فصل شش يمنى ها در روزگار خلافت اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع) - نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) - نسخه متنی

اصغر منتظرالقائم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل شش يمنى ها در روزگار خلافت اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع)

با كشته شدن عثمان در روز جمعه هجده ذى حجه سال سى و پنج هجرى (1) ، مهاجران و انصار و مردمى كه از شهرهاى ديگر در مدينه بودند، با اشتياق تمام رو به على(ع) آوردند و به او گفتند: «عثمان كشته شد و مردم به پيشوا نيازمندند و كسى را براى امامت شايسته تر از تو نمى دانيم زيرا سابقه ات در دين بيشتر و به رسول خدا(ص) نزديكتر هستى. (2) » على(ع) گفت: «چنين نكنيد اگر من وزير باشم بهتر است كه امير باشم». (3) مرا به حكومت شما نيازى نيست من با شما هستم هر كه را انتخاب كنيد به او رضايت مى دهم. مردم گفتند: «به خدا جز تو را انتخاب نخواهيم كرد». (4) پس از چند روز رفت و آمد سرانجام على(ع) در روز پنج شنبه به آنان گفت: «بيعت با من نبايد پنهانى باشد و بايد در مسجد و با رضايت مسلمانان انجام گيرد» (5) فردا صبح روز جمعه بيست و پنج ذى حجه على(ع) در مسجدالنبى به منبر رفت و گفت: «اى مردم ديروز از يكديگر جدا شديم در حالى كه من از حكومت بر شما كراهت داشتم ولى اصرار كرديد كه جز من كسى زمام امور شما را به دست نگيرد. آگاه باشيد كه كليد اموال شما با من است و من حق ندارم جداى از شما درهمى از آن بردارم، آيا رضايت مى دهيد؟» مردم گفتند: «آرى».على(ع) فرمود: «خدايا تو شاهد باش». آن گاه با آنان بيعت كرد. (6)

طلحه و زبير و مهاجران و انصارى (7) كه در بيعت عقبه و جنگ بدر شركت داشتند و مردمى از مصر، كوفه و بصره كه در مدينه بودند، با على(ع) بيعت كردند. «اين بيعت نمودارى از رغبت و اشتياق مردم به خلافت على(ع) بود و اين كه او را بر تمام افراد ديگر مقدم مى دانستند و خواهان هيچ كس ديگرى نبودند». (8) حضرت امير(ع) در اين باره مى گويد: «ناگهان مردم همانند موهاى پرپشت كفتار مرا احاطه كردند، به طورى كه حسن و حسينم پايمال شدند و دو طرف جامه ام در اثر ازدحام جمعيت پاره شد مردم همانند گله بدون شبان به من روآوردند. (9) همچنين مى فرمايند: «سرور و خوشحالى مردم به خاطر بيعت با من چنان بود كه كودكان به وجد آمده و پيران با پاى لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش افراد سوار شده و زمين گيران بر آن حسرت مى بردند». (10)

در بيعت با اميرالمؤمنين على(ع) تمامى خاندان بنى هاشم و عموم مهاجران و انصار و مردمى كه از شهرهاى ديگر در مدينه حضور داشتند، شركت كردند. برخى از مهاجران كه در بيعت با امام شركت داشتند عبارت بودند از: عمّارُبن ياسِر، «طُفَيْلُ بن حارِث بن عَبدالمطلب، «حُصَيْنُ بن حارث بن عبدالمطلب»، «مِسْطَحَ بن اُثاثَةبن عَبّادبن مُطلّب»، جَهْجاه بن سعيدِ غِفارى»، «عبدالرحمنِ بن حَنْبَل جُمَحِىّ»، «حارِثِ بن عَوْف لَيْثِىّ»، بُرَيْدَةبن حُصَيْب اَسْلَمى، هاشم بن عُتْبَة زهرى (مِرْقال)، عَمْروُبن حَمِق خُزاعى، «عبدالله بن بُدَيْل خُزاعى»، «محمدبن بُدَيل خُزاعى» و «عمروبنُ مِحْصَن غنمى أَسدى».

شمارى از انصار كه در بيعت على بن ابيطالب(ع) شركت كردند عبارت بودند از : بَراءبن عازِب، يزيدبن نُوَيْرَه انصارى»، «حارِثَ بن سراقَه خزرجى»، ابوأسيدمالك بن رَبِيعَه خزرجى ساعدى»، شَدّادِبن اوس بن ثابت خزرجى»، ابوايُّوب خالدبن زَيد، خُزَيْمَةبن ثابت اوُسى ذوُالشهادَتَين، ابوالهَيْثَم بن التَيِّهان اوسى، «ابوعَيّاش زُرَقِىّ انصارى»، سَهل بن حُنَيْف اوسى، عثمان بن حُنيف اوسى، «زَيدبن أرْقَم خزرجى»، «سعيدبن سعدبن عُباده»، قَيْس بن سعدبن عباده، «مسعود بن قَيس انصارى»، عَمروبن بِلال انصارى»، رِفاعَةبن مالك زُرَقِىّ خزرجى»، «جَبَلةبن عَمْرو ساعِدِى»، «عَمْروبن حَزْم خزرحى»، «سَهْل بن سعد ساعِدِىّ»، «عُمارَةبن اوُس انصارى»، «نُعْمانِ بن عَجْلان انصارى» و «جابربن عَبدِاللّه بن عَمرو انصارى»، (11) ثابت بن قَيس بن شَمّاس خزرجى». (12)
برخى از صحابه و تابعين و كسانى كه از شهرهاى ديگر در مدينه حضور داشتند و در بيعت امام شركت داشتند عبارتند از: محمدبن ابى بكر حُجرِبن عَدِى كِندى، عَدِى بن حاتم طايى، زَيدبن صُوحان عَبدى، صَعْصَعَةبن صُوحان عَبْدى، مالك بن حارِث الاَشتر نَخَعى، كُمَيْل بن زياد نَخعى، عَمْروبنُ زُرارَةنَخَعى، «ثابت بن قَيْس نَخَعى»، «قَبيصَةُبن جابر اسدى»، عَبدُالرحمن بن عُدَيس بَلَوىّ، «اَويْس بن عمروبن قَرَن مرادى»، جُنْدَب بن زُهير اَزْدى، حُكَيْم بن جَبَلَه عَبدى، رُشَيْد هَجَرى، «مَعْقِلُ بن قَيْس بن حَنْطَلَة رياحى تميمى»، «سُوَيدبن حارث اَزْدى»، «مالك بن ضَمْرَة ضمرى»، «حُبَّةبن جُوَين عُرَنىّ بَجْليّ»، حارِث هَمْدانِى و مُحمَّدبن ابى حذيفةبن عتبةبن ربيعه قُرشى (13)

بدين سان بيعت با اميرالمؤمنان على(ع) با شركت همه خاندان بنى هاشم و مهاجران و انصار و مردم مصر و عراق از صحابه و تابعين كه در آن هنگام در مدينه حضور داشتند، شكل گرفت و تعداد بيعت كنندگان بيرون از شمار بود. پس از بيعت در مدينه منوره اهالى شهرها جز شام و عده اى خاص با على(ع) بيعت كردند. (14) بدين سان مشخصات بيعت با على(ع) را مى توان چنين برشمارد.

1- مردم در بيعت با على(ع) آزاد بودند و فرصت انتخاب داشتند.

2- بيعت با امير مؤمنان به صورت يك پيشنهاد عمومى بود و عموم مردم به صورت خود انگيخته در بيعت شركت داشتند.

3- بيعت با على(ع) با شور و شوق و اشتياق مردم همراه بود.

4- در بيعت با امام هر دو گروه يمنى ها و نزارى ها شركت داشتند، به گونه اى كه به جز بنى هاشم از شمار مهاجران و انصار و تابعين به احسان نامبرده شده هفده نفر نزارى و چهل نفر يمنى هستند. اين رقم آشكار مى سازد يمنى ها به علت آن كه در روزگار عثمان شاهد بى عدالتى و تبعيد و ضرب و شتم بودند، به بيعت و حكومت على(ع) تمايل بيشترى داشتند به سانى كه مردانى از آنان بپاخاستند و در فضايل على(ع) داد سخن دادند كه از آن جمله، مالك بن حارث اشتر گفت: «اى مردم اين است وصى اوصياء و وارث علم انبياء، كسى كه در راه خدا بس گرفتارى كشيد و نيك امتحان داد، آن كه براى او كتاب خدا به ايمان گواهى داد و پيامبرش به بهشت رضوان، كسى كه فضايل در او به كمال رسيده و در سابقه و علم و برتريش نه اواخر شك دارند و نه اوايل». (15)

ثابت بن قيس شمّاس خزرجى گفت: «به خدا سوگند اى اميرمؤمنان اگر در زمامدارى از تو پيش افتادند پس در دين از تو پيش نرفتند و اگر ديروز بر تو سبقت گرفتند، امروز به آنان رسيدى، و آنان و تو چنان بوديد كه شأنت پنهان و مقامت ناشناخته نبود، در آنچه نمى دانستند به تو نياز داشتند و تو با دانشت به كسى نياز نداشتى». سپس خُزَيمةبن ثابت انصارى سخن گفت و پس از وى صَعْصَعةبن صُوحان عبدى بپاخاست و گفت: «به خدا سوگند اى اميرمؤمنان تو خلافت را آراستى و آن تو را نياراست و تو مقام آن را بالا بردى نه آن مقام تو را و آن به تو نيازمندتر است تا تو به آن». (16)

شادمانى و خوشحالى يمنى ها از بيعت با على(ع) چنان بود كه هيأتى از بزرگان خود را از يمن به مدينه فرستادند. وقتى اين خبر به على(ع) رسيد مالك بن حارث نخعى را به استقبال آنان فرستاد. مالك به گرمى از آنان استقبال كرد و آن ها را به مدينه آورد و با بزرگان و معاريف يمنى به حضور على بن ابى طالب(ع) رسيد. اينان ده نفر بودند به نام هاى عياض بن خليل ازدى، «رِفاعةبن وايل هَمْدانى»، «كيسوم بن سلمةبن جهنى»، (17) «رُوَيْبَةبن و بربَجَليّ»، «رِفاعةبن شَدّاد»، «هشام بن ابرهه نخعى»، «جميع بن خيثم كِندى»، أخنس بن قَيس عتيكى» (18) «عقبةبن نعمان نجدى» (19) و «عبدالرحمن بن ملجم مرادى». (20)
اميرمؤمنان به آنان گفت: «شما مهتران و بزرگان يمن هستيد اگر ما را كارى سخت پديد آيد، شكيبايى شما وقتى شمشير بر گردن فرود آيد و نيزه بر پهلو فرو رود، چگونه خواهد بود؟ عبدالرحمن بن ملجم پاسخ داد: «اى اميرالمؤمنين ما را هر كجا خواهى ببر، به خدا قسم خواهى دانست كه ما پهلوان شجاع و عاقل زيرك و دلير بى باك هستيم و ترش رو نيستيم. ما اين را از پدرانمان به ارث برده ايم و فرزندان صالح ما از ما به ارث خواهند برد». سپس شعرى خواند كه آغاز آن چنين است: «با شمشير برّان در روز جنگ به سوى دشمن به پيش مى روم» (21)

قاعدين و يمنى ها

در بيعت با اميرالمؤمنين على(ع) مخالفين مجبور به بيعت نشدند. از مهاجران سعدبن ابى وقاص، عبدالله بن عمر (22) و اسامةبن زيد (23) و از انصار كعب بن مالك، «مسلمةبن مخلد»، حسّان بن ثابت، زيدبن ثابت، ابوسعيد خُدرى، محمدبن مَسْلمه، نعمان بن بشير خزرجى «كعب بن عجرة»، «رافع بن خديج» و «فِضالةبن عبيد» كه عثمانى بودند، (24) با وى بيعت نكردند. از بنى اميه نيز مروان بن حكم، وليدبن عقبه و سعيدبن عاص (25) از بيعت سرباز زدند. سعدبن ابى وقاص را نزد على(ع) آوردند. به وى گفته شد بيعت كن! گفت: اى ابوالحسن، وقتى جز من كسى براى بيعت باقى نماند، با تو بيعت خواهم كرد. على(ع) گفت: «ابواسحاق را رها كنيد». (26) پس از آن عبدالله بن عمر را آوردند و گفتند: «بيعت كن»! گفت: تا همه مردم بيعت نكنند، بيعت نمى كنم، على(ع) گفت: «كفيلى بياور». گفت: «كفيل ندارم»، مالك اشتر گفت: «اجازه دهيد گردن او را بزنم». (27) اميرمؤمنان على(ع) با سَماحَت و بزرگوارى گفت: «او را رها كنيد من كفيل وى هستم». (28)

شايان توجه است كه شيخ مفيد مى نويسد: نمى توان پذيرفت كه آنان بيعت على(ع) را قبول نداشته اند و اخبارى رسيده است كه آن ها اعتراف به بيعت داشتند ولى از يارى و مساعدت على(ع) خوددارى كردند. (29) سپس از قول ابومخنف آورده است: هنگامى كه على(ع) عازم بصره بود به آنان گفت: «با آن كه بيعت من برگردن شماست، شما را مجبور به همراهى با خود نمى كنم». (30) وى اين سخن على(ع) را دليل بر بيعت آنان مى داند. ولى به هر حال اينان از قاعدين در برابر اميرالمؤمنين على(ع) بودند كه بعداً ابوموسى اشعرى نيز به آنان پيوست و موضع كناره گيرى در پيش گرفت و مردم كوفه را از همراهى با على(ع) در جنگ جمل باز داشت. (31) اميرالمؤمنين درباره اينان گفت: «آنان گروهى هستند كه حق را يارى نكردند و باطل را نيز يارى نداد». (32) بدين ترتيب حزب قاعدين در حجاز و عراق عليه اميرالمؤمنين على 7 شكل گرفت.

اين گروه از نخبگان و خواص اصحاب رسول الله(ص) بودند كه به دليل حسادت و دشمنى با حيله و تزوير با على(ع) برخورد مى كردند و منتظر بودند تا به اهداف و منافع خود دست يابند. اينان با مقام دينى و موقعيتى كه داشتند مردم را به شك و ترديد مى انداختند و جبهه على(ع) را تضعيف مى كردند. اگر چه با وى نجنگيدند ولى رفتار آنان از جنگ رو دررو خطرناكتر بود، زيرا با كناره گيرى خود عموم مردم را نسبت به اهداف و مقاصد على(ع) بى تفاوت مى كردند. رويه و عملكرد اينان بازتاب هاى منفى گسترده اى در صفين و پس از آن بر روحيه كوفيان، بر جاى گذاشت. چنان كه على(ع) در باره مغيره گفت: فرعون هايى از ثقيف خواهند بود كه از حق كناره گيرى مى كنند و آتش جنگ را روشن مى نمايند و از ظالمان پيروى مى كنند. (33) به قول پژوهشگر تاريخ اسلام صادق آئينه وند: «قاعدى گرى به مثابه بادهاى ملايمى است كه زمينه وزش طوفان را فراهم مى كند». (34)

پس از بيعت مردم با اميرمؤمنان(ع)، وى كارگزاران عثمان را كه از بنى اميه بودند از كار بركنار كرد (35) و افرادى از صحابه و تابعين را به جاى آنان برگماشت. على(ع) بر خلاف مصلحت انديشى مغيرةبن شعبه كه از وى درخواست كرد تا استانداران عثمان به ويژه معاويه را بر شام باقى گذارد. پاسخ داد: «به خدا قسم معاويه را دو روز هم بر حكومت باقى نمى گذارم».

