تأثير اشرافيت يمنى در تضعيف موقعيت على(ع) - نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) - نسخه متنی

اصغر منتظرالقائم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تأثير اشرافيت يمنى در تضعيف موقعيت على(ع)

در پى شكست هاى جبهه شام و كشته هاى بسيار روز پنج شنبه و فرار معاويه از سراپرده خود (1) وى فهميد توان مقاومت در برابر سپاه على(ع) را ندارد و شكست در يك قدمى اوست به حيله و تزوير متوسل شد و با ارسال سفير و نامه خواستار خودمختارى بر شام از امير مؤمنان(ع) شد و براى اين منظور برادرش عتبه را به نزد جَعدة بن هبيره مخزومى پسر خواهر على(ع) فرستاد و تقاضاى خود را مطرح كرد ولى مذاكرات آنان به جايى نرسيد. (2) سپس معاويه نامه اى به على(ع) نگاشت و خودمختارى بر شام را تقاضا كرد ولى امير مؤمنان(ع) پاسخ داد: «چيزى را كه ديروز از تو دريغ داشتم امروز به تو نخواهم داد.» (3) معاويه بار ديگر برادرش عتبه را به نزد اشعث بن قيس كندى يكى از شيوخ و نخبگان سپاه عراق فرستاد. عتبه پس از تجليل از وى احساس خود بزرگ بينى و رياست بر عراقى ها و يمنى ها و ارتباط با عثمان را در وى برانگيخت و گفت: «تو رئيس مردم عراق و يمن هستى، تو با عثمان پيوند داشتى و فرماندار او بودى، تو برخلاف ديگر يارانت اشتر، عدى، شُريح و زَحرْبن قيس به انگيزه حميّت و غيرت با شاميان مى جنگى ما از تو نمى خواهيم على(ع) را رها كنى بلكه مى خواهيم جنگ را به پايان برسانى و از نابودى سپاهيان جلوگيرى كنى». (4) اشعث در پاسخ عتبه گفت: «حمايت من از اهل عراق براى اين است كه هر كسى بايد از خانه خود دفاع كند و نظرم را به زودى اعلام مى كنم». (5)

گفتگوى عتبه با اشعث در ميان عراقى ها شيوع يافت (6) و در ليلةالهرير كه حدود سى و شش هزار نفر از مهتران عرب كشته شده بودند، (7) در لحظه اى مناسب در ميان ياران خود بپا خاست و گفت: «ديروز ديديد چه بر سر شما گذشت و چه اندازه از عرب نابود شدند، حاضران به غايبان بگويند اگر ما فردا از پيكار باز نايستيم نسل عرب يكسره نابود شود و... اگر فردا همه نابود شويم چه بر سر فرزندان ما خواهد آمد». (8)

سخنان اشعث در بهترين زمان ممكن هنگامى كه عراقى ها كشته هاى بسيار داده بودند تأثير خود را گذاشت و كسى كه سمبل اشرافيت جاهلى بود و هواى رياست همچون گذشته تاريخى دودمانش در وى بيدار شده بود، عراقى ها را به راحت طلبى و آسايش در كنار خانواده خود دعوت كرد تا فكر ادامه جنگ و ايستادگى و مقاومت و شهادت طلبى را از ضمير آنان خارج سازد. در همين هنگام جاسوسان معاويه سخنان اشعث را به آگاهى وى رسانيدند. برق در چشمان معاويه درخشيد و گفت: «به خداى كعبه اگر فردا چنان پيكارى باشد روميان بر زنان و فرزندان ما و پارسيان به زنان و فرزندان عراقى ها طمع كنند، اين مردآزموده آنچه را مى بيند ما را از آن باز داشته است» (9) سپس دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه ها كنند و در ميان عراقى ها فرياد زنند: «اگر ما يكديگر را بكشيم، چه كسى سرپرست زنان و فرزندانمان خواهد بود. خدا را خدا را در باره آنچه كه باقى مانده است». (10)

بدين سان از مطاوى گفتار اشعث و معاويه بر ما روشن مى گردد بدون ترديد معاويه و عتبه با اشعث طرح هماهنگ شده اى براى ايجاد شكاف و اختلاف بين عراقى ها به اجرا درآوردند. اين ارتباط پس از عزل اشعث از آذربايجان شروع شده بود كه وى با معاويه مكاتبه كرد. در مسير راه صفين نيز هنگامى كه على(ع) اشعث را از رياست كنده عزل كرد وى بلوايى بر پا كرد كه تا رويارويى ياران على(ع) پيش رفت و چون معاويه باخبرشد به مالك بن هبيره كندى گفت: «چيزى به جان اشعث بيانداز كه او را عليه على(ع) برانگيزد.» و او شعرى در تحريك اشعث سرود و براى وى فرستاد كه يك بيت آن چنين است.

«اگر كنده به جاى يار خود به حسّان رضايت دهد، مردم پست راضى شوند ولى قحطانيان نادان نيستند». (11)

همچنين معاويه بن حُدَيْج كندى به دستور معاويه نامه اى به اشعث نوشت و او را به سرورى عراق و افتخار به پادشاهى گذشته دودمان وى ستود. (12) به گفته يعقوبى «معاويه به اشعث نامه نوشته بود و او را به سوى خويش خوانده بود.» (13) اشعث نيز بخوبى نقش خود را ايفا كرد و اين درحالى بود كه على(ع) براى ياران خود خطبه اى خواند و گفت: «امشب بپا خيزيد و بسيار قرآن بخوانيد و خدا را ياد كنيد و از او كمك بخواهيد... و من صبحگاه بر ايشان هجوم مى برم و نزد خداى عزّوجّل آنان را به داورى مى كشانم». (14)

هنگامى كه سخنان على(ع) به معاويه رسيد با عمروبن عاص به مشورت نشست و عمرو به او گفت: «آنان را به داورى كتاب خدا ميان خود و ايشان بخوان كه اگر بپذيرند و يا نپذيرند گرفتار دودستگى شوند.» (15) صبحگاهان ناگهان عراقى ها ديدند شامى ها پانصد قرآن بر سر نيزه ها آويخته اند و سه نفر از ايشان فرياد برآوردند: «اى گروه عرب، خدا را خدا را در باره زنان و دخترانتان، اگر شما نابود شويد چه كسى فردا در برابر روم و تركان و فارسيان مى ايستد. خدا را خدا در باره دينتان، اين كتاب خدا ميان ما و شما داور است». (16) در اين هنگام ميان ياران على(ع) اختلاف افتاد. دسته اى خواهان جنگ و گروهى خواهان داورى كتاب خدا شدند و گفتند: «اينك كه ما را به داورى قرآن خوانده اند براى ما جنگ روا نيست». (17)

بدين سان برخلاف پيروزى هاى على(ع) و آمادگى ياران وى براى ادامه جنگ، معاويه و عمروبن عاص با همكارى اشعث بن قيس كندى از اشراف يمنى عراق، با يك برنامه هماهنگ توطئه اى را طرح ريزى كردند كه موجب شكاف ميان عراقى ها شد. بى معرفتى و تعصبات قبيله اى، قدرت تصميم گيرى را از آنان گرفت و توده بسيارى از سپاه عراق و شيوخ جوياى نام و رياست، در مسير اهداف معاويه قرار گرفتند. در اين هنگام اشعث كندى در برابر امير مؤمنان على(ع) ايستاد و گفت: «اى امير مؤمنان ما براى تو همان مردان ديروز هستيم، داورى كتاب خدا را بپذير زيرا تو به قرآن سزاوارتر از آنان هستى، مردم زندگى را دوست دارند و از جنگ بيزارند.» (18) از مطاوى سخنان اشعث به خوبى روشن است وى خاموشى اين جنگ طولانى و فرسايشى را كه كشته هاى زيادى داشت، مى طلبيد. اشعث روحيه آسايش طلبى و زندگى و بيزارى از نبرد را در عراقى ها برانگيخت در اين حال آنان برخاستند و گفتند: «به دعوتى كه آنان از تو كرده اند پاسخ گوى كه به راستى ما نابود شده ايم». (19) على(ع) گفت: «اينان فريبكارى كردند و خواستند شما را از خود باز دارند.» (20) ولى چون اصرار اشعث و پيروان وى را ديد گفت: «به راستى من تا ديروز فرمانده مؤمنان بودم ولى امروز فرمانبردارم، من مردم را نهى مى كردم و اينك كسان مرا باز مى دارند. اينك شما زندگى را خوش داريد و من ياراى آن ندارم كه شما را به آنچه ناخوش داريد وادار كنم». (21)

در اين ميان چند نفر از سران ربيعه و قبايل يمنى در موافقت و مخالفت ادامه پيكار سخن گفتند. طرفداران صلح به جز اشعث بن قيس كندى، كُردوس بن هانى بَكْرى، (22) شقيق بن ثور بَكْرى، (23) خالدبن مُعَمّر سَدوسى (24) و رِفاعَةبن شَدّاد بَجَلىّ (25) بودند و طرفداران ادامه نبرد مالك اشتر، عَدى بن حاتم طايى، عَمروبن حَمِق خُزاعى (26) ، سعيدبن قيس هَمْدانى (27) حُرَيْث بن جابر حَنفى بَكرى و حُضين بن مُنذر رَبَعى (28) بودند. مخالفان پيكار از هر دو گروه يمنى و نزارى بودند و خواهان صلح و زندگى و آسايش بودند درحالى كه طرفداران ادامه جنگ نيز از هر دو گروه يمنى و نزارى بودند، با اين تفاوت كه تعداد يمنى ها بيشتر بودند. اينان خواهان پايدارى و ادامه نبرد و اطاعت بى چون چرا از على(ع) بودند. آن گونه كه حُضين بن مُنذر رَبَعى گفت: «ما در ميان خويش دعوت كننده برحقى داريم كه در گفتار خود راستگوست و بر عمل خود امين است، اگر او گويد نه، ما مى گوييم نه و اگر او گويد آرى، ما نيز گوييم آرى.» (29)

پس از سخنان مخالفان و موافقان صلح امير مؤمنان على(ع) گفت: «من از هر كسى به فرمانبردارى از كتاب خدا شايسته ترم، ولى معاويه و عمروبن عاص و ابن ابى مُعَيط، حبيب بن مَسْلَمه و ابن اَبى سَرح ياران دين و قرآن نيستند. من بهتر از شما ايشان را مى شناسم در كودكى و بزرگى با آنان همدم بودم اينان بدترين كودكان و بدترين مردان هستند. به درستى كه شعار آنان سخن حقى است كه اراده باطل از آن دارند قرآن ها را از روى خدعه و نيرنگ به قصد خوار كردن آن، برافراشته اند. ساعتى بازوان و جمجمه هاى خود را به من امانت دهيد كه حق به نقطه حساسى رسيده و چيزى نمانده كه ستمكاران شكسته شوند.» (30) در همين حال مالك اشتر سردار دلاور يمنى على(ع) با ضربات كوبنده خود به قلب سپاه شام يورش برد تا پرچمدار وى كشته شد و چون على(ع) ديد پيروزى نزديك خواهد بود نيروى كمكى براى مالك فرستاد. (31) ولى اشراف قبيله اى طرفدار صلح، زاهدان كج فهم و ساده انديش از قبايل جنوبى و مضرى را عليه ادامه نبرد تحريك كردند به گونه اى كه «مِسْعَربن فَدَكى تميمى» و «زَيدبن حُصَين طايى» و دسته اى از قاريان كه پس از آن جزو خوارج شدند با گروهى ديگر حدود بيست هزار نفر مسلح و آهن پوش درحالى كه شمشيرهايشان را بر شانه ها افكنده بودند و پيشانى آنان بر اثر سجده پينه بسته بود، جلو آمدند و با رذالت و بى تربيتى نام على(ع) را صدا زدند و گفتند: «دعوت آنان را پاسخ مثبت بده و گرنه همچنان كه عثمان را كشتيم تو را نيز مى كشيم.» (32) امير مؤمنان على(ع) پاسخ دادند: «واى بر شما من با آنان مى جنگم كه از فرمان قرآن اطاعت كنند زيرا از فرمانى كه خدا داده سرپيچى كرده اند و پيمان او را شكسته اند و كتابش را خوار كرده اند ولى شما را آگاه مى كنم ايشان نمى خواهند به قرآن عمل كنند و به شما نيرنگ مى زنند». (33) در اين حال نادانى و بى معرفتى چنان وجود آنان را فرا گرفته بود كه گفتند: «به دنبال اشتر بفرست تا نزد تو آيد.» (34)

على (ع) به ناچار يزيدبن هانى را به نزد اشتر فرستاد تا او را باز گرداند ولى مالك پاسخ داد: «به على (ع) بگو اينك وقت آن نيست كه مرا از سنگرم باز گردانى.» يزيدبن هانى بازگشت و پيغام اشتر را به على(ع) رسانيد. در اين حال خروش سخت از سپاه پهلوان يمنى كه در حال پيروزى بود، برخاست. ولى زاهدان نادان بدون توجه به آثار پيروزى گفتند: «تو به اشتر فرمان ادامه جنگ داده اى. على(ع) گفت: «مگر من در برابر شما با فرستاده ام سخن نگفتم؟» گفتند: «به دنبال او بفرست تا نزد تو آيد وگرنه به خدا قسم ترا عزل خواهيم كرد.» على (ع) با اندوه فراوان گفت: «واى بر تو اى يزيد بگو اينجا فتنه روى داده نزد من باز گرد». يزيدبن هانى نزد اشتر بازگشت و پيغام على(ع) را گزارد. مالك گفت: «آيا نمى بينى دشمن به چه روزى افتاده است آيا امدادى را كه خداوند به ما رسانده نمى بينى؟ آيا سزاست كه از آن دست كشيم»؟ يزيد گفت: «آيا دوست دارى تو اينجا پيروز شوى و آن جا امير مؤمنان را تنها گذارند و به دشمن تسليم كنند». (35) مالك اشتر كه خطر را دريافت با اندوهى كه سراسر وجود او را فرا گرفته بود از يك قدمى پيروزى به نزد على(ع) بازگشت. وى همچون شيرى مى غريد و از نادانى و ساده لوحى و خشونت ناشى از عصبيت قبيله اى و خشك مقدسى و بى معرفتى مِسْعَر و زيدبن حُصين دو احمق مضرى و يمنى به شدّت خشمگين بود كه چگونه اشرافيت قبيله اى آنان را تحريك كرده تا مولايش على(ع) را از چشيدن طعم پيروزى محروم گرداند.

