ش13ـ آيا اهل حق حلول و تناسخ را قبول دارند؟ - اهل حق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اهل حق - نسخه متنی

اسماعیل قبادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ش13ـ آيا اهل حق حلول و تناسخ را قبول دارند؟

بله، به عقيده اهل حق خداوند در زمان هاى مختلف به صورت انسان هاى گوناگون به ميان مردم آمده است. گاه به صورت پيامبر، گاه به شكل امام و زمانى در لباس رهبران اين فرقه. اعلى دين ظهور خداوند را بر روى زمين تا هفت مرتبه بر شمرده است كه عبارتند از:

1ـ در جامه خاوندگار; 2ـ در لباس على; 3ـ به شكل شاه خوشين; 4ـ به صورت سلطان اسحاق; 5ـ در قيافه قرمزى; 6ـ در تمثال محمد بيگ; 7ـ در شمايل خان آتش(1)مو در جايى ديگر ظهور و حلول على (خدا) را يك بار در زمان آدم و بار ديگر در عصر سلمان و بار سوم در عهد پيامبر دانسته و ياد آور شده فاصله بين زمان سلمان و پيامبر سيصد سال بوده است. عين عبارت داستان چنين است: «وقتى خداوند آدم را خلق كرد، جبرئيل به او گفت: مهمانى براى شما مى رسد كه چشم نرگسين و ريش دو فاق دارد. روزى ناگاه شهسوار و يك نفر پياده درويش صورت و تبرزين بر دوش در پيش آدم ظاهر گرديد. ذكر آنمهمان اين بود: گهى بنده، گهى خالق كه ماييم كه ماييم.

شب ماند و صبح رفت، آدم گفت: فدايت شوم كجا مى روى؟ فرمود: اقرار باشد برويم و نيز بياييم... تا اينكه سلمان يك روز در دشت ارژنگ همان مهمان را ديد و امان كشيد و (مهمان) به سلمان و عده داد كه كه در عهد محمد مصطفى به خانه ابوطالب خواهم آمد، آن وقت مرا خواهى ديد.

از آن تاريخ تا زمان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) سيصد سال گذشته بود تا روزى حضرت رسالت پناه با اعمام خود متوجه شكار گرديد و گذرشان به بيشه افتاد، ناگاه ديدند يك شيرى از بيشه بيرون آمد و يك طفلى در دهن او بود، طفل را آورد نزد حضرت رسالت پناه گذاشت و رفت، پيغمبر فرمود: آن طفل را به خانه آوردند و به حسب ظاهر اسم او را فاطمه بنت اسد گذاشتند و به جهت ابوطالب عقد نمود تا بعد آن طفل را به ابوطالب داد تا اينكه به حسب ظاهر به اسم پسر ابوطالب مولا خود را در كعبه شريف آشكار نمود.(2)م

همچنين اهل حق معتقدند كه خدا به شكل رهبران اين فرقه ظاهر شده است. مثل سلطان اسحاق و شاه خوشين و قرمزى و غيرهم در اينجا تنها به داستان حلول خدا در شاه خوشين از زبان جيحون آبادى بسنده مى كنيم. وى مى نويسد: خداوند قبل از اينكه در شاه خوشين حلول كند به صورت شاه رضا در هندوستان بود




  • حكايت كنم از جهان كبريا
    ز جام خوشين شاه برون آمدى
    نهان گشت در هند چون كبريا
    ز پس در لرستان بزد بارگاه



  • چو شد غيب ز آن جامه شاه رضا
    چو خور در لرستان نمايان شدى
    ز پس در لرستان بزد بارگاه
    ز پس در لرستان بزد بارگاه



سپس ادامه مى دهد چون سلطان دين حيدر از معدن سِرّ بيرون آمد، دخترى باكره و زيبا به نام ماما جلاله از ايل لرستان را انتخاب مى كند و دختر از ذات خدا حامله مى گردد، و به محض وضع حمل اطرافيان نوزاد را به عنوان




  • خدا سجده مى نمايند
    ز ديدار آن طفل دلشاد شد
    رسيدند كردند بر وى نگاه
    نمودند سجده بر روى زمين
    نمودند سجده بر روى زمين



  • جلاله از آن بار آزاد شد
    دوان آمدند تا به پابوس شاه
    چو ديدند ذات جهان آفرين
    نمودند سجده بر روى زمين



