فصل سوم شكل گيرى تشيع و نقش ياران يمنى رسول الله (ص) در آن - نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) - نسخه متنی

اصغر منتظرالقائم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل سوم شكل گيرى تشيع و نقش ياران يمنى رسول الله (ص) در آن

پس از شناسايى قبايل عرب جنوبى و بررسى نفوذ و گسترش اسلام در ميان آنان، اكنون زمان آن فرا رسيده است تا به شكل گيرى تشيع بپردازيم. تلقى خود را از آن روشن ساخته، زمينه هاى رويكرد و گروش قبايل يمنى به خاندان رسول الله(ص) را روشن كنيم.

با رحلت رسول الله(ص) واقعه اى در تاريخ اسلام اتفاق افتاد كه آن را به نام محل وقوع اش «سقيفه بنى ساعده» (1) مى خوانند. اين حادثه سبب شد كه ابوبكرابن ابى قُحافه به قدرت سياسى، خلافت اسلامى دست يابد. در پى اين واقعه ياران رسول الله(ص) به دو گروه موافق و مخالف خلافت تقسيم شدند. دسته اى هوادار خليفه و دسته اى ديگر معتقد بودند كه رهبرى پس از رسول الله(ص) از آن اهل بيت او است و بايد از طريق نصّ رسول خدا(ص) تعيين گردد. در پايان سقيفه به رغم بيعت تعدادى از مهاجران و انصار با ابوبكر، انصار يا برخى از آنان على(ع) را شايسته به دست گرفتن رهبرى سياسى مسلمانان دانستند و گفتند: «جز با على(ع) بيعت نخواهيم كرد.» (2) از همين واقعه هواداران على(ع) يا شيعه، تشكل سياسى پيدا كردند و به عنوان يك گروه فكرى و سياسى با درجات شدت و ضعف ميدان بروز و ظهور يافتند. اين حادثه نقطه عطفى شد براى تعيين حدود بين مذاهب اسلامى و پيدايش مبانى فكرى و اعتقادى دو گروه ياد شده و جدايى و شكاف ميان مسلمانان. در اين جا شايسته است به سابقه كاربرد كلمه شيعه اشاراتى بشود.

معناى اصطلاحى شيعه:

«شيعه در استعمال غلبه دارد بر كسى كه دوست دار على(ع) و خاندان او رضوانُ اللّهِ عَلَيهم أجمَعين باشد. تا جائى كه نام اختصاصى آنان گرديده است». (3) شيعه در لغت به معناى همراهان و پيروان است و فقها و متكلمان اصطلاحاً ياران و پيروان على(ع) و فرزندانش را شيعه گويند». (4) و «آن گروه از دوستداران على(ع) كه او را بر ديگر اصحاب پيامبر برترى داده اند شيعه نامبردار شده اند». (5) نوبختى درباره شيعه مى نويسد: «پس از رحلت پيامبر گروهى شيعه ناميده شدند و ايشان هواخواه على بن ابيطالب(ع) بودند كه پيروى از وى را شيوه خود ساخته و به كس ديگر نگرويدند». (6) شهرستانى مى نويسد: «شيعه آنانى هستند كه پيروى مرتضى على رضى الله عنه كردند و به امامت و خلافت وى قايل شدند كه به نص روشن يا به وصيت ثابت است». (7) بدين سان از ديدگاه دانشمندان سنى و شيعه پيروان على(ع) و فرزندانش را شيعه مى نامند.

زمينه پيدايش تشيع:

رسول الله(ص) در دوران حيات خود كلمه شيعه را درباره حضرت على(ع) و يارانش به كار بردند. عبدالله بن مسعود گويد: «دست خود را بر دوش على(ع) زدند و فرمودند: «اين و شيعيانش از رستگارانند». (8) همچنين از رسول الله(ص) روايت شده كه فرمودند: «يا على پيروان تو حزب الله هستند و تو و يارانت دادگستر و دادگر هستيد». (9) رسول الله(ص) مصداق آيه: اِنَ الَّذينَ امَنوُا وَ عَمِلُوالصّالحات اُولَئِكَ هُمْ خَيرُ البرِيَّهً (10) : را على(ع) و شيعيانش دانسته اند. (11) بدين سان روشن مى گردد اولين كسى كه كلمه شيعه را مطرح كردند و ياران على(ع) را شيعه ناميدند، رسول گرامى اسلام بودند. ديگران نيز از رسول الله(ص) آموختند كه ياران على(ع) را شيعه نامند به صورتى كه امّ سَلمه مى گويد: شيعيان على(ع) در روز قيامت رستگار هستند. (12)

شكل گيرى عملى تشيع:

پس از بيعت با ابوبكر گروهى از ياران رسول خدا(ص) به بيعت در سقيفه معترض بودند و خواستار خلافت و رهبرى اهل بيت پيامبر(ص) شدند. نام آنان در منابع مختلف از جمله يعقوبى چنين آمده: «عباس بن عبدالمطّلب»، «فضل بن عبّاس»، «زُبيربن عَوام»، خالدبن سعيدبن عاص، «مِقدادبن عَمْرو»، «سلمان فارسى»، «ابوذر غِفارى»، عَمّاربن ياسر، «بَراءبن عازِب» و «اُبىّ بن كعب» بودند. يعقوبى با نقل سخنانى از «منذربن ارقم» و «عتبةبن ابى لهب» آنان را جزو ياران على(ع) محسوب داشته است. (13) همچنين دسته اى از اصحاب كِبار پيامبر(ص) اجتماعى شبانه در محله بنى بياضه تشكيل دادند تا صبح سه شنبه جلو بيعت را بگيرند. اعضاى اين اجتماع عبارت بودند از: عمار، مقداد، سلمان، ابوذر، «عبادةبن الصامت»، «ابوالهيثم بن التَّيِّهان» و «حُذيفةبن يمان» كه به اتفاق بَراءبن عازب به در منزل اُبى بن كعب رفتند و او را با نظر خود همراه كردند. (14) عبدالفتاح عبدالمقصود بدون ذكر مآخذ مى نويسد: عمار گفت: «تيم را چه حقى در اين كار است، زمامدارى خلق حق رسول خدا(ص) بود، اكنون هم حقِّ برترين مردم پس از رسول خدا(ص) است». (15)

مسعودى از همراهى چهل مرد از جمله سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حُذَيفه بن يمان و اُبَىّ بن كعب با على(ع) ياد مى كند. (16) عبدالعزيز جوهرى نيز از سلمان و زبير و گروهى از انصار كه بعد از پيامبر(ص) تمايل به بيعت با على(ع) داشتند ياد مى كند (17) از امام صادق(ع) روايت شده دوازده نفر از صحابه مخالف بيعت ابوبكر بودند. آنان عبارتند از: خالدبن سعيدبن عاص، مقدادبن اسود، عبدالله بن مسعود، عماربن ياسر، ابوذر غفارى، سلمان، «بُرَيْدَةبن حُصَيِب أسلمى»، اُبَىّ بن كعب، «خُزَيْمَةبن ثابت ذُوالشهادَتَين»، سهل بن حنيف، ابوايوب خالدبن يزيد انصارى و ابوالهَيْثَمِ بن التَّيِّهان. (18)

صحابه نام برده شده، هر كدام عقيده مذهبى خود را با درجات متفاوت خلوص قلبى درباره امامت و جانشينى رسول خدا(ص) به اين شرح بيان داشتند.