مالك اشتر چون بازگشت به مردم گفت: «اى مردم ذليل و سست عنصر به اندازه خيز يك اسب مهلتم دهيد كه به پيروزى دل بسته ام، آنان گفتند: «اگر به تو اجازه دهيم در خطاى تو شريك خواهيم بود.» مالك پاسخ داد: «به شما نيرنگ زده اند و خوب به دام آنان افتاده ايد شما را به ترك جنگ فرا خواندند و شما پذيرفتيد. اى سيه رويان ما مى پنداشتيم كه نماز شما از سر بى ميلى به دنيا و بسيارى زهد و شوق ديدار خداست ولى مى بينم كه فرار شما از مرگ جز به خاطر دنيادوستى نيست.» (36) «اى امير مؤمنان تو مردان كارآزموده اى دارى به جنگ ادامه ده و آهن را به آهن بكوب و از خدا يارى بخواه». (37)

آرى طولانى شدن پيكار صفين، شدّت و كشته هاى بسيار آن از جمله شيعيان باوفا و فداكار يمنى على(ع) همچون عمّار، خزيمه بن ثابت انصارى، عبدالله بن بُديل خزاعى، ابوالهيثم بن تيّهان انصارى و ياران نزارى وى مثل هاشم بن عتبه راه را براى فرصت طلبان و دنيوى گراها و رياست طلبان و نخبگان برجسته اشرافيت قبيله اى (يمنى و نزارى) بازگذاشت تا از عدم حضور بازوان راستين على(ع) سود برند.

اشعث بن قيس كندى از نوادگان شاهان كِنده بود كه ادعاى پادشاهى داشت. شخصيت وى از يك طرف قدرت گرا و خواهان تسلط بر پيرامون خود و از طرف ديگر ناكامى درجوانى و شكست در برابر قبيله مراد و در جريان ارتداد و محروميت از قدرت، او را سمبل اقتدارطلبى قرار داده بود تا بدون توجه به مبانى و تربيت دينى تنها به فكر برپايى قدرت نوينى براى خود باشد. اشعث يكى از خواص و گروه هاى مرجع بافت قبيله اى و درهم و برهم نژادى كوفه بود كه به واسطه موقعيت دودمانى و قبيله اى كه مبتنى بر ساخت هاى اجتماعى كه ريشه در تاريخى دور و بر راه و روش سنتى داشت، خويشاوندى با سه خليفه، حضور در فتوحات، استاندارى بر آذربايجان، ثروت و مكنت و تصرف آبشخور در آغازين روزهاى صفين، داراى نفوذ در بين مردم كوفه شد. وى به علت پاسخ گويى به خواسته ها و تمايلات دنياخواهى و مادى عموم كوفيان در شرايط حساس و سرنوشت ساز مورد توجه بيشتر قرار گرفت. اشعث و شيوخ ربيعه همراه وى همچون خالدبن مُعَمّر چون تربيت دينى نداشتند در پى حفظ موقعيت و رياست خود بودند و به وضوح بر آنان روشن بود پيروزى على(ع) موقعيت آنان را ضعيف خواهد كرد، زيرا گرايش على(ع) خط امت، تربيت قرآنى و نبوى، عدالت، قسط و مساوات، پرهيزگارى و زهد و شهادت خواهى به جاى دنيوى گرى بود. در صورت پيروزى معاويه موقعيت قبيله اى و سكونت گاه آنان كوفه و عراق در مقابل شام ضعيف خواهد شد. پس بهترين حالت براى آنان عدم پيروزى هر دو جبهه شام و عراق بود تا جايگاه قبيله اى آنان حفظ شود.

شيوه برخورد اشعث در شرايط متفاوت بر ما معلوم مى سازد اشعث خواهان رياست بر عراق نيز بود و به همين جهت به دنبال گردآورى كوفيان به دور خود بود تا بر نفوذ خود بيفرايد. وى از نوابع شيخوخيت قبيله اى بود كه استعداد و قابليت هاى منحصر به فردى داشت و توانست نيروهاى عوام را در مسير اهداف خود قرار دهد و خود را در سطح گروه مرجع قرار دهد و در لحظات حساس و سرنوشت ساز بر قدرت تصميم گيرى كوفيان تأثير گذارد. به قول گى روشه استاد جامعه شناسى دانشگاه مونرآل كانادا:


«نخبگان اشخاص و گروه هايى هستند كه در نتيجه قدرتى كه بدست مى آورند و تأثيرى كه بر جاى مى گذارند يا به وسيله تصميماتى كه اتخاذ مى نمايند و يا به وسيله ايده ها، احساسات و يا هيجاناتى كه به وجود مى آورند، در كنش تاريخى جامعه مؤثر واقع مى شوند.


(38)

درك شرايط و اوضاع احوال اجتماعى و تاريخى و محيطى به وسيله اشعث سبب شد تا وى اوضاع را به نفع خود سوق دهد و در شرايط حساس به عنوان يك نخبه قبيله اى حركت اجتماعى و تاريخى كوفه را به دست گيرد. او در يك حركت حساب شده موفق گرديد ارزش هاى دنيادوستى، رفاه طلبى، و ترك پيكار و آسايش جويى را با ارزش هاى الهى، دينى و شهادت جويى جابه جا كند و امير مؤمنان چنين حالتى را با نام فتنه و فساد ياد مى كند كه پست ترين مردم به مقام بلندترين مردم دست مى يابد. (39) اشعث از شرايط پس از شهادت ياران فداكار على(ع) بهترين سود را برد و مرجع تصميم گيرى حوادث گرديد به طورى كه به على(ع) گفت: «اگر بخواهى نزد معاويه بروم تا منظورش را جويا شوم؟ على(ع) گفت: «اين مربوط به توست» و اشعث بدون اجازه مستقيم على(ع) نزد معاويه رفت و او گفت: «ما و شما به كتاب خدا مراجعه مى كنيم شما يك حَكم كه مورد رضايتتان باشد انتخاب كنيد و ما نيز يكى را مى فرستيم تا براساس كتاب خدا عمل كنند و از آن تجاوز نكنند.» (40) اشعث در آن شرايط چنان بر امواج حوادث سوار بود كه حتى اجازه نداد على(ع) حَكَم مورد رضايت خود، ابن عباس يا مالك را انتخاب كند و اشعث و يارانش وى را مجبور به قبول ابوموسى اشعرى كردند. (41) اشعث در آن شرايط روانى و محيطى و با حسادت و دشمنى تاريخى كه با مالك اشتر داشت و نمى خواست پيروزى جبهه عراق به نام اشتر ثبت گردد بر قدرت تصميم گيرى عموم مردم نفوذ پيدا كرد و بر حركت و هدف عراقى ها اثر گذاشت و تنها وى مرجع تصميم گيرى كوفيان گرديد. بدان گونه كه وقتى مالك گفت: «اى امير مؤمنان صفوف عراق را بر صفوف آنان بتاز كه دشمن به خاك درافتد»، اشعث و يارانش گفتند: «امير مؤمنان داورى را پذيرفته و به حُكم قرآن راضى شده و جز اين چاره اى ندارد» (42) . بدين سان روشن مى گردد قدرت تصميم گيرى و درك شرايط اجتماعى و روانى توسط بازيگران اجتماعى در حوادث تاريخى از اهميت خاصى برخوردار است به گونه اى كه ديوى ايستون در اين باره مى گويد: «تصميم گيرى سياسى از آن جهت بسيار مهم و استراتژيك است كه عامل توزيع آمرانه ارزش ها در سطح جامعه مى باشد. بنابر اين تصميم گيرى هسته سياست است». (43) بدين جهت بازيگرى اجتماعى فوق العاده قدرتمند اشعث بر حركت تاريخى شيعه و قدرت تصميم گيرى رهبرى آن اثر گذاشت.

فداكارى بزرگان شيعه يمنى

در برابر اشعث خواص و نخبگانى مثل حجربن عدى كندى، سعيدبن قيس همدانى، مالك بن حارث نخعى از سه قبيله بزرگ يمنى قرار داشتند. اينان از شيعيان مشتاق، پاكدامن و پاى بند اصول و ارزش هاى دينى و مولاى خود على(ع) بودند. آنان با روشن بينى، آگاهى، شجاعت و دلاورى، فداكارى و از جان گذشتگى خط امت و على(ع) را برگزيدند و به مطامع دنيوى و سنن و مواريث قبيله اى پشت پا زدند و در مسير دوستى و ذوب در اهداف على(ع) گام برداشتند تا اين كه جان بر سر اين راه گذاشتند و در همه حال مورد تأييد على(ع) بودند به گونه اى كه وقتى مالك اشتر را به مصر فرستاد به مردم آن جا نوشت: «من شمشيرى از شمشيرهاى خدا را به سوى شما فرستادم كه نه ضربت آن خطا دارد و نه تيزى آن كند مى شود، پس اگر شما را فرمان كوچ كردن دهد كوچ كنيد و اگر شما را فرمايد كه بمانيد پس بايستيد، چه او جز بفرمان من پيشروى و عقب نشينى نمى كند» (44) پس از شهادت وى به وسيله عسل مسمومى كه يكى از مردم شهر قلزم به دستور معاويه به وى داد، على(ع) فرمود: «پاداش مالك با خدا باد. چه مالكى! به خدا اگر از كوه بود يكتا و ممتاز بود و اگر از سنگ بود سرسخت و محكم بود، به خدا مرگت جهانى را خرد كرد و جهانى را شادمان، بايد زنان داغ ديده بر مالك بگريند، آيا همانند مالك يافت مى شود». (45) همچنين فرمود: «مرگش از مصائب روزگار است، خدا رحمت كند مالك را كه به عهد خود وفا كرد و جانش را داد و به پروردگارش رسيد.» (46)

در برابر اين ستايش و تمجيد و اظهار محبت على(ع) نسبت به مالك اشتر، اشعث بن قيس قرار داشت كه على(ع) وى را نفرين و لعنت كرد و او را منافق پسر كافر ناميد. (47) به وضوح روشن است چگونه دو رهبر يمنى در دو سوى مخالف با يكديگر گام مى زنند يكى در جهت دشمنى و مخالفت با على(ع) و ديگرى در مسير پيروى و دوستى وى حركت مى كنند. همين دو شيوه گوناگون را نيز مى توان در جبهه على(ع) از دو رهبر قبيله كِنْدَه اشعث بن قيس و حُجربن عدى مشاهده كرد. حجر مدافع پر حرارت على(ع) تا هنگام شهادت بود كه در رجز خود در صفين مى گفت:

«خدايا على(ع) را براى ما محافظت كن، آن پاكيزه سرشت پرهيزگار را سلامت بدار.»

«آن ديندار هدايت شده ستوده را حفظ كن، و او را پيشوا و هدايتگر امت قرار بده». (48)

همين رويه را از دو رهبر كِنْدَه در جبهه على(ع) حجربن عدى و «سَليل بن عمرو سَكونى كندى» از ياران معاويه مى توان ديد. سَليل و يزيدبن اسد بَجَلىّ (49) از دشمنان سرسخت على(ع) بودند و معاويه را به جلوگيرى از آب فرات دعوت كردند و سليل گفت:

«اين گروه را همان گونه كه آن پيرمرد را تشنه كشتند، بكش كه قصاص كار زيبابى است.» (50)

ديگر بزرگان كِنْدَه شُرَحْبيل بن سِمْط كه با حُجر و اشعث از شاخه بنى معاويه كِنْدَه بودند، شامى ها را به جنگ با على(ع) ترغيب مى كرد. (51)

امّا راستى چرا نخبگان ياران راستين على(ع) نتوانستند در مقابل رفتار اشعث بن قيس اقدام مؤثرى انجام دهند؟ مسلّم است اقتدار اشعث آنان را مبهوت كرده بود و قدرت تصميم گيرى را از آنان گرفته بود و حمايت آنان را بى اثر كرده بود. آيا قيود اخلاقى و تربيت دينى و دغدغه خاطر سلامتى امير مؤمنان(ع) و جامعه اسلامى، تصميم گيرى و عمل آنان را محدود نمى كرد؟ به هر حال اين ياران فداكار يمنى على(ع) موفقيتى در خنثى سازى رفتار اشعث به دست نياوردند زيرا وى در جابجايى و دگرگونى ارزش ها موفق بود.

از آنچه گذشت روشن مى گردد ما نمى توانيم وجه مميز پيروى و دشمنى از على(ع) را با ملاك قبيله اى يمنى و يا نزارى بسنجيم. ما در اين جا ناگزيريم براى روشن تر شدن اين مسئله به حضور قبايل دو جبهه در آوردگاه صفين اشاره كنيم. در سپاه شام شمار بسيارى از قبايل يمنى عَكّ، لَخم، جُذام، حِمْيَر، اَشْعَر (52) ، شاخه هاى سَكون، سَكاسِك و صَدف از كِنْدَه (53) و پاره اى از افراد بَجيله، هَمْدان، بنوالحارث مَذْحِج (54) ، اَزْد (55) ، طَى (56) خَثْعَم، غَسّان، كَلب، قُضاعه و تَنوخ و از قبايل نزارى، غَطَفان، هَوازن، بنى سُليم (57) ، قيس و إِياد و قريش (58) حضور داشتند. در سپاه عراق شمار بسيارى از قبايل هَمْدان، مَذْحِج، كِنْدَه، خُزاعه، طَى، اَزد، انصار، و پاره اى از اَحْمَس بَجيله، حِمْيَر (59) ، خَثْعَم (60) و قُضاعه (61) و از قبايل نزارى نيروى گسترده اى از ربيعه و عبدالقيس، تميم، اسَد (62) ، كنانه (63) و شمارى از قريش (64) ، هَوازن (65) و أسلم شركت داشتند. (66) از اين قبايل همان گونه كه گفته شد در سپاه شام عَكّ، لَخم، جُذام، حِمير، اَشعر بيش از ديگر قبايل با معاويه همكارى و فداكارى داشتند. در سپاه عراق نيز نقش هَمدان، مَذْحِج و ربيعه در همراهى با على(ع) بيش از ديگر قبايل اهميت داشت بدان گونه كه على(ع) در باره مَذْحِج گفت: «در جناح راست لشكر من بزرگمردان مَذحِج هستند.» (67) و در باره ربيعه گفت: «پرچم هاى آن بيرق خداست». (68) «ربيعه اهل ياورى هستند، چون انبوه دشمن را ببينند با تلاش ايستادگى مى كنند (69) » همچنين در باره همدان گفت:

«ايشان را فرا خواندم و گروهى از شهسواران هَمْدان كه مردمى پست نيستند، اجابت كردند.»