شايد در بادى نظر گمان شود كه شايسته اين بود كه على(ع) به نظر مغيره عمل مى كرد. امّا به نظر مى رسد بسط حاكميت و پياده شدن اهداف و برنامه هاى هر رهبرى در محيطهاى اجتماعى ناشى از اهرم ها و بازوان اجرايى وفادار و معتقد به برنامه هاى آن رهبر مى باشد. على(ع) كه در يك موقعيت خاص سياسى به خلافت رسيد ناگزير به تغيير بنيادى و اصلاح ساختار خلافت اسلامى بود و بايد بساط رجعت طلبانه، تبعيضات و اعمال ظالمانه رژيم عثمانى را برمى چيد. در چنين شرايطى نمى توانست عناصر فاسد و غيرصالح حزب طلقاء و نمايندگان اشرافيت قبيله اى را كه در صدد حفظ موقعيت خود و كسب ثروت بودند بر مصادر سياسى سرنوشت ساز نظام خود قرار دهد اين گروه بازوان اجرايى عثمان بودند كه سبب شورش و قتل خليفه شده بودند. اينان نه تنها مشى اميرمؤمنان(ع) را قبول نداشتند و با اهداف وى هماهنگ نمى شدند بلكه با تفكر وى نيز مخالف بودند و با آن مبارزه مى كردند. كارگزاران اموى عثمان نماد اشرافيت، زراندوزى، تفاخرات و تعصبات قبيله اى و جاهلى بودند كه در روزگار عثمان نظام وى را اداره مى كردند، اگر اين نيروها به عنوان بازوان اجرايى اميرمؤمنان(ع) باقى مى ماندند سد و مانع بزرگى براى اهداف على(ع) مى شدند و موجب تضعيف حكومت وى مى گرديدند و اميد كسانى كه با وى بيعت كرده بودند و در انتظار اصلاح امور اجتماعى بودند به يأس تبديل مى كرد. علاوه بر آن كه حضور بنى اميه در نظام حكومتى على(ع) به معناى مشروعيت و تأييد اعمال گذشته آنان بود.

در اين ميان خطر معاويه از همه بيشتر بود، زيرا وى در شام نظامى شبيه به رومى ها به وجود آورده بود و پايه هاى قدرت خود را چنان در شامات تحكيم بخشيده بود كه شامى ها كمتر با خليفه آشنا بودند و براى آنان معاويه سمبل اسلام حقيقى بود و كاملاً مطيع وى بودند. پس از كشته شدن عثمان نيز رهبرى بنى اميه در دست معاويه افتاد و رهبرى نيروهاى مخالف و جدائى طلب حكومت على(ع) به دست وى افتاد. بدين روى شايسته نبود كه على(ع) پس مانده هاى نظام عثمانى را بر مقام هاى نظام خود باقى بگمارد زيرا اميرمؤمنان(ع) در اين باره مى فرمايد: «اگر سرپرستى حكومت اين امت به دست اين بى خردان و نابكاران افتد، بيت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آن ها را برده خويش سازند. با صالحان نبرد كنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در ميان اينان كسانى هستند كه شراب نوشيده و حد بر او جارى شده است و برخى نيز اسلام را نپذيرفتند تا براى آن ها عطايى تعيين گرديد». (36)

كارگزاران يمنى على(ع)

در اين جا شايسته است براى آشنايى با موقعيت قبيله اى استانداران و فرمانداران اميرمؤمنان(ع) و نقش يمنى ها در تشكيلات حكومتى على(ع)، فهرستى از آنان را كه در منابع در دسترس ما آمده است، بياوريم، زيرا اين كارگزاران در تحكيم پايه هاى قدرت سياسى على(ع) و افشاندن بذر تشيع در محل مأموريت خود مؤثر بودند.

از فهرست بالا بر ما معلوم مى گردد، بيست و دو نفر از آنان كه يك نفرشان تكرارى است، نزارى هستند كه از اين تعداد ده نفرشان قريشى مى باشند. از اين فهرست سى و هفت نفرشان يمنى هستند كه هفت نفر از آن ها تكرارى است و دوازده نفر از انصار هستند. بدين سان با استناد به اين فهرست روشن مى گردد، يمنى ها نسبت به نزارى ها برترى دارند و انصار و بنى هاشم نسبت به قبايل ديگر در نظام حكومتى على(ع) از نفوذ بيشترى برخوردار بوده اند و بازوان اجرايى اميرمؤمنان(ع) را تشكيل مى داده اند. در اين صورت يمنى ها بر گسترش تشيع در سرزمين هاى اسلامى تأثير زيادى داشته اند.

جنگ جمل و نقش قبايل يمنى در آن

طلحه و زبير از صحابه رسول خدا(ص) هنگامى كه از گرفتن امارت بصره و كوفه از على(ع) نااميد شدند (97) ، چون خبر مخالفت عايشه باامير مؤمنان(ع) در مكه را شنيدند، نزد على(ع) آمدند و براى رفتن به عمره از وى اجازه خواستند. على(ع) تقاضاى آنان را اجابت كرد، ولى به يكى از يارانش گفت: «به خدا قسم اينان قصد عمره نداشتند بلكه قصد بيعت شكنى داشتند (98) » آن دو به مكه و نزد عايشه رفتند و وى را به جنگ باعلى(ع) تشويق كردند (99) . عايشه نيز از ام سلمه همسر رسول الله(ص) خواست تا با او همراهى كند، ولى ام سلمه پس از بيان فضائل على(ع) گفت: «على(ع) ولى هر زن و مرد مسلمانى است. آيا پيامبر(ص) نفرمود كه: «على(ع) در زندگى و مرگ من خليفه من بر شما خواهد بود، هر كس از او سر برتابد مرا سرپيچى كرده است». سپس ام سلمه عايشه را از مخالفت باعلى(ع) بر حذر داشت (100) .» سخنگوى عايشه فرياد زد ام المؤمنين ماندنى است، ولى طلحه و زبير دوباره او را بر خروج وادار كردند (101) . گروهى از بنى اميه مثل سعيدبن عاص، وليدبن عقبه، مروان بن حكم، عبدالله بن عامر و يعلى بن منيه به عايشه پيوستند و به پيشنهاد عبدالله بن عامربن كريز تصميم گرفتند به بصره بروند. (102)

منابع مالى سپاه به وسيله يعلى بن منيه والى عثمان بر يمن با چهارصدهزار درهم و اسب و شتر و سلاح با شترى به نام «عسكر» براى عايشه و عبدالله بن عامر والى عثمان بر بصره با يك ميليون درهم و يكصد شتر، تأمين گرديد (103) . سپاه عهدشكنان با هفتصد نفر از مردم مكه و مدينه به سوى بصره حركت كرد (104) ، در بين راه نيز افرادى به آنان پيوستند تا شمار آنان به سه هزار نفر رسيد (105) . هنگامى كه نزديك بصره رسيدند، عثمان بن حنيف والى امير مؤمنان دو نفر از ياران خود از فقها و قضات بصره به نام «عُمران بن حُصَين خُزاعى» از صحابه رسول الله(ص) و ابوالاسود دُؤَلى را به نزد طلحه و زبير و عايشه فرستاد تا سبب آمدن آنان را جويا شوند. آن ها به نزد طلحه و زبير و عايشه آمدند و به آنان گفتند: «براى چه آمده ايد؟» گفتند: «به قصد خون خواهى عثمان و اين كه حكومت را به شورى واگذاريم (106) » آن دو پاسخ دادند: «مگر با على(ع) بيعت نكرديد؟» گفتند: «چرا ولى شمشير پشت گردن ما بود (107) » بدين سان نمايندگان بصره بدون نتيجه بازگشتند.

عثمان بن حنيف با ياران خود مشورت كرد و به مردم فرمان داد تا آماده شده سلاح بردارند و در مسجد جامع فراهم شوند (108) . وى براى مردم سخنرانى كرد و پس از برشمردن فضائل على(ع) گفت: «آنان گمان مى كنند با زور بيعت كرده اند در حالى كه اينان از بزرگان قريش بودند و اجازه اظهار نظر داشتند و به كارى وادار نمى شدند، آگاه باشيد راه هدايت آنست كه عموم مردم پيموده و با على(ع) بيعت كرده اند.

نظر شما در اين باره چيست»؟ «حُكَيْم بن جبل عبدى» از بزرگان عبدالقيس گفت: «نظر من اينست كه اگر به ما حمله كردند با آنان مى جنگيم و اگر ايستادند از ايشان مى پذيريم «به خدا قسم باكى ندارم كه با آنان به تنهايى بجنگم و اگر چه زندگى را دوست دارم، ولى هيچ ترس و وحشتى در راه خدا ندارم... و اين راهى است كه كشته آن شهيد و زنده آن رستگار است و عجله به سوى خداوند قبل از مزد بهتر است از تأخير در دنيا و اين قبيله ربيعه كه با تو هستند (109) ».

اين سخن حكايت از تربيت دينى خلوص نيت و عشق و علاقه بزرگ عَبدالقَيْس به امير مؤمنان على(ع) دارد كه از اعماق درون او برخاسته است و آماده است با فداكارى و جان گذشتگى در راه وى كشته شود كه بعداً نيز ادعاى خود را تحقق بخشيد. طلحه و زبير به برخى از بزرگان بصره از جمله «مُنذِربن ربيعه» بزرگ ربيعه، «كعب بن سور» بزرگ يمنى هاى بصره و «اَحْنَف بن قيس» بزرگ مضرى هاى بصره نامه نوشتند و از آن ها خواستند تا براى خون خواهى عثمان، آنان را يارى رسانند، ولى بزرگان بصره نپذيرفتند (110) .

پس از ورود سپاه ناكثين به بصره مردم دور آنان جمع شدند و به عايشه گفتند: «اى ام المؤمنين چه چيز ترا از خانه ات بيرون آورده است». عايشه گفت: «عثمان مظلوم كشته شد پس بكشيد قاتلين عثمان را و اين امر را به شورى واگذاريد همچنان كه عمر واگذاشت» (111)

در اين حال مردم بصره دو گروه شدند، گروهى با عثمان بن حنيف و گروه ديگر با طلحه و زبير. (112) در اين ميان «جاريةبن قدامه سعدى تميمى» نزد عايشه آمد و گفت: «اى ام المؤمنين كشته شدن عثمان بى ارزش تر از كار توست كه از خانه خويش خارج شده اى و بر اين شتر ملعون سوار شده اى، در حريم امن الهى بودى و حرمتت را از بين بردى هر كه نبرد با تو را رواداند، كشتنت را نيز رواداند، اگر به اختيار نزد ما آمده اى به خانه خود بازگردد و اگر به زور آمده اى از مردم كمك بخواه (113) ». بدين سان گروهى از بنى تميم بصره از حضور عايشه و پيمان شكنى طلحه و زبير ناراضى بودند و اعتراض خود را به آنان رساندند. سرانجام با اختلاف و دودستگى كه پيش آمد طلحه و زبير به سوى دارالاماره رفتند و از عثمان خواستند از آن بيرون آيد، ولى وى نپذيرفت و جنگ سختى تا نيمروز درگرفت، كه در نتيجه آن پانصدنفر از ياران عثمان و شيعيان اميرمؤمنان(ع) از قبيله عَبدالقيس كشته شدند و اين شمار غير از كشته شدگان ديگر مردم بودند. در اين هنگام با وساطت مردم هر دو گروه صلح كردند (114) . عثمان بن حنيف با قدرت از موقعيت خود دفاع كرد و مسجد، دارالاماره و بيت المال را همچنان در اختيار گرفت و قرار شد طلحه و زبير و ياران آن ها بر هر جاى بصره خواستند فرود آيند و متعرض يكديگر نشوند تا امير مؤمنان على(ع) به شهر بيايد (115) . عثمان به دارالاماره بازگشت و به ياران خود گفت سلاح ها را زمين گذارند و يه خانه هاى خود بازگردند (116) . پس از دو روز كه از پيمان صلح گذشت طلحه و زبير پيمان خود را زير پا گذاشتند و با مروان بن حكم و ياران خود در شبى تاريك و بارانى كه عثمان آرميده بود به دارالاماره حمله كردند و چهل نفر از نگهبانان آن را كشتند و عثمان را به اسارت گرفتند (117) ». پس از سقوط شهر به دست ناكثين، عبدالله بن زبير به بيت المال حمله كرد و تعدادى از نگهبانان آن را كه از سيابجه بصره بودند و رئيس آنان مردى صالح به نام «أباسلمه الزُطى» بود، را كشتند و به اسارت گرفتند (118) و پنجاه نفر از اسرا را دست بسته گردن زدند. (119)

پس از دستگيرى عثمان بن حنيف عايشه دستور داد او را بكشند، ولى زنى از همراهان عايشه گفت: «ترا به خدا قسم اى ام المؤمنين عثمان از صحابه رسول الله(ص) است». سپس عايشه گفت: «او را نكشيد زندانى كنيد»، ولى موى ريش و سر و ابروان و مژه هايش را بكندند و او را زندانى كردند. (120) پس از دستگيرى عثمان و كشته شدن شيعيان و ياران على(ع) (121) ، حكيم بن جبل عبدى در ميان قوم خود بپاخاست و گفت: «به جنگ اين گروه ستمگر گمراه بشتابيد كه خون هايى را كه ريختن آن حرام بوده، ريخته اند و نسبت به بنده خدا عثمان بن حنيف چنان رفتار كرده اند». پس از آن حكيم با هفتصدنفر از عبدالقيس و بكربن وائل عليه اشغالگران قيام كرد، ولى به همراهى برادرش «الزّعْل» و پسرش «الاشرف» (122) و هفتادنفر از قومش كشته شدند. (123) بدين سان قيام شيعيان بصره به رهبرى حُكَيْم بن جبل عبدى در حمايت از على(ع) و عثمان بن حنيف فروماليده شد. اين قيام ماهيت كاملاً شيعى و عربى نزارى داشت، زيرا ياران حُكَيْم از ربيعه (124) بودند و على(ع) از كشته شدن آنان سخت غمگين شد (125) و فرمود: «افسوس از ربيعه كه مردمى مطيع و شنوا بودند (126) ». عَبدالقَيس آن چنان در راه على(ع) فداكارى كردند كه زنى از آن قبيله شوهر و دو پسر و دو برادرش در بصره كشته شدند (127) . از بزرگان اين قبيله نيز «زَيدبن صُوحان عبدى (128) » و برادرش «سَيْحان» و «عبدالله بن رَقَبه عَبدى» كه از شيعيان على(ع) بودند، در پيكار جمل كشته شدند (129)

على(ع) هنگامى كه به وسيله نامه ام سلمه ام المؤمنين (130) از حركت طلحه و زبير و عايشه آگاه شد به همراهى هفتصدنفر از مردم مدينه كه چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار و هفتاد نفرشان از صحابه بدرى بودند (131) ، اواخر ماه ربيع الاول سال سى و شش از مدينه به منظور تعقيب ناكثين، حركت كرد. هنگامى كه ربذه رسيد چند روز آن جا توقف كرد تا گروه ديگرى از مردم مدينه به همراهى خُزَيمةبن ثابت و هفتصدنفر از مردم طى به همراهى عدى بن حاتم و گروهى از بنى اسد به همراهى «زفربن زيد اسدى» به وى پيوستند (132) .

امير مؤمنان على(ع) از ربذه هاشم (مرقال)بن عتبةبن ابى وقاص را با نامه اى به نزد ابوموسى اشعرى والى كوفه فرستاد و از وى خواست مردم كوفه را براى جنگ با ناكثين آماده كند. هاشم به كوفه آمد و نامه على(ع) را به ابوموسى داد. ولى وى نامه را از بين برد و هاشم را تهديد به زندان كرد. هاشم نيز مخالفت ابوموسى را براى على(ع) نوشت. على(ع) نيز از ربذه حركت كرد و هنگامى كه به ذوقار رسيد نامه هاشم را دريافت كرد. به همين سبب فرزندش حسن(ع) را به اتفاق عماربن ياسر، عبدالله بن عباس و محمدبن ابى بكر به كوفه فرستاد و در نامه اى به مردم كوفه پس از بيان مخالفت طلحه و زبير با عثمان و سپس پيمان شكنى آنان با خود، از مردم درخواست كرد تا به همراهى فرزندش براى جنگ با ناكثين حركت كنند (133) . پس از آن كه امير مؤمنان(ع) از مخالفت ابوموسى اشعرى آگاه شد، مالك بن حارث نخعى از بزرگان يمنى كوفه را كه نفوذ گسترده اى در بين مردم شهر داشت براى خنثى كردن فعاليت هاى تخريبى ابوموسى به كوفه فرستاد. نمايندگان على(ع) در حالى وارد كوفه شدند كه ابوموسى مردم را به نشستن در خانه ها دعوت مى كرد، بدين سبب آنان براى مردم شهر سخن گفتند و از آن ها خواستند براى پيوستن به على(ع) آماده شوند. پس از سخنان اميرمؤمنان(ع) برخى از بزرگان شهر مثل «حُجربن عَدى كندى (134) »، «هَيْثَمْ بن مُجَمّع عامِرى» و زَيدبن صُوحان عَبدى و يارانش كه از شيعيان على(ع) بودند، از مردم خواستند تا حركت كنند. (135)

بدين سان از كوفه دوازده هزارنفر (136) يا نه هزار و دويست نفر آماده شدند (137) و در ذوقار به على(ع) پيوستند. بافت قبيله اى اين نيروها بر اساس تقسيمات هفتگانه نخستين استقرار قبايل در شهر كوفه بود كه نام قبايل و فرماندهان آن ها به شرح ذيل مى باشد.