و بعد از اين كه شاه خوشين بزرگ مى شود مى گويد: من خدا هستم




  • بفرمود من مظهر حيدرم
    ببينيد ما را همه كل شى
    ز جام على پس شده جلوه گر
    شدم همچو خور طالع اندر بشر(3)م



  • دگر ذات يكتاى آن داورم
    كنم مردگان را به تقدير حى
    شدم همچو خور طالع اندر بشر(3)م
    شدم همچو خور طالع اندر بشر(3)م



تناسخ نيز از اركان اصلى اعتقادات اهل حق است. اين فرقه مى گويند انسان بايد هزار مرتبه بميرد و متولد شود تا در هزار و يكمين بار به بهشت يا جهنم داخل گردد.(4) و هر بار كه مى ميرد لازم نيست به صورت انسانى ديگر متولد شود بلكه ممكن است به صورت حيوان، جن، خزنده و پرنده به دنيا بيايد.(5)م جيحون آبادى علاوه بر اينكه در جاى جاى كتاب خود صحبت از تناسخ مى كند; در يك بخش تناسخ را مستقلا مطرح و استدلال به لازم و حتمى بودن آن مى نمايد




  • نه آن است احكام شرع مبين
    بگويند هر كس بميرد به دهر
    هر آنكس كه نيك از جهان بگذرد
    دگر نيز گويند در هر زمان
    نبوده ز پيش و ز پس در جهان
    دگر هر كه يك مشت كوبد بكس
    اول آدمى در زمين كاشته
    بيابد دگر بر زمين حاصلش
    سزاوار نبود كسى در زمين
    خداوند به عقبى و از آسمان
    كجا عادل است و كجا دادگر
    كه يك مشت صد مشت كوبد به سر



  • كه واژونه گويند اركان دين
    گناه كار باشد رود درسقر
    خداوند او را به جنت برد
    كسى گشته توليد همى بود آن
    نيايد به دنيا دگر آن روان
    بيايد خورد آن يكى مشت پس
    ز نيك و ز بد هر چه برداشته
    برد كشته خود بر آن منزلش
    به دنيا نموده گناه اين چنين
    محاسب شود بر همه عاصيان
    كه يك مشت صد مشت كوبد به سر
    كه يك مشت صد مشت كوبد به سر



در اين ابيات، فقط يك بار به جهان آمدن و رفتن به بهشت يا جهم را خلاف اركان دين مى داند و مى گويد در همين دنيا بايد نتيجه عمل خود را ببيند. نمى شود در اين جهان گناه كند و در جهان ديگر به حساب او رسيدگى شود، يا در زمين كشت كند و در آسمان درو نمايد! استدلال ديگرش بر وجود تناسخ، مريض شدن افراد نابالغ است




  • دگر دون به دون گر نباشد به كار
    به صد گونه امراضها در بدن
    نكرده گناه ار كسى در جهان
    ببيند خطر نيست عدلى در آن



  • چه كرده پس آن طفل بى كار و بار
    شود مبتلا سخت در اين وطن
    ببيند خطر نيست عدلى در آن
    ببيند خطر نيست عدلى در آن



دليل ديگرش اين است: افراد خوبى را مى بينيم هميشه تهى دست و غمگين هستند و اين نيست مگر به خاطر اين كه در دوره قبل گناه كار بوده اند. پس اگر تناسخ نباشد خداوند عادل نخواهد بود!




  • اگر دون به دون در زمان نيست راست
    دگر آن كسى هست نيكو عمل
    هميشه تهى دست و محزون بود
    كه در دون پيشين گناه كرده است
    هر آن كاشته حال او برده است.(6)م



  • خداوند كجا عدل او در كجاست
    گرفتار باشد به دست اجل
    يقين از مكافات آن دون بود
    هر آن كاشته حال او برده است.(6)م
    هر آن كاشته حال او برده است.(6)م



مجيد قاضى يكى از قلم بدستان فعلى اهل حق نيز به جاى كلمه تناسخ حلول را به كار برده و مى نويسد: طبق نظريه پيشوايان يارسان و روى اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم متوفى از بين رفته به خاك تبديل مى شود ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم ديگرى حلول مى نمايد.(7)م