«شهسواران هَمْدان از بنى شاكر و بنى شِبام در صبحگاه پيكار سست عنصر نيستند.»

«خدا بهشت را به همدان پاداش دهد زيرا ايشان در روزهاى سخت خوان آوارگان هستند.»

«اگر من دربان بهشت بودم به همدان مى گفتم به سلامت وارد آن شويد.» (70)

فداكارى قبيله هَمْدان

مقاومت و دلاورى همدانيان سپاه على(ع) چنان بود كه يمنى هاى شام را درهم كوبيدند و معاويه گفت: «از دست همدان چه كشيدم». سپس به سختى بى تابى كرد و با يارانش به همدانيان حمله برد و آنان وى را فرارى دادند. (71) على(ع) به همدانيان گفت: «اى گروه همدان شما زره و نيزه من هستيد شما جز براى خدا مرا يارى نكرديد و جز خدا را اجابت نكرديد». سعيدبن قَيس هَمْدانى با شور و معرفتى عميق دينى و پيروى مخلصانه پاسخ داد: «ما به نداى خدا و به دعوت تو پاسخ گفتيم و رسول خدا(ص) صلى الله عليه را در مرقدش يارى داديم و همراه تو با هر كه عليه تو بود جنگيديم، ما را به هر جا مى خواهى ببر». (72) همچنين هنگامى كه على (ع) ناگزير به قبول حكميت شد، سعيدبن قيس همدانيان را نزد على (ع) فراهم آورد و گفت: «اينان قوم من هستند، از فرمان تو سرپيچى نمى كنيم، هرجا مى خواهى ما را ببر». على(ع) پاسخ داد: «اگر اين آمادگى قبل از برافراشتن قرآن ها بود من لشكرشان را نابود مى كردم، ولى هدايت يافته باز گرديد، به جان خودم نمى خواهم يك قبيله را در برابر ايشان قرار دهم.» (73) اين روايت سند محكمى است بر اين كه نظر محقق تاريخ اسلام مارتين هيندز در باره سعيدبن قيس مقرون به صحت نيست زيرا وى سعيد را همچون اشعث دانسته كه در حمايت از على(ع) بى ميل بود و تمايل ظاهرى خود را به على(ع) نشان مى داد. (74)

شهسوار و شاعر همدانى «مُنذِربن ابى حَمِيصَة وادعى» (75) به على (ع) گفت: «عكّى ها و اشعرى ها از معاويه پاداش و مقررى خواستند و دين را به دنيا فروختند ولى ما آخرت را بر دنيا برگزيديم. ما پاداش نيكو با پايدارى در جهاد در راه خداوند را درخواست كرديم. سپس در اشعار خود گفت:

«لَيس مِنّا مَنْ لَم يَكن لك فى الل
-ه وَليّاً يا ذالوَلا والوَصيَّه» (76)
«اى صاحب ولايت و وصايت كسى از ما نيست كه در راه خدا دوستدار و پيرو تو نباشد».

همچنين مردى از شاخه اَرْحَب هَمدان گفت:

«غُرُّا بقولٍ كِذبٍ و خَرْص
قد نَكص القومُ و أَىَّ نكَصٍ»
«عن طاعةاللّه و فَحْوَى النَّصِّ» (77)

«آنان بر اثر ظن و دروغ فريب خوردند و سخت ميثاق خود را گسستند و از پيروى خدا و مدلول نص سرپيچيدند».

بدين سان از مطاوى كلام اينان برمى آيد همدانيان در تمام مراحل صفين با مقاومت و فداكارى همواره مطيع اوامر و نواهى امير مؤمنان بودند و جاى گاه ولايت الهى و منصوصى وى را مى شناختند و موضع ولايت و وصايت و دوستى على(ع) را به عنوان حامل نور نبوت و وارث نبوى، پذيرا بودند. حلقه اين ارتباط و شناخت از كجا بود؟ آيا همان گونه كه در فصل دوم گفتيم از اسلام مَذْحج و هَمْدان به وسيله على(ع) نبود؟

زنان شيعه يمنى

شايان توجه است ارادت و محبت به على(ع) و اعتراف به ولايت الهى وى از سوى زنان هَمْدان و مَذْحِج كه در صفين حضور داشتند، اعتراف شده است و با شجاعت و دلاورى رجز مى خواندند و مردان خود را به پيكار تشويق مى كردند. از آن جمله «زَرقاء دختر عَدى بن قَيس هَمْدانى» بود كه معاويه در روزگار خلافت خود چون هنوز طعم شكست هاى سخت از هَمْدان را فراموش نكرده بود، وى را از كوفه به دمشق فرا خواند و به او گفت: «تو آن زن نيستى كه بر شترى سرخ موى نشسته بودى و قوم خود را بر من مى شوراندى». پاسخ داد: «آرى». معاويه گفت: «تو در آن خون هايى كه على(ع) ريخت شريك هستى». زَرقاء با شهامت گفت: «مرا بشارت خوبى دادى. معاويه گفت: «اى زرقاء شاد شدى». پاسخ داد: «آرى، به خدا قسم شاد شدم». معاويه گفت: «به خدا در شگفتم كه بعد از وفات على (ع) ارادت و محبت شما نسبت به وى را بيشتر از حيات او مى بينم.» (78) همين فداكارى و دوستى همدانى ها نسبت به على(ع) كينه سخت معاويه را نسبت به آنان برانگيخت تا سرانجام بُسربن ارطاة را به ديار هَمْدان فرستاد و بسر كشتار و قصابى فجيعى از مردان اين قبيله به راه انداخت. (79)

نمونه ديگر از زنان شيعه يمنى كه در صفين مردان قبيله خود را به پيكار عليه معاويه تشويق مى كرد «ام سنان مَذْحجيه» بود كه معاويه از او كينه سختى به دل داشت تا در روزگار خلافت خود وى را احضار و توبيخ كرد و به او گفت: تو نبودى كه چنين مى سرودى:

«يا آل مَذْحِجُ لامُقام فشمِّروا
اِنَّ العدو لِآلِ أحمد يَقصدُ»
«آى قبيله مذحج جاى درنگ نيست، همّت كنيد زيرا دشمن آهنگ خاندان رسول خدا(ص) را نموده است».

«اين على (ع) است كه سعادتمندانه همچون دُر ميان آسمان ستارگان او را احاطه كرده اند».

«بهترين آفريدگان و پسرعمومى محمد(ص) است و افتخار محمد(ص) در ميان مردم براى او كافى است».

«پيوسته از هنگامى كه با جنگ آشنا شد، پيروز بود و يارى خداوند بر بالاى پرچم او بسته شده بود». (80)

همدانى ها چنان در مسير اهداف على(ع) مخلصانه دفاع كرده بودند كه وقتى وى وارد كوفه شد و از محله هَمْدان و شاخه هاى آن ثَوْر بَكِيل، شِبام حاشِد و فائِش گذر كرد بانگ شيون و زارى بلند بود. حَرب بن شُرَحْبيل شِبامىّ گفت: «تنها از يك كوى يكصد و هشتاد نفر كشته شده اند. على(ع) گواهى داد كشته هاى آنان شهيد هستند. (81)

بدين سان بر ما روشن مى گردد در هر دو جبهه شام و عراق قبايل بزرگ يمنى هَمْدان، حِمْيَر، مَذْحِج، كِنْدَه، اَزد و طى حضور داشتند. اگر برخى قبايل مثل هَمدان، مَذْحِج، طى و انصار در سپاه على(ع) شمار بيشتر داشتند ولى حضور حِمْيَر در سپاه معاويه گسترده تر بود و اين درحالى بود كه قبايل لَخْم، جُذام، عَكّ، كَلب و غَسّان در سپاه شام از شمار بسيارى برخوردار بودند ولى در سپاه عراق هيچكدام حضور نداشتند. برعكس قبيله نزارى ربيعه در سپاه على(ع) حضور چشمگيرى داشت، در حالى كه هيچ فردى از آنان در سپاه شام نبود. همچنين قبيله بنى تميم بصره و كوفه شمار زيادى در جبهه عراق داشتند درحالى كه گزارشى از حضور بنى تميم در سپاه شام وجود ندارد. از ديگر قبايل نزارى قريش، بنى كنانه و هوازن در هر دو سپاه، بنى سُليم، غَطَفان و إِياد در سپاه شام، اَسد و أَسلم در سپاه عراق شركت داشتند. در اين صورت ما نمى توانيم پيروان على(ع) و يا معاويه در صفين را با معيار قبيله محك زنيم و هواداران هر كدام را در يك مجموعه قبايل يمنى يا نزارى دسته بندى كنيم، زيرا هر دو گروه قبايل در دو رويه دوستى و همكارى و مخالفت و دشمنى با على(ع) و معاويه شركت داشتند. براى بهتر روشن شدن اين نظر موضع سه نفر از نخبگان قبيله يمنى بَجيله را مثال مى زنيم. شاخص خواص اين قبيله جريربن عبدالله بَجَلىّ از شاخه اَحْمَسْ (82) بجيله از ياران رسول الله (ص) و سردار فتوحات و استاندار هَمَدان بود كه در صفين شركت نكرد و موضع بى طرفى گرفت و با گروهى از خاندان قَسْر بَجيله به قَرْقِيْسِيا رفت (83) . از ديگر مردم بجيله ابوشدّاد قيس بن مكشوح بَجَلىّ پرچمدار بَجيله در صفين بود كه تا سراپرده معاويه پيش رفت و كشته شد. وى در رجز خود مى گفت:

«على آن صاحب وقار و بردبارى بُرّان هنگامى كه دشوارى پيش آيد چابك است».

«هنگامى كه زشتكارى مردم نحس را بديد ياران برگزيده و سخاوتمندى به او پيوستند».

«دو شهسوار مالك و هاشم (84) »

يكى از ياران معاويه يزيدبن اسدبن كُرز بَجَلىّ فرمانده چهار هزار نفر بود كه به اصطلاح براى كمك به عثمان فرستاد. (85) وى جزو گروهى بود كه از دمشق به حمص رفتند تا شُرحبيل بن سِمط كِندى را عليه على (ع) تحريك كنند (86) .

يزيد از طرفداران سرسخت عثمان و مخالف باز گذاشتن آبشخور فرات بر روى عراقى ها بود. (87) وى از سخنوران عرب بود كه در تشويق شاميان به جنگ با على(ع)، خطبه اى بليغ خواند (88) و در پايان صفين نيز در دلدارى به عراقى ها سخن راند. (89)

بدين سان بر ما معلوم مى گردد اعتقاد دينى و ايمانى معيار گرايش فكرى و سياسى اين افراد در صف بندى عراقى و شامى بوده است و عوامل ديگر مثل وابستگى قبيله اى و منطقه اى، دنيوى گرى و ناآگاهى و بى خبرى در مراتب پائين تر قرار دارند.

بافت قبيله اى جنبش خوارج و پيكار نَهروان: (90)

شكل گيرى خارجيگرى را مى توان به دو مرحله تقسيم كرد. يكى از هنگام پيمان صلح صفين تا تجمع معترضين به حكميت در «حَرُوراء». (91) دو ديگر از اعلام رأى حكمين و خروج آنان تا پايان جنگ نهروان.

چگونگى انتخاب حَكم يمنى

در روز پايانى پيكار صفين اشعث و قاريانى كه از آن پس از خوارج شدند گفتند: ما به حكميت قرآن راضى هستيم و ابوموسى اشعرى را برگزيديم. (92) على(ع) در پاسخ آنان گفت: «من به داورى ابوموسى اشعرى راضى نيستم». ولى اشعث و زيدبن حُصين طايى (93) و مِسْعَربن فَدَكىّ (94) با گروهى از قاريان گفتند: «ما جز به او رضايت ندهيم زيرا وى پيشتر ما را از اين واقعه كه بر سرمان آمد، برحذر داشته بود.» اميرمؤمنان (ع) در پاسخ گفت: «او از رضايت عمومى بهره مند نيست، چه از من جدا شد و مردم را از يارى من بازداشت و سپس بگريخت تا آن كه پس از چند ماه به او امان دادم.» من براى اين كار ابن عباس را برمى گزينم. ولى اشعث كه در صدد تضعيف امير مؤمنان (ع) و تثبيت نفوذ و اقتدار خود بود و شايستگى ابن عباس به خوبى براى وى روشن بود كه مى تواند موقعيت على(ع) را تثبيت كند گفت: «بين تو و ابن عباس جدايى نيست و ما كسى را مى خواهيم كه نسبت به تو و معاويه يكسان باشد و به هيچيك از شما نزديكتر نباشد. نبايد در ميان ما دو تن از مُضَر داورى كند». سپس در يك نمايش قدرت گفت: «من مردى از يمانى ها را قرار مى دهم.» (95) على(ع) گفت: «پس من اشتر را قرار مى دهم». ولى اشعث به واسطه دشمنى ديرينه اى كه از اشتر و قبيله مَذْحِج داشت و مى دانست در صورت داورى اشتر كه از هوشيارى و خردمندى كافى براى دشمن شناسى برخوردار است و حالت عدم پيروزى شام و عراق كه در آن اشرافيت قبيله اى صاحب اقتدار خواهد بود، را از بين مى برد. گفت: «حكم او اينست كه ما بر يكديگر تيغ بركشيم تا آنچه را تو و او مى خواهيد برآورده شود.» (96)

