بازتاب قيام امام حسين(ع) در كوفه
الف - نقش شيعيان يمنى كوفه در قيام توابين:
تراژدى مصيبت بار روز عاشورا و لگدمال كردن جنازه شهداء زير سم ستوران و به اسارت بردن خاندان رسول الله(ص) و خطبه آتشين زينب(س) در برابر كوفى ها و سرزنش آنان، سبب شد تا در وجود دعوت كنندگان امام حسين(ع) احساس گناهكارى به وجود آيد. احساس ندامت و پشيمانى نسبت به سستى آنان در كمك به حسين بن على(ع) موجب شد تا گروهى از شيعيان كوفه براى جبران گناه خود در راه انتقام خون شهداى كربلا و شهادت در اين راه گام بردارند تا مورد بخشش خداوند قرار گيرند. اينان بر همين اساس خود را توابين ناميدند.نهضت توابين توسط ياران وفادار امير مؤمنان على(ع) به رهبرى پنج تن از رهبران شيعه كوفه به نام هايى سليمان بن صُرد خزاعى، مُسَيِّب بن نَجبَه فزارى عبدالله بن سعدبن نُفَيل اَزدى، «عبدالله بن وال تيمى» و «رِفاعةبن شَدّاد بَجَليّ شكل گرفت. (1) اينان پس از شهادت حسين بن على(ع) با يكصد نفر از شيعيان در خانه سليمان گرد هم آمدند و با يكديگر سخن گفتند. آنان در سخنان خود با شور و شوق عميق دينى كه نشان از بلوغ انديشه شيعى ايشان بود، به سستى در يارى رسانيدن به خاندان رسول الله(ص) و دورويى با آنان اشاره كردند و بر خونخواهى شهداء و يا شهادت در اين راه تأكيد كردند. اين پنج نفر همگى از نژاد عرب سه نفر يمنى و دو نفر نزارى بودند و سن همه متجاوز از شصت سال بود و بر رهبرى سليمان صحابه رسول الله(ص) و پير شيعيان كوفه، به توافق رسيدند. (2) سليمان پس از نطق پرشور عبدالله بن سعد كه اموالش را در راه تقويت مسلمانان براى جنگ با ستمگران صدقه داد، عبدالله بن وال را مسئول امور مالى و تدارك سلاح و تجهيزات قرار داد و خواستار كمك شيعيان شد. (3) توابين به آرامى و مخفيانه در كار فراهم ساختن امكانات براى پيكار بودند كه در چهاردهم ربيع الاول سال شصت و چهار يزيد مرد. (4) در اين هنگام ياران سليمان از وى خواستند عليه عمروبن حريث مخزومى جانشين عبيدالله بن زياد قيام كند ولى سليمان با خردمندى به آنان گوشزد كرد: «قاتلان حسين(ع) اشراف كوفه و سواران و دلاوران عرب هستند شما توان كافى براى قيام نداريد اكنون كه اين جبّار به هلاكت رسيده است مردم دعوت شما را آسانتر مى پذيرند حال دعوتگران خود را در شهر روان كنيد و شيعه و غيرشيعه را دعوت كنيد». (5) سليمان نامه هايى نيز به رهبران شيعه در مدائن «سعدبن حذيفةبن يمان» و در بصره «مُثَنّى بن مُخَرِّبه عَبْدى» فرستاد و از آنان خواست تا در آغاز ماه ربيع الآخر در نُخَيله آماده باشند. (6) گسترش دامنه فعاليت سليمان و يارانش سبب شد تا اشراف كوفه وحشت زده شوند و از والى زبيرى شهر «عبدالله بن يزيد انصارى» بخواهند مانع فعاليت آنان شود. عبدالله كه خواهان خروج توابين از شهر و درصدد بود به وسيله آنان مانع ورود سپاه شام به عراق شود در سخنان خود به مردم كوفه توابين را تشويق به حركت بر ضدّ عبيدالله بن زياد كرد. (7) سليمان در آغاز ماه ربيع الاخر سال شصت و پنج دعوت خود را با شعار «يالثارات الحسين» شروع