1- هَمْدان و حِمْير هفت گروه به فرماندهى «سعيدبن قَيس الهمدانى».

2- مَذْحِجْ و اَشْعَر هفت گروه به رياست «زيادبن نضرالحارثى».

3- كِنْدَه، حَضْرَموت، قُضاعه و مَهره، هفت گروه به فرماندهى حُجربن عَدِى الكِنْدى.

4- اَزْد، بَجِيله، خَثْعَمْ و انصار كوفه هفت گروه به رهبرى مِخْنَف بن سُلَيم اَزْدى.

5- قَيْس بن عَيْلان و عَبْدالقَيس هفت گروه به فرماندهى «سعدبن مسعود الثقفى»

6- بَكْربن وائِل، تَغْلِب (138) و بقيه ربيعه هفت گروه به رياست «وَعْلَةبن مَحْدُوح الذُهلى»

7- قريش، كِنانه، أسد، تَميم، ضَبَّه، رِبَاب و مُزَيْنَه هفت گروه به فرماندهى «مَعْقِل بن قَيس الرياحى تميمى»

(139)
بافت قبيله اى نيروهاى كوفه بر ما معلوم مى دارد بيشتر آنان از قبايل يمنى بودند زيرا چهار گروه آنان يمنى هستند و سه گروه از مضر و ربيعه مى باشند و همان گونه كه در فصل چهارم گفته شد بيشتر جمعيت شهر كوفه نيز از قبايل يمنى بودند.

هنگامى كه مردم كوفه در ذوقار نزد على(ع) آمدند وى خوشحال شد (140) و از ذوقار با نوزده هزار سواره و پياده به سوى بصره حركت كرد و مردم از هر طرف به او پيوستند (141) از جمله چندهزار نفر از عبدالقيس كه در راه بصره در انتظار امير مؤمنان بودند و دوهزار و چهارصدنفر ديگر از عَبدالقَيْس از طريق آب به ايشان پيوستند (142) . به نوشته بلاذرى على(ع) هنگامى كه به بصره رسيد سه هزار نفر از شيعيان بصره از بَكْربن وائل به رياست «شقيق بن ثورالسَدُوسى» و از عَبْدالقَيس به فرماندهى «عمروبن مرحوم العبدى» به وى پيوستند. (143)

امير مؤمنان(ع) هنگامى كه از ذوقار حركت كرد «صَعْصَعةبن صُوحان عَبدى» را با نامه اى نزد ناكثين فرستاد و آنان را نسبت به اعمالشان بيم داد و آن ها را به اطاعت دعوت كرد. صعصعه به بصره نزد طلحه و زبير و عايشه آمد و پيغام على(ع) را به آن ها رسانيد ولى آنان اطاعت نكردند. (144) بار ديگر على(ع)، عبدالله بن عباس را براى مذاكره به بصره فرستاد امّا سودى نبخشيد و ابن عباس نزد امير مؤمنان(ع) بازگشت. (145) على(ع) نيز با ياران خود به محلى به نام «زاويه» در بصره آمد و چهار ركعت نماز خواند و گفت: «خدايا من خير بصره را از تو مى خواهم و از شّر آن به تو پناه مى برم، خدايا ما را به منزلى نيكو فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى، خدايا اين قوم از اطاعت من بيرون رفتند و بر من ياغى شدند و بيعت مرا شكستند، خدايا خون مسلمانان را حفظ كن (146) ».

امير مؤمنان(ع) پس از ورود به زاويه چند روزى در آنجا بماند و مردم را به وحدت و هماهنگى و پرهيز از اختلاف فراخواند و نامه هايى به طلحه و زبير و عايشه نوشت و از آنان خواست تا دست از مخالفت بردارند. (147) در اين مدت نيز احنف بن قيس تميمى از بزرگان مُضَرى بصره با زيركى از حضور در سپاه على(ع) خوددارى كرد و به وى پيغام فرستاد: «اگر بخواهى با دويست نفر از مردان خاندانم به نزد تو مى آيم و اگر بخواهى چهار هزار شمشير را از تو باز مى دارم». على(ع) نيز با كناره گيرى وى موافقت كرد. (148)

شايان توجه اين كه نبايد موضع احنف بن قيس را همانند ابوموسى و گروه قاعدين بدانيم، زيرا پيش از ورود على(ع) به بصره عايشه و طلحه و زبير هر چه تلاش كردند تا وى را به همكارى با خود ترغيب كنند موفق نشدند و احنف در پاسخ آنان گفت: «من هرگز با پسر ابوطالب، برادر، پسرعم، همسر دختر و پدر نوادگان رسول الله(ص) كه مهاجران و انصار با وى بيعت كرده اند، نمى جنگم». وى قوم خود را به عدم همراهى با ناكثين دعوت كرد و با چهارهزار نفر از بنى تميم به محلى به نام «وادى السباع» در دو فرسنگى بصره رفت و از آنان كناره گيرى كرد.

(149) او در پيكار صفين با على(ع) همراهى كرد.
برخلاف كناره گيرى احنف بن قيس، شاخه هاى «بنى حنظله» و «بنوعمرو» از بنى تميم به ناكثين پيوستند. علاوه بر آنان گروهى از قَيس بن سليم، باهله، غَنىّ (150) ، ضَبَّه و الرِّباب (151) از قبايل مضرى ساكن بصره به رياست «هلال بن وكيع بن بِشر دارمى» به پيمان شكنان ملحق شدند. (152) از قبايل يمنى نيز گروهى از اَزد به رياست «صَبْرةبن شَيْمان الحدّانى ازدى» به ناكثين پيوستند. «كعب بن سور ازدى» قاضى بصره، صبره را به كناره گيرى دعوت كرد، ولى وى در پاسخ گفت: «از من مى خواهى از مادر مؤمنان كناره گيرى كنم و خونخواهى عثمان را رها سازم، چنين كارى نخواهم كرد (153) ». كعب تلاش زيادى كرد تا ازدى ها را به كناره گيرى دعوت كند ولى موفق نشد، به همين جهت قصد خروج از بصره را داشت ولى عايشه به نزد وى آمد و چنان با كعب سخن گفت تا سرانجام او را با خود همراه ساخت و پرچم ازد در جنگ جمل با وى بود. بدين سان بر ما روشن مى گردد جز ربيعه، سران قبايل بصره تمايل به كناره گيرى از هر دو گروه را داشتند ولى تنها شيخوخيت تميم موفق به كناره گيرى شد و بقيه مضرى ها و ازدى ها يمنى بصره، عليه على(ع) جنگيدند و تنها بخش كوچكى از تميم و مذحج بصره و عموم ربيعه به حمايت از على(ع) برخاستند.

آرايش سپاه امير مؤمنان(ع) و ساختار قبيله اى فرماندهان آن ما را به شناخت بهتر نقش قبايل يمنى و حمايت آنان از على(ع) كمك خواهد كرد. در اين جا فهرست آنان را مى آوريم. على(ع) روز جمعه دهم ماه جمادى الاخر سال سى و شش سپاه خود را آرايش داد (154) و فرماندهان آن را به شرح و بر هر يك از قبايل عرب گماشت:

مالك بن حارث اشتر نَخَعى فرمانده سمت راست سپاه

عماربن ياسر عَنْسى فرمانده كل سواران و سمت چپ سپاه

محمدبن ابى بكر تيمى فرمانده كل پيادگان سپاه

عبدالله بن عباس هاشمى فرمانده جلوداران سپاه

محمدبن على(ع) هاشمى پرچمدار سپاه

هِنْدبن عَمرو جَمَلىّ مُرادى فرمانده سواران مَذْحِج

شريح بن هانى حارثى فرمانده پيادگان مَذْحِج

سعيدبن قَيس هَمْدانى فرمانده سواران هَمْدان

زيادبن كَعْب اَرحبى هَمْدانى فرمانده پيادگان هَمْدان

حُجْربن عَدىّ كِنْدى فرمانده سواران كِنْدَه

رِفاعَةبن شَدّاد بَجَلىّ فرمانده سواران و پيادگان بَجِيْله

عَدِى بن حاتم طايى فرمانده سواران و پيادگان قُضاعه

عبدالله بن زيد خُزاعى فرمانده سواران خُزاعه

عمروبن حَمِق خُزاعى فرمانده پيادگان خزاعه

جُنْدَب بن زُهير ازدى فرمانده سواران اَزْد

ابوزينب اَزدى فرمانده پيادگان اَزْد

عَبدَالله بن هاشم سَدُوسى (155) سواران بكربن وائل

حَسّان بن مَحْدُوج ذُهلى (156) فرمانده پيادگان بكربن وائل

زَيدبن صُوحان عَبدى فرمانده سواران عَبْدَالقَيْس كوفه

حارِث بن مُرَّه عَبدى فرمانده پيادگان عَبْدَالقَيْس كوفه

سُفيان بن ثَوْر سَدُوسى فرمانده سواران بكربن وائل بصره

حُضَيْن بن مُنْذِر شَيْبانى فرمانده پيادگان بكربن وائل بصره

حُرَيث بن جابر حَنَفى فرمانده لَهازِم (157)

خالدبن مُعَمَّر سَدُوسى فرمانده ذُهلى ها

مُنْذِربن جارُود عبدى فرمانده سواران عَبدالقيس بصره

قَبيصَةبن جابِر أسَدى فرمانده سواران أسد (158)

عَكْبَربن جَدِير أسَدى فرمانده پيادگان أسَد

عُمَيْربن عُطارِد تميمى فرمانده سواران بنى تميم كوفه

مَعْقِل بن قَيْس رِياحى (159) فرمانده پيادگان بنى تميم كوفه

عَبدالله بن طُفَيْل بَكّائى (160) فرمانده سواران قَيس بن عَيلان كوفه

فَرْوَةبن نَوفل اشجعى (161) فرمانده پيادگان قَيس بن عَيلان كوفه

هاشم (مرقال)بن عُتْبَةبن ابى وقّاص زُهرى فرمانده سواران قريش و كنانه

هاشم بن هاشم قُرشى فرمانده پيادگان قريش و كنانه

جارِيةبن قُدامه السَعْدى (162) فرمانده سواران بنى تميم بصره

اَعين بن ضُبَيْعَه دارمى (163) فرمانده پيادگان بنى تميم بصره (164)

آرايش سپاه پيمان شكنان

فرماندهان سپاه عهدشكنان و ساختار قبيله اى آنان بر اساس منابع در دسترس ما به شرح ذيل مى باشد:

زبيربن عوّام اسدى قرشى فرماندهى كل سپاه

طلحه بن عبيدالله تميمى فرمانده كل سواران سپاه

محمدبن طلحه تميمى فرمانده قلب سپاه

عَبدالله بن زبير اسدى فرمانده كل پيادگان سپاه

عبدالله بن عامربن كُريز فرمانده سمت راست سپاه

عبدالله بن حكيم بن حزام بن خويلد اسدى پرچمدار كل سپاه (165)

مَروان بن حَكم اموى فرمانده سواران سمت راست

عبدالرحمن بن عَتّاب اسيداموى فرمانده پيادگان ميمنه

هِلال بن وَكيع دارمىّ فرمانده سواران سمت چپ(بنى تميم، قضاعه و هوازن) عبدالرحمن بن حارث بن هشام مَخزومى فرمانده پيادگان سمت چپ سپاه

مُجاشِع بن مسعود سُلَمى فرمانده سواران قَيس بن عَيْلان

جابربن نعمان باهلى فرمانده پيادگان قَيس بن عَيْلان

عَمروبن يَثربى ضَبّى فرمانده سواران رِباب

خَرَشةبن عُمَر ضَبّى فرمانده پيادگان رِباب

عبدالله بن خَلف خزاعى فرمانده مردم مدينه كه همراه عهدشكنان بودند.

رَبيع بن زياد حارثى فرمانده پيادگان مَذحِج

عبدالله بن جابر راسبى ازدى فرمانده پيادگان قضاعه

مالك بن مِسْمَع ضُبَيْعى (166) فرمانده مردم ربيعه كه به پيمان شكنان پيوستند (167)

كعب بن سور ازدى پرچم ازد در دست وى بود

صَبْرَةبن شَيمان ازدى فرمانده كل ازد (168)

كوشش امير مؤمنان(ع) براى جلوگيرى از جنگ

على(ع) پس از آرايش سپاه خود به يارانش گفت: «شما آغازگر جنگ نباشيد و زخمى، اسير و فرارى را نكشيد و كسى را مثله نكنيد (169) ». وى با وجود فرستادن سفرا و نامه هايى به نزد عهدشكنان، قرآن را به جوانى به نام مسلم از مجاشع دادند و گفتند: اين قرآن را نزد عهدشكنان ببر و آن ها را به آن دعوت كن». مسلم قرآن را گرفت و به نزد آنان برد ولى دست هاى وى را قطع كردند و او را كشتند. (170) على(ع) سپس عماربن ياسر را نزد عايشه، طلحه و زبير فرستادند تا آن ها را از جنگ باز دارد. عمار نزد آنان رفت ولى به نصايح او توجه نكردند و وى را تيرباران كردند. (171)

على(ع) بر خلاف كارشكنى هاى پيمان شكنان براى جلوگيرى از جنگ، در ميان دو سپاه زبير را نزد خود فراخواند و به او گفت: «چه چيزى تو را به اين كار واداشته است»؟ زبير گفت: «خونخواهى عثمان مرا به اين كار وادار كرده است». امير مؤمنان گفت: «تو و يارانت او را كشتيد. تو را بدان خدايى كه جز او خدايى نيست قسم مى دهم (172) . به ياد دارى كه رسول الله(ص) در محله بنى بياضه فرمود: «اى زبير على را دوست مى دارى»؟ گفتى: «آرى به خدا او را دوست دارم». رسول الله(ص) به تو گفتند: «ولى تو با او جنگ خواهى كرد در حالى كه به او ظلم مى كنى». زبير گفت: «اين را فراموش كرده بودم». پس زبير بازگشت و بيرون بصره در وادى السباع به دست «عمروبن جرموز تميمى» كشته شد. (173) على(ع) پس از بازگشت زبير، طلحه را صدا زدند و به او گفتند: «براى چه آمده اى؟ پاسخ داد: «براى خونخواهى عثمان». على(ع) گفت: «خدا از ما دو نفر هر كدام را كه در خون عثمان دست داشته بكشد (174) ، آيا از رسول الله(ص) نشنيدى كه فرمود: خدايا دوستى كن با هر كه با او دوستى كندو دشمن بدار هر كه با او دشمنى كند». تو اول كسى بودى كه با من بيعت كردى و سپس بيعت خود را شكستى و خداوند مى فرمايد: «فمَن نَكَثَ فَاِنما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» (175) : هر كه پيمان شكنى كند به ضرر خود شكسته است: طلحه گفت: «استغفرالله» و بازگشت. مروان بن حكم گفت: زبير بازگشت و طلحه نيز بازمى گردد و به وى تيرى زد و او را بكشت. (176)

فعاليت هاى خيرخواهانه و دلسوزانه امير مؤمنان براى خاموش كردن شعله جنگ سودى نبخشيد و ياران جمل نبرد را آغاز كردند، پيكار در اطراف شتر عايشه سخت شد به گونه اى كه از ازدى ها دوهزار و پانصدو پنجاه و دو نفر، از بكربن وائل هشتصد نفر، از ضَبَّه پانصدنفر و از بنى تميم هفتصدنفر كشته شدند. (177) ضَبّى ها در رجزها خود را ياران عثمان و خونخواه وى معرفى مى كردند و مى گفتند:

«نحن بنو ضَبّةَ اصحابُ الجمل

ننازِلُ الموت اذاالموت نَزل»

«والموتُ أحلى عندنا من العَسل

نَنعى ابن عفانَ بأطرافِ الأَسَل»

«ردّوا علينا شيخنا ثمَّ بَجَلْ (178)

«ما فرزندان ضبه ياران جمل هستيم، وقتى مرگ بر ما وارد شود با آن مى جنگيم».

«مرگ براى ما از عسل شيرين تر است، ما انتقام عثمان را با سرنيزه ها مى گيريم».

«پير ما را به ما برگردانيد و تمام».