بدين سان روشن مى گردد تنها انتخاب ابوموسى اشعرى به واسطه زنده شدن سنت و خوى قبيله اى نبود بلكه موضع گيرى منفى وى در برابر امير مؤمنان(ع) بود كه اشعث و قُرّاء را به انتخاب او واداشت. زيرا اگر تنها خوى قبيله اى معيار اشعث بود بايد به انتخاب مالك بن حارث راضى مى شد. درحالى كه به علت حسادت و دشمنى با وى و حمايت هاى شجاعانه و بى دريغ اشتر از على (ع) با وى مخالفت كرد و اين درحالى بود كه برخى ديگر از رهبران يمنى مثل مالك بن حارث، سعيدبن قَيس همدانى و سليمان بن صُرد (97) كه مشتاقانه خواهان ادامه جنگ بودند، در برابر نفوذ بلامنازع و قدرت تصميم گيرى اشعث موفق به تأثيرگذارى بر عراقى ها نشدند و نتوانستند توده مردم را تسليم اهداف اميرمؤمنان(ع) كنند. آن گونه كه يكى ديگر از نخبگان قبيله اى بنى تميم يعنى احنف بن قيس كه در گذشته بر قبيله خود نفوذ داشت، از على(ع) خواست او را حكم قرار دهد، ولى عراقى ها نپذيرفتند و به استدلال او كه عقل و فهم ابوموسى سطحى و كندذهن است و او از يمن و قوم او همراه معاويه هستند، توجه نكردند. (98)

در برابر اشعث بن قيس و يمنى هاى پيرو او كه مخالف سرسخت جنگ بودند، دسته اى ديگر از قاريان كه شمشيرهايشان را بر شانه ها برآورده بودند نزد على(ع) آمدند و گفتند: اى اميرمؤمنان به اينان منگر و بگذار ما با اين تيغ ها بر آن گروه بتازيم تا خداوند خود به حق ميان ما داورى كند.» على (ع) گفت: «ديگر جنگ روا نيست تا بنگريم قرآن بر چه داورى كند». (99) در همين حال نيز حدود چهارهزار نفر از ياران خردمند و عابد على(ع) از او خواستند به جنگ بازگردد ولى امير مؤمنان گفت: «مخالفت يارانتان را مى بينيد و شما كم شمار هستيد اگر به جنگ باز گرديد اينان شديدتر از مردم شام نسبت به شما خواهند بود. اگر اينان و مردم شام عليه شما جمع شوند شما را نابود خواهند كرد. به خدا به آنچه انجام شد، راضى نبودم ولى من نظر عموم مردم را پذيرفتم زيرا از نابودى شما مى ترسيدم». (100)

به هر حال اشعث - كه در آن برهه در پى جبران ناكامى هاى گذشته خود بود و شخصيت مسلط او از اقتدار زيادى برخوردار شده بود كه گويى سرنوشت صفين را بايد او رقم مى زد.- به روشنى گفت: «من مردى يمنى حَكم را قرار مى دهم» و برخى قُرّاء (101) پيرو او برخلاف تمايل على(ع) يكى ديگر از نخبگان يمنى با ويژگى كندذهنى و دشمنى با على(ع) را به وى تحميل كردند. پس از آن به دنبال ابوموسى كه در يكى از نواحى شام به نام «عُرض» بود، فرستادند. (102) سرانجام پيمان صلح صفين در روز چهارشنبه هفده صفر بسته شد و هنگامى كه اشعث متن ميثاق را بر قبايل عرضه داشت دو برادر از قبيله عَنَزَة (103) به نام هاى مَعدان و جَعد فرياد برآوردند: «لا حُكمَ الاّلله» و به سراپرده معاويه حمله كردند و كشته شدند. سپس «صالح بن شقيق مُرادى» از سران مُراد مَذحج گفت: «حكمى را جز خدا نباشد گرچه مشركان اَزد را خوش نيايد.» پس از آن گروهى از بنى راسب ازد كه از كتاب الصفين برمى آيد بيشترين معترضين به داورى اينان بودند، فرياد برآوردند: «حُكمى جز خدا را نباشد.» سپس «عُروَةبن اُدَيَّه تميمى» گفت: «آيا مردمان را در كار خدا به داورى گماردند، هيچ حكمى جز خدا را نشايد (104) ». پس از آن از هر كران بانگ برآمد: لا حُكمَ اِلاّ لِلّه، ما خشنود نيستيم كه مردان در دين خدا داورى كنند، خداوند حُكمش را در باره معاويه و يارانش رانده است يا كشته شوند يا به فرمان او سرسپارند، ما آن دم كه به انتصاب داوران رضا داديم گرفتار خطا و لغزش شديم و اينك توبه كرده ايم و از آن رأى برگشته ايم تو نيز چون ما برگرد و گرنه از تو بيزارى مى جوييم. امام فرمود: واى بر شما آيا پس از اعلام رضايت و عهد و ميثاق برگردم؟ (105) مگر خدا نمى فرمايد: «اَوْفُو بِعَهْدِاللّهِ اِذا عاهَدْتمْ». (106) ولى اين افراد به ظاهر متعبد و جاهل و بى درك كه از معرفت كافى برخوردار نبودند، از پيشواى خود كه رسول الله(ص) در باره او فرموده بود: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها» (107) بيزارى جستند و شهادت بر شرك او دادند. (108)

آيا اين آشفتگى، تغيير نظر و ترديد و بى ثباتى، تحت تأثير محيط زندگى و صحرا و سازمان قبيله اى نبوده است؟ آيا اين بى شعورى و بى ادبى به ساحت پيشواى امت ناشى از سطح پائين فكرى نبود؟ آنان هنگامى كه نتيجه ناگوار صفين را - كه خود آفريننده آن بودند - باتمام وجود لمس كردند، بيدار شدند ولى به جاى سرزنش خود و احساس گناه و ندامت پيشوا را گناهكار دانستند و او را سرزنش كردند. آيا اين آشفتگى، كشمكش و بى معرفتى ناشى از روحيه بدوى و جنگاورى، غارتگرى و عصبيت و خونخواهى در تاريخ سياسى و نظامى قبيله تميم با همسايگانش نبود، زيرا آن گونه كه در فصل اول و دوم اشارت رفت اين قبيله در صفحات جنوب شرقى و غربى نجد همواره با قبايل همدان، مَذْحِج، كنده و نيروهاى دولت ساسانى و حتى با قبايل مضرى در چالش و ستيز بود؟ اين احتمال نيز وجود داد درگيرى ها و دشمنى هايى كه تميم و مراد در خاطره تاريخى خود از حاميان سرسخت على(ع) يعنى قبيله همدان داشتند در بروز اين رويه مؤثر بوده است. آيا صحنه گردانى اشعث در پايان جنگ، مرادى ها را كه در قبل از اسلام او را به اسارت گرفته و سمبل خيانت مى دانستند، وادار نكرد دست به اعتراض بزنند؟ بى ترديد رقابت ها و دشمنى هاى گذشته در ايجاد روحيه اعتراض در آن برهه بى تأثير نبوده است.

پس از اختلاف و آشفتگى بر سر حكميت، على(ع) فرمان كوچ داد. در طول راه كوفه آنان با تازيانه و غلاف شمشير بر يكديگر مى زدند و ناسزا مى گفتند. چون امير مؤمنان در بيستم ربيع الاول به كوفه رسيد، دوازده هزار نفر از او جدا شدند و به حروراء رفتند و شَبَث بن رِبْعى تميمى را به رياست و «عبدالله بن كَوَّاء يشكرى» از بكربن وائل را بر امامت نماز خود برداشتند. (109) على(ع) ابن عباس را براى مذاكره نزد ايشان فرستاد و سپس خود به ديدار آن ها رفت و پس از مذاكره با حرورائيان آنان را به كوفه باز گردانيد. (110)

گفتگوى داوران براساس مفاد پيمان صفين در ماه رمضان در دومةالجندل آغاز شد و دو ماه به درازا كشيد. (111) در طول مذاكرات ابوموسى اشعرى خلافت عبدالله بن عمر را مى خواست و عمروبن عاص بر معاويةبن ابوسفيان اصرار داشت. سرانجام هر دو داور توافق به خلع على(ع) و معاويه و واگذارى خلافت به شوراى بين مسلمانان، كردند ولى عمرو به ابوموسى نيرنگ زد و پس از اعلام نظر ابوموسى، وى نيز على (ع) را خلع و معاويه را برخلافت قرار داد. (112)

بدين سان ابوموسى اشعرى يكى از نخبگان يمنى از حزب قاعدين آن چنان در دشمنى و مخالفت با امير مؤمنان(ع) پيش رفت كه حاضر نشد حتى نام وى را براى خلافت مطرح كند و عبدالله بن عمر را بر او ترجيح داد. سرانجام نيز فريب عمرو را خورد و بزرگترين ضربه را بر پيكر قدرت سياسى على(ع) وارد ساخت.

پس از اعلام رأى داوران، در كوفه گروهى از مخالفان حكميت، على(ع) را كافر خواندند و در خانه «عبدالله بن وهب راسبى اَزْدى» گرد آمدند و او را به رياست خود برگزيدند و در دهم شوال سال سى و هشت با وى بيعت كردند.

(113) سپس عليه على(ع) خروج كردند و مخفيانه از كوفه خارج شدند و به ياران خود در بصره نامه نوشتند تا در نهروان به ايشان بپيوندند. از بصره نيز پانصد نفر از خوارج به فرماندهى مِسْعَربن فَدَكىّ تميمى حركت كردند و به عبدالله بن وهب در نهروان پيوستند. (114) پس از بيرون رفتن خوارج از كوفه شيعيان على(ع) با وى بيعت كردند «با هر كه دوستى كند آنان دوستى كنند و با هر كه دشمنى كند با او دشمنى كنند». (115)

جايگاه يمنى ها در رهبرى خوارج

اميرمؤمنان على(ع) پس از خروج عبدالله بن وهب و يزيدبن حُصَين طايى و يارانشان، نامه اى به آن دو نوشتند و پس از بيان مخالفت دو داور با كتاب خدا و سنت رسول الله(ص) از آنان خواستند براى جنگ با دشمن مشترك، نزد وى آيند، ولى آنان در پاسخ نوشتند: «اگر به كفر خويش شهادت دهى و توبه كنى در كار تو و خودمان بنگريم وگرنه منصفانه به تو اعلام پيكار مى كنيم كه خدا جنايتكاران را دوست ندارد.» (116)

در اين هنگام على(ع) مردم كوفه را به جنگ با معاويه فرا خواند و به آنان گفت: «ما داوران را برگزيديم تا براساس قرآن حكم كنند ولى آنان برخلاف كتاب و سنت حكم كردند، به خدا سوگند با آنان خواهم جنگيد». (117) سپس به كوفيان دستور داد به نُخيله روند و به ابن عباس والى بصره نامه نوشت مردم بصره را اعزام كند. ابن عباس به سختى توانست از شصت هزار مرد بصره هزار و پانصد نفر را به فرماندهى احنف بن قيس و هزار و هفتصد نفر را به فرماندهى جاريةبن قُدامة سَعدى تَميمى به نُخيله بفرستد. (118)

امير مؤمنان(ع) سران كوفه و تقسيمات هفتگانه و قبايل را فراهم كرد و از آنان خواست تا جنگاوران خود را آماده كنند. از كوفه پنجاه و هفت هزار نفر از اعراب و هفت هزار نفر از موالى و غلامانشان، به شمار شصت و پنج هزار نفر آماده شدند. (119) على(ع) در نُخيله به ياران خود گفت: «به سوى گروهى رويد كه با شما مى جنگند تا پادشاهان ستمگر شوند و بندگان خدا را بنده خود كنند». مردم از هر سو فرياد برآوردند: «اى امير مؤمنان ما را به هر جا دوست مى دارى، ببر». «صَيْفى بن فسيل شيبانى» گفت: «اى امير مؤمنان ما حزب تو و ياران تو هستيم با هر كه دشمنى كنى دشمنى كنيم و با هر كه پيرو تو باشد، همراهى كنيم». «محرز بن شهاب سعدى تميمى» گفت: «اى امير مؤمنان ما شيعيان تو هستيم كه از پيروى تو و پيكار با دشمنانت اميد ثواب داريم و از سرپيچى دستورات تو بيم عذاب داريم». (120) سعيدبن قيس هَمْدانى گفت: «اى امير مؤمنان از ما شنوايى و پيروى و دوستى و نيكخواهى است، من آن چه را مى خواهى فراهم كنم». سپس از سران يمنى حجربن عدى و عدى بن حاتم و از بزرگان نزارى معقل بن قَيس رياحى تميمى و زيادبن خَصَفه تيمى آمادگى قبايل خود را اعلام كردند. (121)

بدين سان على(ع) با شصت و هشت هزار نفر از نيروهاى قبايل يمنى و نزارى و موالى آنان، عازم شام گرديد. در همين حال اخبار ناگوارى از خوارج به ايشان رسيد كه آنان دست به آشوب و غارت زده اند و «عبدالله بن خَبّاب بن ارت» و همسر حامله اش را كشته و شكم او را دريده و جنين اش را در آورده اند و سه زن از قبيله طى و «ام سنان صَيْداوى» (122) را نيز كشته اند. (123) على(ع) براى تحقيق در باره اين وحشى گرى خوارج - كه از خوى خشونت بدوى به ميراث در آنان باقى مانده بود - يكى از ياران خود را نزد آنان فرستاد ولى خوارج او را به قتل رسانيدند. به همين واسطه مردم و از جمله اشعث بن قيس نزد على(ع) آمدند و از او خواستند پيش از جنگ با معاويه فتنه خوارج را خاموش كند. اميرمؤمنان نيز دعوت آنان را اجابت كرد و به سوى نهروان حركت كرد. (124) هنگامى كه به نهروان رسيد نزد ايشان پيغام فرستاد كشندگان برادران ما را نزد ما بفرستيد تا به قصاص آنان بكشيم و من دست از شما مى دارم تا با شامى ها تلاقى كنيم شايد خدا قلب هاى شما را هدايت كند. آنان پاسخ دادند همه ما قاتلان آن ها هستيم و همگى خون شما و آنان را حلال مى دانيم. (125)