1- انصار:

سهل بن حُنَيف انصارى:

وى از قبيله اوس بود و در جنگ بدر و ساير غزوات همراه رسول الله(ص) شركت داشت. (19) وى از شيعيان حضرت على(ع) بود (20) و در حضور ابوبكر گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه گفت: «اين نصيحت به امت مى كنم، امام شما بعد از من على بن ابيطالب(ع) است». (21)

عُثمان بن حُنَيْف:

او برادر سهل بود و در احد و ساير غزوات شركت داشت. (22) وى گفت از رسول الله(ص) شنيدم كه فرمود: «اهل بيت من سروران و اولياى شما پس از من هستند آنان را مقدم داريد (23) ».

خُزَيْمَةبن ثابت ذُوالشَهادَتَيْن:

وى از قبيله اوس بود و در احد و ساير غزوات شركت داشت. (24) رسول الله(ص) شهادت او را برابر با شهادت دو نفر دانستند. وى گفت از رسول الله شنيدم: «اهل بيت من حق و باطل را از يكديگر جدا كنند و اينان امامانى اند كه به ايشان اقتدا مى شود (25) ».

ابوالهَيْثَم بن التَّيِّهان:

وى حليف طائفه بنى عبدالأشهل اوس بود. (26) از مسلمانان عقبه اول (27) و عقبه دويم و جزو نقباء دوازده گانه انصار (28) بود. وى از رسول خدا(ص) نقل كرد: «خاندان من، ستارگان فروزان روى زمين هستند آنان را پيش اندازيد و از آن ها سبقت نگيريد» (29) .موضع وى در ارتباط با خليفه به گونه اى بود كه از پذيرفتن ماموريت وى خوددارى كرد. (30)

بَراءبن عازب:

وى از قبيله اوس بود و در پانزده سالگى در جنگ خندق شركت كرد و در پانزده غزوه همراه رسول الله(ص) بود.


(31) از وى روايات بسيارى نقل شده است. اول كسى كه اخبار تشكيل جلسه سقيفه را به اهل بيت رسانيد بَراء بود (32) . وى راوى و از اعضاى شوراى شبانه براى جلوگيرى از بيعت ابوبكر بود (33)

ابوايوب انصارى:

نام وى خالدبن زيدبن كُليب از بنى النجَّارخزرج بود. در پيمان عقبه دوم حضور داشت (34) . رسول الله(ص) چندين ماه اول هجرت را مهمان ابوايوب بودند (35) وى در جنگ بدر و همه غزوات زمان رسول الله(ص) شركت داشت.


(36) ابوايوب در جنگ هاى جمل، صفين، نهروان همراه اميرالمؤمنين على(ع) و در محاصره قسطنطنيه همراه با يزيدبن معاويه بود كه همان جا درگذشت. (37) ابوايوب در ميان مهاجران و انصار به پإ؛ه هِ خاست و گفت : «درباره خاندان پيامبرتان از خدا بپرهيزيد و خلافت را به آنان بازگردانيد كه آنان به خلافت از شما سزاوارترند» (38)

اُبىّ بن كعب:

از طايفه بنى نجّار خزرج بود. در پيمان عقبه دويم و همه غزوات پيامبر(ص) حضور داشت (39) وى كاتب رسول الله(ص) بود و پيامبر درباره وى فرمود: «قارى امت من اُبى بن كعب است» (40) . وى به مهاجران و انصار گفت: آيا سخنان رسول الله(ص) را فراموش كرده ايد كه على(ع) را در مقابل همه نگه داشت و فرمود: «هر كه را من مولاى اويم على هم مولاى اوست». و فرمود: «يا على، انت منى بمنزلة هارون من موسى» (41)

قَيْسُ بن سعدبن عُباده:

بر خلاف پدرش كه در پى امارت خود بود از شيعيان فداكار على بن ابيطالب و حسن بن على(ع) بود. پدرش سعد چون منزوى شد به وى گفت: «پذيرفتن ولايت على(ع) واجب بود». قيس گفت: تو خودت اين سخن را از رسول خدا(ص) درباره على(ع) شنيدى و خلافت را طلب كردى و اصحابت گفتند: «از ما يك امير و از شما يك امير». به خدا سوگند هرگز حضوراً با تو صحبت نخواهم كرد (42) چون پدرش به حوران شام رفت وى را همراهى نكرد تا كشته شد (43) . وى از مدافعان مشتاق اهل بيت پيامبر(ص) بود و درباره حضرت على(ع) سروده است:




  • وَ عَلىٌّ إمامُنا وَ اِمامٌ
    يَوم قال النَّبِىُّ: مَن كُنْتُ مَولا
    اِنَّما قالَهُ النَّبِىُّ عَلَى الأُمَّةِ
    حَتمٌ ما فِيهِ قالٌ وَ قِيلُ (44)



  • لسِوانا اَتَى بهِ التَّنْزيلُ
    هُ فَهذا مَولاه خَطبٌ جليلُ
    حَتمٌ ما فِيهِ قالٌ وَ قِيلُ (44)
    حَتمٌ ما فِيهِ قالٌ وَ قِيلُ (44)



حُذَيقةبن يَمان:

«حذيفةبن حُسيل بن جابر» از بنى عَبْس يمن بود كه به مدينه مهاجرت كرد و هم پيمان بنى عبدالأشهل اوس شد. وى در احد غزوات ديگر همراه رسول الله(ص) شركت داشت (45) . حُذَيفه از جمله كسانى بود كه در شوراى شبانه محله بنى بياضه حضور داشت و گفت : «طايفه انصار در انديشه نقض بيعت هستند» (46) .حُذَيفه در فتح ايران شركت داشت و پس از كشته شدن نعمان بن مقرّن در نهاوند، فرماندهى جنگ به عهده وى (47) بود. همچنين حُذَيفه اردبيل را به صلح گشود (48)