«عاصم بن دلف ضَبّى» در حالى كه مهار شتر را گرفته بود مى گفت:

«ما فرزندان ضَبّه دشمنان على(ع) هستيم، كسى كه در ميان شما به وصى شناخته مى شود. (179)

يكى از ياران على(ع) به نام مُنْذِربن حَفَصَه تَميمى بر او حمله برد و در پاسخ او گفت:

«ما همه مطيع فرمان على هستيم، هنگامى كه تو در نبرد كارهاى تيره بدبختان را مى كنى».

«گمراه پيرو فرمان گمراه است، همسر پيامبر(ص) از دستور وى سرپيچى كرد». (180)

مُنذِربن حَفَصَه همچنين در رجز ديگرى مى گفت:

«آيا تو شنونده اى يا فرمانبردارى يا سركشى، تو آنچه را در آن بودى ترك كردى يا هنوز گمراهى».

«اگر در آن گمراهى باشى شمشير و مرگ زود هنگام تو را فراگيرد، و حق همانند خورشيد در دست على(ع) است».

«سنت راستين و نشانه هاى نبوت در دست على(ع) است، هميشه در ميان ما اندرزگرى بود كه منحرف نشده است.» (181)

در اين رجزها اهداف و مواضع پيروان على(ع) و پيمان شكنان بر ما روشن مى گردد و حاكى از يك چالش عميق فكرى در پيكار جمل مى باشد. ياران عهدشكنان خود را شيعه عثمان و خونخواه وى معرفى مى كردند كه به سبب كينه توزى جاهلى با على(ع) مى جنگيدند، در حالى كه شيعيان على(ع) اطاعت از وى را بر خود لازم مى دانستند زيرا او را وصى و حامل ميراث نبوى و خليفه بر حق مسلمانان مى شمردند و دشمنان وى را نيز بدبخت و گمراه مى دانستند. از ديدگاه آنان نيز عايشه چون از دستور پيامبر(ص) سرپيچى كرده بود، گناهكار بود.

سرانجام پس از مقاومت سخت مردان ازد و ضَبَّه (182) در اطراف شتر برخى از ياران على(ع) همچون، عدى بن حاتم طايى، مالك بن حارث اشتر، عماربن ياسر و «مُثَنّى بن مُخَرِّبه عَبدى» و أَعين بن ضُبَيْعه به آن حمله بردند و شتر را از پاى درآوردند.

بدين سان جنگ جمل با تلفات سنگين، پنج هزار نفر از ياران امير مؤمنان(ع) و سيزده هزار نفر كشته از ياران عهدشكنان به پايان آمد. بازتاب پيكارى كه طلحه و زبير و عايشه و مادر مؤمنان و حزب اشراف اموى و طلقاء عليه خليفه بر حق و انتخابى مسلمين به راه انداختند، سبب جان باختن هزاران نفر گرديد و به ايجاد شكاف و از بين رفتن وحدت و يگانگى مسلمانان منجر شد و در اركان خلافت امير مؤمنان(ع) سستى به وجود آورد. پيامد ديگر پيكار جمل تقويت جبهه اموى به رهبرى معاويه بود، زيرا اين جنگ او را نسبت به على(ع) جسور كرد تا بتواند در صفين در مقابل وى بايستد.

بافت قبيله اى پيكار جمل

اگر چه منابع از شمار دقيق نيروهاى دو طرف و تعداد كشته هاى آنان اطلاعات روشنى به ما نمى دهند، ولى مى توان از روى شمار فرماندهان و جايگاه قبيله اى آنان تصوير روشنى به دست داد. از جمع سى و پنج نفر فرمانده و رؤساى قبايل كه امير مؤمنان(ع) بر سپاه خود تعيين كردند، سيزده نفر يمنى و بيست و دو نفر نزارى هستند كه از اين شمار نه نفر از ربيعه و سيزده نفر از مُضَر بوده اند. حال اگر اين ارقام را براى كل سپاه در نظر بگيريم (183) ، از ساختار قبيله اى سپاه امير مؤمنان روشن مى شود كه شيعيان وى از قبايل گوناگون عرب نزارى و يمنى بودند و اگر درصد هر كدام محاسبه شود %62/8 = %100 *2235 نزارى و %37 بقيه از قبايل يمنى هستند و در سپاه ناكثين از بيست فرمانده، پانزده نفر نزارى و پنج نفر يمنى بوده اند كه درصد هر كدام چنين است %75 = %100 * 1520 نزارى و %25 درصد بقيه يمنى هستند. در اين صورت نسبت نزارى هاى سپاه امير مؤمنان(ع) به يمنى ها 1/69 = 62/837 است و در لشكر عهدشكنان 3 = %75%25 مى شود، در نتيجه نزارى هاى هر دو سپاه شمار بيشترى را داشتند، ولى يمنى هاى لشكريان على(ع) نسبت به پيمان شكنان، بيشتر بودند. بنابراين نمى توان پذيرفت كه همراهى قبايل با على(ع) و عهدشكنان بر اساس موقعيت قبيله اى بوده است زيرا بيشترين كشته هاى سپاه ناكثين از ازدى هاى يمنى و ضَبّى هاى مضرى و كشته هاى ياران امير مؤمنان(ع) در بصره و جنگ جمل از عَبْدَالقَيس و ربيعه بودند. شايان توجه است:

1- على(ع) فرماندهان قبايل را از خود آن ها انتخاب كرده بود.

2- براى اولين بار در تاريخ اسلام علاوه بر معيار قبيله اى، كوفى يا بصرى (بومى بودن) قبايل مورد توجه قرار گرفته است.

3- در پيكار جمل قبايل هم نام از كوفه و بصره در برابر هم ايستادند آن گونه كه اَزد كوفه به فرماندهى، مِخنَف بن سُليم اَزدى در برابر اَزد بصره به فرماندهى صَبْرةبن شَيْمان جنگيد و اين تأكيدى است بر اين كه تنها معيار مشخص رويارويى در جمل قبيله نبوده است.

4- صف بندى قبايل دو جبهه به سبب عامل عقيدتى و برخى تعصبات جاهلى مانند رقابت هاى گروهى و منطقه اى بود.

آوردگاه صفين و نقش يمنى ها در آن

پيكار صفين يكى از حوادث سرنوشت ساز روزگار خلافت اميرمؤمنان على(ع) است كه نقش بنيادى در تاريخ اسلام و تشيع و شكل گيرى خوارج داشت. ما براى نشان دادن نقش و جايگاه دقيق قبايل يمنى در دو رويه همراهى و همكارى و مخالفت و دشمنى با على(ع) ناگزيريم حوادث رزمگاه صفين را گاهى با ذكر جزئيات و نبرد تن به تن، نقل رجزها و سخنرانى ها، دنبال كنيم تا موقعيت و ديدگاه هاى قبايل يمنى در اين رويداد مهم تاريخ اسلام براى ما روشن گردد.

زمينه پيكار صفين

على(ع) پس از جنگ جمل روز دوشنبه دوازده رجب سال سى وشش هجرى وارد كوفه و در محله رَحبه ساكن شد. (184) وى نامه اى به جريربن عبدالله بزرگ قبيله بَجيله، از بزرگان يمنى و والى عثمان بر هَمَدان نوشت و از وى خواست پس از گرفتن بيعت از مردم، به كوفه آيد. على(ع) پس از آن كه جرير به كوفه آمد به تقاضاى خودش، وى را با نامه اى نزد معاويه فرستاد و به وى گفت: «چنان كه مى بينى پيرامون من از اصحاب رسول خدا(ص) از مردم دين دار و صاحب نظر بسيارند ولى من تو را به سبب سخن رسول خدا(ص) كه فرمود: «تو از بهترين مردم يمن هستى»، بر همه آنان برگزيدم». (185)

امير مؤمنان در نامه خود به معاويه، به پيمان شكنى طلحه و زبير اشاره كرد و گفت: «اگر خود را عرضه بلا كنى با كمك خداوند با تو خواهم جنگيد. تو از آزادشدگانى كه شايسته خلافت و شركت در شورى نيستند. من جريربن عبدالله را كه از مؤمنان و از مهاجران مى باشد به سوى تو فرستادم، پس بيعت كن ولا قوة الاّ بالله». (186)

بدين صورت على(ع) يكى از بزرگان يمنى را مأمور گرفتن بيعت از معاويه كرد ولى آن گونه كه خواهد آمد وى از عهده آن بر نيامد. معاويه پس از اين كه نامه على(ع) را خواند به جرير گفت: «منتظر پاسخ نامه بمان» و با بزرگان خاندان خود و عمروبن عاص مشورت كرد و به راهنمايى عمرو به «شُرَحْبِيل بن سِمْط كِنْدى» بزرگ شامى ها كه در حِمْص سكونت داشت نامه نوشت و او را نزد خود فرا خواند و در راه وى برخى از بزرگان يمنى و نزارى مورد اطمينان خود را قرار داد تا به او القاء كنند على(ع) عثمان را كشته است. شُرحبيل برخلاف نظر «عبدالرحمن بن غَنَم اَزدى»، داماد معاذبن جبل و فقيه ترين مردم شام، و «عياض ثُمالى» نزد معاويه رفت (187) . شُرحبيل به وسيله يزيدبن اسد بَجَلى و ديگران چنان تحت تأثير قرار گرفت كه وقتى نزد معاويه رسيد به وى گفت: «مردم مى گويند پسر ابوطالب عثمان را كشته است به خدا سوگند اگر با او بيعت كنى ترا از شام بيرون خواهم كرد.» معاويه پاسخ داد: «من هرگز از فرمان شما سرپيچى نمى كنم اكنون به شهرهاى شام برو و مردم را آگاه كن كه در طلب خون خليفه خود عثمان هستيم». (188) شُرَحْبِيل به شهرهاى شامات رفت و مردم را به خونخواهى عثمان دعوت كرد كه جز پارسايان حِمص همه شاميان با وى بيعت كردند. (189) آن گاه معاويه جرير را با نامه اى به نزد امير مؤمنان باز گردانيد. (190)

بدين سان معاويه با تكيه بر كمك يكى از بزرگان يمنى كه شاميان طرفدار وى بودند (191) و با جريربن عبدالله دشمنى داشت، به على(ع) اعلان جنگ داد و در نامه خود به على (ع) نوشت: «مردم شام با تو جنگ خواهند كرد مگر آن كه قاتلان عثمان را به آنان تحويل دهى و اگر چنين كردى آن وقت خليفه مسلمين با شوراى مسلمانان انتخاب خواهد شد. (192) به وضوح روشن است كه معاويه در اين نامه، خلافت اميرمؤمنان على(ع) را نمى پذيرد و به همين سبب على(ع) او را از ولايت شام عزل كرد، زيرا وى در نقش رهبرى نيروهاى مخالف على(ع) قرار داشت و چون هواى خلافت در سر مى پروراند اجازه داد او را اميرمؤمنان بنامند. (193) و نخستين عربى كه او را به اين نام خواند يكى از بزرگان يمنى شام به نام «مالك بن هُبَيْرةبن خالد سَكُونى كِندى» بود. مردم نيز با شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول الله(ص) با وى بيعت كردند. در اين باره زِبْرِقان بن عبدالله سَكُونى اشعارى سرود كه دو بيت آن چنين است:

«اى معاويه تو با پذيرفتن شرطى كه مالك با تو گذاشت خلافت را ناقص كردى.»

«هر گاه قبايل سَكُون و حِمْيَر و هَمدان و تيره خوار سَكَاسِك (194) بخواهند بيعت خود را بازپس مى گيرند».

(195)
بدين سان روشن مى گردد سه قبيله قدرتمند يمنى مهاجر به شام و بزرگان آنان بى هيچ مشكلى با معاويه بيعت كردند و آمادگى خود را براى همراهى با وى اعلام نمودند، زيرا معاويه در طى هيجده سال حكومت در شام بدون نظارت حكومت مركزى بنياد قدرت سياسى و تشكيلات حكومتى مستقلى را براى خود فراهم كرده بود. حيات اجتماعى شام به وسيله يزيدبن ابوسفيان و برادرش معاويه شكل گرفت و معاويه هرگونه كه مى خواست تربيت اسلامى آنان را شكل داد و از حضور صحابه و ياران على(ع) و از نفوذ تعاليم خاندان رسول الله(ص) در شام جلوگيرى كرد تا شاميان وى را سمبل اسلام بدانند و مطيع دستور او باشند. بدين منظور امير مؤمنان كه حامل نور نبوت و سمبل اسلام راستين بود و مسئوليت اداره حكومت اسلامى و حفظ اسلام و اجراى حدود و قوانين آن با وى بود، ناگزير شد معاويه را از مقام خود بركنار كند، زيرا ديدگاه فكرى معاويه كه سمبل سنت هاى قبيله اى و اشرافيت موروثى و زراندوزى فرهنگ سلطه طلبى و طبقاتى بود، با نظرگاه اميرمؤمنان متفاوت بود. معاويه نه تنها صلاحيت و شايستگى استاندارى على(ع) را نداشت بلكه با ديدگاه هاى على(ع) نيز مخالف بود و با اهداف آينده نظام وى مبارزه مى كرد. تثبيت معاويه تداوم قدرت خاندان اموى و حزب طلقاء براى نابودى كامل اسلام بود، زيرا معاويه به مغيرةبن شعبه گفت: «هر روز در اذان نام «ابن ابى كبشه» فرياد زده مى شود «اشهد انَّ محمداً رسول الله» پس چه عملى از من باقى مى ماند نه! به خدا قسم اين نام را به سختى نابود خواهم ساخت. (196) در اين صورت على(ع) كه در صدد اصلاح بنيادين نظام خلافت بود شايسته نبود رهبر حزب طلقاء و اشرافيت قبيله اى و كسى را كه در صدد حذف نام پيام آور اسلام به عنوان مهره سياسى خود انتخاب كند.

ديدگاه يمنى ها در باره جنگ با معاويه

با بازگشت جريربن عبدالله و پاسخ معاويه مبنى بر سركشى، على(ع) مهاجران و انصار را فرا خواند و به آنان فرمود: «ما آهنگ آن داريم كه بر دشمن خويش و شما لشكر بكشيم نظر خود را در اين باره به ما باز گوييد». هاشم بن عتبةبن ابى وقاص زُهرى گفت: «اينان با شيعيان تو دشمن هستند و همراه كسى هستند كه دنيا را مى جويند، ما را به سوى اينان به حركت درآور». عماربن ياسر گفت: «اگر مى توانى حتى يك روز درنگ نكنى پيش از شعله ور شدن آتشى كه تبهكاران افروخته اند ما را به سوى ايشان گسيل كن به خدا سوگند ريختن خون آنان و تلاش در جهاد با آنان نزديكى به خدا و كرامت از جانب اوست». قيس بن سعدبن عباده خزرجى گفت: «ما را شتابان بر سر دشمن ببر. اينان دوستداران خدا از ياران محمد(ص) و مهاجران و انصار و تابعان به احسان را خوار و ضعيف ساختند». سهل بن حنيف به نمايندگى انصار گفت: «اى امير مؤمنان با هر كه در صلح باشى با او بر سر صلح هستيم و با هر كه در جنگ باشى خواهيم جنگيد، رأى ما نظر توست و ما چون سرپنجه تو هستيم». امير مؤمنان على(ع) فرمود: «سيروا الى اعداءالله سيروا الى اَعداء السنن والقرآن سيروا الى بقيةالاحزاب قتلة المهاجرين والانصار». مالك اشتر گفت: «تمامى مردمى كه مى بينى شيعيان تو هستند و تو را ترك نخواهند كرد و پس از تو زندگى را براى خود نمى خواهند اگر مى خواهى ما را بر سر دشمنت ببر». (197)

عمروبن حَمِق خزاعى گفت: «من تو را به پنچ ويژگى ات دوست دارم 1- تو پسر عموى رسول الله (ص) هستى. 2- اول ايمان آورندگان هستى. 3- همسر سرور زنان فاطمه دختر محمد(ص) هستى. 4- پدر خاندان پاكى هستى كه رسول الله(ص) براى ما باقى گذاشته است. 5- بزرگترين مرد مهاجر هستى كه در جهاد سهم دارى. شايسته بود كه من به جابه جا كردن كوه هاى استوار و بكشيدن آب درياهاى پهناور مكلّف مى شدم تا چنين روزى فرا رسد تا دوستانت را تقويت كنم و دشمنانت را زبون سازم. من نتوانسته ام حق بزرگى كه بر من دارى ادا كنم». حجربن عدى كندى گفت: «ما فرزند پيكار هستيم، جنگ ما را آزموده و نبرد را آزموده ايم ما را يارانى شايسته است و خاندانى پرشمار و انديشه اى آزموده و تحملى ستوده است. دندان سخت بر هم نهاده ايم و به شنوايى و فرمانبردارى تسليم تو هستيم. اگر ما را به خاور و باختر كشانى همراه تو هستيم و هر دستورى دهى اطاعت كنيم. على گفت: «آيا تمام قبيله تو چنين نظرى دارند؟ گفت: «من از ايشان جز نيكى نديده ام و اين دو دست خود را از جانب آنان به فرمانبردارى در دست تو مى نهم». (198)