اميرمؤمنان بررويه هميشگى خود براى اتمام حجت دو نفر از ياران يمنى خود، قيس بن سعد و ابوايّوب خالدبن زيد انصارى را نزد خوارج فرستاد تا ايشان را از سركشى و مخالفت باز دارند ولى آنان بر مخالفت خود اصرار داشتند. سپس على(ع) نزد آنان آمد و با ايشان سخن گفت: «من مخالف داورى بودم و به شما گفتم آنان از روى خدعه خواهان حكميت هستند، امّا نظر مرا نپذيرفتيد و از من سرپيچى كرديد تا اين كه حكميت را پذيرفتم ولى از آنان پيمان گرفتم آن چه را قرآن زنده كرده زنده بدارند و آنچه را قرآن ميرانده است از بين ببرند و ما بر همان حال اول خود هستيم شما را چه مى شود»؟ ولى آن ها پاسخ دادند: «اگر توبه نكنى از ما كناره گيرى كن» (126) على(ع) گفت: «آيا پس از ايمان به رسول الله(ص) و هجرت با وى و جهاد در راه خدا به كفر خويش اقرار كنم» (127) و از نزد آنان برفت. چون بازگشت سپاه خود را آرايش داد و حجربن عدى را بر پهلوى راست و شَبَث بن ربعى را بر پهلوى چپ و ابوايوب انصارى را بر سواران و ابوقَتاده نُعمان بن ربعى خزرجى را به فرماندهى پيادگان و بر هشتصد نفر از انصار قيس بن سعد را گماشت. خوارج نيز سپاه خود را آرايش دادند و يزيدبن حُصين طايى بر پهلوى راست و «شُريح بن اَوْفى عَبْسى» بر پهلوى چپ و «حمزةبن سِنان أَسدى» را بر سواران و «حِرقُوص بن زُهير سَعدى» را بر پيادگان و عبدالله بن وهب راسبى را بر تمام سواران گماشتند. (128)

امير مؤمنان در ادامه روش هاى مصلحانه و هدايتى خود پرچم امان را به ابوايوب داد. وى فرياد زد هر كس از شما نزد اين پرچم آيد و كسى را نكشته باشد و متعرض كسى نشده باشد در امان است هر كه از شما سوى كوفه يا مداين رود در امان است. پس از آن ما قاتلان برادران خويش را قصاص كنيم و نيازى به ريختن خون شما نداريم. پس از سخنان ابوايوب «فَروةبن نوفل أَشْجَعى» با پانصد نفر به بَنْدَ نِيجَين وَ دسْكَرَه و دسته اى به طور پراكنده به كوفه رفتند و حدود يكصد نفر از آنان به على(ع) پيوستند. (129) از شمار چهار هزار نفر، دو هزار و هشتصد نفر از آنان با عبدالله بن وهب ماندند و در روز نهم صفر سال سى وهشت (130) بر سپاه على(ع) به سختى هجوم بردند كه عقب نشينى كردند ولى مقاومت كرده و به خوارج حمله بردند و در مدت دو ساعت فرماندهان خوارج و همه يارانشان مگر كمتر از ده نفرشان، كشته شدند و از ياران على(ع) نيز كمتر از ده نفر به قتل رسيدند (131) كه از جمله آنان:

1- عروةبن اُناف طايى

2- صلت بن قَتاده كِندى

3- فياض بن خليل اَزدى

4- رويبةبن وبر بَجَلىّ

5- عبدالله بن حماد حِمْيَرى

6- رِفاعةبن وائل اَرحبى

7- كيسوم بن سلمة جُهنى

8- حبيب بن عاصم اَزدى

9- عبيدبن عبيد خولانى (132) .

در منابع در دسترس ما به جز فرماندهان آنان اسامى برخى از كشته شدگان خوارج چنين است.

1- ربيعةبن شدّاد خَثْعمى كه در صفين پرچمدار خَثعم (133) بود.

2- زيدبن عدى فرزند عدى بن حاتم طايى (134)

3- عبدالله بن شَجَره سُلمي (135)

4- يزيدبن عاصم محاربى

5- جوادبن بشر تميمى (136) .

تأثير اشرافيت يمنى در بازگردانيدن سپاه

پس از خاتمه جنگ نهروان على(ع) به ياران خود گفت: «خداوند شما را بر خوارج پيروزى بداد اكنون بدون درنگ براى پيكار با قاسطان آماده شويد». ولى اشعث بن قيس كه به گفته ابوبكر: «در هر شرّى ببيند در آن وارد مى شود» (137) ، همچون عناصر معاويه عمل كرد و گفت: «اى امير مؤمنان شمشيرها و نيزه هايمان كند شده ما را به شهر خودمان برگردان كه با بهترين ساز و برگ و ابزار جنگ آماده شويم» (138) . على(ع) ناچار به كوفه بازگشت و بار ديگر اشرافيت يمنى على(ع) را از اهداف خود بازداشت و آب به آسياى دشمن ريخت و برخلاف نظر محقق تاريخ اسلام يوليوس و لهوزن (139) دست از دشمنى با على(ع) تا هنگام شهادت وى برنداشت. در اينجا مى توان تأثير بخشش هاى معاويه به اشعث را درك كرد، زيرا هنگامى كه معاويه از پيكار على(ع) با خوارج آگاه شد به عده اى از بزرگان كوفه مثل اشعث بن قيس و ديگران نامه نوشت و پول و وعده هايى به آنان داد تا به او روى آوردند و از همراهى با على(ع) در جنگ با معاويه سستى كردند و دعوت او را رد كردند و از وى پيروى نكردند. معاويه در اين باره مى گفت: «پس از پيكار صفين بى لشكر و بدون مشقت با على(ع) جنگيدم». (140)

بدين سان بر ما معلوم مى گردد در شكل گيرى خوارج و سپاه آنان در نهروان، قبايل مضرى مثل تميم، اسد، سليم، محارب و عَبْس و قبايل يمنى همچون مُراد، راسب اَزد، طَى و خَثعم، شركت داشتند و رياست آنان با عبدالله بن وهب راسبى يكى از يمنى ها بود. برخلاف نظر برخى از محققان به نظر مى رسد نيروى عمده خوارج در نهروان از بنى تميم نبوده است زيرا در چند مرحله شاهد بازگشت رهبران بنى تميم از روياروئى با على(ع) هستيم يكى بازگشت شَبَثْ بن ربعى از حروراء و همراهى وى با على(ع) در نهروان و ديگر مِسْعَربن فَدَكىّ بود كه در آغاز پيكار نهروان با هزار نفر به سپاه على(ع) پيوست (141) و «ابومريم سَعدى» با دويست نفر كناره گيرى كرد ولى در ماه رمضان سال سى و هشت به همراهى چهارصد نفر از يارانش كه جز پنج نفرشان همگى از موالى ايرانى بودند، تا پنج فرسخى كوفه حمله كرد ولى به وسيله جاريةبن قدامه تميمى كشته شد و يارانش پراكنده شدند. (142) اين رفتار ناشى از ترديد و دودلى و فرصت طلبى برخى از تميمى ها بود كه در سال نهم هجرى هيأت نمايندگى خود را به مدينه منوّره فرستادند و اسلام آوردند (143) و بدون تربيت لازم در فتوحات شركت كردند و در شهرهاى تازه تأسيس بصره و كوفه ساكن شدند تا سرانجام در خلافت على(ع) در مراتب شك و يقين، مخالفت و پيروى با وى عمل كردند.

امّا از اسامى فرماندهان سپاه على(ع) و كشته شدگان از يارانش و سير حوادث برمى آيد ساختار قبيله اى سپاه اميرمؤمنان(ع) از قبايل يمنى و نزارى شكل گرفته بود اگرچه كشته شدگان سپاه وى همه از قبايل يمنى حِمْيَر، هَمْدان، اَزد، خَولان، طَى، كِنده، و بَجيله بودند و بيشتر فرماندهان سپاه وى نيز از قبايل يمنى بودند، امّا قاتل اميرمؤمنان (ع) نيز عبدالرحمان بن ملجم مُرادى از خوارج يمنى بود و بيشترين مخالفان داورى پس از بسته شدن پيمان صفين از قبيله يمنى راسب و مُراد بودند و اشرافيت يمنى بار ديگر على(ع) را از اهدافش باز داشت.

نقش قبايل يمنى در غارات

پس از اعلام رأى داوران معاويه مشكلات فراوانى براى اميرمؤمنان(ع) فراهم كرد و طرح براندازى حكومت و خلافت على(ع) از راه هاى گوناگون مثل تصرف مصر، غارات و طرح كودتا در شهرهاى مكه و بصره را دنبال كرد. اين اقدامات بيش از دو سال على(ع) را به خود مشغول داشت كه در فراز و نشيب تشيع تأثير داشت. قبايل يمنى شام و عراق در مخالفت و همراهى با على(ع) در اين حوادث نقش مهمى داشتند بدين سبب ما ناگزير به بررسى و پژوهش در اين باره هستيم.

تصرف مصر:

سرزمين مصر از نظر سياسى و نظامى و نيروى انسانى و اقتصادى از اهميت خاصى برخوردار بود. به همين جهت عمروبن عاص شرط همكارى خود با معاويه را استاندارى بر مصر قرار داد. معاويه در راستاى چنگ اندازى بر اين منطقه پس از جنگ صفين دو نفر از ياران يمنى خود مَسْلَمةبن مُخلَّد انصارى و معاويةبن حُديج سَكُونى كِندْى را كه در پيكار صفين حضور داشتند به مصر فرستاد تا آنان و مردم را به مخالفت با على(ع) و خونخواهى عثمان بخوانند. هنگامى كه آن دو شروع به فعاليت كردند اوضاع مصر آشفته شد، على(ع) براى اصلاح امور آن سرزمين مالك بن حارث را به استاندارى مصر تعيين كرد ولى در راه به وسيله «جايستار» مأمور خراج «قُلْزُمْ» (144) با شربت عسل مسموم به شهادت رسيد. (145)

پس از حكميت چون شاميان با معاويه به عنوان خلافت بيعت كردند، معاويه نيرومند شد و عراقى ها با على(ع) مخالفت كردند. معاويه مصمم به تصرف مصر شد. (146) بدين منظور نامه اى براى مَسْلَمةبن مُخلَّد و معاويةبن حُديج كه از دشمنان سرسخت على(ع) بودند و به وى ناسزا مى گفتند، (147) نوشت و در آن اشاره كرد: به زودى ما بر اوضاع مسلط خواهيم شد. شما به مخالفت خود ادامه دهيد و لشكر ما بر شما سايه خواهد افكند و هر چه را خواسته باشيد برمى آورند». (148) معاويه پس از آن عمروبن عاص را به همراهى ابوالاعور عمروبن سفيان سُلمّى و يزيدبن أسد بَجَلىّ با شش هزار نفر به مصر فرستاد. (149) محمدبن ابوبكر والى مصر، على(ع را از اوضاع مصر باخبر ساخت و از وى كمك خواست. (150) على(ع) نيز براى ارسال كمك به مصر به كوفيان گفت: «مصر بزرگتر از شام است و خير آن جا زياد است و جمعيت فراوان دارد و مردمش اهل خيرند. مصر براى شما موجب عزت و براى دشمنان موجب خوارى و سرافكندگى است. انشاءالله فردا در محل جَرَعه (151) حاضر شويد، ولى فردا بيش از يكصد نفر در آن محل جمع نشدند. (152) به وضوح روشن است اين سستى بازتاب بى نتيجه بودن و كشته هاى بى شمار صفين و نهروان و خستگى عراقى ها و اختلاف و دگرگونى ارزش ها در جامعه كوفه است كه به وسيله اشعث بن قيس القاء شده است.
على (ع) پس از سستى كوفى ها به شهر بازگشت و پس از يك ماه تلاش تنها دو هزار نفر را بسيج كرد و اين در زمانى بود كه محمدبن ابوبكر كشته شد و پيك امير مؤمنان(ع) نزد كعب بن مالك ارحبى رفت و او را باز گردانيد. (153)

عمروبن عاص با كمك معاويةبن حُديج و نيروهاى هوادار عثمان به مصر وارد شد و به جنگ محمدبن ابوبكر رفت. محمد «كنانةبن بشر تُجيبى كِندى» كه از شيعيان على(ع) در مصر بود را با دو هزار نفر به مقابله معاويةبن حُديج و عمروبن عاص فرستاد و خود وى نيز با دو هزار نفر آماده پيكار شد. جنگ در محلى به نام «مُسنّاة» درگرفت و كنانه كشته شد و ياران محمد گريختند. وى به خرابه اى پناه برد ولى معاويةبن حُديج او را يافت و بدون توجه به وساطت برادرش عبدالرحمان بن ابوبكر كه در سپاه عمروبن عاص بود، وى را بكشت. سپس دست به اقدام زشتى زد و جنازه محمد را در پوست خرى آتش زد. (154)

پس از تصرف مصر به دست عمروبن عاص، «محمدبن ابى حُذيفةبن عتبه بن ربيعه» پسر خاله معاويه كه از شيعيان على(ع) بود و در مصر مردم را به هوادارى على(ع) دعوت مى كرد، دستگير كردند و نزد معاويه فرستادند. معاويه وى را به زندان انداخت (155) ولى پس از مدتى گريخت و يكى از ياران يمنى معاويه به نام «عبيدالله بن عمروبن خَثْعمى» وى را تعقيب و دستگير كرد و بكشت. (156)

بدين سان سرزمين مصر با تلاش و همكارى ياران معاويه مثل معاويةبن حُدَيج، مَسْلَمةبن مُخلَّد، يزيدبن أَسد بَجَلىّ، ابوالاعور عمروبن سفيان سلمى و عمروبن عاص و عبدالرحمان بن ابوبكر قرشى سه نفر يمنى و سه نفر مضرى به تصرف معاويه درآمد و موجب تضعيف موقعيت سياسى على(ع) شد. سستى مردم كوفه سكونت گاه يمنى ها نيز در اين باره بى تأثير نبود. از طرف ديگر محمدبن ابوبكر، كِنانةبن بشر، كعب بن مالك، مالك بن حارث و محمدبن ابى حذيفه سه نفر يمنى و دو نفر قريشى براى حفظ مصر و تحكيم اقتدار على(ع) از هر كوششى دريغ نداشتند و چهار نفرشان در اين راه جان باختند.