حُذيفةبن يمان پس از قتل عثمان در حالى كه مريض بود به منبر رفت و گفت : «مردم با على(ع) بيعت كرده اند، تقوى پيشه كنيد و او را يارى و همراهى كنيد كه به خدا از اول تا آخر بر حق بوده است و بعد از پيامبر(ص) شما از كسانى كه گذشته اند و از كسانى كه تا روز قيامت خواهند بود، بهتر است». سپس دست راست خود را بر دست چپ زد و گفت: «خدايا شاهد باش كه من با على(ع) بيعت كردم» و به دو فرزندش سَعْد و صَفْوان گفت: «با او باشيد و كوشش كنيد تا در كنار او به شهادت رسيد. به خدا او بر حق است و مخالف او بر باطل است». (49)

عُبادَةبن الصامِت:

وى از طايفه عمروبن عوف خزرج بود و در عقبه دويم حضور داشت و يكى از نقباء انصار بود. وى در بدر و همه غزوات پيامبر(ص) شركت داشت (50) عباده يكى از اعضاى شوراى شبانه محله بنى بياضه براى جلوگيرى از بيعت عمومى با ابوبكر بود (51) . وى در فتوح شام شركت داشت و از طرف ابوعبيده والى حِمص گرديد شهرهاى لاذقيه، جبله و طرطوس را فتح كرد و مسجدى در لاذقيه بساخت (52) .

2- مهاجران:

زُبَيْربن عَوام:

پدرش از بنى اسد و مادرش صفيه دختر عبدالمطلب بود وى جزو پنج نفرى است كه به همراه ابوبكر حضور پيامبر(ص) آمد و ايمان آورد (53) و از مهاجران به حبشه بود. در جنگ بدر و ساير غزوات حضور داشت (54) زبير خود را هاشمى مى دانست و على(ع) مى گفت: «زبير با ما بود تا پسرش عبدالله بزرگ شد و او را از ما جدا كرد (55) وى در آغاز مدافع با حرارت و احساساتى على(ع) بود. وقتى عمر با گروهى مى خواست على(ع) را براى بيعت با ابوبكر از خانه خارج كند زبير با شمشير به مقابله با عمر آمد (56) . ولى سرانجام در خلافت اميرالمؤمنين على(ع) چون از دست يابى به امارت كوفه نااميد گرديد (57) ، به همراهى طلحه و عايشه در جنگ جمل به بهانه خونخواهى عثمان شركت كرد. (58)

عبدالله بن مسعود:

وى از حليفان «بنى زُهرَةبن كلاب» بود. او در دوران دعوت مخفى اسلام آورد و قرآن را در مكه با آواز بلند خواند و از مهاجران دوم به حبشه بود. عبدالله در جنگ بدر و همه غزوات رسول الله(ص) شركت داشت. (59) در روزگار خلافت عمر به همراه عماربن ياسر به عنوان وزير و معلم و عامل بيت المال كوفه نصب شد (60) .

موضع عبدالله درباره خلافت چنين بود. وى در مسجدالنبى(ص) بپا خاست و گفت: «على بن ابى طالب صاحب خلافت پس از رسول خدا(ص) است. آنچه را خداوند براى او قرار داده به وى بازگردانيد و به عقب باز نگرديد كه زيان مى بينيد» (61) . همچنين عبدالله بن مسعود در حلقه درس خود در پاسخ نوجوانى كه از وى سؤال كرد، آيا پيامبرتان به شما گزارش نداده كه پس از وى چندتن پيشوا هستند. عبدالله گفت: «بله به ما گفته پس از وى دوازده تن پيشواى او هستند به عدد نقباى بنى اسرائيل». (62)

بُرَيدةبن الحُصَيب أسلمى:

وى رئيس اسلم بود و در هنگام هجرت رسول الله(ص) در «كُراع الغَميم»اسلام آورد. (63) پس از غزوه احد به مدينه آمد و در غزوات پس از آن شركت داشت. (64) وى از مخالفان بيعت ابوبكر بود و گفت: «رسول الله(ص) ما را دستور داد تا به على(ع) به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيم» (65) .

زَيدُبن وَهب جُهَنى:

در حيات رسول الله(ص) اسلام آورد. وى از ياران على(ع) بود. (66) خود وى روايتى نقل كرده كه دلالت بر تشيع وى دارد. آن روايت چنين است كه: در روزگار ابوبكر باتفاق دوازده نفر از مهاجرين و انصار با اجازه على(ع) نزد خليفه رفتيم و به بيان فضائل اميرالمؤمنين على عليه السلام پرداختيم. پس از آن خليفه سه روز از منزل خارج نشد، ولى عمر و عده اى از مهاجران با اقوام خود به منزل او رفتند و وى را به مسجد آوردند و بر منبر نشاندند. در اين هنگام يكى از آنان آشكارا گفت: «هر گاه يكى از شما بازگردد و سخنان گذشته را تكرار كند با شمشيرهاى خود، وى را پاره پاره كنيم». آنان نيز در خانه هاى خود نشستند و ديگر در اين باره با كسى سخن نگفتند. (67)

خالدبن سعيدبن عاص اموى:

اسلام خالد را بعضى قبل از اسلام ابوبكر آورده اند (68) . وى جزو مسلمانان مهاجر به حبشه بود و به سال هفتم هجرى به مدينه آمد و در فتح مكه و غزوه حنين، طائف و تبوك شركت داشت (69) . خالدبن سعيد از طرف رسول الله(ص) عامل منطقه بين نجران و رِمَع و زَبيد بود (70) . پس از رحلت رسول خدا(ص) به مدينه آمد و نزد على(ع) رفت و گفت: «بيا تا با تو بيعت كنم، به خدا در ميان مردم كسى از تو سزاوارتر به جانشينى محمد(ص) نيست». همچنين گفت: «اى فرزندان عبدمناف از كار خود دل كنديد تا ديگرى بر آن دست اندازد» (71) . ابوبكر به سخن او اهميت نداد ولى عمر آن را به دل گرفت و هنگامى كه ابوبكر او را فرمانده سپاه شام قرار داد از ابوبكر خواست تا او را عزل كند. ابوبكر او را عزل و يزيدبن ابى سفيان را به جاى وى گماشت (72) . امّا خالد با آن سپاه به شام رفت و در «مَرْجُ الصُّفَّر» كشته شد. (73)

عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش:

اگرچه عباس در هنگام رحلت رسول الله(ص) پير بنى هاشم بود، ولى در آن برهه به حمايت از على(ع) برخاست و گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم، تا گفته شود عموى رسول الله(ص) با پسر عموى رسول خدا(ص) بيعت كرد و اهل بيت نيز با تو بيعت كنند» (74) . همچنين گفت: خارج شو تا جلو چشم مردم با تو بيعت كنم (75) . خليفه و يارانش چون مواضع عباس را ديدند به واسطه موقعيت سنى و خويشاوندى عباس با پيامبر(ص) كه در جامعه مورد توجه بود و براى اختلاف بين بنى هاشم و تضعيف موقعيت آنان درصدد برآمدند تا با تطميع و تهديد، وى را به سوى خود جلب كنند. براى اين منظور به اتفاق عمر، ابوعبيده و مغيرةبن شعبه به ملاقات وى رفتند تا بهره اى براى وى قرار دهند. ولى عباس ضمن رد استدلال خليفه گفت: «اگر به حساب رسول الله(ص) باشد حق ما را گرفته اى و اگر به خاطر مؤمنان است، ما خود از مؤمنان هستيم. آنچه گفتى براى من قرار مى دهى، راستى اگر حق مؤمنان باشد، ترا حق نيست كه در آن داورى كنى و اگر حق ما باشد به گرفتن قسمتى و رها كردن قسمتى از آن تن در نخواهيم داد» (76) .

