اف‍ش‍ای‌ ی‍ک‌ ت‍وطئ‍ه‌ پ‍اس‍خ‍ی‌ ب‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ اه‍ل‌ ب‍ی‍ت‌ ع‍ل‍ی‍ه‍م‌ال‍س‍لام‌ از خ‍ود دف‍اع‌ م‍ی‌ک‍ن‍ن‍د نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اف‍ش‍ای‌ ی‍ک‌ ت‍وطئ‍ه‌ پ‍اس‍خ‍ی‌ ب‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ اه‍ل‌ ب‍ی‍ت‌ ع‍ل‍ی‍ه‍م‌ال‍س‍لام‌ از خ‍ود دف‍اع‌ م‍ی‌ک‍ن‍ن‍د - نسخه متنی

ع‍ل‍ی‌ آل م‍ح‍س‍ن‌؛ م‍ت‍رج‍م:‌ ح‍م‍ی‍درض‍ا آژی‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بعضى از علماى اهل سنّت جايز مى دانند حاكمى بدون تكيهبر گواه و سوگند به علم خود داورى كند. ابن قدامه مى گويد: «مسألةٌ، گفته است: «حاكم به علم خود حكم نمى كند»، ظاهر مذهبآن است كه حاكم نه در حدّ و نه در غير حدّ به علم خود حكم نمى كند،نه به علم خويش، پيش از حكومت و نه پس از آن. اين سخنشريح، شعبى، مالك، اسحاق، ابوعبيد و محمّد بن حسن است ونيز يكى از دو قول شافعى است. از احمد نيز روايت ديگرى رسيدهكه اين امر را براى حاكم جايز مى داند و اين همان سخن ابويوسفو ابوثور و قول دوم شافعى و اختيار مزنى است» (مغنى، ج 11،ص401).

نويسنده مى گويد: مجلسى روايت كرده: «حضرت قائم براساس امر جديد و كتابى نو و قضائى نوين قيام مى كند» (بحارالانوار، ج 52، ص 354; غيبة نعمانى، ص 154).

جواب وى آن است كه امر جديدى كه صاحب زمان بدان مى پردازد همان دادگرى ميان مردم و قسمت به تساوى و جلوگيرى از منكرات و بر پا داشتن حدود و زنده كردن سنّت و از ميان بردن بدعت و امثال اين گونه امور است و احتمال دارد مقصود از كتاب نو همان قرآن كريم باشد و نو بودن آن يا به سبب آن است كه بر حسب نزول، ترتيب دهى خواهد شد و در آن منسوخ پيش از ناسخ خواهد آمد، يا جديد خواهد بود به اعتبار مفاهيمى كه سلاطين ستم و دانشمندان دربارى آنها را تحريف كرده اند، زيرا امام(عليه السلام) آن را چنان تفسير خواهد كرد كه اراده خداوند سبحان است. شايد هم مقصود از كتاب نو، كتاب ديگرى جز قرآن است كه امور مهم شريعت و احكامى را در خود دارد كه مردم در تمام كارهاى خود بدان نيازمندند.

امّا مقصود از قضاى نوين، يا همان دادگرى ميان مردم است كه ايشان در عصر غيبت و پيش از آن با چنين عدلى آشنايى نداشته اند يا آنكه امام(عليه السلام) گواه نمى خواهد، بلكه بر پايه علم خود و بر حسب واقعيت حق در هر مسأله اى حكم خواهد كرد ـ كه اين گفته آمد ـ ، و قضاى او اگر چه براساس احكام صحيح اسلامى جارى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را به ارمغان آورد، ولى براى مردم نو خواهد بود، زيرا در روزگار سلاطين ستم با چنين قضايى مأنوس نبوده اند.

نويسنده مى گويد: اين بند را با اين روايت دهشتناك به پايان مى بريم. مجلسى از امام صادق(عليه السلام) آورده كه مى فرمايد: «اگر مردم بدانند حضرت قائم هنگام خروج چه خواهد كرد بيشترشان دوست خواهند داشت او را، از بس كه مردم را مى كشد، نبينند تا آنجا كه بسيارى از مردم خواهند گفت: اين از خاندان محمّد نيست، اگر او از خاندان محمّد بود رحمى مى كرد» (بحارالانوار، ج 52، ص 353; الغيبه، ص 135).

