خاتمه - اف‍ش‍ای‌ ی‍ک‌ ت‍وطئ‍ه‌ پ‍اس‍خ‍ی‌ ب‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ اه‍ل‌ ب‍ی‍ت‌ ع‍ل‍ی‍ه‍م‌ال‍س‍لام‌ از خ‍ود دف‍اع‌ م‍ی‌ک‍ن‍ن‍د نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اف‍ش‍ای‌ ی‍ک‌ ت‍وطئ‍ه‌ پ‍اس‍خ‍ی‌ ب‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ اه‍ل‌ ب‍ی‍ت‌ ع‍ل‍ی‍ه‍م‌ال‍س‍لام‌ از خ‍ود دف‍اع‌ م‍ی‌ک‍ن‍ن‍د - نسخه متنی

ع‍ل‍ی‌ آل م‍ح‍س‍ن‌؛ م‍ت‍رج‍م:‌ ح‍م‍ی‍درض‍ا آژی‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خاتمه

نويسنده مى گويد: پس از اين گذرِ فرساينده در بيان حقايق دردناك من بايد چه كنم؟ آيا در مكان و منصب خود بمانم و از افراد ساده لوح به نام خمس و اعانات به عتبات پولهاى كلان بستانم و بر ماشينهاى لوكس بنشينم و از تجمّلات برخوردار شوم؟ يا كالاى فناپذير دنيا را كنار نهم و از اين محرّمات دورى گزينم و به حق اعتراف كنم؟
پاسخ وى آن است كه براى خواننده ارجمند آشكار شد آنچه را نويسنده حقايق دردناك مى خوانَد در واقع همان دروغهاى دردناك و بافته هاى باطل است، زيرا نويسنده حتّى صحّت يك حديث را كه بدان استدلال كرده براى خواننده به اثبات نرسانْد و واقعى بودن داستانها و حكايتهاى خود را براى خواننده ثابت نكرد، و در اين ميان روشن شد كه او حتى شيعى نبوده است چه رسد به اينكه عالمى شيعى باشد، و بر همگان آشكار گشت كه او فردى است غير عادل و دروغ باف كه از ميان احاديث آن را شكار مى كند كه مى پندارد هدفش را بر مى آورَد و به خواسته اش مى رسانَد، ولى خداى پرده از چهره او برگرفت و كاستىِ او آشكار كرد، پس در خطاهايى رسوا گرفتار شد و نقاب از چهره اش بيفتاد و به حمد و نعمت الهى حقيقتش واضح و نمودار شد.

گذشته از آن، اين كدام منصب است كه نويسنده براى خود قائل است؟ آيا نويسنده جايگاه علمى يا اجتماعى را منصب تلقّى مى كند؟ و اگر نويسنده كه از نام حقيقى اش پرده برنمى دارد و تصميم گرفته در نجف بمانَد و با شكيبايى و براى رضاى خدا به كار پردازد ـ چنان كه در صفحات آغازين كتاب گفت ـ پس منصب خود را ترك نكرده است، زيرا او به گمان خود تاكنون همچنان به وظايف خود به سان عالمى شيعى در ظاهر و دشمن شيعه در باطن مى پردازد.

اگر نويسنده به ادّعاى خويش سيد على دلدار نگارنده كتاب اساس الاصول را درك كرده، چنان كه گفتيم، بايد عمرى بيش از دويست سال داشته باشد و هر كه چنين كهنسال باشد ديگر در تجمّلات و بهره برى از زيباييها خواسته اى ندارد تا ادعا كند كه متعه كردن زنان را قربة الى الله ترك كرده است.

از اين گذشته علما در انداختن پول به عتبات عاليات هيچ دخالتى ندارند، بلكه دولت آنها را مى گيرد و آن گونه كه خودش صلاح مى بيند هزينه مى كند و اين را همه مردم مى دانند، پس چگونه اين مدّعى فقاهت و اجتهاد از چنين مسأله روشنى غافل مانده!

نويسنده مى گويد: مفضّل بن عمر مى گويد: «از امام صادق(عليه السلام)شنيدم كه مى فرمود: اگر قائم ما قيام كند كار خود را از شيعيان دروغ پرداز آغاز مى كند و آنها را مى كشد» (رجال كشى، ص 253; شرح حال ابن[به همين شكل آمده] خطاب).