فضل پسر بزرگ عباس در فتح مكه، غزوه حنين و حجةالوداع شركت داشت (77) . وى چون خبر بيعت با ابوبكر را شنيد گفت: «اى گروه قريش با اين كه اهل خلافت مائيم نه شما و سرور ما از شما بدان سزاوارتر است، با شبهه كارى خلافت براى شما راست نگردد» (78) . وى در فتوح شام شركت كرد و در سال هجده به واسطه طاعون در عَمَواس رحلت كرد (79) .

«قُثَم» يكى ديگر از فرزندان عباس به همراه برادرش فضل در غسل و كفن و دفن جنازه رسول الله(ص) به على(ع) كمك مى كرد (80) . وى از متحصنين خانه فاطمه(س) بود و با خليفه بيعت نكرد.

عُتْبَةبن ابى لهب:

وى در فتح مكه اسلام آورد و در حنين شركت داشت. (81) در هنگام رحلت رسول الله(ص) همراه بنى هاشم بود، چون خبر بيعت با ابوبكر را شنيد به زبان شعر چنين سرود: «گمان نمى كردم كه خلافت از بنى هاشم و در ميان ايشان از ابوالحسن بگذرد، از كسى كه از همه مردم در ايمان و سابقه بيشتر و به قرآن و سنت ها داناتر است، آخر كسى كه پيامبر(ص) را ديد و كسى كه در غسل دادن و كفن كردن پيامبر(ص) جبرئيل ياورش بود، كسى كه آنچه در آن ها است در او هست و خود آنان را در اين شبهه اى نيست، ليكن آنچه از نيكى در اوست در ديگران نيست» (82) .

ابوذر:

نام او «جندب بن جناده غفارى» بود. وى در جاهليت بت نمى پرستيد و چهارمين يا پنجمين فردى است كه به راهنمائى على(ع) اسلام آورد. (83) وى سپس به قبيله خود بازگشت و پس از جنگ خندق به مدينه منوّره آمد.

(84)
رسول الله(ص) در مسير تبوك درباره وى گفتند: «خدا رحمت كند ابوذر را كه تنها مى رود و تنها مى ميرد و تنها محشور مى شود». (85) ابوذر از ياران با فضيلت، زاهد، مشتاق اهل بيت و راستگوى پيامبر(ص) بود به گونه اى كه رسول الله(ص) فرمودند: «آسمان سايه نيفكنده و زمين حمل نكرده كسى را كه از ابوذر راستگوتر باشد».

(86) وى راوى حديث معروف «سفينه نوح» مى باشد كه پيامبر(ص) فرمود: «مَثَلُ اهل بيتى كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَها نَجى و مَنْ تَخلَّفَ عَنْها غَرِق». (87) ابوذر پس از بيعت ابوبكر گفت: «اگر خلافت را در اهل بيت پيامبرتان قرار مى داديد حتى دو نفر با شما اختلاف پيدا نمى كردند». (88)

ابوذر در روزگار خلافت عثمان در مسجد ايستاد و پس از تلاوت آيه: «اَنَ اللّهَ اصطَفى آدَمَ....» (89) گفت: «على بن ابى طالب وصى محمد(ص) و وارث علم او است. اى امت سرگردان پس از پيامبرش، هان اگر شمإ؛ه هِ كسى را كه خدا پيش داشته مقدم مى داشتيد و كسى را كه خدا پس انداخته عقب مى انداختيد و ولايت و وراثت را در خاندان پيامبر(ص) خود مى نهاديد، البته از بالاى سر و از زير پاى خود مى خورديد و دوست خدانادار نمى شد و سهمى از فرائض خدا از ميان نمى رفت و دو نفر در حكم خدا اختلاف نمى كردند، مگر آن كه علم آن را از كتاب خدا و سنت پيامبرش نزد اينان مى يافتند. لكن اكنون كه چنين كرديد پس بدفرجامى كار خود را بچشيد، (90) وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أىَّ مُنْقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ. (91) و زود است كه ستمگران بدانند به كدام بازگشتگاهى باز مى گردند». همچنين ابوذر گفت: «پيامبر فرمود: امر خلافت پس از من از آن على(ع) است و پس از وى از آن فرزندانش از خاندان من و از فرزندان حسين(ع) است. ولى شما سخنان پيامبر(ص) را فراموش كرديد و به دنبال دنيا رفتيد و آخرت را رها كرديد» (92) .

مقدادبن عمرو:

وى از قبيله «الحاف بن قضاعه» بود. در مكه با «اسودبن عبديَغُوث الزُّهرى» هم پيمان شد. به همين سبب وى را «مقدادبن اسود» گويند. وى از مسلمانان نخستين و مهاجران به حبشه بود و در بدر و همه غزوات همراه پيامبر(ص) بود. (93) رسول الله(ص) درباره وى فرمود: «خداوند به من فرموده على، ابوذر، مقداد و سلمان را دوست داشته باشم». (94)

مقداد از اعضاى شوراى شبانه بنى بياضه براى جلوگيرى از بيعت عمومى با ابوبكر بود. وى به خليفه گفت: «اى ابوبكر! تو خود مى دانى كه على(ع) وصى و خليفه پيامبر(ص) و از هر جهت سزاوار اين مقام است. پس خلافت را به او واگذار و بزرگى و احترام خود را نگهدار». (95) وى در روزگار خلافت عثمان در مسجد گفت: «شگفتا از قريش و دريغ داشتن ايشان خلافت را از خاندان پيامبرشان با اين كه در ميان اينان است اول مؤمنان و پسر عموى پيامبر خدا، داناترين مردم و فقيه ترين ايشان در دين خدا و كسى كه در راه اسلام بيش از همه رنج برد و راه شناس تر ايشان بود آن كه از همه بهتر به راه راست هدايت مى كند. به خدا قسم خلافت را از هدايت كننده هدايت يافته پاك و پاكيزه ربودند و نه اصلاحى براى امت خواستند و نه حقى در روش، ليكن آنان دنيا را بر آخرت برگزيدند، پس دورى و نابودى با ستمكاران را». (96)

عَمّاربن ياسر:

وى از شاخه عَنْس قبيله مَذْحِج بود كه پدرش از يمن به مكه آمد و حليف «ابا حذيفةبن المغيره» شد. (97) خانواده عَمّار از مسلمانان اوليه هستند. (98) مادرش بر اثر شكنجه هاى بنى مخزوم كشته شد. (99) وى در جنگ بدر و ساير غزوات همراه رسول الله(ص) بود. پيامبر به وى فرمودند: «تو را گروه ستمگر و گردنكش خواهند كشت».