پاسخ وى آن است كه با چشمپوشى از سند اين روايت بايد گفت كه حديث مذكور باآنچه ازامام مهدى(عليه السلام) انتظار مى رود هيچ منافاتى ندارد، و اين براساس نگاه به وضع كنونى جهان معاصر است كه فساد اخلاقى، دينى و سياسى به نهايت رسيده و همه جاى زمين را در بر گرفته است. بديهى است امام مهدى(عليه السلام) عدالت را بر پا خواهد داشت و ستم را از ميان خواهد برد، اگرچه چنين كارى مستلزم كشتار فراوانى باشد كه مقتضاى سركوب سلاطينِ ستم و منحرفان معاند و يارانِ ايشان و پاكسازى فراگير از هرگونه فسادِ انباشته و بر پا داشتن حدود تعطيل شده است، كه البتّه بايد در اين ميان، كشتار سالهاى گذشته و ارتكاب اعمال مهلك و محرّماتى را نيز در نظر داشت كه عقوبت همه آنها مرگ است.

طبيعى است كه روند پاكسازى فراگير، چنين موضعى را در ميان بسيارى از مردمى كه از حكم دادگاهى دادگستر بر خود يا خويشان يا پيرامونيان مى هراسند ايجاد مى كند.

ازاين گذشته حديث مذكور، بر فراوانى كشت و كشتار از سوى حضرت(عليه السلام) دلالت ندارد، بلكه نشاندهنده فراوانىِ كسانى است كه به سبب كشته شدن شمارى از مردم دوست ندارند او را ببينند، و جمله «لاَحَبَّ أكثرُهم ألاّيَرَوْه مِمّا يَقْتُلُ مِنَ النّاس» دليل همين سخن است، زيرا «مِنْ» در «مِمّا» سببيه است; يعنى به سبب «مايَقْتُلُ» يعنى «قَتْلِه»، زيرا «ما» در اينجا مصدريه است كه همراه واژه بعد شكل مصدرى به خود مى گيرد و «مِنْ» در «مِنَ النّاس» تبعيضيه است، يعنى بعضى از مردم(69).

نويسنده مى گويد: گمان ما آن بود كه حضرت قائم مسجدالحرام را پس از انهدام به شكلى بازسازى خواهد كرد كه در روزگار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيش از گسترش آن بود، ولى بعداً براى من روشن شد كه مقصود از «يُرجِعُه إلى اساسه» يعنى آن را درهم خواهد كوبيد و با خاك يكسان خواهد كرد، زيرا قبله نماز به سوى كوفه دگرگون خواهد شد. فيض كاشانى روايت كرده است كه: «اى مردم كوفه! خداوند به شما فضيلتى بخشيده كه به هيچ كس نبخشيده است. نمازگاه شما خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس و نمازگاه ابراهيم است، و روزگار به پايان نرسد تا آنكه حجرالاسود در آن نصب گردد» (وافى، ج 1، ص 215).

اينك مى گويم: درباره انهدام دو مسجد از اساس، پيشتر سخن گفتيم و آورديم كه اين روايت سندى ضعيف دارد، و با چشمپوشى از سند روايت و پذيرفتن چنين رفتارى از سوى امام(عليه السلام) ترديدى نيست كه امام(عليه السلام)آن را پس از برداشتن هر سنگى كه سلاطين جور و پيروان ايشان نهاده اند بر پايه تقوا بازسازى خواهد كرد.

امّا اينكه نويسنده گفته است امام مهدى(عليه السلام) مسجدالحرام را ويران مى كند و آن را هرگز بازسازى نخواهد كرد، زيرا قبله به مسجد كوفه منتقل خواهد شد همگى اباطيلى واهى هستند كه گفتن آن از يك عاقل ما را به شگفتى مى اندازد. بهويژه سخنى كه با آن به اين نكته استدلال مى كند هيچ دلالتى بر سخن او ندارد، زيرا نهادن حجرالاسود در مسجد كوفه به مفهوم گرداندن قبله مردم نيست، زيرا كعبه مكرّمه حتّى اگر حجرالاسود از آن برداشته شود،
باز قبله مسلمانان خواهد بود و در حديث تصريح نشده آن كه حجرالاسود را در كوفه خواهد نهاد امام مهدى(عليه السلام) خواهد بود، چنان كه هيچ دلالتى در حديث به چشم نمى خورَد كه مسجد كوفه پس از نهادن حجرالاسود قبله مسلمانان مى گردد و شايد اِخبار امام(عليه السلام) در نصب حجرالاسود در آن نشاندهنده اهميت و جايگاه بزرگ آن در ميان مردم باشد، نه نشاندهنده مشروعيت و محبوبيت اين كار.