چرا او كار خود را از شيعيان دروغ پرداز مى آغازد و آنها را مى كشد؟ او ايشان را به سبب زشتى افتراهايى كه زده اند و آنها را دينى گردانده اند كه با آن به خدا نزديك مى شوند پيش از ديگران مى كشد; افتراهايى همچون اعتقادشان به لواط و متعه و وجوب كنار گذاشتن خمسِ اموال و اعتقاد به تحريف قرآن و وجود بدا براى خداوند سبحان و رجعت ائمّه. همه سادات و فقها و مجتهدان به اين عقايد و جز آن باور دارند، پس ديگر كدام يك از ايشان از شمشير حضرت قائم عجل الله فرجه رهايى خواهد يافت؟
پاسخ وى آن است كه شيعه نامى عمومى است كه شامل شيعه اماميه، اسماعيليه، زيديه و ديگران مى گردد، چنان كه دربرگيرنده كسانى است كه به دروغ خود را به شيعه بسته اند، ولى از خط اهل بيت(عليهم السلام)منحرف اند; كسانى همچون ابوخطاب و مغيرة بن سعيد و احمد بن هلال عبرتايى و ديگر منحرفان مدّعى تشيّع كه اهل بيت از ايشان بيزارند و به همين سبب كشى اين خبر را با عنوان «آنچه از محمّد بن ابى زينب روايت شده» آورده. او به ابوخطاب شهرت دارد كه فرقه اى با نام خطابيه به او منتسب است و از امام صادق(عليه السلام)احاديثى رسيده كه او را لعن و نفرين فرستاده است.

در روايت معتبر جعفر بن عيسى بن عبيد و ابويحيى واسطىآمده كه گفته است: «امام رضا(عليه السلام) فرموده است: بنان بر امامزين العابدين(عليه السلام)دروغ مى بست، پس خداوند گرماى آهن را بدوچشاند، و مغيرة بن سعيد بر امام باقر(عليه السلام) دروغ مى بست و خطاب برامام صادق(عليه السلام) كه خداوند گرماى آتش را به او نيز چشاند، و آن كه به من دروغ مى بندد محمد بن فرات است» (اختيار معرفة الرجال، ج 2،ص 591).

پس دروغ پردازها همان كسانى هستند كه به دروغ ادّعا مى كردند وكلا يا سفراى ائمّه هستند يا درباره ايشان مبالغه كرده اند يا امور باطل و ضلالتها را بديشان نسبت مى دادند و مى خواستند با آن شيعه را به گمراهى كشند و شريعت را تباه كنند، پس ائمّه(عليهم السلام) ايشان را نفرين فرستادند و به كفرشان حكم كردند و از آنها تبّرى جستند.

اينها هستند همان دروغ پردازان مورد نظر در حديث، نه راويان احاديث ائمّه(عليهم السلام) كه علوم خود را از ايشان ستانده اند و سخن ايشان را گرفته اند و در پيدا و پنهان با ايشان همراه بوده اند. اينهايند شيعيانى كه امامان آنها را در احاديثشان ستوده اند; احاديثى كه ما شمارى از آنها را در ستايش زراره و محمد بن مسلم و بريد عجلى و ابوبصير و ديگر راويان بزرگ يادآور شديم. احاديث روايت شده در ستايش ايشان و ديگران فراوان است.

امّا اينكه چرا امام قائم كار خود ر ا با شيعيان دروغ پرداز مى آغازد و آنها را مى كشد شايد از اين روى باشد كه دروغ اين گروه زشت تر از دروغ ديگران است، زيرا دروغ بستن به مذهب حق زشت تر از دروغ بستن بر مذاهب باطل است، و به همين سبب در اخبار آمده است كه زشت از غير شيعه زشت است و از شيعه زشت تر، و اين به سبب جايگاهى است كه شيعه نزد اهل بيت(عليهم السلام) دارد.

نويسنده مى گويد: «از امام صادق(عليه السلام) رسيده است كه فرمود: خداوند سبحان آيه اى در حق منافقان نفرستاد مگر آنكه به شيعيان دروغين نيز تعلّق دارد» (رجال كشى، ص 254، ابوخطاب).