(100) درباره وى فرمود: «بدرستى كه او هرگز حق را ترك نمى كند تا اين كه بميرد». (101) «هر كس با او ستيزه كند خداى با او ستيزه كند و هر كس او را دشمن بدارد خداوند دشمنش مى دارد». (102)

موضع عمار در باره مسئله جانشينى رسول الله(ص):

وى از اعضاى شوراى شبانه بنى بياضه بود. عمار به ابوبكر گفت: «حقى را كه خداوند براى ديگرى قرار داده براى خودت قرار نده و نخستين كس مباش كه رسول الله(ص) را درباره اهل بيت او نافرمانى كرده باشى، حق را به صاحب آن بسپار و بار خويشتن را سبك گردان تا وقتى با پيامبر(ص) روبرو شدى از تو خشنود باشد و نزد خداوند سرافراز باشى». (103) عمار همچنين از قول رسول الله(ص) گفت: به هر كسى كه ايمان به خدا دارد سفارش مى كنم ولايت على را بپذيرد، هر كس كه ولايت او را بپذيرد ولايت مرا پذيرفته است و هر كه ولايت مرا بپذيرد ولايت خداوند را پذيرفته است و هر كه على را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است و هر كه مرا دوست بدارد خداى را دوست خواهد داشت. (104)

سلمان فارسى:

زادگاه وى روستاى جى اصفهان بود. پس از ترك آئين زرتشتى و پذيرش مسيحيت به شامات رفت. سپس به حجاز و مدينه آمد و سرانجام به حضور رسول الله(ص) رسيد و اسلام آورد و با كمك رسول خدا(ص) پس از جنگ احد آزاد شد. (105) وى در جنگ خندق شركت كرد و به افتخار: «سلمان منّا اهلَ البيت» دست يافت. (106)

سلمان از مخالفين خليفه بود و به اصحاب گفت: «به مردى آگاه و با تجربه دست يافتيد ولى كان اصلى را گم كرديد». (107) همچنين گفت: «به مرد سالخورده اى دست يافتيد، ولى اهل بيت را رها كرديد، اگر خلافت را در ايشان قرار مى داديد حتى دو نفر با شما مخالفت نمى كردند و از نعمت آن بهره مند مى شديد». (108) وقتى با ابوبكر بيعت شد سلمان به فارسى گفت: «كرداذ و ناكرداذ، يعنى كرديد و نكرديد، انتخاب كرديد ولى انتخاب صحيحى نكرديد». (109) وى به ابوبكر گفت: «هنگام داورى حكم خود را به كه نسبت مى دهى، چون از آنچه ندانى از تو سؤال كنند به كه پناه برى در حالى كه در بين مردم كسى هست كه از تو داناتر و پارساتر است و با رسول الله(ص) خويشاونديش نزديكتر و سابقه دارتر در حيات وى باشد. پيامبر(ص) پيشوايى وى را به شما گفته امّا شما فرمان وى را رها ساختيد و وصيت او را به فراموشى سپرديد». (110)

نقش ياران يمنى رسول الله در شكل گيرى تشيع:

بررسى و تعمق درباره مواضع مهاجران و انصار پيرامون مسئله زعامت و رهبرى پس از پيامبر(ص) بر جامعه اسلامى ما را رهنمون مى شود:

1- اگر چه موضع خواص بزرگان انصار درباره مسئله جانشينى رسول الله(ص)، امامت اهل بيت و على(ع) بود. ولى از منابع برمى آيد در حادثه سقيفه از ناموران انصار يمنى سعدبن عباده خزرجى در پى دست يابى به خلافت براى خود بود و «حُباب بن مُنذربن جموح خزرجى» با شور و عصبانيت در پى رساندن سعد به خلافت بود، حتى اگر به قيمت بازگشت به دوران جاهليت باشد. (111) در مقابل آنان «اُسَيْدبن حُضَير اوسى» يكى از نقباء انصار، (112) «معن بن عدىّ» و «عُوَيم بن ساعده» از هم پيمانان اوس كه هر سه در پيمان عقبه دوم شركت داشتند (113) و «سلمةبن اسلم» اوسى كه در همه غزوات همراه رسول الله(ص) بود (114) و «بشيربن سعد خزرجى» كه در بيعةالحرب شركت داشت (115) ، از موافقان و ياران خليفه اول (116) بودند.

علاوه بر انصار بزرگانى از مهاجران نخستين اعتقاد به امامت و رهبرى عقيدتى و عملى على(ع) و اهل بيت داشتند. در مقابل اينان خواصى از مهاجران مثل عمربن خطاب از بنى عدى، ابوعُبيدةبن جراح فهرى، «مغيرةبن شعبه ثقفى» (117) ، خالدبن وليدمخزومى از مخالفين على(ع) (118) ، «سهيل بن عمرو» از بنى عامربن لؤى، «حارث بن هشام مخزومى»، «عكرمةبن ابى جهل مخزومى» (119) ، «عبدالرحمن بن عوف زُهرى»، «سعدبن ابى وقاص زُهرى» و عثمان بن عفان (120) بودند كه در تحكيم پايه هاى قدرت سياسى و نظامى خليفه نقش مهمى را ايفا كردند. اينان همگى جز مغيره از اشراف و بزرگان قريش بودند.