طرح تصرف بصره:

يكى ديگر از حلقه هاى توطئه معاويه عليه اقتدار سياسى امير مؤمنان(ع) طرح در دست گيرى حكومت بصره به وسيله «عبدالله بن عمروبن حضرمى» (157) بود. اين واقعه هنگامى اتفاق افتاد كه ابن عباس والى بصره براى تعزيت على(ع) به كوفه رفت و زيادبن سميه را به جاى خود گماشت. از اين فرصت «صُحاربن عَبّاس عَبْدى» از هواداران عثمان استفاده كرد و نامه اى به معاويه نوشت و از او تقاضا كرد اميرى براى خونخواهى عثمان به بصره فرستد. معاويه نيز كه به دنبال چنين مجالى بود ابن حضرمى را براى خونخواهى عثمان به بصره فرستاد. (158) چون ابن حضرمى به بصره آمد به ميان بنى تميم رفت و از بزرگان قبايل خواست او را در خونخواهى عثمان همراهى كنند. «مُثنى بن مُخَرِّبه عَبْدى» از شيعيان على(ع) گفت: «اگر از جايى كه آمده اى بازنگردى با شمشيرها، نيزه ها و تيرهاى خود تو را خواهيم گرفت، آيا ما پسرعم پيامبر(ص) خود را رها كنيم و دست از بيعت او برداريم و وارد حزبى از احزاب از راه حق برگشته شويم؟ (159) ابن حضرمى از صَبْرَةبن شَيمان اَزدى تقاضاى همراهى كرد ولى وى گفت: «اگر به منزل من درآيى تو را در پناه خواهم گرفت» و از او كناره گرفت. (160) ضَحّاكِ بن عبدالله هلالى رئيس شرطه بصره نيز از على(ع) پشتيبانى كرد و «عبدالرحمن بن عميربن عثمان تيمى قرشى» و «عبدالله بن حازم سلمىّ» از ابن حضرمى حمايت كردند.

پس از اين مذاكرات دسته اى از مردم شهر به آرامى به ابن حضرمى رو آوردند. زياد نيز به خانه صَبْرَةبن شَيْمان اَزدى رفت و در پناه قبيله اَزد درآمد و بيت المال و منبر را در مسجد حُدَّان بصره جا داد و اوضاع بصره را براى ابن عباس نوشت. على(ع) أَعيَن بن ضُبِيْعَة مجاشعى تميمى را براى بازداشتن بنى تميم از همراهى با ابن حضرمى به بصره فرستاد. أعين پس از آن كه به بصره آمد و با بنى تميم سخن گفت، آنان را از مخالفت و پيمان شكنى با على(ع) بازداشت ولى هنگامى كه به خانه خود رفت ده نفر كه احتمالاً از خوارج بودند او را در خانه اش غافلگير كرده، كشتند. (161) در اين حال شهر بصره و اطراف آن به جز محله اَزْد در اختيار ابن حضرمى قرار گرفت و اَزدى ها به پيروى از أَبوصبره اَزدى از زياد حمايت كردند. اميرمؤمنان(ع) پس از كشته شدن أعين بن ضُبيعه، جاريةبن قُدامه سَعدى از شيعيان خود را فرا خواند و به او گفت: «قبيله اَزد از عامل من و بيت المال حفاظت مى كنند ولى مضر با من دشمنى مى كنند درحالى كه خداوند كرامت را از ما شروع كرد و هدايت را به وسيله ما به آنان شناسانيد. مضر مردم را به گروهى كه با خدا و رسولش جنگ مى كنند و اراده كرده اند نور خدا را خاموش كنند، دعوت مى نمايند ولى آنان توانايى اين كار را ندارند.» (162) جاريه گفت: «اى امير مؤمنان مرا به سوى ايشان بفرست. على(ع) نيز پذيرفت و جاريه را با پنجاه نفر از بنى تميم همراه با شريك بن اعور حارثى با نامه اى براى شيعيانش به بصره فرستاد.

جاريةبن قُدامه به بصره آمد و با اَزدى ها ملاقات كرد و نامه على(ع) را براى آنان خواند. صَبرةبن شَيمان بزرگ اَزد بصره گفت: «شنيديم و پيروى مى كنيم، هر كس با امير مؤمنان بجنگد ما با او پيكار مى كنيم و هر كه با او در صلح باشد با او در سلامت خواهيم بود.» (163) سپس جارية نزد بنى تميم رفت و آنان را از مخالفت بازداشت ولى وى را ناسزا گفتند. جاريه نيز از زياد و اَزدى ها كمك خواست. آنان نيز به كمك وى رفتند و با بنى تميم و ابن حضرمى جنگيدند. بنى تميم نتوانستند مقاومت كنند و فرار كردند و ابن حضرمى و «عبدالله بن حازم سلمىّ» و يارانش به خانه سنبيل سُعدى پناه بردند. (164) جاريه آنان را محاصره كرد و خانه را بر سر آنان آتش زد و ابن حضرمى و هفتاد نفر از يارانش بسوختند. (165) پس از آن اَزْدى ها زياد را به دارالاماره بردند و او را بر مقام خود نشانيدند و بيت المال را نزد زياد باز گرداندند و زياد بر شهر مسلط شد و اَزدى ها به خانه هاى خود بازگشتند.


(166)
بدين سان طرح براندازى ابن حضرمى يمنى در بصره به فرماندهى جاريةبن قُدامه سَعدى با همكارى قبيله اَزد خنثى شد و اقتدار سياسى امير مؤمنان (ع) بر بصره تثبيت گرديد. قبيله اَزْد كه در پيكار جمل با پيمان شكنان بيش از ديگر قبايل همكارى داشتند و بيشترين كشته را دادند. در پيكار صفين موضع متفاوت از جمل گرفتند و به فرماندهى صَبْرةبن شَيمان در صف ياران على(ع) قرار گرفتند. در اين حادثه برخلاف پيش بينى معاويه (167) بيشترين دفاع از على(ع) را بعمل آوردند، امّا حمايت برخى بزرگان آن مثل ابوصَبره بر پايه اعتقاد و احساس دينى بود و برخى آن گونه كه از متن الغارات برمى آيد درصدد كسب منافع و قدرت دنيوى بودند. به طورى كه جَيْفَر عُمانى كه زبان قوم خود بود به زياد گفت: «ما نخستين كسانى هستيم كه با تو ميثاق بستيم و حق تقدم داريم و بايد مورد سپاس قرار گيريم». (168) قبيله عَبدالقَيس كه سابقه پيوند و دوستى با على(ع) داشتند و بيشترين كشته را در نبرد جمل به حمايت از وى دادند. عناصرى از آن مثل صُحاربن عبّاس مشوّق معاويه به فرستادن ابن حضرمى به بصره بود و عمروبن مرحوم عبدى و مُثَنَّى بن مُخَرِّبه عَبدى از حاميان سرسخت و شيعيان على(ع) بودند كه در مقابل ابن حضرمى با يك موضع قوى شيعى ايستادند. از بزرگان بكربن وائل بصره «حُضَيْن بن مُنْذِر رقاشي» حامى زياد در بصره بود ولى «مالك بن مِسْمَع بكرى» از حمايت زياد طفره رفت. (169) قبيله ديگر بنى تميم بود كه در اين حادثه نقش مهمى داشت. اينان در پيكار جمل سه موضع متفاوت بى طرفى، مخالفت و تنها بخش كوچكى از آنان با على(ع) همكارى و همراهى داشتند. در اين حادثه بنى تميم نيروى عمده ابن حضرمى را تشكيل مى دادند و تنها برخى از بنى تميم كوفه با جاريه و زياد همكارى كردند و فرصت طلب آنان اَحْنَف بن قَيس كناره گيرى كرد. (170) در عين حال دو فرمانده خنثى سازى طرح كودتا أعين بن ضُبَيْعه تميمى كه جان در اين راه گذاشت و جاريةبن قُدامه سَعدى سركوبگر ابن حضرمى از بنى تميم و از شيعيان پر حرارت على(ع) بود. در اين صورت هر دو گروه قبايل مضرى و يمنى در موضع دوستى و دشمنى با على(ع) در اين حادثه شركت داشتند.

طرح براندازى در مكه:

از ديگر توطئه هاى معاويه عليه اميرمؤمنان (ع) اعزام «يزيدبن شَجَرَة رُهَاوى مَذْحِجى» به مكه بود. وى از هواداران عثمان و در صفين همراه معاويه بود. (171) يزيد از شام با لشكر خود از راه وادى القرى و جحفه عازم مكه شد. قُثَم بن عباس والى على (ع) بر مكه پس از آگاهى از حمله يزيد، براى مردم مكه خطبه اى خواند و از آنان خواست از وى اطاعت كنند، ولى مردم مكه در مقابل وى سكوت كردند. به همين جهت قُثَم بن عباس مصمم به خروج از مكه شد ولى در اين هنگام نامه اميرمؤمنان(ع) مبنى بر مقاومت و ايستادگى در مقابل دشمنان به قثم رسيد و «ابوسعيدخُدرى» نيز از وى خواست تا مكه را رها نكند، قُثم نيز در شهر بماند. (172) در اين هنگام يزيدبن شَجَرَة روز هفتم ذى حجه وارد مكه شد و به مردم مكه اعلام كرد با آنان سرجنگ ندارد مگر با كسانى كه متعرض وى شوند. سرانجام با وساطت قريش و انصار بين يزيد و قُثم صلح برقرار شد و موافقت كردند شيبةبن عثمان عبدرى امام جماعت مردم شود. از طرف ديگر على(ع) هنگامى كه باخبر شد معاويه يزيد را از شام به مكه فرستاده است، مَعْقِل بن قَيس رياحى را با هزار و نهصد نفر به مكه فرستاد، (173) ولى مَعْقِل پس از مراسم حج به مكه رسيد در حالى كه يزيدبن شَجَرَة از مكه گريخته بود. معقل وى را تا وادى القرى تعقيب كرد و چند نفر از آنان اسير و اموالى را به غنيمت گرفت و به كوفه بازگشت. (174)

بدين سان طرح براندازى معاويه و تضعيف اقتدار سياسى امير مؤمنان(ع) درنظر حجاج و مكى ها به فرماندهى يزيدبن شَجَرَه يكى از ياران يمنى معاويه از قبيله مَذْحِج با همكارى و تلاش مَعْقِل بن قيس رياحى يكى از ياران مضرى على(ع) خنثى گرديد و قدرت سياسى على(ع) بر مكه تثبيت شد.

جاى گاه يمنى ها در بازگردانيدن غارات

معاويه چون از طرح براندازى در بصره و مكه طرفى نبست و مى دانست على(ع) در صدد جمع آورى نيرو عليه وى مى باشد و هنوز صحنه هاى كوبنده و هولناك پيكار صفين و چندين بار فرار از سراپرده خود را فراموش نكرده بود، به توطئه هاى ديگرى عليه خلافت اميرمؤمنان (ع) دست زد. وى براى غارت و كشت و كشتار در سرزمين هاى تحت تصرف على(ع) واحدهاى نظامى پراكنده اى را به شكل جنگ و گريز اعزام كرد كه برخى از آن ها عبارت است از:

1- غارت ضَحّاك بن قَيس فِهرى: معاويه در سال سى ونه ضحاك را با سه هزار نفر به نواحى حيره، غرب فرات و ثعلبيه بر راه حجاز فرستاد. وى به بدويان حمله برد و اموال آنان را غارت كرد و دوستداران على(ع) را كشت و پادگان هاى على(ع) را غارت كرد و تا قُطْقُطانه نزديك كوفه پيش رفت و «عمروبن عُمَيْس بن مسعود» پسر برادر عبدالله بن مسعود و چند نفر از يارانش را بكشت. (175) على(ع) حُجربن عَدى كندى را با چهار هزار كس به تعقيب وى فرستاد. حجر در «تَدمُر» به ضحاك رسيد و نوزده نفر از ياران ضحاك را كشت و دو نفر از يارانش به نام هاى «عبدالله بن حَوزه» و «عبدالرحمان بن حَوزه غامدى» كشته شدند و ضحاك با فرا رسيدن شب به شام بگريخت. (176)

2- نعمان بن بشير خزرجى با دو هزار نفر به عَين التمر حمله برد ولى مالك بن كعب ارحبى با كمك قرظةبن كعب انصارى و عبدالرحمان بن مِخْنَف اَزدى به نعمان حمله برد و او را شكست داد و ناگزير به فرار نمود. (177)

3- عبدالله بن مَسْعَدَه فزارى با هزار و هفتصد نفر به تَيْماء يورش برد. امير مؤمنان (ع) مُسَيِّب بن نَجْبَه فَزارى را با دوهزار نفر به مقابله وى فرستاد. بين آن دو در تيماء پيكار درگرفت و عبدالله مجروح شد و به شام فرار كرد. (178)

4- سُفيان بن عَوف غامدى اَزْدى به دستور معاويه براى غارت اموال مردم و ويرانى آبادى هاى مسير خود به شهرهاى هِيت و انبار و پادگان هاى آن ها حمله كرد و أشرس بن حَسّان بكرى فرماندار انبار و سى نفر از ياران وى را بكشت. (179)

سستى كوفيان در برابر على(ع)

على(ع) چون از حمله سفيان آگاه شد به كوفيان گفت: «برادر شما، بَكرى در انبار كشته شد. او وعده هاى خداوند را برگزيد، اكنون به طرف آن ها برويد و از عراق بيرونشان سازيد.» هيچ كس پاسخ على(ع) را نداد و اميرمؤمنان(ع) از منبر پائين آمد و پياده به سوى نُخَيله حركت كرد. مردم به دنبال او روان شدند امّا گروهى از بزرگان قبايل گفتند: «شما برگرديد ما اين كار را انجام مى دهيم.» على(ع) فرمود: «شما نه مرا و نه خودتان را كمك خواهيد كرد». سرانجام بر اثر اصرار و الحاح آنان با حزن و اندوه فراوان به منزل بازگشت و سعيدبن قَيس هَمدانى را احضار كرد و او را با هشت هزار نفر به تعقيب لشكر شام فرستاد. سعيد تا ناحيه عانات پيش رفت و هانى بن خطاب هَمدانى را به جستجوى سفيان فرستاد ولى آنان فرار كرده بودند. (180)