بگذريم كه روايت، سندى ضعيف دارد، زيرا شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه، جلد 1، صفحه 165 آن را با سند اصبغ بن نباته روايت كرده و طريق صدوق به اصبغ بن نباته ضعيف است، زيرا در طريق او محمد بن على ماجيلويه است كه توثيق نشده است، نيز عمرو بن ثابت و عمرو بن ابى مقدام كه آنها نيز توثيق نشده اند، (بنگريد به: معجم رجال الحديث، ج 3، ص 222).

نويسنده ادّعا مى كند حقيقتى كه پس از پژوهشهاى چندين ساله و مراجعه به منابع اصلى بدان دست يافته اين است كه قائم كنايه از بر پايىِ حكومت اسرائيل يا همان مسيح دجّال است و به همين سبب از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «هر كه با ما مخالفت كند از حكومت ما سهم نمى بَرد و خدا ريختن خون آنها را هنگام قيام قائم ما بر ما روا داشته» (بحارالانوار، ج 52، ص 376).

پاسخ وى آن است كه آنچه نويسنده پس از اين همه سال و در پى مراجعه به منابع دست اول بدان رسيده تنها يك كمدى است كه زنِ فرزند مرده را به خنده مى اندازد چندان كه از خنده به پشت فرو در مى افتد.

آيا در نگاه نويسنده، ائمّه(عليهم السلام) از آن هنگام مى دانسته اند كه حكومت اسرائيل به پا خواهد شد و برپايى آن را بشارت مى داده اند، يا نويسنده گمان برده در آن هنگام دستهاى پنهانى در كار بوده كه براى روى كار آمدن حكومت اسرائيل از عصر اموى، برنامه ريزى مى كرده اند؟ از اين گذشته چرا اين گروهِ برنامه ريز براى حكومت اسرائيل از امام مهدى(عليه السلام)نام مى برند و پرده از همه طرحهايشان بر مى گيرند و براى همگان انتشار مى دهند با آنكه چنين امورى نيازمند كتمان و پنهانكارى است؟
آيا حكومت اسرائيل از اهل بيت و از فرزندان فاطمه(عليه السلام) است و محمّد نام دارد و زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم آكنده شد از قسط و عدالت خواهد آكند؟ و آيا از طرحهاى آينده آن اين است كه يهود را زير هر خار و خاشاكى كه يافت به قتل رساند و اسلام را در آباديهاى زمين گسترده است؟ از اين گذشته، پيوند حكومت اسرائيل با كربلا و مسجد كوفه و حجرالاسود چيست؟ و حكومت اسرائيل چرا بايد پاى بفشرد كه كربلا شهرى مقدّس گردد تا جايى كه آن را برترين سرزمينها و پايتخت خود گردانَد؟
چرا بايد اين قداست را براى قدس و تل آويو نداند؟ و چرا بايد حكومت اسرائيل بخواهد كه قبله مسلمانان به مسجد كوفه تغيير يابد؟ آيا آنها نبايد قبله خود را بيت المقدس يا ديوار ندبه قرار دهند؟
از اين گذشته چرا حكومت اسرائيل در همه جا از شيعيان نمى خواهد پس از بر پا شدن آن بدان ايمان آورَد و از آن طرفدارى كند تا فيلمنامه پنهانكارى به پايان برسد و كمدى تبليغات آغاز گردد؟ و چرا شيعيانى كه به امام مهدى ايمان دارند تاكنون هيچ عنايتى به حكومت اسرائيل نداشته اند؟
اشكالات ديگرى نيز بر اين نظريه كه هيچ كس پيش از نويسنده آن را مطرح نكرده است وارد است; نظريه اى كه با نگاه به اخبار امام مهدى(عليه السلام)دانسته مى شود كه به هيچ روى با حكومت اسرائيل انطباق ندارد.

امّا احاديث رسيده درباره دجّال نيز با احاديث مربوط به امام مهدى(عليه السلام)فاصله بسيار دارد و هر كه به اين دو دسته روايت بنگرد آن را بسى آشكار خواهد يافت.