2- بسيارى از بزرگان صحابه مهاجر و انصار از ياران و هواداران على(ع) بودند و هسته اوليه تشيع را تشكيل مى دادند و اعتقاد قلبى به خلافت باطنى و دنياوى على(ع) داشتند. در اين ميان نظرگاه عمّار، مقداد، ابوذر و خصوصاً سلمان با ديگران تفاوت داشت، زيرا آنان نه تنها، شخصيت ممتازى در بين صحابه ديگر داشتند، بلكه بين آنان و پيامبر(ص) رابطه و صميميّتى خاص وجود داشت و رسول الله(ص) بارها مقام دينى و ايمانى و مشى آنان را ستوده و تأئيد كرده بودند. همين چهار صحابه به واسطه دفاع سرسختانه عقيدتى و عملى از اهل بيت و على(ع) «از زمان پيامبر(ص) و پس از او به دوستى على(ع) نامبردار بودند و از ديگران گسسته و به وى پيوستند و او را پيشوا و راهنماى خود ساختند و در تشيع اسلام پيشگام بودند». (121)

3- از مجموع گفتمان هاى هواداران على(ع) برمى آيد كه: مواضع آنان مبتنى بر مستندات قرآن و فرمايش هاى رسول اكرم(ص) بوده است. اينان على(ع) را به استناد نص پيامبر(ص) شايسته مقام خلافت مى دانستند. دسته اى از آن ها مستقيم نام على(ع) را براى جانشينى رسول خدا(ص) مطرح مى كردند و گروهى نيز به واسطه حديث ثقلين و سفينه نوح كه پيامبر(ص) اهل بيت را وسيله هدايت و نجات دانسته بودند، آنان را شايسته مقام زعامت و رهبرى مى دانستند. در اين صورت نيز پيشوايى از آن على(ع) بود.

4- شيعيان نخستين از صحابى به كِبار و با فضيلت رسول الله(ص) بودند كه در پيمان عقبه دوم يا غزوه بدر و ساير غزوات شركت داشتند و اقدامات مؤثرى براى تحكيم و تعميق اسلام انجام دادند.

5- مدافعان نظريه امامت اهل بيت نه تنها در حجاز وجود داشتند، بلكه در بين بعضى از قبايل معدى مثل بنى تميم و يمنى مثل كنده در حضرموت نيز حضور داشتند. به گونه اى كه «حارث بن معاويه تميمى» (122) و «حارثةبن سراقه كندى» و «اشعث بن قيس كندى» (123) به زيادبن لبيد انصارى نماينده خليفه در حضرموت گفتند: «ما اهل بيت پيامبر(ص) را اطاعت خواهيم كرد، چرا شما آنان را از خلافت باز داشتيد». (124)

على در ميان يمنى ها:

يمنى ها از راه هاى زير با شخصيت و فضايل على(ع) و سفارش هاى پيامبر اسلام(ص) در باره وى آشنا شدند.

الف: مأموريت هايى كه از طرف رسول الله(ص) به على(ع) واگذار شده بود. از آن جمله:

1- دعوت قبيله هَمْدان (125) و مَذْحِج كه در فصل دوم به آن اشاره شد و مسلمان شدن چند نفر از رؤساى مَذْحِج به وسيله على(ع) (126)

2- تبليغ دين اسلام و آموزش قرآن و احكام به يمنى ها (127)

3- اختيار كامل مالى در جمع آورى جزيه (128) زكات، خمس و غنايم و تصرف در آن ها به گونه اى كه يكى از زنان اسير را براى خود اختصاص داد. بدين جهت خالدبن وليد با عده اى به وسيله بُرَيْدَة حُصَيْب نزد رسول خدا(ص) از على(ع) شكايت بردند. ايشان ناراحت شدند و گفتند: «در باره شكايت نكنيد زيرا او از من است و من از وى هستم و او ولى شما پس از من خواهد بود». (129)

4- امامت و رياست على(ع) بر ديگر فرماندهان نظامى رسول الله(ص) همچون خالدبن وليد وخالدبن سعيدبن عاص در يمن. (130)

5- حل اختلافات يمنى ها و صدور احكام قضايى و اجراى حدود اسلام و تأييد آن ها از سوى رسول الله(ص) به گونه اى كه وقتى يمنى ها در باره صحت احكام على(ع) از ايشان سئوال كردند. رسول خدا(ص) فرمود: «حكم همان است كه وى داده است». آنان برخاستند و گفتند:«اين حكم در واقع حكم رسول خداست. (131) نمونه ديگر زيدبن ارقم مى گويد: نزد رسول خدا(ص) بودم نامه على(ع) از يمن به وى رسيد. او در مورد حكمى كه داده بود از وى كسب تكليف كرده بود. رسول خدا(ص) فرمود: «من در باره اين مسئله به جز آنچه على(ع) داورى كرده است چيزى نمى دانم». (132)

6- على(ع) در جمع آورى زكات براى يمنى ها مشقت ايجاد نمى كرد و با آنان مدارا مى كرد. (133)

7- على(ع) با حركت هاى نظامى، تبليغى، اقتصادى و قضايى زمينه تحكيم دولت رسول الله(ص) را در يمن فراهم آورد و حكومتى كوتاه مدت با اختيار كامل مالى كه داشت در محدوده سرزمين هَمْدان و مَذحِج به وجود آورد. به همين روى على(ع) هوادارانى استوار در يمن به ويژه در قبيله هَمْدان و مَذحِج پيدا كرد كه از جمله آنان مالك بن حارث اشتر نخعى بود كه شعاع نورانيت معرفت اسلام را از على(ع) گرفت و چنان شخصيت اسلامى مالك را شكل داد كه همراه على(ع) در برخى از حوادث روزگار رسول الله(ص) در يمن شركت كرد و پس از پيكار «اجنادِين» با خاندان خود نزد على(ع) به مدينه منوّره آمد و سپس ابوبكر او را به شام فرستاد. (134)

اين شواهد برخلاف نظرگاه محقق انگليسى آقاى مونت گمرى وات مى باشد كه مى گويد: «اگر چه على(ع) وظايف ديوانى و حكومتى را در جنوب عربستان در سال 631م اجرا كرد، هيچ مدركى دال بر ايجاد علاقه خاصى نسبت به او وجود نداشت» (135) .

ب: هيأت هاى نمايندگى قبايل يمنى كه به مدينه مى آمدند از جمله هيأتى از قبايل مختلف يمنى شامل : «ابوعامر اشعرى»، «ابوغُره خولانى»، «ظَبْيان»، «عثمان بن قَيْس» و «عرنه دَوْسى» بودند كه هر كدام با گروهى از قبايل خود، حضور رسول الله(ص) رسيدند و پيامبر(ص)، على(ع) را به عنوان وصىّ خود به آنان معرفى كردند.


(136)

ج: آن گونه كه در فصل دويّم گفته شد بعضى از نمايندگان قبايل يمنى در حجةالوداع حضور داشتند و در مراسم غدير خم نيز شركت كردند. آنان حديث غدير درباره پيشوايى على(ع) را به گوش خود از رسول الله(ص) شنيدند. به گونه اى كه در بالا گفته شد گروهى از سران حضرموت خواهان خلافت و جانشينى اهل بيت بودند و ابوبكر نيز تصميم داشت براى آرام كردن آن منطقه على(ع) را به يمن بفرستد (137) .