عدى بن حاتم طايى گفت: «اى امير مؤمنان جز از روى دانش سخن نگفتى. جز به سوى حق فرا نخواندى و جز به راه هدايت رهنمون نشدى». زيدبن حُصَيْن طايى گفت: «شايسته است ما با ياران ظلم و تجاوز كه در شمار مهاجران و انصار و تابعان نيكوكار نيستند مدارا كنيم» (199) ابو زُبَيب بن عوف اَزدى گفت: «اگر ما به راه حق مى رويم تو ما را هدايت كردى». يزيدبن قيس ارحبى گفت: «اى امير مؤمنان ما را ساز و برگ و نيروى بسيار و نيرومندى است بفرماى تا منادى تو مردم را به اردوگاه «نُخَيْلَه» (200) فرا خواند. زيادبن نضر حارثى گفت: «ما را براى راهنمايى و كمك نزد اين دشمن بفرست كه اگر خداوند به خير آنان اراده كرده باشد از تو با سابقه و تقدم دراسلام و خويشاوندى كه با محمد (ص) دارى روى برنتابند و اگر توبه نكردند و نپذيرفتند جز جنگ با ما را نخواستند، ما جنگ با آنان را بسيار آسان مى دانيم». عبدالله بن بُدَيل بن وَرقاء خُزاعى گفت: «اى اميرمؤمنان آنان براى فرار از مساوات و به واسطه مال دوستى و تنگ نظرى در سلطنت خويش بر پايه كينه اى كه در وجودشان هست و دشمنى كه در سينه هاشان هست و به واسطه ضرباتى كه تو در گذشته به آنان زده اى و پدران و برادرانشان را كشته اى با ما مى جنگند». (201)

بدين سان خواص و برگزيدگانى از ياران اميرمؤمنان على(ع) كه جز يك نفر بقيه يمنى بودند آمادگى خود را براى دفاع از اسلام و امير مؤمنان اعلام كردند. تأكيد همه آنان بر اين بود كه معاويه و ياران وى جبهه باطل و كفر هستند و على(ع) برحق و اطاعت از او واجب است و اين مبنى بر يك احساس و شعور دينى بود كه موضع على(ع) را برحق مى دانستند.

على(ع) به «حارث الاعور بن عبدالله هَمْدانى» دستور داد تا مردم را براى حركت به نُخَيله فرا خواند. (202) سپس زيادبن نضر حارثى و شريح بن هانى حارثى را با دوازده هزار نفر به مقابله معاويه فرستاد. (203) تا مبادا وى وارد عراق شود و مَعقِل بن قيس رياحى را نيز با سه هزار نفر به عنوان طلايع سپاه فرستاد تا از راه موصل، نصيبين و رأس عين (204) به رَقه رود. (205)

ابن عباس والى بصره نيز با مردم اين شهر نزد على(ع) به كوفه آمد. همراهان وى خالدبن معمر ذُهلى سدوسى بر بكربن وائل و عمروبن مرحوم عَبدى بر عَبدالقيس و صَبْرَةبن شَيْمان اَزدى بر ازد بصره و شريك بن اعور حارثى بر مردم عاليه و احنف بن قيس بر بنى تميم بصره و ضَبّه و رِباب بودند. (206) شايان توجه است ضَبّه و ازد بصره در پيكار جمل با ناكثين همكارى داشتند و بيشترين تلفات را در آن جنگ دادند و بر اثر مراحم على (ع) و مديريت ابن عباس از كار خود پشيمان شده و به همراهى على(ع) برخاسته بودند.

هنگام حركت على(ع) عده اى از وى كناره گيرى كردند. از آن جمله حَنظله بن ربيع تميمى با بيست و سه نفر و عبدالله بن مُعْتَم عَبسى با يازده نفر و چون على(ع) از مكاتبه آنان با معاويه باخبر شد نزد معاويه فرار كردند، ولى با معاويه همراهى نكردند. (207) جريربن عبدالله بَجَلىّ نيز با خاندان خود از قَسْر بَجيله به قَرْقِيسياء (208) رفت. شايان توجه است از قبيله بجيله هفتصد نفر از شاخه اَحْمَس و نوزده نفر از قَسْر در صفين همراه على(ع) بودند. (209) همچنين برخى كِنديان كوفه از شاخه خَمربن عَمرو و بنى الحارث بن عَدى در آغاز خلافت حضرت على(ع) از كوفه به شام رفتند. معاويه آنان را در شهرهاى رُها و نصيبين سكونت داد و زمين هايى به آنان واگذار كرد، ولى آنان همراه معاويه در صفين شركت نكردند. (210)

امير مؤمنان على(ع) سپاه خود را بر اساس تقسيم بندى قبايل در كوفه به هفت لشكر تقسيم نمود و فرماندهان آن را تعيين كرد. سعدبن مسعود ثقفى را بر قيس و عبدالقيس، مَعْقِل بن قيس يَربوعى را بر تميم، ضَبّه، رِباب، قريش، كنانه و بنى اسد، مخنف بن سليم را بر اَزد، بَجيله، خثعم، انصار و خزاعه، حُجربن عدى كِندى را بر كنده، حضرموت، قضاعه و مَهره، زيادبن نضر را بر مَذْحِج و اَشْعَر، سعيدبن قَيس هَمْدانى را بر هَمْدان و حِمْيَر و عدى بن حاتم طايى را بر طى قرار داد (211) و مالك بن حبيب يربوعى را بر شرطه كوفه و عُقبةبن عمرو انصارى را به جاى خود بر كوفه قرار داد (212) و روز چهارشنبه پنجم شوال از نُخيله به سوى صفين حركت كرد. (213)

هنگامى كه امير مؤمنان على(ع) با سپاهيان خود به كناره فرات در مقابل شهر رَقه رسيد، معاويه ابوالاعور عمروبن سفيان سُلَمىّ را كه بر مقدمه سپاهش بود به جنگ ياران على(ع) بفرستاد. امير مؤمنان نيز هاشم بن عتبه و مالك اشتر و زيادبن نضر و شريح بن هانى را به مقابله وى فرستادند. بين دو گروه جنگ سختى درگرفت تا اين كه شب فرا رسيد و ابوالاعور در تاريكى شب بازگشت. (214)

نقش يمنى ها در آزادسازى فرات

على(ع) وقتى به صفين رسيد معاويه بر كنار فرات در جايى هموار فرود آمده و تنها آبشخور فرات را تصرف كرده بود و ابوالاعور را فرستاد تا مانع آب برداشتن ديگران شود. عراقى ها كه تشنه مانده بودند از على(ع) خواستند تا آبگاه را به جنگ باز گيرد. (215) امير مؤمنان صَعْصَعةبن صُوحان عَبدى را نزد معاويه فرستاد و از وى خواست تا آبشخور را باز گذارد، ولى وليدبن عقبه و عبدالله بن ابى سرح و «سَليل بن عَمرو سَكونى كِنْدى» معاويه را به ادامه جلوگيرى از آب تشويق كردند. وى نيز گفت: «رأى درست همين است» و صعصعه را با پاسخ منفى بازگردانيد. عمروبن عاص و «مَعرّى بن اَقْبَل هَمْدانى» كه مردى پارسا بود، معاويه را از اين كار باز داشتند ولى او از لجاجت باز نايستاد و مَعرّى در تاريكى شب به على (ع) پيوست. (216) امير مؤمنان(ع) نيز مالك بن حارث و اشعث بن قيس كندى را به جنگ شامى ها فرستادند تا آبشخور را بازپس گيرند. اگرچه اشعث به واسطه رقابت و حسادت و دشمنى با مالك در صدد كسب افتخار گشودن آب راه براى خود بود، زيرا هنوز طعم تلخ شكست اشعث و پدرش قيس بن معدى كرب از مَذْحِج در مذاق او بود و به همين سبب با غرور و تعصب قبيله اى به پرچمدار خود گفت: «تو را به خدا بشتاب كه نخعيان بهتر از كنديان نباشند»، (217) ولى مالك و اشعث هر دو موفق به آزادسازى آبشخور شدند. (218) و اين افتخار تنها نصيب اشعث نشد.

پس از آزادسازى آب راه فرات على(ع) برخلاف اقدام زشت و بى شرمانه معاويه با سَماحَت و بزرگوارى به يارانش دستور داد تا مانع آب برداشتن شاميان نشوند.

بدين سان پيكار كنار فرات به وسيله دو تن از سرداران يمنى و يك نفر قريشى على(ع) به فرماندهى مالك اشتر به پيروزى جبهه على(ع) انجاميد، و جنگ بر سر آبشخور فرات به فرماندهى دو نفر از نخبگان يمنى سپاه على(ع) مالك اشتر از شيعيان پرحرارت وى و اشعث بن قيس سمبل عصبيت قبيله اى با موفقيت جبهه على (ع) خاتمه يافت ولى جبهه معاويه بر خلاف تحريكات دو نفر از سرسخت ترين دشمنان قريشى و يك تن يمنى على(ع) به فرماندهى يكى از سرداران نزارى معاويه يعنى ابوالاعور شكست خورد. در اينجا روشن مى گردد دو رويه دوستى و دشمنى با على(ع) از نظرگاه قبيله اى در هر دو گروه يمنى و نزارى وجود دارد ولى در همراهى و همكارى با على(ع) يمنى ها برترى دارند.

على(ع) پس از تصرف فرات دو نفر از ياران يمنى و يك تن مضرى خود به نام هاى «عمروبن محصن انصارى» و سعيدبن قيس هَمْدانى و شَبَث بن رِبْعى تميمى را نزد معاويه فرستاد تا او را به فرمانبردارى و پيوستن به جماعت مسلمانان دعوت كردند ولى معاويه با خشونت گفت: «از نزد من دور شويد كه ميان من و شما جز شمشير نخواهد بود». (219)

چون ماه ذى حجه فرا رسيد در سراسر اين ماه روزى يك يا دو بار سواران و پيادگان دوطرف به طورى كه تمام سپاه با يكديگر درگير نشوند، با هم مى جنگيدند. اين پيكارهاى پراكنده به وسيله شش نفر از سرداران يمنى و سه نفر نزارى على(ع) و چهار نفر سرداران مضرى و سه نفر يمنى معاويه (220) فرماندهى مى شد.

با فرا رسيدن ماه محرم هواداران دوطرف درخواست كردند تا از خونريزى دست بدارند. سرانجام على(ع) و معاويه توافق كردند كه تا آخر ماه محرم جنگ نكنند و رسولان به اميد صلح بين دو گروه رفت وآمد كردند. على(ع) دو نفر از ياران يمنى و دو تن نزارى خود را نزد معاويه فرستاد (221) و او را به قرآن و اتحاد كلمه دعوت كرد ولى معاويه از آنان تسليم قاتلان عثمان و تعيين خلافت را به شورى خواستار شد. (222)

معاويه نيز شُرَحْبيل بن سِمْط كِندى و حبيب بن مسلمه فهرى و معن بن يزيد سلمى را نزد على(ع) فرستاد. آنان از على(ع) خواهان تحويل قاتلان عثمان و كناره گيرى از خلافت شدند. امير مؤمنان على(ع) در پاسخ شُرحبيل گفت: «از شما در تعجب هستم كه پيرو كسى شده ايد كه نه سابقه اى در دين دارد و نه سلف راستينى در اسلام دارد، آزاد شده پسر آزاد شده و حزبى از احزاب كه او و پدرش پيوسته دشمن خدا و رسول و مسلمانان بودند تا با بى ميلى اسلام آوردند. چگونه به سوى او رفتيد و فرمانبردار او شديد، چرا خاندان پيامبر(ص) خود را رها كرديد درحالى كه شما را حق نيست كه آنان را ترك كنيد و با آنان مخالفت كنيد. (223) سرانجام نمايندگان معاويه بازگشتند و مذاكرات بدون نتيجه خاتمه يافت.

صف بندى يمنى ها در صفين

پس از اتمام حجت اميرمؤمنان به معاويه، در غروب آفتاب روز آخر ماه محرم على(ع) به معاويه اعلان جنگ كرد و سپاه خود را آرايش داد و فرماندهان آن را تعيين كرد. پرچم بزرگ را به هاشم بن عتبه زُهرى داد و عَمّاربن ياسر را بر سواران، عبدالله بن بُدَيْل بن ورقاء خُزاعى را بر پيادگان، اشعث بن قيس كندى را بر سواران جناح راست و عبدالله بن عباس را بر سواران جناح چپ، سُليمان بن صُرد خزاعى را به فرماندهى پيادگان جناح راست و حارث بن مُرَّه عبدى را بر پيادگان جناح چپ قرار دادند و مضريان كوفه و بصره را بر قلب و يمنى ها را در جناح راست و ربيعه را در جناح چپ سپاه خود قرار داد و پرچم هاى قبايل را به بزرگان آنان سپرد. عبدالله بن عباس هاشمى را به سردارى قريش و بنى اسد و كنانه، حُجربن عدى را بر كنده، حُضَين بن منذِر بر بكريان بصره، اَحْنَف بن قَيس بر تميم بصره، عمروبن حَمِق خُزاعى بر خُزاعه، جاريةبن قُدامه سعدى بر سعد و رِباب بصره، اَعْيَن بن ضُبيعه بر بنى عمرو و بنى حنظله از تميم بصره، خالدبن مُعَمَّر سدوسى بر ذُهل بصره، حُريث بن جابر حنفى بر لهازم بصره، عمروبن حنظله بر عَبدالقَيس بصره، حارث بن نوفل هاشمى بر قريش بصره، قبيصةبن شدّاد هلالى بر قيس بصره، نُعَيم بن هُبيره بر بكر كوفه، رِفاعة بن شَدّاد بر بَجِيله، يزيد بن رُوَيم شيبانى بر ذُهل كوفه، عدى بن حاتم طايى بر قضاعه و طى، عُمَيربن عُطارد بر تميم كوفه، جندب بن زهير غامدى اَزْدى بر اَزْد، شَبَت بن رِبْعىّ بر عمرو و حنظله از بنى تميم كوفه، سعيدبن قَيس هَمْدانى بر هَمْدان، عبدالله بن حَجَل عجلى بر لهازِم كوفه، طُفَيْل بن أَبا صَريمه تميمى بر سعد و رِباب از تميم كوفه، مالك حارث نخعى بر مَذحج، صعصةبن صُوحان عَبدى بر عَبدالقيس كوفه، عبدالله بن طُفَيْل بَكّائى مضرى بر قَيس كوفه، قاسم بن حنظله جهنى قُضاعى را بر قبايل پراكنده و دوردست گمارد. (224)

معاويه نيز لشكر خود را آراست و پرچم كل را به عبدالرحمن بن خالدبن وليد مخزومى داد و عبيدالله بن عمر را بر كل سواران، مسلم بن عُقبه مُرّى بر پيادگان، عبدالله بن عمروبن عاص بر جناح راست سپاه، حبيب بن مَسلمه فهرى بر جناح چپ سپاه، ضحاك بن قَيس فهرى بر دمشقى ها كه در قلب سپاه بودند، سَمَيْفَع بن ناكُور ذوالكلاع حميرى بر سواران حمصى ها كه در جناح راست سپاه بودند، ذُوظُليم حَوْشَب بن طَخمه حميرى بر پياده نظام حمصى ها، زُفَربن حارث كِلابى از قَيس بن عَيلان بر مردم قِنِّسْرين كه در جناح راست بودند، ابوالاعور سفيان عمرو سلمى بر سواران اردن كه در جناح چپ بودند، مَسْلَمَةبن مُخَلَّد انصارى بر سواران فلسطين، حارث بن خالد اَزدى بر پيادگان فلسطين كه در پهلوى چپ بودند، طَريف بن حابس اَلْهانى بر پيادگان بنى قَيس، عبدالرحمن بن قَيْس قينى قضاعى بر پيادگان اردن، هَمّام بن قَبيصه نُميرى از قَيس بن عيلان بر پيادگان قيس دمشق، بلال بن ابى هُبيره اَزدى و حاتم بن معتمر باهلى بر قَيس و إياد حِمْص، حابِس بن سَعْد طايى بر پيادگان ميمنه، حَسّان بن بَحْدَل كلبى قضاعى بر قضاعه دمشق، حُبَيْش بن دُلْجَة قَينىّ بر قضاعه اردن، شريك كنانى بر كنانه فلسطين، مخارق بن حارث زُبيدى بر مَذحج اردن، ناتل بن قيس جُذامى بر لخم و جذام (225) فلسطين، حَمزةبن مالك همدانى بر هَمْدان اُردن، حَمَل بن عبدالله خَثعمى بر خَثْعَم، يزيدبن حارث بر غسّان اردن و قعقاع بن أَبرهه كَلاعى حميرى را بر قبايل دوردست تعيين كرد. (226)

بدين سان فهرست فرماندهان دو جبهه عراق و شام بر ما روشن مى سازد:

1- در انتخاب فرماندهان علاوه بر ملاك قبيله، معيار منطقه اى شامل كوفى، بصرى، حِمصى، اردنى، فلسطينى و دمشقى مورد توجه بوده است و همچنان كه گفته شد براى اولين بار در پيكار جمل شاهد رودررويى اَزْد بصره با اَزْد كوفه هستيم.