پدر و مادرم فداى امام صادق(عليه السلام) باد كه درست فرمود. اگر آياتى كه در حق منافقان نازل شده دربرگيرنده شيعيان دروغين نيز هست پس من چرا همراه آنها بمانم؟ و آيا ايشان از اين پس مى توانند ادّعا كنند برمذهب اهل بيت اند؟ و آيا مى توانند ادّعاى محبّت اهل بيت كنند؟
پاسخ او آن است كه اين روايت، مرفوع است، اگر چه در سند آن شمارى ناشناس نيز ديده مى شوند، زيرا خالد بن حماد و حسن بن طلحه و على بن يزيد شامى همه مُهمَل هستند و در كتب رجالى نامى از آنها نيست و محمّد بن اسماعيل مشترك است و هويت وى دانسته نيست؟
از اين گذشته منظور از كسانى كه خود را به شيعه مى بندند كسانى هستند كه ادّعاى شيعه مى كنند، ولى شيعى نيستند و منافقان در شمار كسانى اند كه ادّعاى تشيّع مى كنند، و اين به مفهوم آن نيست كه همه شيعيان منافق هستند، چنان كه وجود منافقان در ميان صحابه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين مفهوم نيست كه همه صحابه منافق هستند، و اين چندان آشكار است كه نيازى به توضيح بيشترى ندارد.

عجيب است كه نويسنده براى گمراه خواندن همه شيعيان به چنين حديث ضعيفى تشبّث مى جويد، چه، اين حديث دلالت بر آن دارد كه آيات منافقان بر شمارى از مدّعيان تشيّع منطبق است، ولى همزمان از آياتى چشم فرو مى بندد كه در حق منافقان نازل شده كه ادّعا مى كردند صحابه پيامبرند و اين را بر صحابه يا شمارى از ايشان هيچ ايرادى نمى بيند. در زندگى، روزگار چه شگفتيها كه نشانت نمى دهد!

نويسنده مى نويسد: خداوند از دانشمندان پيمان گرفته است تا حق را براى مردم تبيين كنند و اينك من حق را براى مردم تبيين مى كنم و از خوابشان بيدار مى سازم و غافلان را هشدار مى دهم و از قبيله هاى اصيل عرب دعوت مى كنم به اصلشان بازگردند و اينكه تحت تأثير عمامه دارانى قرار نگيرند كه پول آنها را به نام خمس و اعانات عتبات مى ستانند و به ناموس زنهايشان با نام متعه تجاوز مى كنند... و بدين سان من بخشى از وظيفه خود را برآورده ام.

پاسخ وى آن است كه ما نيز به سهم خود از هر منصفى مى خواهيم آنچه را در ردّ اين نويسنده ـ كه خود را شيعى مى نماياند ـ آورده ايم بخوانَد; نويسنده اى كه ادّعاى فقاهت و اجتهاد مى كند و چنان كه براى خواننده، كاملاً آشكار است از اين هر دو به دور مى باشد، تا بدين سان خواننده دريابد همه اشكالهاى اهل سنت در انتقاد از شيعه اماميه جز خيالاتى موهوم و دروغهايى پوچ و آميزه هايى رسوا نيست، و اينكه راهى را كه در تلاشهاى مذبوحانه خود براى ابطالِ مذهب شيعه پيموده اند
شيوه بحث صحيح و امانتدارى علمى نيست، بلكه راههاى ناروا را پيموده اند و شيوه هاى شك آلود را در پيش گرفته اند و هر چه دروغ و باطل خواسته اند بافته اند و متون را تحريف و از محتوا زدوده اند تا آنكه آخرين تيرى كه در تركش داشتند پرتاب كردند و آخرين سنگى را كه نهان كرده بودند بينداختند، ولى خداوند سبحان مكر آنها را به سينه خودشان باز پس زد و به نوميدى و زيان گرفتار آمدند و با شكست و فرو افتادگى باز گشتند.

اگر نويسنده مى داند كه خداوند سبحان بر دانشى مردان بايسته كرده كه پرده از برابر حق برگيرند، پس نمى دانم چگونه مى تواند حق را آشكار سازد در حالى كه چنين سخت خويش را زير پوشش تقيه پنهان كرده و خود را چنين نهان ساخته است! آيا او نمى داند كه بر او واجب است خويش را آشكار سازد و دعوت خود را عريان كند و با علماى شيعه به بحث بنشيند و در مسائلى كه منكر آنهاست با ايشان به گفت و گو پردازد؟
خواننده گرامى ديد كه اين نويسنده در سرتاسر كتابش يادآور حتى يك گفتگو با عالمى از علمايى نشده كه ادّعاى ديدار آنها را داشته، و تنها به طرح پرسشهايى بسنده كرده كه وانمود مى كرده مى خواهد آنها را فهم كند و بهره بَرد، پس ضرورت بيان حق و اظهار حق كه خدا پيمانِ آن را از دانشمندان ستانده چه شد؟








/ 22