بدين سان مدارك به خوبى نشان مى دهد يمنى ها با شخصيت على(ع) آشنائى داشتند و وى نزد آنان از محبوبيت برخوردار بود و گروهى از سران آنان به رهبرى على(ع) و اهل بيت پس از رسول الله(ص) اعتراف داشتند.

6- شيعيان و ياران نخستين على(ع) از مهاجران و انصار تنها از يك نژاد خاص نبودند و در ميان آنان ايرانى نيز وجود داشت. شيعيان عرب از قبايل معدى و يمنى بودند. معدى ها از قبايل غفار، اسلم و شعبه هاى مختلف قريش مثل بنى اسد، بنى زهره، بنى اميه و بنى هاشم بودند و شيعيان نخستين يمنى نيز از قبايل مَذْحِج، قضاعه، اوس و خزرج بودند. از بيست و سه نفر نامبرده شده، ده نفر از انصار يمنى، ده نفر از مهاجران مضرى، دو نفر از مهاجران يمنى و يك نفر ايرانى بودند.

7- همان گونه كه قبلاً آورده شد، عناصر هوادار اوليه ابوبكر از مهاجران و انصار تنها از نژاد عرب شامل قبايل معدى و يمنى بودند. اما بيشترين هواداران خليفه از شعبه هاى قريش مثل بنى مخزوم، بنى زُهره، بنى اُميه، بنى عامربن لوى، فِهر و عدى بودند. ياران يمنى وى نيز بيشتر از قبيله اوس و خزرج بودند. پس بر ما روشن مى گردد باورهاى مسلط شيعى آنان بر اساس تقسيمات قبيله اى نبوده است.

بدين سان اگر قبيله را به عنوان يك معيار تقسيم بندى براى ياران على(ع) و ابوبكر در نظر بگيريم، بر خلاف اين كه بيشتر ياران ابوبكر قريشى بودند، نمى توانيم همه آنان را در يك تقسيم بندى مشخص قرار دهيم زيرا شيعيان على(ع) و ياران ابوبكر از قبايل متعدد عرب مضرى و يمنى بودند.

1- براى جلوگيرى از گسترش مباحث رساله ناگزير هستيم از وارد شدن به بحث سقيفه خوددارى كنيم، زيرا خود موضوع پژوهش جداگانه اى است كه در منابع و مآخذ تاريخ اسلام مطرح شده است. بعضى از آن ها عبارتند از: سيره ابن هشام، الطبقات الكبرى محمدبن سعد، الاخبارالموفقيات زبيربن بكّار، انساب الاشراف بلاذرى، تاريخ يعقوبى، الامامة و السياسه ابن قتيبه، تاريخ طبرى، كتاب السقيفه و فدك ابوبكراحمدبن عبدالعزيز جوهرى، اثبات الوصيه لعلى بن ابى طالب ابوالحسن مسعودى، العقدالفريد، عبدربه.

2- طبرى، تاريخ، الجزءالثانى، صفحه 443، زبيربن بكّار، الاخبارالموفقيات، تحقيق سامى مكى العانى، بغداد، مطبعه العانى، بى تا، صفحه 583.

3- ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408ه ، المجلدالسابع، ص 258، ذيل كلمه شيع.

4- ابن خلدون، مقدمه، بيروت، منشورات الاعلمى للمطبوهات، بى تا، ص 196.

5- ابوالحسن على بن اسماعيل الاشعرى، پيشين، ص 13.

6- ابومحمدحسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، ترجمه جواد مشكور، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش، ص 4.

7- ابوالفتح محمدبن عبدالكريم شهرستانى، المِلل والنّحل، ترجمه مصطفى خالقدار هاشمى، تصحيح محمدرضا جلالى نائينى، تهران، انتشارات اقبال، 1362ش، جلد اول، ص 191.

8- شيخ صدوق، فضائل الشيعه و صفات الشيعه، تهران، انتشارات فراهانى، بى تا، ص 12.

9- همان، ص 15.

10- قرآن، سوره بينة، آيه 7.

11- عبيدالله بن احمدالمعروف بالحاكم الحسكانى النيشابورى، شواهدالتنزيل لقواعدالتفضيل فى الايات النازله فى اهل البيت صلوات الله و سلامه عليهم، تحقيق محمدباقر المحمودى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1393ه، الجزءالثانى، ص 357؛ المؤفق بن احمدبن محمدالخوارزمى، المناقب، تحقيق مالك المحمودى، قم، مؤسسه النشرالاسلامى، 1414ه ، ص 266.

12- بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق شيخ محمدباقر محمودى، بيروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1394ه ، الجزءالثانى، ص 183.

13- يعقوبى، پيشين، ج اول، ص 523.

14- ابى بكر احمدبن عبدالعزيزالجوهرى، السقيفه و فدك، روايةابن ابى الحديد، جمع و تحقيق محمدهادى امينى، طهران، مكتبة نينوى الحديثه، بى تا، ص 46.

15- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب(ع)، ترجمه سيدمحمود طالقانى، تهران، شركت انتشار، 1378ه ، جلد اول، ص 281.

16- اثبات الوصيه للامام على بن ابيطالب(ع)، بيروت، دارالاضواء، 1409ه ، ص 154.

17- السقيفه و فدك، ص 43.

18- عمادالدين طبرى، كامل بهائى، تهران، مكتبة مرتضوى، بى تا، ص 315.

19- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 471 و المجلدالسادس، ص 15.

20- مطهربن طاهرمقدسى، البدء و التاريخ، الجزءالخامس، ص 119.

21- شيخ صدوق، الخصال، تصحيح على اكبر غفارى، قم، منشورات جماعةالمدرسين فى الحوزةالعلميه، 1403ه ، الجزءالثانى، ص 465.

22- ابن الاثير، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، بيروت، داراحياءالتراث العربى، بى تا، ص 371.

23- احمدبن على بن ابيطالب الطَبَرسى، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادرى و محمدهادى به، تهران، انتشارات اُسوه، 413ه ، الجزءالاول، ص 198.

24- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 380 و االمجلدالسادس، ص 51.

25- عمادالدين طبرى، پيشين، ص 319.

26- ابن قتيبه دينورى، المعارف، تحقيق ثروت عكاشه، قاهره، دارالمعارف بمصر، بى تا، ص 270.

27- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 433.

28- همان، ص 445.

29- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى، ص 465.

30- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 448.

31- همان، المجلدالرابع، ص 364 و المجلدالسادس، ص 17.

32- يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 523.

33- ابوبكرعبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 46.

34- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 457.

35- همان، ص 498.

36- همان، ص 457.

37- ابن الاثير، اسدالغابه فى معرفةالصحابه، المجلدالخامس، ص 143.

38- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى،ص 465.

39- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 498.