2- از فهرست نام سى و يك نفر فرماندهان سپاه و رؤساى قبايل كه على(ع) بر سپاه خود تعيين كرد هيجده نفر نزارى و سيزده نفر يمنى هستند و از هفت فرمانده قسمت هاى سپاه چهار نفر يمنى و سه نفر نزارى بودند.

3- از فهرست نام بيست و هفت نفر فرمانده و رؤساى قبايل و مناطق سپاه معاويه، يازده نفر نزارى و شانزده نفر يمنى بودند.

4- تحليل آمارى در اين زمينه نشان مى دهد 58% فرماندهان سپاه على(ع) نزارى و 42% بقيه يمنى هستند و 59% فرماندهان سپاه معاويه يمنى و 41% بقيه نزارى هستند. برخلاف اين رقم معاويه مضرى ها را برترى مى داد تا جايى كه اعتراض يمنى ها را برانگيخت. (227)

درصورتى كه اين رقم را بر كل نيروهاى دو طرف بسط دهيم روشن مى گردد شكل گيرى دو جَبهَه شام و عراق به واسطه نزاع قبيله اى نمى تواند باشد به ويژه اين كه در معارك جنگ افراد هر قبيله از شام و عراق با يكديگر مى جنگيدند (228) و همديگر را به كام مرگ مى بردند. البته اين بدين معنا نيست كه ما بخواهيم نقش نظام قبيله اى پدرسالارى و نيروى عصبيتى را كه در خون جامعه عرب آن روزگار بوده است را ناديده گيريم.

هنگامى كه شامى ها و عراقى ها در برابر هم قرار گرفتند و جايگاه خود را براى جنگ تعيين كردند معاويه در مقابل ربيعه كه در سمت چپ سپاه عراق بودند، حميرشام، در برابر كِنْده عراق، سَكاك و سَكون شام، در مقابل هَمْدان عراق، اَزد و بجيله شام، در مقابل مَذحج عراق، عكّ و در برابر تميم عراق، هَوازن، غَطَفان و بنى سُليم را قرار داد. (229) على (ع) نيز طول شب را به آماده ساختن سپاه خود گذارند و چون صبح شد پيشروى كرد و نام قبايل شام را پرسيد و دستور داد هر يك از قبايل عراقى به مقابله همتاى شامى خود برود و چون از بجيله جز چند نفر در ميان شاميان كسى حضور نداشت آنان را مقابل لَخم قرار داد. (230)

نقش يمنى ها در معارك جنگ

ما در اينجا ناگزيريم گزارش كوتاهى از ده روز پيكار صفين در آغازين روزهاى ماه صفر را نه به قصد داستان سرايى بلكه براى تبيين بهتر نقش قبايل يمنى در اين پيكار بياوريم تا ما را به فهم بهتر موضوع كمك نمايد.

على(ع) صبح روز چهارشنبه اول صفر مالك بن حارث اشتر را به نزد سپاه معاويه فرستاد كه حبيب بن مَسْلَمه فهرى به مقابل وى آمد در تمام روز جنگ سختى كردند و سپس بازگشتند. (231) روز پنج شنبه دوم صفر على(ع) هاشم بن عتبه زهرى را در برابر ابوالاعور سفيان عمرو سُلمى فرستاد. آن دو تمام روز را در مقابل هم پايدارى كردند. آن گاه به اردوگاه خود بازگشتند. روز جمعه سوم صفر، على(ع) عماربن ياسر را با عده اى از مهاجران و انصار و جنگجويان بدرى به مقابل عمروبن عاص فرستاد. آن دو به سختى جنگيدند و پايمردى كردند ولى با حمله عمار و زيادبن نضر حارثى به عمروبن عاص و يارانش، وى فرار كرد. روز شنبه چهارم صفر على(ع) محمدبن حنفيه را به مقابله عبيدالله بن عمربن خطاب فرستاد. هر دو پيكار سختى كردند تا اين كه عبيدالله از محمد تقاضاى نبرد تن به تن كرد ولى على(ع) به مقابل وى شتافت و عبيدالله فرار كرد و دو طرف به اردوگاه خود بازگشتند. (232) روز يك شنبه پنجم صفر ابن عباس به مقابل وليدبن عُقبه آمد هر دو نبرد سختى كردند. هنگامى كه وليد به بنى عبدالمطلب ناسزا گفت، وى او را به هماوردى طلبيد، ولى وليد خوددارى كرد، امّا ابن عباس جنگ سختى كرد، (233) تا اين كه دو سپاه نزديك ظهر بازگشتند. در اين روز شمربن ابرهةبن صباح حِمْيَرى با گروهى از قاريان شام به على(ع) پيوست و اين موجب سستى ياران معاويه و عمروبن عاص شد. (234)

روز دوشنبه ششم صفر سعيدبن قَيس هَمدانى بزرگ همدان به مقابله ذوالكَلاع حِمْيَرى بزرگ حمير آمد. دو سردار يمنى تا پايان آن روز به سختى جنگيدند و عده اى كشته شدند و سپس بازگشتند. (235)

روز سه شنبه هفتم صفر على (ع) مالك اشتر را به مقابله حبيب بن مسلمه فهرى فرستاد. (236) در اين روز آوردگاه صفين شاهد يكى از هولناك ترين معركه هاى خود بود. در همين روز حُجربن يزيد كِندى از ياران معاويه حجربن عَدىّ كِندى پسرعم خود را به مبارزه طلبيد. در اين هنگام مردى از بنى اسد از ياران معاويه حجربن عدى را زخمى كرد ياران وى به حجربن يزيد حمله بردند وى فرار كرد و در حين فرار «حَكَم بن اَزْهَر حميرى» از ياران على(ع) را بكشت درحالى كه خود را جوانى از اشراف يمن معرفى كرد. در اين ميان «رِفاعة بن ظالم حميرى» از ياران على(ع) درحالى كه خود را فرزند پادشاه نامدار از دودمان شهرياران والانژاد حمير معرفى مى كرد، بر «حجربن يزيد» حمله برد و وى را «حجر شرّ» خواند و او را بكشت. (237)

بدين سان مى بينيم كه نه تنها افراد سه قبيله بلند آوازه يمنى كه خود را از شهرياران والانژاد مى دانستند، در برابر هم شمشير مى كشند، بلكه حميرى هاى شام و عراقى به پشتيبانى يكى از دو جَبهه با يكديگر مى جنگيدند و همديگر را به كام مرگ مى بردند. آيا اين نشان از تفاوت نظرگاه دينى و معرفتى به جاى نظام پادشاهى موروثى و تعصب قبيله اى نيست.

پيكار روز چهارشنبه هشتم صفر:

امير مؤمنان على(ع) در شامگاه روز سه شنبه در ميان ياران خود خطبه اى خواند و گفت: «انشاءاله فردا با اين قوم روياروى مى شويد، امشب نماز بسيار بخوانيد و از خدواند صبر و پيروزى بخواهيد». (238) على(ع) در طول شب مردم را براى پيكار آماده ساخت و پرچم ها را بست و به شاميان پيغام فرستاد فردا صبح به پيكار آيند. شاميان در لشكرگاه خود ولوله اى برپا كردند و اطراف معاويه گرد آمدند وى نيز لشكريان خود را آراست و فرماندهان را تعيين كرد. (239)

صبح روز چهارشنبه على(ع) با مهاجران و انصار بدرى و غيربدرى و ياران خود از ربيعه و همدان به شامى ها حمله برد. (240) عمروبن عاص به مقابله آمد. دو گروه تمام روز به سختى جنگيدند و كشته هاى بسيار دادند و هنگام شب از يكديگر جدا شدند. (241)

نبرد روز پنج شنبه نهم صفر:

اميرمؤمنان على(ع) صبحگاه روز پنج شنبه به همراهى سران سپاه خويش درحالى كه انصار و مردمى از خزاعه و كنانه وى را همراهى مى كردند به دشمن حمله برد. عبدالله بن بُديل خزاعى به ياران خود گفت: «بدانيد كه معاويه ادعاى چيزى را مى كند كه شايستگى آن را ندارد و با كسى ستيزه مى كند كه همسنگ وى نيست. شما پيرو نور پروردگار خود هستيد و برهان آشكار داريد. با اين ياغى هاى ستم پيشه پيكار كنيد و از آنان بيم نكنيد. يك بار همراه رسول الله(ص) با آن ها جنگيده ام و اين بار دوم است كه با آنان مى جنگم». (242) عبدالله همراه ياران خود و گروهى از قاريان در جناح راست نبرد سختى كردند، در اين هنگام معاويه حبيب بن مسلمه را كه بر جناح چپ سپاه خود بود مأمور حمله به جناح راست سپاه عراق كه يمنى ها بودند، كرد. حبيب به آنان حمله برد و عراقى ها به اندازه يك ميل عقب نشستند به طورى كه همراه عبدالله تنها حدود يكصد نفر از قاريان باقى ماندند. على(ع) به سهل بن حنيف انصارى دستور داد با مردم مدينه به شامى ها حمله كند ولى سواران شامى به شدت حمله كردند و دامنه عقب نشينى به قرارگاه امير مؤمنان رسيد. مضرى ها نيز كه در جناح چپ سپاه على(ع) بودند عقب نشستند ولى ربيعه پايدارى كردند. (243) در اين هنگام شهسوار اسلام على (ع) خود پا در ميدان گذاشت و با پسران خود به جناح چپ رفت و مالك اشتر را به جناح راست فرستاد تا فراريان را بازگرداند. مالك نزد آنان رفت و گفت: «اى مردم من اشتر هستم نزد من فراز آئيد اين قوم شما را جز به واسطه دينتان نمى كوبند تا انوار سنت را خاموش و شراره بدعت را زنده كنند. پس اى بندگان خدا خون خود را فداى دينتان كنيد زيرا فرار جز از دست دادن عزت شما و دست يابى آنان بر غنيمت و ذلّت و ننگ در دنيا و آخرت و خشم و عذاب دردناك خدا را بر شما چيزى نخواهد داشت» (244) سخنان مالك اشتر كه حاكى از يك احساس عميق مذهبى و معرفت دينى و دشمن شناسى بود، در مذحجى ها شور و هيجان گسترده اى ايجاد كرد و آنان دور مالك جمع شدند و به شامى ها حمله كردند و آنان را عقب راندند به طورى كه معاويه اسبى خواست تا فرار كند. (245)

مالك اشتر و همدانى ها

هنگام حمله اشتر و مذحجى ها به شامى ها كه از قبايل عكّ، جُذام، لَخم و اَشعر بودند، هشتصد نفر از جوانان هَمدان وى را همراهى كردند. آنان چنان سخت در برابر عكّى ها پاى فشردند كه يكصد و هشتاد نفر از آن ها كشته شدند. از اين شمار يازده نفرشان از مهتران هَمدان از جمله "كُرَيْب بن شُرَيح" و پنج برادرش بودند. (246) ايستادگى و فداكارى مذحجى ها و همدانيان در برابر شاميان چنان بودكه عكّى ها با ذلت و خوارى از در الحاح درآمدند و منادى آنان فرياد زد: «اى مذحجى ها خدا را، خدا را در باره عكّ و جُذام، آيا حرمت خويشاوندى را به ياد نمى آريد؟ لَخم ارجمند و اشعريان و دودمان «ذى حُمام» همه را نابود كرديد.» سرانجام چون شب فرا رسيد شامى ها بازگشتند. (247) بدين سان مذحجى ها و همدانيان با مقاومت خود يكى از هولناكترين معارك نبرد صفين را با پيروزى رقم زدند و افتخار بزرگى را در تاريخ تشيع براى خود ثبت كردند. اين موفقيت در جبهه على(ع) مرهون فداكارى و از جان گذشتگى افرادى همچون زيادبن نضر حارثى و سعيدبن قيس همدانى و كُريب بن شُرَيح همدانى و يزيدبن قيس اَرحبى بود كه يكى پس از ديگرى پرچم خود را برافراشتند و به سختى پايدارى كردند مالك اشتر در باره آنان گفت: «به خدا قسم اينست پايدارى زيبا و كردار بزرگوارانه» (248) و در باره فداكارى قبايل آنان گفت: «هَمْدان و مَذحِجْ را اين جنگ كافى است، قومى كه چون فرا خوانده شوند همگى فراز آيند. (249)

البته نبايد گمان كرد تنها مدافعان سرسخت و مقاوم على(ع) قبايل مَذْحِج و همدان بودند بلكه قبيله ربيعه و خزاعه نيز از قبايل مدافع على(ع) بودند. بدان گونه كه عبدالله بن بُديل به همراهى عَمروبن حَمِق و سليمان بن صُرد خُزاعى در برابر عمروعاص و يمنى هاى شام سخت پايمردى كردند. عمروبن عاص با گروهى از يمنى هاى سپاه شام به مقابله آنان آمد و گفت: «گرامى باد گروه پاك يمنى، بكوشيد تا خونخواهان عثمان باشيد. خبرى ناگوار به من رسيد، كه على(ع) پسر عَفّان را كشته است». عمروبن حَمِق به عبدالله بن بديل گفت: «مرا با اين مرد واگذاريد، زيرا اينان قوم من هستند» و به آنان حمله كرد. (250) ذُوظُلَيم حَوشب بن طَخمه حميرى خواجه يمنى هاى شام به مقابل وى آمد درحالى كه پرچمدار وى رجز مى خواند: «ما يمانى هستيم و حُوشَب از ماست، اى ذُوظُليم چه كسى از چنگ ما تواند گريخت. ريسمان پيوستگى شما عراقى ها گسيخته زيرا على(ع) را در ميان خود دوست مى داريد. او قاتل عثمان است و گناهكاران در ميان شما هستند». سليمان بن صُرد با يارانش بدو حمله برد و رجز مى خواند: «اى قبيله اى كه به حركت درآمده ايد، بدانيد ما را از ذُوظليم هراسى به دل نيست. زيرا در ميان ما پهلوان كارآزموده اى مثل ابن بديل وجود دارد كه همچون شيرى خشمگين است. على (ع) كه دوستدار اوييم نزد ماست و ما پدر و مادر خود را فداى او مى كنيم».

