاشتم و سپس پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) مقدارى از آن مبلغ را برداشت و فرمود: بلال كجاست؟ سپس بلال آمد و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى فرمود كه با اين مبلغ عطرى بخر و بعد پيامبر اسلام اصحاب و ياران خودش را امر فرمود براى على و فاطمه يك تخت خريدند و يك بالش كه محتواى آن از ليف خرما بود، و كف خانه را از رمل و شن نرم پر كردند.

«و امر ام ايمن ان تنطلق الى ابنته و قال لعلى لا تعجل حتى آتيتك فانطلق النبى صلى الله عليه و آله و سلم ثم اتاهما فقال لام ايمن ههنا اخى قالت نعم اخوك و تزوجه ابنتك قال نعم فدخل عليهما و قال لفاطمة ايتنى بماء فأتته فاطمة بقصب فيه ماء فج فيه ثم نزح على رأسها و بين ثدييها و قال اللهم انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ثم قال لعلى ايتنى بماء قال فملات القصب فاتيته به فج فيه فنضح منه على رأسى و بين كتفى و قال اللهم انى اعيذه بك و ذريته من الشيطان الرجيم ثم قال ادخل باهلك على اسم الله تعالى و بركاته».

«پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به ام ايمن امر فرمود كه به طرف زهرا (سلام الله عليها) برود و به على (عليه السلام) بگويد در عروسى عجله نكند تا اينكه من بيايم. پيامبر اسلام آمد و به ام ايمن فرمود: برادر من اين جا است؟ ام ايمن عرض كرد كه بلى برادر شما كه دخترت را به او تزويج نمودى اين جا است. پيامبر فرمود: بلى، و بعد پيامبر اسلام بر على و فاطمه وارد شدند و به فاطمه ى زهرا فرمود: آبى براى من بياور، فاطمه ى زهرا ظرفى كه در آن آب بود خدمت پيامبر اسلام آورد و پيامبر مقدارى آب را برداشت و مضمضه نمود و يا دست مبارك را در آن آب شستن و سپس آب را بر سر و سينه هاى زهرا پاشيد و گفت: خدايا من فاطمه را و ذريه و فرزندان وى را از شر شيطان رجيم به تو پناه مى دهم. و بعد به على (عليه السلام) فرمود: آبى براى من بياور، على مى فرمايد: ظرف را پر از آب

/ 34