همين بس كه مهدى(عليه السلام) از نسل سرور زنان جهان فاطمه زهرا(عليها السلام)است و براى دجّال تبارى دانسته نيست، مهدى خوش قامت با پيكرى كامل است در حالى كه دجّال چنين نيست و يك چشم است. مهدى سالهاى بسيارى به عدل حكومت مى كند و دجال تنها چند ماه به ستم حكومت خواهد كرد. مهدى از امامان ستوده هدايت است و دجّال از پيشوايان نكوهيده گمراهى.

و زان پس مفهوم در گرفتن جنگ ميان سپاه مهدى(عليه السلام) و سپاه دجال چيست و آيا مهدى با خودش خواهد جنگيد؟ و چرا عيسى(عليه السلام)پشت مهدى ـ در صورتى كه خودِ دجّال باشد ـ نماز خواهد گزارْد و در پىِ آن او را خواهد كشت؟
و اگر مهدى همان دجّال باشد ديگر مفهوم بقاى مهدى و بقاى حكومت او پس از كشته شدن دجال چيست؟
به علاوه چرا احاديث مربوط به دجّال در هاله اى از پنهانكارى با شكلى نمادين احاطه شده و با مهدى بدان اشاره مى شود و حال آنكه مرد ديگرى از اهل سنّت نيز خواهد بود كه همين نام را دارد؟
از نويسنده، شگفت است كه پس از ساليان دراز، پژوهش و پس از كاوشهاى فرساينده در منابع دست اول چنين رسوا در نتيجه كار خود ترديدمى كندواحتمال مى دهدكه مقصود ازمهدى همان حكومت اسرائيل يا مسيح دجّال است و چه مسافت دورى است ميان اين دو احتمال!

شايد او به پژوهش چندين ساله ديگر نياز دارد، و باز مراجعه به منابع دست اول، تا مگر يكى از دو احتمال را برگزيند يا دو باره به نتايج شگفت و نظريه هاى عجيب دست يازد.

نويسنده مى گويد: خوب است به ياران خود هشدار دهيم كه گزينش دوازده امام براى آنها كارى از پيش طرّاحى شده است، زيرا اين عدد نشانگر اسباط بنى اسرائيل است. آنها به اين هم بسنده نكرده اند، بلكه خود را «اثنى عشرى» ناميدند تا به اين عدد تيمّن يابند.

پاسخ نويسنده آن است كه گزينش دوازده امام در پىِ احاديث جانشينان دوازده گانه اى بوده كه مشهورتر از آن است كه بر كسى پنهان مانَد و در روايت آن، شيعه و سنّى هم سخن اند.

بخارى، احمد و ديگران به نقل از جابر بن سمره آورده اند كه گفته: «از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: دوازده امير خواهد بود، وانگاه سخنى گفت كه نشنيدم. پدرم گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: همه آنها از قريش هستند» (صحيح بخارى، ج 9، ص 101; مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 90 و 95).

بغوى مى گويد: «اين حديثى است كه همه بر صحّت آن متّفق اند» (شرح السنة، ج 15، ص 31).

مسلم به نقل از جابر بن سمره مى آورد كه گفته است: «بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)وارد شدم و شنيدم كه مى فرمود: اين كار به پايان نخواهد رسيد تا دوازده جانشين راه آن بسپرند. او مى گويد: آن گاه پيامبر كلامى گفت كه من نفهميدم. به پدرم گفتم: پيامبر(صلى الله عليه وآله)چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنها از قريش اند» (صحيح مسلم، ج 3، ص 1452).

اين گونه احاديث بسيار زيادند و هر كه احاديث بيشترى را طالب است بايد به كتاب ما مسائل خلافية حار فيها اهل السنة مراجعه كند. ما در اين كتاب طرق فراوان اين حديث صحيح را آورده ايم.

اگر نويسنده گمان مى كند اين احاديث از بافته ها و دروغ پردازيهاى يهود است ناگزير بايد به ضرورت كنار افكندن صحاح اهل سنت، همچون بخارى و مسلم و ديگر كتب معتبر ايشان حكم كند، زيرا احاديثى يهودى و بافته شده در آنها جاى داده شده است.

و اگر به صحّت اين گونه احاديث قائل است گريزى جز آن ندارد كه بپذيرد شيعه اماميه به دوازده امام باور دارند، زيرا اين احاديث و جز آن از احاديثى است كه همه در روايت آن همداستان اند و موافق و مخالف آنها را معتبر مى دانند.