كرد و يارانش را به نُخيله فرا خواند ولى برخلاف آن كه شانزده هزار نفر با وى بيعت كرده بودند فقط چهار هزار نفر در نخُيله فراهم شدند. (8) سليمان ناگزير دو نفر از يارانش به نام هاى «حُكَيْم بن مُنْقِذ كِنْدى» و «وليدبن غُصَيْن كِنانى» را به كوفه فرستاد تا در ميان مردم فرياد زنند هر كه: «بهشت را مى خواهد و خشنودى خدا و بازگشت به سوى او را مى جويد به سليمان در نخيله بپيوندد». (9) پس از سه روز هزار نفر به آنان پيوستند. سليمان در جمع ياران خود گفت: «هر كه دنيا و حاصل آن را مى خواهد بداند ما سوى غنيمتى نمى رويم ما به جز رضايت خدا پروردگار جهانيان، طلا و نقره و خز و ديبا همراه نداريم فقط شمشيرهايمان را بر دوش داريم و نيزه هايمان را به دست، با توشه اى به اندازه رسيدن در برابر دشمن، هر كه هدفى جز اين دارد با ما همراه نشود». (10) به خوبى از اين فقره خلوص عقيده سليمان روشن مى گردد و او در صدد است كسانى كه در وجودشان ذره اى حب دنيا هست را از همراهى باز دارد.سليمان روز پنجم ربيع الاخر با ياران خود از نُخيله حركت كرد و از ساحل فرات هزار نفر را بازگرداند. سپس به زيارت مرقد مطهر حسين بن على(ع) رفت و پس از يك شبانه روز سوگوارى و طلب بخشش از خداوند، «كُريب بن يزيد حِمْيَرى» را بر مقدمه سپاه گماشت و به سوى شام حركت كرد. در بين راه نامه عبدالله بن يزيد انصارى به دست وى رسيد كه از وى خواسته بود باز گردد تا باتفاق بر دشمن هجوم برند، ولى سليمان پيشنهاد وى را نپذيرفت و به يارانش گفت: «من جهاد با ابن زبير را ضلالت مى دانم». (11) توابون سر راه خود به «قَرْقِيْسِيا» (12) رسيدند. «زُفَربن حارث عامرى كلابى» والى شهر - كه از سرداران يزيد بود، پس از مرگ وى و پيروزى مروان بن حكم به اين شهر فرار كرده و براى خود حكومتى بر پا داشته بود (13)- به سليمان گفت: «سپاه شام به فرماندهى عبيدالله بن زياد با پنج فرمانده ديگر اموى به نام هاى حُصَيْن بن نُمَيْر سَكونى، شُرَحبيل بن ذى الكَلاع حِمْيرى، «جَبَلة بن عبداله خَثْعَمى»، أَدْهَم بن مُحْرِز باهلى و «ربيعةبن مُخارِق غَنَوى» با شمار بسيار از رَقّه حركت كرده و به سوى شما مى آيند، اگر مى خواهيد وارد شهر ما شويد تا با همديگر با لشكر شام روبرو شويم». سليمان پيشنهاد وى را نپذيرفت. زفر نيز مقدارى علوفه و آذوقه و شتر در اختيار توابين قرار داد و از آنان خواست به «عَيْنُ الوَرْدَة» (14) بروند و در عرصه باز با گروه هاى سواره پراكنده به شامى ها حمله كنند. (15) توابين شتابان به عين الورده رفتند و عبيدالله بن زياد روز چهارشنبه بيست و دوم جمادى الاول سال شصت و پنج به مقابل توابين رسيد. شاميان از توابين خواستند تا به اطاعت عبدالملك بن مروان درآيند. ولى سليمان پاسخ داد عبيدالله بن زياد را تحويل ما بدهيد تا او را به قصاص ياران مقتول خود بكشيم و عبدالملك را خلع و وابستگان عبدالله بن زبير را بيرون كنيم و حكومت را به خاندان پيامبرمان (ص) كه از جانب آنان به ما نعمت و شرف داده شده است، بسپاريم. (16) توابين در پيكارى نابرابر كه