سرانجام دو گروه به هم در آويختند و حَوشَب كشته شد. (251) عبدالله بن بُديل كه در پى كشتن معاويه بود و قرارگاه وى را مى جست. همين كه نزديك او رسيد، معاويه فرياد زد وى را زير باران سنگ بگيريد. شاميان نيز به او سنگ پرتاب كردند تا عبدالله را كشتند (252) و از كشته شدن او خوشحال شدند. (253)

عاقبت جناح چپ عراق

هنگامى كه ربيعه عقب نشستند على(ع) همراه فرزندش به جناح چپ لشكر خود آمد و با بانگ بلند گفت: «اين پرچم هاى كدام قبيله است»؟ گفتند: «پرچم هاى ربيعه است». على(ع) گفت: «اين پرچم هاى خداوند است خداوند صاحبان آن ها را محفوظ و شكيبا و قدم هايشان را پايدار بدارد.» ربيعه در برابر جناح راست لشكر معاويه به فرماندهى ذُوالكلاع حميرى، به سختى پيكار مى كردند. زيادبن خَصَفه تيمى نيز عَبدالقَيس را به كمك آنان برد و چنان حمله اى كردند كه ذوالكلاع به وسيله مردى به نام خِندف از بكربن وائل كشته شد. (254) عبيدالله بن عمر كه چهار هزار نفر از قاريان شام با وى بودند مى گفت: «اى شامى ها اين قبيله عراقى ياران على بن ابى طالب(ع) و قاتل عثمان هستند، اگر آنان را هزيمت دهيد، انتقام خون عثمان را گرفته ايد و على(ع) و عراقى ها نابود مى شوند». شامى ها در برابر ربيعه به سختى پايدارى مى كردند. در برابر آنان بكريان و عبدالقيس به سختى بجنگيدند تا عبيدالله بن عمر كشته شد. (255)

ربيعه سخت پايدارى كردند و همراه على(ع) به پيش روى ادامه دادند تا به سراپرده معاويه رسيدند. پيكار چنان سخت شد كه على(ع) پنج زخم در سرو صورت خود برداشت. (256) معاويه چون ربيعه را همراه على(ع) ديد گفت: «نگفتم ربيعه با لشكرهايش چون كوه كه از جاى بجنبد پيش مى تازند». سپس وى رو به گريز نهاد و به يكى از پناهگاه هاى لشكر شام رفت و نزد «خالدبن مُعَمَّر سَدوسى» بزرگ ربيعه پيغام فرستاد تو امروز پيروز شدى ولى اگر اين پيروزى را ناتمام گذارى فرمانروايى خراسان از آن تو باشد. خالد بدين وعده طمع بست و پيكار را ادامه نداد. (257) بدين سان معاويه با خيانت يكى از نخبگان قبيله اى ربيعه از مرگ نجات يافت و وعده مقام و رياست خالد را بفريب و شهد شيرين پيروزى را براى على(ع) به تلخ كامى تبديل كرد.

شهادت عَمّاربن ياسر

در روز پنج شنبه عماربن ياسر همراه گروهى از مهاجران و انصار (258) و قاريان به شاميان حمله برد و گفت: «اى مردم به سوى خونخواهان عثمان برويم كه گمان دارند كه او را به ستم كشته اند. به خدا وى به خويشتن ستم كرد و برخلاف قرآن حكمرانى كرد. (259) به خدا اينان خون عثمان را نمى خواهند، بلكه اين قوم دنيا را مى خواهند، اينان در اسلام سابقه اى ندارند كه شايسته حكومت و پيروى باشند، پيروان خود را فريب داده كه پيشواى ما به ستم كشته شد تا شاهان سركش شوند». سپس عمار به عمروبن عاص نزديك شد و گفت: «اى عمرو دين خود را در مقابل مصر فروخته اى، لعنت بر تو كه هميشه براى اسلام انحراف مى خواسته اى» (260) عمار در يكى ديگر از ملاقات هاى خود با عمروبن عاص به وى گفت: «آيا نمى دانى كه رسول الله(ص) در باره على (ع) گفت: «مَنْ كُنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه. اَلّلهُمَّ و الِ مَن والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ» و من دوستدار خدا و رسول او و پس از وى دوستدار على(ع) هستم.» (261)

عمار به همراهى هاشم بن عتبه بر شامى ها حمله برق آسايى بردند و به يارانش گفت: «امروز يارانم محمد(ص) و دوستان وى را ديدار مى كنم، به خدا اگر ما را تا نخلستان هاى هَجر برانند مى دانيم كه برحق هستيم و آنان باطل هستند، مرگ زير نيزه است و بهشت زير شمشيرهاست». سپس به پرچم عمروبن عاص نگريست و گفت: «به خدا سوگند اين همان پرچمى است كه من در سه پيكار در برابر آن جنگيده ام». (262) عمار برخلاف فرتوتى و كهولت كه نود و سه سال داشت، همچون جوانى خروشان و پرشور سرشار از عشق به قرآن و على(ع) رجز مى خواند:

«نَحنُ ضَرَبناكُمْ عَلى تَنزيله

ثُمَّ ضَربناكُم عَلى تأويلِه»

«ما شما را بر سر فرود آمدن قرآن زديم و امروز بر سر تأويل آن مى زنيم»

«ضربتى مى زنيم كه سرها را براندازد و دوست از دوست خود باز ماند»

«تا حق به مسير خود باز گردد. (263) »

عمار همچنان مى جنگيد تا به وسيله «ابوالغاديه جُهنى» به شهادت رسيد. (264) قتل عماربن ياسر موجب تزلزل سپاه دشمن گرديد. زيرا رسول الله(ص)«كشندگان عمار را گروه سركش معرفى كرده بود.» عمروبن عاص به معاويه گفت: «رسول خدا(ص) به عمار فرمود: «انما تقتلك الفئة الباغيه» معاويه وى را از بازگفتن حديث رسول الله(ص) باز داشت و گفت: «قاتل عمار كسى است كه وى را به جنگ آورد» (265) پس از كشته شدن عمار اميرمؤمنان على(ع) بر سر جسد آغشته به خون وى ايستاد و گفت: «هر مردى كه مصيبت عمار بر او گران نباشد هدايت نشده است، خدايا رحمت كن عمار را، روزى كه برانگيخته شود و روزى كه از او سؤال شود. بهشت بر او گوارا باد! او كشته شد درحالى كه با حق بود و حق با او بود و هميشه حق با او خواهد بود، كشنده و سرزنش گر عمار در دوزخ است». (266)

پس از شهادت عمار، هاشم بن عتبه با گروهى از قاريان جنگ سختى كرد و به يارانش گفت: «از پايدارى اينان نهراسيد به خدا آن چه از آنان مى بينيد جز تعصب عربى نيست كه زير پرچم هايشان ايستادگى مى كنند، بى گمان آنان همه گمراه هستند و شما برحق هستيد، شكيبا باشيد و پايمردى كنيد و گردهم آييد تا به آرامى به سوى دشمن رويم». در اين حال نوجوانى كه از تبليغات سوء معاويه عليه على(ع) در شام فريب خورده بود در برابر هاشم مرقال گفت: من فرزند سرور شاهان غسّان هستم و به دين عثمان گرويده ام، خويشاوندان ما آنچه را اتفاق افتاد به ما خبر دادند كه على(ع) پسر عفّان را كشته است». هاشم گفت: «از خدا بترس كه نزد پروردگارت باز مى گردى و از تو در اين باره باز پرسد». نوجوان غسّانى گفت: «به من گفته اند شما و يارتان نماز نمى گزاريد، من با شما مى جنگم كه سرور شما خليفه ما را كشته و شما كمك كار وى بوديد». هاشم مرقال گفت: «وى را ياران محمد(ص) و قاريان قرآن پس از آن كه بدعت ها نهاد و با فرمان قرآن مخالفت ورزيد، كشتند. امّا اين كه گفتى يار ما نماز نمى گزارد، اول كسى است كه با رسول الله(ص) نماز گزارد و رسول الله (ص) او را به دين آگاه ساخت و نزديكترين فرد به اوست. كسانى را كه همراه او مى بينى همه از خوانندگان قرآن هستند و به سبب تهجّد شب را نمى خوابند. مبادا مردم سخت دل و گول خورده، ترا بفريبند». سپس آن نوجوان غسانى نزد هاشم توبه كرد و بازگشت. پس از آن هاشم مرقال همراه يارانش به سختى با دسته اى از قبيله «تَنُوخ» (267) جنگيد و نه يا ده نفر را بكشت و به دست «حارث بن مُنذر تَنُوخى كشته شد. (268)

در پيكار روز پنج شنبه چند نفر ديگر از ياران يمنى على(ع) كشته شدند كه از آن جمله ابوالهيثم بن تيِّهان انصارى بود كه پس از شهادت عمار به جنگ ادامه داد و رجز مى خواند:

«هان اين على است كه براى او همتايى نيست، او آئينى استوارست و همو در كمال خردمندى است». (269)

سپس به پيكار ادامه داد تا كشته شد و على(ع) بر جنازه او نماز خواند و او را به خاك سپرد. (270) خُزيمةبن ثابت ذوالشهادتين نيز از همراهان عَمّار بود كه در آن روز كشته شد. وى در رجز خود مى گفت: «مردم ميراث مى گذارند و ميراث مى برند، اين على(ع) است هر كه نافرمانى او كند، عهدشكن است». (271)

در روز پنج شنبه پرچمدار اَزد جُندب بن زُهير اَزْدى بود كه حمله مى كرد و مى گفت: «اينست على(ع) و به راستى هدايت با اوست، خدايا او را حفظ كن و از بين مبر. بارالها او از تو مى ترسد، پس بلند مرتبه اش گردان، ما در پيكارش او را يارى مى دهيم. داماد پيامبر مصطفى كه از او پيروى كرد، نخستين كسى است كه اسلام آورد و از او فرمان برد.» سپس وى چندين بار با پرچم خود حمله كرد تا كشته شد. (272) از ديگر ياران على(ع) كه در صفين كشته شد «اويس بن عامر قَرَنى مرادى» از تابعين و عباد بود كه رسول الله(ص» در باره وى گفته بودند: «مردى از امت من است كه به وى اويس قرنى گفته مى شود كه به عدد ربيعه و مضر در شفاعت او وارد مى شوند». (273)

بازتاب شهادت ياران يمنى على(ع)

كشته شدن عماربن ياسر، خُزيمةبن ثابت، ابوالهيثم بن تَيهّان از ياران يمنى على (ع) و هاشم مرقال از قريش، براى جبهه على (ع) و تشيع خسارت جبران ناپذيرى بود زيرا اينان از ياران رسول الله (ص) و از نخبگان و خواص شيعيان اوليه و مشتاق على(ع) بودند كه وى را جانشين منصوص رسول الله(ص) مى دانستند. در اين ميان موقعيت ويژه عمار گواه حقانيت امير مؤمنان على(ع) در برابر معاويه و اهداف باطل وى بود. به همين روى كشته شدن اينان راه را براى شيوخ فرصت طلب قبايل مثل اشعث (274) هموار كرد. آن گونه كه معاويه گفت: «با كشته شدن عمار در صفين يك دست على (ع) قطع شد» (275) و به معاويةبن حُدَيْج كِندى كه براى كشته شدن ذوالكلاع و حَوْشب بى تابى مى كرد گفت: «به خدا ذوالكلاع شما از عمّاربن ياسر آنان و حوشب شما از هاشم آن ها و عبيدالله بن عمر شما از ابن بُديل آنان بزرگتر نبودند و اين مردان همتايان يكديگر نيستند.» (276)

شايان توجه است از منابع در دسترس ما به ويژه كتاب الصفين برمى آيد همه نيروهاى سپاه على(ع) اين چنين شناخت و معرفتى نسبت به على(ع) نداشتند و بسيارى از سپاهيان عراقى و شيوخ قبايل به واسطه دفاع از موقعيت عراق در برابر شام و حفظ موقعيت خود در كوفه و يا به علل مادى ديگر در سپاه على(ع) حضور يافته بودند و منتظر بودند ببينند كدام يك از دو طرف برترى مى يابد. درحالى كه مهاجران و انصار و قسمتى از نيروهاى وفادار به على(ع) و شيعيان وى از قبايل يمنى هَمدان، خُزاعه و مَذحج و از قبايل نزارى ربيعه و معدودى از قبايل ديگر جاى گاه ويژه على(ع) را به عنوان اولين مسلمان، برترين صحابه رسول الله(ص)، پيشواى هدايت، وصى و جانشين منصوصى رسول الله(ص) مى ستودند و همواره مطيع و فرمانبردار على(ع) بودند و وقتى مى گفت: «به خدا سوگند شما به يقين برحق هستيد و آنان بى گمان بر باطل هستند مبادا آن گروه بر باطل خويش همداستان شوند و شما بر حق خويش پراكنده شويد تا باطل آنان بر حق شما چيره شود. بجنگيد تا خدا به دست شما آنان را عذاب كند». پاسخ مى دادند: «هر گاه بخواهى ما را بر دشمنان خود بتازان، به خدا سوگند ما جز تو كسى را به فرماندهى نمى خواهيم و با تو مى ميريم و با تو زنده مى شويم». (277) شيعيان على(ع) جبهه معاويه را صف كفر و نفاق و مشركين جنگ احزاب و گمراهان و جبهه على(ع) را راه وصول به خدا و شهادت در راه وى را رستگارى و دست يابى به بهشت مى دانستند. آن گونه كه سخنگوى انصار گفت: «شما زير پرچمى پيكار مى كنيد كه جبرائيل و ميكائيل در سمت راست و چپ آن پيكار مى كردند و آن گروه زير پرچم ابوجهل و احزاب قرار گرفته اند». (278) خالدبن خالد انصارى گفت: «اينست على(ع) كه رستگارى پيش روى اوست و اين پرچم پيامبر ما در پيش روى اوست». (279) «نضربن عجلان انصارى» نيز گفت: «معاويه گمراه را رها كنيد و شتابان از آيين وصى پيروى كنيد». (280) و بدين سان روشن مى گردد بنياد فكرى شيعيان على(ع) بر معرفتى استوار بود كه وى را جانشين راستين رسول الله(ص) و پيشواى خود مى دانستند و على(ع) را به واسطه فضايل اش مى ستودند. آن گونه كه عمروبن حَمِق خزاعى به على گفت: «ما جز در راه خدا دعوت تو را لبيك نگفته ايم و جز طالب حق نيستيم. (281) در برابر اين بينش ديدگاه معاويه و يارانش قرار داشت. تحليل محتوايى اشعار و رجزهاى هواداران معاويه بر ما معلوم مى دارد شامى ها در پى زيستن و آسايش در دنيا، افتخارات و تعصبات قبيله اى
.

(282) و گسترش قدرت معاويه بر عراق و حتى خراسان بودند (283) و به ناحق خونخواهى عثمان را مى طلبيدند و على(ع) را قاتل او معرفى مى كردند، (284) دنياخواهى شيوخ قبايل، آنان را بر سر خوان گسترده معاويه جمع كرده بود به گونه اى كه عكّ و اشعر به اميد مقررى و پاداش معاويه را همراهى كردند و مسروق عَكّى به شرط دو ميليون درهم ادامه همكارى با معاويه را پذيرفت. (285)

1- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 429؛ ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 31.

2- طبرى، پيشين، المجلدالثالث، ص 450.

3- بلاذرى، انساب الاشراف، المجلدالثانى، صص 209 و 210.

4- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 450.

5-همان، ص 450.

6- همان، ص 451.

7- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 74.

8- محمدبن محمدبن نعمان بغدادى(شيخ مفيد)، الجمل، تحقيق سيدعلى ميرشريفى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1413ه ، ص 90.

9- نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3 (شقشقيه) صفحه 51.

10- همان، خطبه 220، ص 722.

11- شيخ مفيد، الجمل، ص 105.

12- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 76.

13- شيخ مفيد، الجمل، ص 108.

14- بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 212؛ ابن اعثم، الفتوح، المجلدالاول، ص 436.

15- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 76.

16- همان، ص 76.

17- جُهَيْنة بن زَيْد شاخه اى از قبيله قحطانى قُضاعه مى باشد.ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 374.

18- عتكى تصحيف شده و عتيكى صحيح است كه از شاخه هاى ازد مى باشد.ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 293.

19- وثيمه وى را از شاخه عتيك ازد عمان دانسته است.ر.ك قطع من كتاب الردّه، ص 27

20- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 438.

21- همان، ص 438.

22- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 451.

23- بلاذرى، انساب الاشراف، المجلدالثانى، ص 208.

24- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 452.

25- يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 75.

26- بلاذرى، انساب الاشرف، المجلدالثانى، ص 207.

27- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 451.

28- همان، ص 451.

29- شيخ مفيد، الجمل، ص 95.

30- همان، ص 95.

31- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 66.

32- نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 12، ص 1093.

33- ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، تحقيق سيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب، بيروت، دارالاضواء، 1407ه، ص 354.

34- صادق آئينه وند، 1372ش، توصيف قاعديگرى در بينش تاريخى شيخ مفيد(ره)، ص 108، پژوهش هايى در تاريخ و ادب، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، تهران.

35- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 77.

36- نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 62، ص 1050.

37- ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 91؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 159.

38- همان، ص ص 398، 161.301؛ يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 115.

39- همان، ص 115.

40- نصربن مزاحم،پيشين، صص 11و 105.

41- ابن حجرعسقلانى، پيشين، القسم الثالث، ص 675، ش 9407.

42- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 113.

43- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 163.

44- طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 105.

45- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 112؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 158.

46- همان، ص 158؛ يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 112.

47- طبرى،پيشين،الجزءالثالث، ص 462.

48- همان، ص 546.