نويسنده ادّعا مى كند: [شيعيان] از جبرئيل(رض) و روح الامين ـ چنان كه خداوند او را در قرآن كريم توصيف كرده ـ متنّفرند و مى گويند او در امانت خيانت كرده، زيرا مى بايست بر على(عليه السلام) فرود مى آمد، ولى از او منحرف شد و بر محمّد(صلى الله عليه وآله)فرود آمد و بدين سان در امانت، خيانت كرد(70).

در پاسخوى بايدگفت كه تعجّب من از اين نويسنده از ميان نمى رود; نويسنده اى كه ادّعا مى كند پس از كاوش و پژوهش به بطلان مذهب شيعه باور يافته ودرضمن دلايل خودچنين افتراهاى آشكار و دروغهاى رسوايى را مى آورَد كه دشمنان شيعه از ديرباز بى هيچ دليل صحيحى يا گواهى معتمَد آنها را تكرار مى كنند و نويسنده براى اين افترا حتّى يك مأخذ را معرفى نمى كند تا بدان مراجعه شود، يا مأخذ معروفى را نام نمى بَرد تا بدان اعتماد كنيم و اين مخالف با اقتضاى بحث علمى و انصافى است كه نويسنده ادّعا مى كند، اگر چه نويسنده در هر آنچه تاكنون در اين كتاب نگاشته نه با بحث علمى آشنا بوده نه با انصاف.

چنان كه شگفتى از اين جماعت از ميان نمى رود; جماعتى كه بى شرمى و زدن افترا در آنها به اين حد رسيده، و حال آنكه كتب شيعى آكنده از ستايش جبرئيل(عليه السلام) و مدح اوست و هماره نام خجسته او با بزرگداشت و احترام همراه است، بگذريم كه هيچ متنى هم نيافته اند تا براى تأييد اين افترا و اثبات دروغشان بدان چنگ در زنند.

اگر وضع آنها در مسأله اى چنين آشكار اين باشد ديگر در مسائلى كه در وضوح و روشنى تا بدين حد نيستند چگونه وضعى خواهند داشت؟
اين در حقيقت گواه آن است كه اين گروه تنها با باطل و دروغ و بهتان و افترا، به مجادله بر مى خيزند و در باطل و گمراهى خويش افرادى فرو بسته اند و در نهاد جانشان بدان باور دارند، زيرا آن كه حق با اوست به چنين شيوه هاى پيچيده اى از دروغ و افترا و نظاير آن پناه نمى بَرد، زيرا حجّتى كه با خود دارد وى را از دنبال كردن اين گونه شيوه هاى ناروا و چنگ زدن به چنين دلايل باطل بى نياز مى سازد.

از اين گذشته اگر اين اعتقاد از عقايد غرابيه و كيسانيه باشد ـ چنان كه نويسنده در حاشيه انگاشته ـ ديگر پيوند شيعه اماميه اثناعشرى با آن چه خواهد بود تا نويسنده اين گونه عقايد را به ايشان بچسباند و با آن آنها را بد نام كند؟
نويسنده ادّعا مى كند: از بزرگ ترين آثار عناصر بيگانه در انحراف تشيّع از كاروان امّت اسلامى اعتقاد به ترك نماز جمعه و عدم جواز آن جز با اقتدا به امام معصوم است. اخيراً فتاوايى صادر شده كه براساس آن مى توان نماز جمعه را در حسينيه ها بر پا كرد و اين كار بزرگى است و من، به حمد خدا، تلاشهاى فراوانى در برانگيختن مراجع والامقام به اين مهم به كار بسته ام.

پاسخ وى آن است كه سخن خنده آور او اين است كه وى گمان مى كند فتاوا تشويق كننده برپاداشتن نماز جمعه در حسينيه ها بوده است و اين دليلى است ديگر بر اينكه نويسنده نه تنها از قلمرو علما و از فضاى حوزه علميه كاملاً دور است، بلكه اصلاً از محفل تشيّع خارج مى باشد، زيرا شيعيان نمازهاى يوميه خود را هم در حسينيه ها بر پا نمى كنند چه رسد به نماز جمعه، بلكه آن را تنها در مساجد عمومى مى گزارند و اين نزد همه دانسته است.