40- الامام شمس الدين الذهبى، تذكرةالحفاظ، حيدرآباد، مطبعه دائرةالمعارف النظاميه، المجلدالاول، ص 15.

41- طبرسى، پيشين، الجزءالاول، ص 297.

42- ابوبكربن عبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 68.

43- بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق محمدحميدالله، قاهره، دارالمعارف، بى تا، الجزءالاول، ص 589، روايت 1193.

44- «على(ع) پيشواى ما و غير ماست كه درباره او نازل شد».

«روزى كه پيامبر(ص) گفت : «هر كس را كه من مولاى اويم، على هم مولاى اوست»، و اين سخنى بزرگ است».

«آنچه را پيامبر به امتش گفت، قطعى است، در آن هيچ گفتگوئى نيست».

الشريف رضى، خصاص الائمه عليهم السلام، تحقيق محمدهادى امينى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1406ه ، ص 43.

45- ابن سعد، پيشين، المجلدالسادس، ص 15؛ ابن الاثير، اسدالغابه فى معرفةالصحابه، المجلدالاول، ص 391.

46- ابوبكربن عبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 47.

47- بلاذرى، پيشين، ص 302.

48- همان، ص 321.

49- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 394.

50- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 464.

51- ابوبكربن عبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 46.

52- بلاذرى، پيشين، ص 139.

53- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 250.

54- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 101.

55- ابن عبدالبر، الاستيعاب، الجزءالثانى، ص 293.

56- ابوبكربن عبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 44.

57- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 51.

58- همان، ص 73.

59- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 150 و المجلدالسادس، ص 13.

60- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 223 و 227.

61- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى، ص 464.

62- همان، ص 467.

63- ابن قتيبه دينورى، المعارف، ص 300.

64- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 241، ابن الاثير، اسدالغابه فى معرفةالصحابه، المجلدالاول، ص 175.

65- سيدرضى، خصائص الائمه، ص 67؛ ابن عساكر، ترجمه الامام على بن ابى طالب من تاريخ مدينه دمشق، تحقيق محمد باقر محمودى، بيروت، مؤسسه المحمودى للطباعة، 1400 ه، الجزءالثانى، ص 260.

66- ابن الاثير، اسدالغابه، المجلدالثانى، ص 242.

67- شيخ صدوق، خصال، الجزءالثانى، ص 465.

68- ابن قتيبه دينورى، المعارف، ص 296.

69- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 96.

70- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 464.

71- همان، ص 586.

72- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 97.

73- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 360.

74- ابن قتيبه، الامامة و السياسة، الجزءالاول، ص 4.

75- بلاذرى، انساب الاشراف، المجلدالاول، ص 583، روايت 1180.

76- ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزءالاول، ص 15.

77- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 54.

78- يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 523؛ زبيربن بكّار، الاخبارالموفقيات، ص 580.

79- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 55.

80- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 452.

81- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 59.

82- يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 523.

83- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 224.

84- همان، ص 226.

85- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 523.

86- ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 228.

87- ابن قتيبه دينورى، المعارف، ص 252.

88- ابوبكراحمدبن عبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 62.

89- قرآن مجيد، آل عمران، آيه 33-34.

90- يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 66.

91- قرآن كريم، سوره شعراء، آيه 227.

92- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى، ص 463.

93- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 161.

94- ابن الاثير، اسدالغابه، المجلدالرابع، ص 409.

95- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى، ص 464.

96- يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 54.

97- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 248.

98- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 260.

99- همان، ص 320.

100- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 251.

101- ابن عبدالبرقرطبى، پيشين، الجزءالثانى، ص 480.

102- واقدى، پيشين، المجلدالثانى، ص 881.

103- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى، ص 464.

104- زبيربن بكّار، پيشين، 312؛ محمدبن سليمان كوفى، مناقب الامام اميرالمؤمنين، تحقيق شيخ محمد باقر محمودى، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، 1412 ه، الجزءالثانى، ص 405.

105- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 214.

106- همان، القسم الثانى، ص 224. ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 83.

107- ابوبكراحمدبن عبدالعزيز جوهرى، پيشين، ص 43.

108- همان، ص 43.

109- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالاول، ص 591، حديث 1197.

110- شيخ صدوق، پيشين، الجزءالثانى، ص 463.

111- ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 8.

112- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 455.

113- همان، ص 456 و 458.

114- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 446.

115- ابن هشام، پپشين، القسم الاول، ص 456.

116- ابن الاثير، اسدالغابه فى معرفةالصحابه، المجلدالاول، ص 92 ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 9.

117- همان، ص 15.

118- زبيربن بكّار، پيشين، ص 581.

119- همان، ص 583.

120- ابن قتيبه، الامامة والسياسة، الجزءالاول، ص 11.

121- نوبختى، پيشين، 35.

122- واقدى، كتاب الرّده، تحقيق يحيى الجبورى، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1410ه ، ص 176.

123- ابن اعثم، الفتوح، بيروت، دارالكتب علميه، 1406ه ، المجلدالاول، ص 50.

124- واقدى، كتاب الرّده، ص 176.

125- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 389؛ ابن كثير دمشقى، البدايه و النهايه، تحقيق احمد ابومُلحِم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407ه، الجزءالخامس، ص 94.

126- واقدى، پيشين، المجلد الثانى، ص 1079.

127- همان، ص 1082؛ علاءالدين على المتقى بن حسام الدين الهندى، كنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال، ضبطه الشيخ بكرى حيّانى والشيخ صفو السَقا، بيروت، مؤسسه الرساله، 1399ه، الجزءالثالث عشر، ص 36369؛ ابن عساكر، ترجمه الامام على بن ابى طالب، الجزء الثالث، ص 497.

128- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 400؛ يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 440.

129- ابن عساكر، ترجمه الامام على بن ابى طالب، الجزءالاول، ص 401.

130- همان، ص 401؛ واقدى، پيشين، المجلد الثانى، ص 1085.

131- همان، ص 1086.

132- حاكم حسكانى، المستدرك على الصحيحين، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411 ه، الجزءالثالث، ص 146؛ محمد حميدالله، پيشين، ص 220.

133- واقدى، پيشين، المجلد الثانى، ص 1085.

134- واقدى، فتوح الشام، تصحيح عبداللطيف عبدالرحمن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417 ه، الجزء الاول، ص 62

135 - Montgomery Watt, W. 1960 shisism under the Umayyads. p161. In: journal of The Royal Asiatic society of Great Britain And Ireland. The society of Biblical Archaeology, published By The
society london.

136- ابوعبدالله محمدبن ابراهيم الكاتب النعمانى، كتاب الغيبه، تهران، كتابخانه صدوق، 1363ش، ص 62.

137- واقدى، كتاب الرّده، ص 197.

/ 17