شمارشان سه هزار و سيصد نفر و شامى ها بيش از بيست هزار نفر بودند، (17) در دو روز آغازين نبرد با شعار «بهشت، بهشت اى باقى مانده ياران ابوتراب»، ابوترابيان، بهشت، بهشت»، (18) به سپاه اموى حمله بردند و بسيارى از آنان را كشتند. بعدازظهر روز سوم شامى ها با تمام قوا بر توابين يورش آوردند، سليمان با شجاعت بى نظير فرياد زد: «اى بندگان خدا هر كه خدا را مى خواهد و دوست دارد كه گناهانش بخشيده شود به سوى من بشتابد»، وى از اسب خود پياده شد و به لشكريان حُصَيْن بن نُمَير حمله برد و سرانجام تيرى به وى خورد (19) و در سن نودوسه سالگى كشته شد. (20) پس از سليمان ديگر رهبران توابين به جز رِفاعةبن شَدّاد تا شب كشته شدند. رِفاعه كه شاهد كشته شدن بيشتر توابين بود ادامه پيكار را بيش از اين بى ثمر دانست و با اصرار زياد ياران خود را گرد آورد و به آنان پيشنهاد بازگشت به كوفه را داد. در اين ميان كُرَيب بن يَزيد حِمْيَرى پيشنهاد وى را نپذيرفت و با يكصد نفر از ياران خود شبانه جنگيدند و كشته شدند. (21) رِفاعه هفتاد سوار را به فرماندهى «أبا جُوَيْريه عَبدى» براى مشغول داشتن دشمن باقى گذاشت و با استفاده از تاريكى شب به قَرقيسيا بازگشت. زُفربن حارث آذوقه و طبيب در اختيار آنان گذاشت و توابين پس از معالجه مجروحان خود عازم كوفه شدند. در راه بازگشت در «صَنْدوداء» به ياران خود مُثَّنى بن مُخَرِّبه عبدى با سيصد نفر از شيعيان بصره و سعدبن حذيفةبن يمان با يكصد و هفتاد نفر از شيعيان مداين برخورد كردند. آنان يكديگر را در آغوش كشيدند و بر شهادت ياران خود گريستند. (22) بافت قبيله اى قيام توابين:بدين سان جنبش توابين به رهبرى يكى از اصحاب رسول الله(ص) و قُرّاء كوفه با همراهى ياران مخلص على(ع) شكل گرفت. عناصر اساسى اين جنبش را شيعيان كوفه كه بيشترشان يمنى بودند، تشكيل مى دادند. بافت قبيله اى اين قيام را مى توان از روى موقعيت قبيله اى رهبران آن تشخيص داد. اينان پنج نفر بودند كه چهار نفرشان به شهادت رسيدند. از اين شمار دو نفر يمنى و دو نفر نزارى بودند و رِفاعةبن شَدّاد آخرين رهبر يمنى توابين بقاياى آنان را به كوفه باز گرداند. از همكاران سليمان دو نفر مأموران گردآورنده نيرو در كوفه حُكيم بن مُنْقِذ كِندى و وليدبن غُصَيْن كِنانى، فرمانده مقدمه كُريب يزيد بن زَيد حِمْيَرى و فرمانده عقبه ابا جُوَيْره عَبدى بودند. دو نفر آخرى با دلاورى بى مانندى در مقابل شامى ها ايستادند و با شعور و انتخاب و با اشتياق شهادت را در آغوش كشيدند و به سوى رضوان الهى پرواز كردند. اين چهار نفر نيز دو نفرشان يمنى و دو نفر نِزارى هستند. در اين جا بر ما روشن مى گردد:1- عناصر جنبش توابين از هر دو گروه يمنى و نزارى بودند همان گونه كه شش فرمانده جنايتكار و خون آشام اموى سه نفرشان يمنى و سه نفرشان نِزارى بودند، در اين صورت سپاه اموى و پيروان آنان نيز از هر دو گروه يمنى و نِزارى شكل گرفته بود.2- معيار شكل گيرى قيام توابين كه يكى از ناب ترين قيام هاى شيعى قرن اول هجرى و تمام عناصر آن عرب بودند، يمنى يا نزارى نبود. اساس اين جنبش كه در نامه ها و سخنان رهبران آن آمده است، بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسول الله(ص)، پشت پا زدن به تمامى مظاهر دنيوى و شهادت خواهى براى رضايت خداوند بود.ماهيت فكرى توابين:
ديدگاه آنان در باره رهبرى سياسى امت اسلامى واگذارى حكومت به خاندان رسول الله(ص) كه نعمت و شرافت را خداوند به وسيله آنان به شيعيان داده است، بود. زيرا هنگامى كه توابين با شاميان روبرو شدند آنان را به پيروى از خاندان پيامبر(ص)، چون كه آنان براى حكومت از بنى مروان شايسته ترند، فرا خواندند. (23) همچنين يكى از سخنگويان و مبلّغان پرشور نهضت توابين عبيدالله بن عبدالله مُرى در محافل كوفه پس از بيان فضايل اهل بيت مى گفت: «ما شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و خونخواهى خاندان رسول الله(ص) و جهاد با ستمگران و منحرفان فرا مى خوانيم، اگر كشته شديم آن چه براى نيكان نزد خداست، بهتر است و اگر پيروز شديم حكومت را به خاندان پيامبرمان باز مى گردانيم». (24) سليمان نيز بر سر مقبره حسين بن على(ع) گفت: «خدايا تو را شاهد مى گيريم كه ما بر دين و راه آنها هستيم و دشمن كشندگان آنان و دوست دوستاران ايشان هستيم». (25) در اين صورت آنان معتقد به امامت الهى خاندان رسول الله(ص) پس از وى بودند و آنان را وارث ميراث نبوى مى دانستند. آن گونه كه على(ع) پس از سقيفه گفت: «خلافت را از ما اهل بيت به غصب مى گيريد» (26) و امام حسين(ع) به بزرگان بصره نوشت: «ما خاندان رسالت و دوستان و جانشينان و وارثان وى و سزاوارترين مردم به خلافت وى بوديم». (27) همان گونه كه در فصل سوم گفته شد بسيارى از اصحاب رسول الله(ص) همچون سلمان، ابوذر و عمار به امامت و رهبرى خاندان رسول خدا(ص) پس از وى معتقد بودند.
ب نقش يمنى ها در جنبش مختار:
بازگشت بقاياى توابين و قتل عام آنان در عَين الوَرْدَه به زودى در كوفه بازتاب پيدا كرد و خشم و نفرت خانواده شهداى آن واقعه و خويشاوندان آنان را نسبت به امويان برانگيخت. همكارى والى ابن زبير، عبدالله بن يزيد با اشراف هوادار امويان موجب نفرت كوفى ها به دستگاه ابن زبير گرديد. كشته شدن رهبران شيعه، ميدان را براى مختار خالى كرد و او از اوضاع بحرانى كوفه بهترين سود را ببرد.مختار فرزند ابوعبيدةبن مسعود ثقفى سردار اسلام در جنگ جسر بود كه تحت سرپرستى سعدبن مسعود والى اميرمؤمنان على(ع) بر مدائن بزرگ شد. در جريان قيام امام حسين(ع) مسلم بن عقيل در خانه مختار سكونت گزيد (28) و مختار با وى بيعت كرد در قيام مسلم با عده اى قصد همراهى او را داشت ولى عمروبن حريث مانع وى شد و پس از شهادت مسلم، عبيدالله او را محبوس كرد. وى پس از مدتى با وساطت شوهر خواهرش عبدالله بن عمر آزاد شد و به حجاز نزد عبدالله بن زبير رفت (29) ولى چون شرايط مختار براى همكارى با وى را نپذيرفت به نزد محمدبن حنيفه رفت و به وى گفت: «من تصميم دارم به خونخواهى و پشتيبانى شما قيام كنم نظر شما چيست؟ وى پاسخى نداد و سكوت كرد! ولى مختار با خود گفت: «همان سكوتش براى من اجازه است» و با او خداحافظى كرد و عازم عراق شد. (30) مختار روز پانزدهم رمضان سال شصت و چهار وارد كوفه شد (31) و مردم را به قيام همراه خود فرا خواند و گفت: «مهدى پسر وصى، محمدبن على مرا به سوى شما فرستاده كه من مورد اعتماد، وزير و برگزيده و امير او هستم و به من فرمان داده كه با بى دينان بجنگم و به خونخواهى خاندان وى و دفاع از محرومان قيام كنم». (32) در اين حال مختار به مخالفت با سليمان بن صرد برخاست و به شيعيان گفت: «سليمان پيرى فرتوت است كه از كار جنگ بى خبر است و خودش و شما را به كشتن مى دهد». بدين سان مختار كه هواخواه رياست بود در تشكيلات شيعه كوفه اختلاف انداخت ولى برخلاف اقدامات وى بيشتر شيعيان كوفه همراه سليمان بن صرد رهبر شيعيان كوفه بودند. (33) هنگامى كه توابين از كوفه بيرون رفتند اشراف هوادار نظام اموى كه از مختار وحشت داشتند با بزرگ جلوه دادن خطر وى، عبدالله بن يزيد را واداشتند تا مختار را به زندان انداخت. (34) مختار در زندان بود كه بقاياى توابين به كوفه بازگشتند. وى از زندان به بزرگان شيعه رِفاعةبن شدّاد بَجَلّيّ، مُثَنّى بن مُخَرِّبه عَبدى، سعدبن حذيفةبن يمان، «يزيدبن أَنس اَسدى»، أَحمربن شُمَيْط اَحْمَسى، عبدالله بن شَدّاد بَجَليّ» و «عبدالله بن كامل هَمْدانى» نامه اى نوشت (35) و خود را قاتل ستمگران و انتقام گيرنده از دشمنان و قاتلان معرفى كرد و آنان را به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و خونخواهى اهل بيت و دفاع از ضعيفان و نبرد با منحرفان دعوت كرد». (36) مختار بار ديگر با وساطت عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد. وى برخلاف تعهدى كه به والى زبيرى داد كه در فكر شورش نباشد، پس از آزادى به سازماندهى و فراهم آوردن زمينه قيام خود پرداخت و شيعيان را به همراهى خود دعوت كرد. در اين ميان گروهى از بزرگان شيعه يمنى و نزارى كوفه نسبت به نمايندگى مختار از طرف محمدبن حنفيه ترديد داشتند. اينان «عبدالرحمان بن شُريح شِبامى هَمْدانى»، «سعيدبن مُنْقِذ ثورىّ هَمْدانى»، «سِعربن ابى سِعر حنفى»، «اسودبن جَرَادِ كِنْدى» و «قُدامةبن مالك جُشَمىّ» بودند كه به حجاز نزد محمدبن حنفيه رفتند و به وى گفتند: «مختار به نزد ما آمده و مى گويد از طرف شما آمده و ما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش(ص) و خونخواهى خاندان وى و دفاع از ضعيفان، دعوت كرده، ما نيز با وى بيعت كرده ايم، اگر فرمان دهى از او پيروى كنيم». محمدبن حنفيه در پاسخ آنان گفت: «به خدا دوست دارم خداوند به وسيله هر كه از بندگانش بخواهد انتقام ما را از دشمنانمان بگيرد». (37) اينان به كوفه بازگشتند و به شيعيان گفتند: «محمدبن حنفيه به ما دستور داد او را پشتيبانى و همراهى كنيم». بدين سان همه شيعيان كوفه گرد مختار فراهم آمدند (38) و زمينه قيام وى فراهم شد. فعاليت هاى مختار سبب شد كه عبدالله بن زبير والى خود را عزل و «عبدالله بن مطيع عَدَوى» را بر كوفه بگمارد. اين تغيير به سود مختار شد و قيام وى را به پيش برد و ياران مختار