شگفت اينكه مدّعى اجتهاد و فقاهت گمان برده كه شيعيان نماز جمعه را جز پشت سر امام معصوم جايز نمى دانند در حالى كه شمارى از فقهاى اماميه در كتابهاى خود تصريح مى كنند نماز جمعه در زمان غيبت واجب عينى است و نظر مشهور ميان نماز جمعه و نماز ظهر، واجب تخييرى است.

سيدمحمّد جواد عاملى(قدس سره) مى گويد: «اما قول اوّل، يعنى وجوب عينى در زمان غيبت، دانستى كه اين قول گزينش شهيد ثانى در رساله خود و فرزند او نيز در رساله اش و نوه اش و شيخ نجيب الدين و مولى خراسانى در دو كتاب خود و كاشانى در مفاتيح و شهاب ثاقب و وافى و شيخ سليمان در دو رساله خود و سيد عبدالعظيم و شيخ احمد خطى و مولانا حر در وسائل است» (مفتاح الكرامه، ج 3، ص 57).

تا آنجا كه مى گويد: «امّا قول چهارم، كه همان وجوب تخييرى است بدون شرط فقيه كه گاهى از آن به جواز تعبير مى شود و گاهى ديگر به استحباب كه اين مشهور است ـ همان گونه كه در تذكره و غاية المراد آمده است ـ و نظر بيشتر فقها [همين است] چنان كه در ذكرى آمده است و بيشتر آنها آن گونه كه در الروض والمقاصد العليه و الماحوزيه و رياض المسائل آمده همين قول را دارند» (همان مأخذ، ج3، ص 62).

اينك مى گويم: آيا از اين پس براى شخص منصف روا خواهد بود ادّعا كند كه شيعه اماميه جز با حضور امام معصوم به برپا كردن نماز جمعه اعتقادى ندارند؟ به ويژه آنكه بنا به قول مشهور ميان فقها مستحب آن است كه نماز جمعه اختيار شود.

نويسنده ادّعا مى كند: دستهاى پنهان پليد همچنان در كارند و سم مى افشانند. رياست حوزه روزگار ما بيانيه اى داده مبنى بر وجوب تكثير فساد و ستم و انتشار آن ميان مردم، زيرا فراوانىِ فساد در خروج امام مهدى از سردابش [به همين شكل آمده] تعجيل مى كند.

پاسخ وى آن است كه اين از دروغهاى رسوا و فراوانى است كه نويسنده با آن، صفحات كتاب خود را سياه كرده است. بسيار روشن است كه رياست حوزه علميه مردم را به انجام زشتيها و ارتكاب كارهاى حرام به هيچ بهانه اى بر نمى انگيزد و رساله هاى عملى و فتاوى نقل شده از همه علما با چنين افتراى رسوايى ناسازگارى دارد و به همين سبب نويسنده دليلى براى تقويت اين افترا پيش نمى نهد و براى خوانندگان متنى از اين بيانيه هاى موهوم نمى آورد.

اين در حالى است كه وظيفه شرعى همه مكلّفان، پايبندى به اوامر الهى و ترك نواهى است و ظهور صاحب الزمان(عليه السلام)وظيفه امام(عليه السلام)است نه وظيفه مكلّفان تا فراهم آوردن مقدّمات لازم، بر ايشان بايسته باشد.

اگر چه اين انديشه، خردپذير نيست كه انجام كارهاى حرام در شمار مقدّمات ظهور حضرت(عليه السلام) باشد، بلكه مسأله كاملاً بر عكس است، زيرا اگر مردم پايدارى ورزند رحمت خدا همه آنها را در بر خواهد گرفت و نعمتهايش را بر همگان ارزانى خواهد داشت كه يكى از آنها بر پايى حكومت حق و عدل است، چنان كه اگر كفر ورزند و سركشى در پيش گيرند خداوند بر ايشان نقمت فرو مى فرستد و كيفر خود را بر آنها فرو مى بارانَد.

از همين رو فقيهى را نديده ايم كه به وجوب افزايش فساد براى تعجيل ظهور امام غايب(عليه السلام) فتوا دهد، زيرا چنين مقوله اى را جز زشت كرداران تبهكارى ترويج نمى دهند كه مى خواهند رفتار پليد خود و جسارتشان را در ارتكاب محارم و انجام كارهاى مهلك با چنين شيوه هايى توجيه كنند.









/ 22