على(ع) همچنان تا بازگشت سعيد محزون بود و چند روزى بيمار شد به گونه اى كه نمى توانست خطبه بخواند. به همين جهت در نامه اى براى مردم كوفه نوشت: «جهاد يكى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى بندگان برگزيده اش باز كرده است. جهاد جامه پرهيزگارى و زره محكم خداوند است. هر كه جهاد را ترك كند خداوند لباس خوارى به او مى پوشاند و او را گرفتار بلا مى كند و در دلش شبهات ايجاد مى شود و خوار و لگدكوب مى گردد. اگر جهاد را از دست بدهيد و آن را تباه كنيد سختى رو مى آورد و حق و داد رخت برمى بندد. اين مرد غامدى سپاه خود را به شهر انبار وارد كرده و أشرس بن حسّان را كشته و پادگان هاى شما را برهم زده و مردان پاكدامنى را از پاى درآورده است. شنيده ام مردى از دشمنان شما وارد منزل زنى مسلمان و زنى از اهل كتاب وارد شده و خلخال از پاى آنان درآورده و گوشواره از گوش آن ها كنده است. آنان بازگشتند و كسى از ايشان آسيب نديده است. اگر مسلمانى از غصه اين ماجرا جان از قالب تهى كند مورد سرزنش من نخواهد بود. ننگ بر شما، اين چنين خود را در تيررس آنان قرار داده ايد. شما را غارت مى كنند ولى حمله نمى كنيد. با شما مى جنگند ولى با آنان جنگى نداريد. خدا را معصيت مى كنند و شما رضايت مى دهيد.» (181)

5 - غارت بُسربن أرطاة در حجاز و يمن: پس از كشته شدن محمدبن ابوبكر و مخالفت عراقى ها با اميرمؤمنان(ع) گروهى از هواداران عثمان در يمن از شهرهاى صنعا و جَنَد مردم را به خونخواهى عثمان دعوت كردند و گروهى نيز كه نمى خواستند صدقات خود را بپردازند به آنان پيوستند و در جَنَد بر كارگزار شهر سعيدبن نِمران هَمدانى شوريدند و او را از شهر بيرون كردند. سعيد و عبيدالله بن عباس والى صنعا شورش هواداران عثمان را به على(ع) گزارش دادند. على(ع) در پاسخ آن دو از سستى و ترس و وحشت آنان در برابر دشمن، شكايت كرد و نامه اى به وسيله مردى هَمدانى براى شورشيان نوشت و آنان را نصيحت كرد به خانه هاى بازگرديد و گرنه لشكرى به سوى شما خواهم فرستاد تا بنياد شما را درهم كوبد. سفير على(ع) نامه را به يمن برد و براى مردم بخواند ولى اطاعت نكردند. وى گفت: «هنگامى كه از كوفه بيرون شدم امير مؤمنان(ع) مصمم بود يزيدبن قيس ارحبى را با لشكر انبوهى به نزد شما فرستد و اگر مخالفت كنيد آن لشكر خواهد آمد». شورشيان گفتند: «ما اطاعت مى كنيم درصورتى كه عبيدالله و سعيد را عزل كند». پس از آن هواداران يمنى عثمان، معاويه را از تصميم على(ع) با خبر ساختند. (182)

معاويه پس از اطلاع از اوضاع يمن، بسربن ارطاة قرشى را كه مردى بى رحم و خون ريز بود دستور داد به حجاز و يمن لشكركشى كند و اگر مردم آن مناطق از بيعت و اطاعت وى خوددارى كردند همه را از دم تيغ بگذراند. بُسر با دو هزار و ششصد نفر به مدينه حمله كرد. ابوايوب انصارى فرماندار على(ع) از شهر فرار كرد و بُسر وارد مدينه شد. وى در سخنرانى خود آنان را ناسزا گفت و تهديد كرد ولى با وساطت «حُويطب بن عبدالعزى» از سر آنان گذشت و ابوهريره را حاكم مدينه منوره قرار داد (183) و عازم مكه شد. در بين راه گروهى را كشت و اموالى را غارت كرد. چون خبر آمدن بسر به مكه رسيد قُثَم بن عباس والى على(ع) گريخت و بسيارى از مردم شهر خانه هاى خود را ترك كردند.


بُسر پس از ورود به مكه از مردم خواست با معاويه بيعت كنند. مردم نيز بيعت كردند. (184) سپس بسر شيبةبن عثمان را والى مكه مكرمه قرار داد و به سوى يمن حركت كرد. وى در بين راه بسيارى از شيعيان يمنى على(ع) را كشت. هنگامى كه نزديك يمن شد، عبيدالله بن عباس والى على(ع) بر صنعا «عمروبن أراكه ثقفى» را جانشين خود قرار داد و فرار كرد. بُسربن ارطاة ابتدا به نجران رفت و والى شهر «عبدالله بن عبدالمدان حارثى» و پسرش مالك را كشت. وى سپس به سرزمين اَرحب كه از شيعيان على(ع) بودند، رفت و بزرگترين مرد هَمدان «ابوكريب همدانى» و گروهى از شيعيان را بكشت و سپس عازم صنعا شد. عمروبن أراكه از ورود بُسر به صنعا جلوگيرى كرد ولى بُسر او را به قتل رسانيد و وارد شهر شد و شيعيان على(ع) در صنعا و دسته اى از اهالى مَأرِب را كه در شهر زندگى مى كردند بكشت. (185) بُسر پس از آن به جَيشان كه مردم آن شيعه على(ع) بودند رفت و كشتار فجيعى راه انداخت و به صنعا بازگشت. وى در طى اقامت در صنعا شيعيان را قتل عام كرد و دو فرزند عبيدالله بن عباس را سر بريد و يكصد پيرمرد از ابناء ايرانى را كشت زيرا دو كودك عبيدالله در منزل «ام نعمان» دختر «بزرج» كه يكى از ايرانى ها بود، پنهان شده بودند. (186) در اين هنگام بُسر به دعوت وائل بن حُجر حَضرمى، به حضرموت رفت زيرا وائل در باطن از عثمان طرفدارى مى كرد و با اجازه على(ع) به سرزمين خود آمد. او در گذشته يكى از اَقْيال بزرگ حضرموت بود. وائل به بُسر نامه اى نوشت: «شيعيان عثمان در شهرهاى ما زياد هستند، هم اكنون به سرزمين ما بيا زيرا كسى نمى تواند جلو ورود شما را بگيرد.» بُسر نيز به حضرموت رفت و مورد استقبال وائل قرار گرفت و به پيشنهاد وى «عبدالله بن ثوابه» كه از اقيال بزرگ حضرموت بود را كشت. در اين هنگام بُسر باخبر شد جاريه به تعقيب او آمده است از حضرموت به سوى يمامه رفت. (187)

امير مؤمنان چون از جنايات بُسر باخبر شد جاريةبن قُدامه سَعدى را با دو هزار نفر و «وهب بن مسعود ثقفى» را با دو هزار كس به تعقيب بُسر فرستاد. هنگامى كه ياران عثمان فهميدند كه جاريه مى آيد از شهرها فرار كردند و در كوه ها پراكنده شدند و شيعيان على(ع) آنان را تعقيب كردند و بر آن ها دست يافتند. جاريه بسر را تعقيب كرد و از يمن بيرون راند. وى به مكه رفت ولى با مخالفت مردم مكه روبرو شد، ناچار به يمامه رفت و از آن جا از راه سَماوه به شام گريخت. بسربن ارطاة در حمله هاى خود به حجاز و يمن سى هزار نفر از شيعيان على(ع) را كشت و خانه هاى زيادى را آتش زد. (188) و اين از عواقب سستى و بزدلى دو والى هاشمى، عبيدالله و قُثم پسران عباس و دو فرماندار يمنى على(ع) ابوايوب انصارى و سعيدبن نِمران هَمدانى بود.

بدين سان معاويه به قصد براندازى خلافت على(ع) و تضعيف اقتدار وى فرماندهان خود را به شكل جنگ و گريز به سرزمين هاى تحت سلطه اميرمؤمنان فرستاد. اگرچه به واسطه مبارزه سرسخت شعيان فداكار على(ع) و مقابله به مثل فرماندهان على(ع) بر جزيره مثل كُميل بن زياد نخعى و شَبيب بن عامر اَزدى (189) موفقيت سياسى چندانى براى معاويه همراه نداشت ولى اهداف وى از غارات كه به شرح زير بود بى تأثير نبود.

1- كشتن شيعيان و ياران على(ع) تا حمايت از وى و قدرت نظامى او ضعيف گردد.

2- بر هم زدن امنيت و آرامش شهرهاى حجاز و يمن و عراق تا وانمود كند على(ع) اقتدار حفظ آنها را ندارد و عوام جامعه خواهان برقرارى امنيت شوند و مشتاق فردى گردند كه بتواند آسايش را براى آنان به ارمغان آورد.

3- تضعيف بنيه اقتصادى شهرهاى تحت تصرف اميرمؤمنان (ع) از راه غارت و تخريب خانه ها و روستاهاى آنان.

4- ايجاد رعب و وحشت تا افراد ترسو و بى تفاوت از امير مؤمنان جدا شوند و جذب معاويه گردند و طرفداران وى جرأت و جسارت مخالفت با على(ع) پيدا كنند و بزرگان و اشراف جوياى نام قبايل كه دل در گرو مقامات دنيوى داشتند به معاويه بپيوندند.

5- مشغول نگاه داشتن امير مؤمنان(ع) به اين جنگ و گريزها تا او را از بسيج يك نيروى قوى عليه معاويه باز دارد.

براى شناسايى بافت قبيله اى حوادث غارات ما ناگزير هستيم بر روى فهرست نام فرماندهان على(ع) و معاويه و قبايلى كه از آنان حمايت مى كردند، توجه كنيم. فرماندهان اعزامى معاويه از شام به سرزمين هاى تحت تصرف امير مؤمنان(ع) عبارتند از ضحاك بن قَيس فِهرى، بُسربن ارطاة قرشى، عبدالله بن مَسْعَده فَزارى و اين سه نفر مضرى و نعمان بن بشير انصارى، سُفيان بن عَوف غامدى، وائل بن حُجر حضرمى و ابوهريره دَوسى، چهار نفر يمنى هستند. قبايلى كه از معاويه در اين حوادث حمايت كردند عبارتند از قضاعه كه از بُسربن ارطاة استقبال كردند و براى وى شتر نحر كردند. (190) مردم شهر جَنَد كه جايگاه حِمْيَر بود، به هوادارى عثمان شورش كردند و والى على(ع) را اخراج كردند، گروهى از مردم صنعا كه سكونت گاه همدان، ابناء فارس و حمير بود و نيمى از مردم حضرموت كه جايگاه قبيله كنده، مَهره و حمير بود به همراهى وائل بن حجر، بسر را همراهى كردند. نام فرماندهان و ياران على(ع) كه در اين حوادث از وى حمايت كردند عبارتند از عمروبن عُميس بن مسعود هذلىّ، مسيب بن نجبه فزارى، اشرس بن حسّان بكرى، عمروبن أراكه ثقفى، جاريةبن قدامه سُعدى و وهب بن مسعود ثقفى اين شش نفر نزارى هستند. حُجربن عدى كِندى، مالك بن كعب اَرْحَبى، قَرظة بن كعب انصارى، عبدالرحمان بن مخنف اَزْدى، سعيدبن قيس هَمدانى، هانى بن خطاب هَمدانى، عبدالله بن ثوابه حضرمى، عبدالله بن عبدالمدان حارثى و پسرش مالك و ابوكريب همدانى، اين ده نفر يمنى هستند. برخى قبايل كه از على(ع) حمايت كردند و از شيعيان وى بودند مردم شهر تَباله كه از خَثْعم (191) بودند، عموم مردم جَيْشان كه از حِمْيَر (192) بودند، نيمى از مردم سرزمين حضرموت و اكثريت مردم صنعا كه از حمير، همدان و ابناء ايرانى بودند و يكصد نفرشان به وسيله بسر كشته شدند و عموم مردم قبيله همدان كه از حاميان سرسخت على(ع) بودند و كشته هاى بسيارى دادند. بدين سان كالبد شكافى حوادث غارات از نظرگاه قبيله اى، بر ما روشن مى سازد از هر دو گروه بزرگ قبايل يمنى و نزارى در دو سوى مخالفت و همراهى با على(ع) نقش داشته اند به ويژه اين كه فرماندهان يمنى على(ع)و معاويه به نسبت نزارى ها بيشتر بودند همين نظر نيز در باره قبايل يمنى درست مى آيد. براى نمونه، مردم شهر جَنَد در مخالفت با على(ع) و مردم شهر جَيْشان در پيروى از اميرمؤمنان كه مردم هر دو شهر از قبيله حِمْيَر بودند، اين نظر را روشن تر مى سازد.