مخالفت هاى خود را با والى ابن زبير شروع كردند، بدان گونه كه «سائب بن مالك اشعرى» و يزيدبن أَنس أَسدى به وى اعتراض كردند و گفتند: «جز رفتار على بن ابى طالب(ع) كه تا هنگام شهادت در سرزمين ما عمل مى كرد به روش ديگرى حاجت نداريم». (39) ابراهيم بن مالك اشتر و مختار:در اين حال همه بزرگان شيعه شهر به جز «ابراهيم بن مالك اشتر» همراه مختار بودند. ابراهيم مردى شجاع و سلحشور و از بزرگان قبيله مَذْحِج بود. در نوجوانى همراه پدرش در صفّين بود و به فرمان وى به پيكار نوجوانى از حِمْيَر رفت و او را به قتل رساند. (40) مختار به پيشنهاد ياران خود براى جذب ابراهيم و استفاده از نيروى شيعى بسيار قبيله مَذْحِج، نزد وى رفت و به ابراهيم گفت اين نامه اى است از جانب مهدى محمد پسر امير مؤمنان وصى(ع) كه از تو مى خواهد مرا يارى و همراهى كنى. متن نامه چنين بود: «از محمدمهدى به ابراهيم بن مالك اشتر، من وزير و فرد مورد اعتماد خويش را به سوى شما فرستاده ام و از وى خواسته ام با دشمنانم بجنگد و به خونخواهى خاندانم قيام كند. تو و عشيره ات و پيروانت او را يارى كنيد». (41) همراهان مختار كه همه از بزرگان شيعه بودند نيز شهادت دادند كه محمد خود اين نامه را نوشته است بدين روى ابراهيم با مختار بيعت كرد. شعبى گويد:
«ابراهيم به من گفت تو شهادت ندادى به نظر تو اينان شهادت درست دادند»؟ گفتم: «شهادت اينان را شنيدى، اينان بزرگان قاريان و مشايخ شهر و شجاعان عرب هستند و مى دانم چنين كسانى جز حق نمى گويند». شعبى اضافه مى كند: «به خدا از شهادت آنان بدگمان بودم امّا به قيام دلبسته و همراه مردم بودم و دوست مى داشتم كه قيام انجام گيرد و از آنچه در دل داشتم او را آگاه نساختم». (42) اگرچه از اين گفته شعبى برمى آيد كه مختار نامه را از زبان محمد جعل كرده بود و ابن سعد نيز از قول «اسحاق بن يحيى بن طلحه» نامه را ساختگى مى داند (43) ولى نبايد فراموش كرد كه عامربن شراحيل شعبى متولد سال نوزده هجرى و متوفى سال يكصد و پنج هجرى از مردم حِمْيَر بود و در آغاز همچون پدرش شيعى بود ولى در جريان قيام مختار از كوفه فرار كرد و سپس نديم عبدالملك بن مروان شد. سفره پر زرق و برق بنى مروان وى را سرسپرده آنان قرار داد و از مذهب شيعه بازگشت و بر آن خرده گرفت. وى از سوى عبدالملك بن مروان به سفارت نزد امپراطور روم رفت. (44) در اين صورت ساختن اين روايت به وسيله شعبى از روى دشمنى با مختار چندان دور نمى نمايد اگرچه از خود مختار نيز كه مردى خواهان قدرت بود، چنين كارى بعيد به نظر نمى رسد.اتحاد اشرافيت يمنى با والى كوفه بر ضد مختار:
همراهى ابراهيم چهره پر نفوذ و درخشان نظامى كوفه با مختار و رفت وآمد گسترده شيعيان با وى سبب شد تا عبدالله بن مطيع درصدد دستگيرى وى برآيد و نيروهاى خود را براى دستگيرى وى اعزام كند. «اِياس بن مُضارب عِجلى» فرمانده نيروى انتظامى شهر به عبدالله بن مطيع گفت: «پسرم را به سوى «كُنَاسه» (45) فرستاده ام و تو يكى از ياران خويش را با گروهى به «جبّانات» بفرست تا بددل از قيام عليه تو بترسد».