تناسخ از اصول اساسى آيين هندو مى باشد. بنابر عقيده تناسخ است كه زندگى طبقاتى در هندوستان شكل گرفته و طبقه اى محروم به نام نجس ها پديدار گشته است و چنين به آنان تلقين كرده اند كه اگر شما در اين طبقه محروم قرار گرفته ايد به خاطر گناهانى است كه دوره قبل مرتكب شده ايد و اكنون بايد تاوان آن خلاف كارى ها را پس بدهيد. آن بيچاره ها نيز اين معنا را پذيرفته، هيچگونه عكس العملى براى نجات خود نشان نمى دهند. اينكه هر انسانى يك بار به دنيا مى آيدو مى رود نه تنها مورد قبول مسلمانان است، بلكه مورد قبول همه اديان است. احكام و اركان دين را نيز قرآن كريم و روايات بيان كرده اند و ما همان احكام را بيان مى كنيم. در پاسخ به اينكه جيحون آبادى گفته است: نمى شود در زمين كاشت و در آسمان درو كرد در حديث آمده است: «الدنيا مزرعة الاخرة» دنيا كشتزار آخرت است. يعنى بايد در آخرت درو كنيم مى گويند: «كيفر و پاداش بايد در همين دنيا باشد» اگر چنين است، پس بهشت و جهنم براى چيست؟و انگهى اين جهان گنجايش جزا و پاداش را ندارد به عنوان مثال شخصى همچون صدام كه ده ها بلكه صدها هزار انسان را كشته است چگونه قابل مجازات است؟ بنابر قول اهل حق اگر هزار بار هم به دنيا بيايد و قصاص شود، تنها به جاى هزار نفر مجازات شده است حساب بقيه خون هايى را كه ريخته چه مى شود؟ در حديثى از امام رضا(عليه السلام) آمده است: (من قال بالتناسخ فهو كافر) «هر كسى قائل به تناسخ شود كافر
است»(8) عقيده به حلول نيز از عقيده به تناسخ سرچشمه مى گيرد. در حديث مفصلى از امام صادق(عليه السلام) آمده است (وزعموا ان اله هم ينتقل من قالب الى قالب) «خيال مى كنند خدايشان از بدنى به بدن ديگر مى رود»(9)م

مريض شدن اطفال نيز امرى طبيعى است نه مجازات زندگى خيالى اى كه تئورى پردازان اين طايفه مثل جيحون آبادى ساخته اند. تهى دستى و غم و اندوه نيز مربوط به همين دنيا و لازمه آن است. خداوند خود فرموده است: (لقد خلقنا الانسان فى كبد) ما انسان را در رنج و سختى آفريده ايم(10) انسان تهى دست مى شود، غمگين مى شود، مريض مى گردد و شفا پيدا مى كند و همه اينها مربوط به انسان و خداى اوست. با اين تفاوت كه خداوند خير ما را مى خواهد ولى ما از روى نادانى خود را گرفتار مى كنيم. خدا اگر دردى مى دهد دواى آن را هم مى دهد به قول استاد آية الله حسن زاده آملى روحى له الفداء




  • طبيب تو دوا داده خدا داد
    دواى تو شفا داده خدا داد



  • دواى تو شفا داده خدا داد
    دواى تو شفا داده خدا داد



پ1- مجموعه رسائل واشعار اهل حق; ايوانف، صص 29، 54، 97، 124 و 132

پ2- همان مدرك، صص 18ـ17

پ3- جيحون آبادى، شاهنامه حقيقت، صص 276281

پ4- همان مدرك، ص 176

پ5- همان مدرك، ص 48

پ6- همان مدرك، صص 181ـ179

پ7- مجموعه آيين و اندرز و رمز يارى; مجيد القاضى; ص 45

پ8- الشيخ محمد باقر المجلسى، بحارالانوار (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق) ج 4، ص 320 و ج 25، ص 273

پ9- همان مدرك، ج 4، ص 321

سخن درباره بطلان تناسخ بسيار است، در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و خوانندگان محترم را به مقاله اى كه در مجله موفقيت، شماره يازدهم مرداد ماه سال 78، صص 17ـ14 به چاپ رسيده ارجاع مى دهيم. در آن مقاله نگارنده ثابت كرده است كه تناسخ مخالف با كتاب و سنت، عقل و فلسفه، بهشت و جهنم و معاد است پ10-بلد/4

/ 31