آخرين سپاه و نقش قبايل يمنى در شكل گيرى آن

امير مؤمنان(ع) پس از اعزام سپاه براى دفع حمله بُسربن ارطاة به يمن، در روزهاى پايانى عمر برخلاف سستى و رخوت كوفى ها، براى سركوبى كامل معاويه به كوشش تازه اى دست زد. وى در كوفه براى مردم سخنرانى كرد و پس از بيان عبرت هاى آموزنده از نابودى گردنكشان تاريخ گفت: «چه زيانى بردند برادران ما كه خون هايشان در صفين ريخت و امروز زنده نيستند. كجا هستند برادران من كه در راه حق سوار شده و به راستى و درستى گذشتند. كجاست عمار، كو ابن تَيِّهان و ذوالشهادتين، كجايند ديگر برادران همانند ايشان كه با هم بر مرگ پيمان بستند.» سپس با حالت حزن و اندوه توأم با گريه فراوان گفت: «دريغا بر برادران من كه قرآن را خواندند و آن را استوار كردند و در آنچه واجب بود انديشه نموده آن را برپا داشتند و سُنّت را زنده كرده بدعت را ميراندند، به جهاد كه فرا خوانده شدند، پذيرفتند و به پيشواى خود اعتماد داشته از او پيروى نمودند». سپس با فرياد بلند گفت: «اى بندگان خدا، جهاد جهاد، آگاه باشيد من همين امروز لشكر مى آرايم، هر كه هوس رفتن به سوى خدا دارد، بايد برود». (193)

سرانجام مردم كوفه با هم ديدار كردند و يكديگر را سرزنش نمودند و شيعيان با يكديگر رفت وآمد كردند و گروهى از بزرگان نزد على(ع) آمدند و آمادگى خود را اعلام كردند. على (ع) پس از سرزنش آنان گفت: «من شما را دعوت مى كنم كه براى جنگ با شام و مردم آن بكوشيد.» (194) در اين حال برخى از ياران على(ع) مثل سعيدبن قيس هَمْدانى، زيادبن خَصَفه تيمى بَكرى، «سويدبن حرث تيمى» از تيم رباب و «وَعْلَةبن مَحْدوج ذُهْلى»به پا خاستند و آمادگى خود را بر حمايت بى قيد و شرط از امير مؤمنان(ع) اعلام داشتند. سعيدبن قَيس هَمْدانى گفت: «اى اميرمؤمنان به خدا اگر به ما فرمان دهى به قسطنطنيه و روم با پاى پياده و برهنه بدون بخشش و نيروى كمكى برويم من و قبيله ام با تو مخالفت نكنيم». (195) سويدبن حرث تيمى پيشنهاد داد: «اى امير مؤمنان به رؤساى شيعه خود بفرما ياران خود را براى جنگ آماده كنند». (196) على(ع) فرمود مردى را به من معرفى كنيد تا مردم سواد و نواحى آن را بسيج كند. سعيدبن قيس گفت: «من جنگجوى عرب و حامى تو و سخت گير بر دشمنت را معرفى مى كنم». على(ع) گفت: كيست؟ سعيد گفت: «مَعْقِل بن قَيس رياحى» على(ع) گفت: «درست است». سپس مَعْقِل را فرا خواند و دستور داد براى گردآورى نيرو حركت كند. معقل به مأموريت خود رفت و چون كار گردآورى نيرو را به پايان برد به مداين رسيد، خبر شهادت على(ع) را دريافت كرد. (197)

امير مؤمنان(ع) با پشتكار و بى تابى تمام موفق به تغيير روحى كوفى ها شد و به بسيج سپاه مشغول شد، مردم نيز دعوت وى را پذيرفتند و آماده حركت شدند. وى نامه اى نيز به قيس بن سعدبن عباده استاندار آذربايجان نوشت: «نزد من آى كه بزرگان و توده مسلمانان سر بفرمان نهاده اند، پس درآمدن شتاب كن كه من به زودى در اول ماه اگر خدا بخواهد به سوى سركشان مى شتابم و عقب ماندنم جز براى تو نيست». (198) در اين هنگام حجربن عدى موفق شد چهار هزار نفر از شعيان را كه پيمان مرگ بسته بودند و زياد بن خَصفه تيمى دو هزار مرد را بسيج كنند. به روايت«نَوف بِكالِىّ» امير مؤمنان(ع) حسين بن على(ع) را بر ده هزار نفر، قَيس بن سعد را بر ده هزار نفر و ابوايوب انصارى را بر ده هزار كس و كسانى ديگر را بر شمار ديگر امير كرد. بدين سان على(ع) در فرجام عمر خود براى دفع دشمن سركش با همراهى فرزند خود و دو نفر از فرماندهان قبايل يمنى و دو نفر نزارى، لشكرى به شمار حدود چهل هزار نفر بسيج كرد ولى در صبح جمعه نوزده رمضان به دست يكى از خوارج يمنى به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادى ضربت شمشير خورد و روز بيست ويكم رمضان به شهادت رسيد. (199)

1 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 225.

2 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 464.

3 - همان، ص 470.

4 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 162.

5 - نضربن مزاحم، پيشين، ص 408.

6 - همان، ص 409.

7 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 178.

8 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 480.

9 - همان، ص 481.

10 - همان، ص 481، ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 178.

11 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 139؛ ابن اعثم به جاى مالك بن هبيره،كعب بن جعيل آورده است. ر.ك الفتوح، المجلدالثانى، ص 65.

12 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 161.

13 - تاريخ، جلد دوم، ص 90.

14 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 168. ابن اعثم خطبه امير مؤمنان را كامل آورده ولى نصربن مزاحم قسمت پايانى آن را آورده. ر.ك. الصفين، ص 476.

15 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 476.

16 - همان، ص 479، ابن اعثم، پيشين، ص 179.

17 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 479.

18 - همان، ص 482.

19 - همان، ص 483.

20 - يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 90.

21 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 484.

22 - همان، ص 481.

23 - ابن اعثم، الفتوح، المجلد الثانى، ص 181.

24 - همان، ص 181.

25 - همان، ص 182.

26 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 482.

27 - همان، ص 483.

28 - همان، ص 485.

29 - همان، ص 485.

30 - همان، ص 489، ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 233.

31 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 476 و 490.

32 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 182، طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 34.

33 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 490.

34 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 35.

35 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 490.

36 - همان، ص 491.

37 - مسعودى، پيشين، المجلد الثانى، ص 400.

38 - تغييرات جامعه شناسى، ترجمه منصور وثوقى، تهران، نشر نى، 1370 ش، ص 153.

39 - نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 16، ص 66.

40 - المسعودى، پيشين، المجلد الثانى، ص 401؛ ابن اعثم، پيشين، المجلدالثانى، ص 191.

41 - همان، ص 193.

42 - نصربن مزاحم منقرى، پيشين، 492.

43 - به نقل از حسين بشيريه، نظريات جديد در علم سياست، تهران، دفتر مطالعات و تحقيقات سياسى دانشگاه امام صادق(ع)، 1373ش، ص 105.

44 - يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 99.

45 - زبيربن بكّار، پيشين، ص 194؛ على(ع) نهج البلاغه، كلمات قصار شماره 435، ص 1292؛ ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 170.

46 - همان، ص 169.

47 - على(ع)، نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 19، ص 76.

48 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 381.

49 - همان، ص 170.

50 - همان، ص 162.

51 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 198.

52 - همان، ص 229.

53 - نصربن مزاحم، پيشين، صص 227 و 207.

54 - همان، ص 207.

55 - همان، ص 262.

56 - همان، ص 202.

57 - همان، ص 229.

58 - همان، ص 207.

59 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 212؛ نصربن مزاحم، پيشين، صص 302 و 258 و 227 و 205 و 60.

60 - همان، ص 229.

61 - همان، ص 207.

62 - همان، ص 309.

63 - همان، ص 311.

64 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 212.

65 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 311.

66 - همان، ص 356.

67 - همان، ص 273.

68 - همان، ص 288.

69 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 26؛ نصربن مزاحم، پيشين، ص 289.

70 - همان، ص 274 و 437؛ ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 29.

71 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 438.

72 - همان، ص 436.

73 - همان، ص 520.

74. Hinds Martin. 4 October 1971 Kufan "political Alegnments Backgrround in the Mid - seventh century A.D", International journal of Middle east , pp 346-367. studies
75 - وادع يكى از شعبات قبيله همدان است. ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 336.

76 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 436.

77 - همان، ص 437.

78 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 84.

79 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 424.

80 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 62.

81 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 531.

82 - ابن حزم، پيشين، ص 388.

83 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 60.

84 - همان، ص 258.

85 - همان، ص 368؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 44.

86 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 44.

87 - همان، ص 170.

88 - همان، ص 241.

89 - همان، ص 548.

90 - طسوج (ناحيه) نهروان شامل سه نهروان اعلى، اوسط و اسفل مى شد و ناحيه شرقى بين واسط و بغداد را در برمى گرفت و سرزمين كهنى بود روى نهرى كه از جبل سرچشمه مى گرفت. ر.ك ابن خردادبه، پيشين، ص 18 و 162؛ يعقوبى، البلدان، ص 43.

91 - حروراء قريه اى در نيم فرسخى كوفه ر.ك يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 93.

92 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 499.

93 - زيدبن حُصين از رداپوشان و نساك بود كه كوفيان را به جنگ معاويه تشويق مى كرد و مى گفت: اينان در اسلام كم نصيب و ياران ستم و استواركنندگان پايه هاى جور و تجاوز هستند. ر.ك نصربن مزاحم، پيشين، ص 99.

94 - فرمانده قاريان بصره در صفين بود. ر.ك. همان، ص 208 و 489.

95 - همان، ص 500.

96 - همان، ص 499.

97 - همان، ص 519.

98 - ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزء الاول، ص 131؛ نصربن مزاحم، پيشين، ص 510.

99 - همان، ص 497.

100 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 338.

101 - قُرّاء دو گروه بودند دسته اى كوفى كه فرمانده آنان عمار ياسر و عبدالله بن بُديل بودند و گروهى از بصره به فرماندهى مِشعَربن فَدَكىّ، برخى از قرّاء كوفه خواهان ادامه جنگ بودند. ر.ك نصربن مزاحم، پيشين، ص 208 و 497.

102 - همان، ص 500.

103 - عَنَزَة شاخه اى از بنى أسد بن ربيعه بن نزار بود ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 346.

104 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 512.

105 - همان، ص 517.

106 - قرآن مجيد، سوره نحل، آيه 91.

107 - حاكم حسكانى نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، المجلد الثالث، ص 128.

108 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 517.

109 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 342 و 346.

110 - مسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 405.

111 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 43 و 40.

112 - همان، ص 51.

113 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 361.

114 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 54.

115 - همان، ص 56.

116 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 251.

117 - ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزء الاول، ص 143.

118 - همان، ص 145؛ به گزارش بلاذرى جارية بن قدامه با سه يا پنج هزار نفر به نخيله آمد. ر.ك انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 367.

119 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 59؛ الامامة والسياسة، الجزءالاول، ص 145.

120 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 59.

121 - همان، ص 59.

122 - صَيْدا شاخه اى از أَسدبن خُزيمه بود. ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 226.

123 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 368 و 369؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 147؛ ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، ص 252.

124 - همان، ص 252؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 368.

125 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 62.

126 - همان، ص 62.

127 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 369.

128 - همان، ص 371، ابوحنيفه دينورى، ص 256؛ ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 149. خليفةبن خيّاط فرمانده پهلوى چپ سپاه خوارج را شبيب بن بَجَرَه أشجَعى و شريح بن اَوفى را پرچمدار خوارج آورده است ر.ك تاريخ، ص 149.

129- طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 64؛ بلاذرى مى نويسد: «هزار نفر به زير پرچم ابوايوب آمدند.» ر.ك انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 371.

130 - همان، ص 375.

131 - المسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 417.

132 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 272؛ ابن شهرآشوب، پيشين، الجزءالثانى، ص 190. خليفةبن خيّاط جزو كشته شدگان سپاه على(ع) يزيدبن نويره انصارى و ابونعيم عقبةبن عامر جُهنى را آورده است. ر.ك تاريخ، ص 149؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 374.

133 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 56.

134 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 364.

135 - همان، ص 372.

136 - همان، ص 375.

137 - طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 619.

138 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 257؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 149.

139 - شيعه و خوارج، ترجمه محمدرضا افتخارزاده، قم، دفتر نشر معارف اسلامى، 1375 ش، ص 27.

140 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 383.

141 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 371.

142 - همان، ص 485.

143 - ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 293؛ ابن شبّه، پيشين، الجزءالثانى، ص 523.

144 - شهرى بزرگ بر ساحل خليج قلزم در شمال درياى سرخ بين مصر و أيله. ر.ك يعقوبى، البلدان، ص 119.

145 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 71.

146 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 400.

147 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثُقفى، پيشين، ص 188.

148 - همان، ص 177.

149 - يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 98.

150 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 410.

151 - جَرَعه محلى نزديك كوفه بين نَجَف و حيره. ر.ك ياقوت حموى، پيشين، الجزءالثانى، ص 127 ذيل كلمه الجَرَعه.

152 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 191.

153 - همان، ص 192.

154 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 403؛ طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 79.

155 - همان، ص 80.

156 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 407.

157 - پدر وى عمروبن حضرمى از هم پيمانان عتبةبن ربيعه بود كه در سريه نخله ماه رجب سال دوم هجرى به وسيله تير واقدبن عبدالله از ياران عبدالله بن جحش فرمانده سريه، كشته شد. ر.ك واقدى، پيشين، المجلد الاول، ص 15 و 64 وى جانشين عبدالله بن عامربن كريز والى عثمان بر بصره بود كه عثمان بن حنيف او را دستگير كرد و اداره شهر را به دست گرفت. ر.ك بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 222.

158 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 264.

159 - همان، ص 265.

160 - همان، ص 266.

161 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 427.

162 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 276.

163 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 430.

164 - همان، ص 431.

165 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 85.

166 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 282.

167 - همان، ص 256.

168 - همان، ص 280.

169 - همان، ص 266.

170 - همان، ص 263.

171 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 462.

172 - ابواسحاق ابراهيم بين محمد ثقفى، پيشين، ص 348.

173 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 462.

174 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 351.

175 - همان، ص 292.

176 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 438.

177 - همان، ص 446.

178 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 103.

179 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 351.

180 - همان، ص 324.

181 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 442؛ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 27، ص 94؛ ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 326.

182 - همان، ص 408.

183 - همان، ص 416.

184 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 231.

185 - همان، ص 232.

186 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 426.

187 - همان، ص 423.

188 - همان، ص 441.

189 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 273 و 269.

190 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 413.

191 - يعقوبى، البلدان، ص 98.

192 - همان، ص 98؛ هَمْدانى، پيشين، ص 203، 202، 100.

193 - على(ع) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 181، ص 586.

194 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 439.

195 - همان، ص 439.

196 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 478.

197 - همان، ص 479.

198 - يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 116.

199 - ابن سعد، پيشين، المجلد الثالث، ص 37. شايان توجه است بلاذرى دو روايت از كلبى و ابومخنف آورده كه ابن ملجم، حِمْيَرى و هم پيمان بنى جبله كِنده است. ر.ك. انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 488. ابن سعد نيز با ذكر كلمه قالوا روايت بدون سندى را در اين باره آورده است ر.ك. الطبقات الكبرى . المجلد الثالث، ص 35.

/ 17