49- امير مؤمنان در شورش ابن حضرمى، زياد را عامل خود دانسته است. ر.ك بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 429.

50- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 152؛ يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 121.

51- نصربن مزاحم، پيشين، ص 11.

52- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 165.

53- ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، پيشين، ص 320.

54- خليفه بن خيّاط، پيشين، ص 151.

55- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 469.

56- همان، صص 297 و 159.

57- نصربن مزاحم، پيشين، ص 106؛ نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 59، ص 1043.

58- بلاذرى، پيشين، ص 399.

59- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 82؛ ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 447.

60- خليفه بن خيّاط، پيشين، ص 151.

61- ابواسحاق ابراهيم ثقفى، پيشين، ص 360.

62- بلاذرى،پيشين، ص 387.

63- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 176.

64- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 101.

65- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 176.

66- موضعى نزديك كوفه به طرف بيابان درطف ر.ك ياقوت، پيشين، الجزءالرابع، ص 374 ذيل قطقطانه.

67- ابن حزم، پيشين، ص 197.

68- ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 191.

69- ابواسحاق ثقفى، پيشين، ص 365.

70- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 77؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 230.

71- خليفةبن خياط، پيشين، ص 152.

72- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 296.

73- خليفةبن خياط، پيشين، ص 152.

74- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 447.

75- ديلمى، حسن بن محمد، ارشادالقُلوب، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1398ه، ص 321.

76- نصربن مزاحم، پيشين، ص 11.

77- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 296.

78- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 111؛ نصربن مزاحم، پيشين، ص 11.

79- ابن سعد، پيشين، المجلدالسادس، ص 15.

80- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 79.

81- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 31.

82- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 152.

83- ابواسحاق ثقفى، پيشين، ص 413؛ طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 106

84- خليفةبن خّياط، پيشين، ص 152.

85- ابواسحاق ثقفى، پيشين، ص 127؛ طرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 548.

86- همان، ص 555.

87- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 99.

88- خليفه بن خيّاط، پيشين، ص 152؛ محسن الامين، اعيان الشِّيعه، بيروت، دارالمعارف، للمطبوعات، 1403ه ، المجلدالثانى، ص 418.

89- طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 102؛ يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 77.

90- كوره اى گسترده بين بغداد و واسط در طرف شرقى بغداد (دجله) ر.ك ياقوت، پيشين، الجزءالخامس، ص 324 ذيل كلمه نهروان.

91- مسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 415.

92- نصربن مزاحم، پيشين، ص 105.

93- شهرى در بالاى انبار بر كرانه غربى فرات و مجاورت بيابان ر.ك ياقوت، پيشين، الجزءالخامس، ص 420 ذيل كلمه هيت.

94- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 437.
95- ابواسحاق ثقفى، پيشين، ص 404.

96- طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 107؛ بلاذرى و ابواسحاق جانشين عبيدالله را «عمرو بن أراكة الثّقفى» آورده اند. ر.ك انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 456 و الغارات، ص 426 و 424
97- بلاذرى، انساب الاشراف، المجلدالثانى، ص 218؛ ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزءالاول، ص 52.

98- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 78.

99- همان، ص 78.

100- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 456.

101- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 78.

102- ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزءالاول، ص 59.

103- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 366.

104- بلاذرى، انساب الاشراف، المجلدالثانى، ص 222.

105- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 471.

106- بلاذرى، انساب الاشراف، المجلدالثانى، ص 225.

107- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 480.

108- حُكَيْم از زاهدان و عابدان ربيعه بود كه در روزگار خلافت عثمان به مرز سند فرستاده شد. وى پس از بررسى اوضاع آن ناحيه گزارش آن را براى عثمان برد. حُكيم رهبرى مردم بصره در قيام عليه عثمان را بعهده داشت.ر.ك. بلاذرى، پيشين، ص 420؛ ابن الاثير، اسدالغابه، المجلدالثانى، ص 40.

109- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 64.

110- همان، ص 60.

111- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 481.

112- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 69.

113- همان، ص 69؛ طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 482.

114- شيخ مفيد، الجمل، ص 279.

115- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 136.

116- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 69؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 227.

117- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 69.

118- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 228.

119- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 367.

120- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 485.

121- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 461.

122- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 137.

123- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 229.

124- عَبْدَالقَيْس شاخه اى از ربيعه بود و نسب شناسان نسب آن را چنين نوشته اند: «عبدالقيس بن أفْصَى بن دُعْمىُ بن جَدِيلةبن أسدبن ربيعةبن نزار». ر.ك ابن حزم، پيشين، ص 295. شايان توجه است هيأت نمايندگى عَبدالقيس پس از فتح مكه به مدينه آمدند، آنان بيست نفر از جمله «عبدالله بن عوف الاَشيخّ» و جارودبن عمرو» و مُنْقِذبن حيان بودند. رسول الله(ص) هنگامى كه شنيدند آنان آمده اند فرمودند: «خوش آمدند، آفرين بر ايشان، عبدالقيس مردم خوبى هستند» و فرمودند: «خدايا قبيله عبدالقيس را بيامرز». آنان اسلام آوردند و ده روز در مدينه ماندند و تعليم قرآن و فقه ديدند و هنگام بازگشت، رسول الله(ص) دستور دادند هدايايى به آنان دادند.ر.ك ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 314؛ قبيله عَبْدالقيس در جريان ارتداد از دين بازنگشتند زيرا جارودبن عمرو از ارتداد آنان جلوگيرى كرد.ر.ك ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 576. سپس در فتوحات، گروه هايى از آنان به بصره و كوفه مهاجرت كردند.ر.ك بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 235.

125- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 378.

126- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 230.

127- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى ص 378.

128- پيامبر(ص) درباره وى فرموده بودند: «نخست دست زيد به بهشت مى رود سپس بقيه بدنش»، دست زيد در جلولاء قطع شد و در جنگ جمل كشته شد.ر.ك ابن الاثير، اسدالغابه، المجلدالثانى، ص 234.

129- قاسم بن سلام، پيشين، ص 359.

130-ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 457.

131- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 367.

132- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 58.

133- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 234 و 230. در برخى منابع نام قيس بن سعدبن عباده نيز آمده است.ر.ك، ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 66 كه پذيرفتن آن محل ترديد است زيرا وى استاندار مصر در اين زمان بوده است، امّا مى توان گفت يا هنوز به محل مأموريت خود نرفته بوده است و يا در حدود سه ماه به محل مأموريت خود رفته بود و براى جنگ جمل باز آمده است. با توجه به اين كه نام قيس در نامه على(ع) به جريربن عبدالله بَجَلىّ جزو نمايندگان اعزامى به كوفه آمده است، اين نامه حضور قيس در اين جنگ را بيشتر تأييد مى كند.ر.ك نصربن مزاحم، پيشين، ص 15، ولى بلاذرى مى نويسد: «او در مصر بود». ر.ك انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 390.

134- ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 181.

135- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 462.

136- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 513؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 235.

137- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 463.

138- بَكربن وائل و تَغِلب بن وائل از شاخه هاى ربيعةبن نزار است.ر.ك عبدالله بن سلام، پيشين، ص 346.

139- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 235. طبرى تقسيمات هفتگانه را ناقص آورده و به پنج گروه اشاره كرده است.ر.ك تاريخ، الجزءالثالث، ص 513.

140- شيخ مفيد، الجمل، ص 272.

141- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 463.

142- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 502.

143- انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 237.

144- شيخ مفيد، الجمل، ص 313.

145- همان، ص 314.

146- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 370.

147- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 468.

148- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 71؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 237.

149- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 461.

150- باهله و غَنىّ از شاخه هاى «أعْصُربن سعدبن قَيْس بن عَيْلان بن مُضَر» مى باشند.ر.ك ابن حزم، پيشين، ص 244.

151- ضبَّه و رباب از شاخه هاى «أُدبن طابخه بن الياس بن مضر» .ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 242 و 241.

152- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 237.

153- همان، ص 237.

154- همان، ص 239.

155- نسب شناسان نسب وى را چنين آورده اند: سَدُوس بن شَيْبان بن ذُهل بن رَبيعةبن نزار.ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 346.

156- ذُهل شاخه اى از بَكْربن وائِل است.ر.ك ابن حزم، پيشين، ص 316.

157- لَهازِم شاخه اى از بكربن وائل است.ر.ك، ابن عبدربه، پيشين، الجزءالثاالث، ص 280.

158- «أسَدبن خُزَيْمةبن مُدْرِكةبن الياس بن مُضَربن نِزار».ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 226.

159- نسب رِياح را نسب شناسان چنين نوشته اند: «رِياح بن يَرْبُوع بن حَنْظَلَةبن مالِك بن زَيْد مَناةبن تميم بن مُرّبن أدّبن طابخةبن الياس بن مُضَر» ر.ك ابن عبدربه، پيشين، الجزءالثالث، ص 267.

160- «بَكّاءبن عامربن ربيعةبن صَعْصَعَةبن مُعاويةبن بَكْربن هَوازِن بن قَيس بن عَيْلان» ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 263.

161- «أشْجَع بن غَطَفان بن سعدبن قَيْس بن عَيْلان بن مُضَر» ر.ك ابن عبدربه، پيشين، الجزءالثالث، ص 269.

162- نسب سَعد را چنين آورده اند: «سَعدبن زَيْدمَناةبن تَميم».ر.ك قاسم بن سلام، پيشين، ص 239.

163- دارم بن مالك بن حَنْظَلةبن مالَك بن زَيْدمَناةبن تَميم.ر.ك.ابن عبد ربه، پيشين، الجزءالثالث، ص 268.

164- شيخ مفيد، الجمل، ص 319؛ خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 138؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 239؛ ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 472.

165- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 138؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 70.

166- ضُبَيْعه شاخه اى از بكربن وائل است. ضُبَيْعةبن قيس بن ثعلبةبن عُكابةبن صَعْب بن علىّ بن بكربن وائل.ر.ك ابن حزم، پيشين، ص 320.

167- شيخ مفيد، الجمل، ص 324.

168- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزالثانى، ص 238 و239.

169- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 371.

170- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 477.

171- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 371.

172- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 474.

173- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 72.

174- همان، ص 74.

175- قرآن كريم، سوره فتح، آيه 10.

176- المسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 373.

177- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 248.

178- همان، ص 242؛ طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 527.

179- ابن اعثم، پيشين، الجزءالاول، ص 481.

180- همان، ص 481.

181- همان، ص 482.

182- بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 238 و 239.

183- گسترش تنيجه ساختار قبيله اى فرماندهان بر كل سپاه اشكالى ندارد زيرا همان گونه كه از نام فرماندهان قبايل برمى آيد، بر اساس شمار افراد هر قبيله فرماندهى از همان قبيله بر آنان گمارده مى شد و تقسيمات نظامى سپاه نيز بر اساس ساختار قبيله اى بوده است.

184 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 189.

185 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 28.

186 - ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزء الاول، ص 93.

187 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 44.

188 - همان، ص 47.

189 - همان، ص 50.

190 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 199.

191 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 47.

192 - ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 101.

193 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 78 و 80.

194 - سَكُون و سَكاسِك از شاخه هاى أَشْرَس بن كِنْده مى باشند كه برخى از آنان از حضرموت به شام مهاجرت كردند و سَكاسِك دارايى و ثروت بسيار در شام به دست آوردند. ر.ك ابن حزم، پيشين، ص 431.

195 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 81.

196 - زبيربن بكّار، پيشين، ص 576.

197 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 92.

198 - همان، ص 104

199 - همان، ص 99.

200 - اردوگاه نظامى كوفه به طرف شام كه دو ميل با كوفه فاصله دارد ر.ك بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 294.

201 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 102.

202 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 294.

203 - طبرى، پيشين، الجزء الثالث، 564.

204 - اين شهرها از شهرهاى جزيره هستند و اين منطقه بين دجله و فرات در همسايگى شام قرار دارد. ر.ك ياقوت حموى، پيشين، الجزء الثانى، ص 13، ذيل كلمه جزيره.

205 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثانى، ص 296.

206 - همان، ص 295.

207 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 97.

208 - قَرْقِيسِيا از شهرهاى جزيره و در كنار نهر خابور بود. ر.ك ياقوت حموى، پيشين، الجزء الرابع، ص 328 ذيل قرقيساء.

209 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 60.

210 - هشام بن محمد كلبى، جمهرةالنسب، الجزءالاول، ص 81.

211 - همان، ص 117.

212 - همان، ص 121.

213 - همان، ص 131.

214 - طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 566.

215 - همان، ص 566.

216 - همان، ص 164.

217 - همان، ص 180.

218 - ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزء الاول، ص 106.

219 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 188.

220 - همان، ص 195.

221 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 3.

222 - بلاذرى انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 302.

223 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 4.

224 - نصربن مزاحم منقرى، پيشين، ص 206. شايان توجه است طبرى و بلاذرى اسامى فرماندهان را كامل نياورده اند و ليست دينورى و خليفةبن خيّاط با ليست نصر يكسان است مگر تفاوت ضبط در دو نام، يكى يزيدبن رُوَيم و ديگر عمروبن جبله عبدى به جاى عمروبن حنظله عبدى آمده است. ر.ك الاخبار الطوال، ص 212 و تاريخ خليفه، ص 146.

225 - لخم و جذام فرزندان عَدِىّ بن حارث بن مُرَّةبن اُدَدبن زَيد بن يَشْجُب عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ هستند. سكونت گاه لخم بين مصر و شام حوالى عريش و لخم در حوالى أيله در خليج عقبه بود. ر.ك ابن حزم، پيشين، ص 420-424.

226 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 207.

227 - همان، ص 424.

228 - همان، صص 312 و 228 و 227.

229 - همان، ص 227.

230 - همان، ص 229.

231 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 7.

232 - همان، ص 8.

233 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 305.

234 - نصربن مزاحم، صفين، ص 222.

235 - المسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 389.

236 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 305.

237 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 244.

238 - همان، ص 225.

239 - همان، ص 226.

240 - المسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 389.

241 - طبرى، پيشين، الجزء الرابع، ص 10.

242 - همان، ص 11.

243 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 249.

244 - طبرى، پيشين، الجزء الرابع، ص 13.

245 - همان، ص 17.

246 - همان، ص 14.

247 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 302 و 434.

248 - همان، ص 254.

249 - همان، ص 404.

250 - همان، ص 399.

251 - همان، ص 400.

252 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 217.

253 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 401.

254 - همان، ص 297.

255 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 24.

256 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 226.

257 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 306. ابن اعثم، پيشين، الجلد الثانى، ص 50.

258 - يعقوبى مى نويسد: در صفين هفتاد بدرى و هفتصد نفر از اصحاب بيعت رضوان و از ديگر مهاجران و انصار چهارصد نفر همراه على(ع) بودند و از انصار جز نعمان بن بشير و مَسْلَمةبن مُخَلَّد كسى همراه معاويه نبود. ر.ك تاريخ، جلد 2، ص 89، خليفةبن خياط از قول عبدالرحمن ابزى كه در صفين حضور داشت مى نويسد: هشتصد نفر از اصحاب بيعت رضوان همراه على(ع) بودند. ر.ك. تاريخ، ص 148.

259 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 326.

260 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 27.

261 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 338.

262 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثانى، ص 317.

263 - همان، ص 310، ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 156.

264 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثانى، ص 311؛ ابن الاثير، اسدالغابه، المجلد الخامس، ص 267.

265 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 317؛ نصربن مزاحم، پيشين، ص 344؛ طبرى، پيشين، الجزء الرابع، ص 27. در باره حديث رسول الله(ص) ر.ك ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 497.

266 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 157؛ محمدبن ابى بكر انصارى تلمسانى، پيشين، ص 109.

267 - تَنُوخ شاخه اى از قبيله قُضاعه بود. ر.ك ابى عبيد قاسم بن سلام، پيشين، ص 361.

268 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 354.

269 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثانى، ص 175.

270 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 319.

271 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 398؛ ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 175.

272 - همان، ص 176؛ نضربن مزاحم، پيشين، ص 398 و 408.

273 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الاول، ص 569 - 564.

274 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالثانى، ص 370.

275 - ابواسحاق ابراهيم ثقفى، پيشين، ص 169.

276 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 455.

277 - همان، ص 315.

278 - همان، ص 447.

279 - همان، ص 398.

280 - همان، ص 365.

281 - همان، ص 482.

282 - همان، ص 451.

283 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثانى، ص 50.

284 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 400.

285 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 229، نصربن مزاحم، پيشين، ص 435.

/ 17