ابن مطيع پيشنهاد وى را پذيرفت و اشرافيت قبيله اى را مأمور حفاظت از مناطق خود كرد و شهر را به صورت حكومت نظامى درآورد. وى «عبدالرحمان بن سعيدبن قيس هَمْدانى» را به جبّانه (46) سَبِيع (همدان)، «كعب بن ابى كعب خَثْعمى» را به جبّانه بشر (خثعم)، زَحربن قيس جُعفى را به جبّانه كِنْدَه، شَمربن ذى الجَوْشَن عامرى را به جبّانه سالم (قيس)، عبدالرحمن بن مِخْنَف بن سُلَيْم اَزدى را به جبّانه صائديين، ابوحَوْشَب يزيدبن حارث بن رُؤيم شيبانى را به جبّانه مراد (مذحج) و شَبَث بن رِبعى تميمى را به «سَبَخَه» (47) فرستاد و به آنان سفارش كرد مواظب قوم خويش باشند و مناطق خود را به خوبى كنترل كنند. (48) شامگاه سه شنبه ابراهيم بن اشتر هنگامى كه عازم خانه مختار بود إِياس راه را بر او سد كرد. ابراهيم نيز با نيزه اى او را بكشت و نزد مختار رفت.(49) مختار كه تصميم داشت فرداشب قيام كند از اين موقعيت سود جست و قيام خود را يك شب به جلو انداخت و به ياران خود دستور داد با شعار «يا لثارات الحسين » شيعيان را فرا خوانند. (50) ابراهيم نيز برخلاف كنترل جبّانات به وسيله نيروهاى والى شهر با اجازه مختار نزد قوم خود رفت و با شجاعت و دلاورى كوفه را دور زد و هواداران خود را جمع آورى كرد و به نزد مختار بازگشت. (51) در طول شب سه هزار و هشتصد نفر از دوازده هزار نفرى كه با مختار بيعت كرده بودند به وى پيوستند كه بيشتر آنان از قبايل هَمدان، مَذحج، خَثعم، بَجيله، ربيعه و موالى بودند. (52) صبحگاهان نبرد درگرفت. فرماندهان ابن مطيع در اين نبرد عبارت بودند از شَبَث بن رِبْعى، حَجاربن أَبْجَر عِجلى، راشدبن إِياس بن مضارب عجلى، يزيدبن حارث شيبانى، نَوْفَل بن مُساحِق ازبنى عامربن لُؤَيّ، حَسّان بن فائد عَبْسى، شمربن ذى الجَوْشَن عامرى و عمروبن حَجّاج زُبَيدى. فرماندهان مختار نيز عبارت بودند از ابراهيم بن مالك اشتر نَخَعى، يزيدبن أنس اسدى، نُعَيم بن هُبيره شيبانى، احمربن شُمَيْط أَحْمَسى، خُزيمةبن نصر عَبْسى، سعيد مُنْقِذ هَمْدانى، سرانجام پس از سه روز جنگ و محاصره قصر عبدالله بن مطيع، وى فرار كرد و مختار به داخل قصر رفت و شهر را به طور كامل به تصرف آورد. مختار سپس به مسجد آمد و خطبه اى خواند و گفت: «با من بر كتاب خدا و سنت پيامبرش و خونخواهى خاندان رسول الله(ص) و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعيفان بيعت كنيد». مردم نيز با وى بيعت كردند. مختار در باره بيعت خود گفت: «پس از بيعت على بن ابى طالب و خاندان وى بيعتى هدايت افزاتر از اين نكرده اند. (53) بدين سان حكومت مختار از روز چهارشنبه دوازده ربيع الاول سال شصت و شش آغاز شد. (54) وى پس از آرام كردن شهر عبدالله بن كامل شاكرى همدانى را به فرماندهى نيروى انتظامى و ابوعَمْره كيسان را به فرماندهى محافظان گمارد و استانداران خود را به اين شرح فرستاد. عبدالله بن حارث نخعى را بر ارمنستان، محمدبن عُمير بن عُطارد تميمى را بر آذربايجان، عبدالرحمن بن سعيدبن قيس همدانى را بر موصل، «اسحاق بن مسعود را بر مدائن»، «قُدامةبن ابوعيسى بن ربيعه نصرى» بر بهقباد بالا، «محمدبن كعب بن قَرظه انصارى» بر بِهْقُباد ميانى، حبيب بن مُنْقِذ ثورى را بر بهقباد پائين، سعدبن حذيفةبن يمان را بر حُلوان و عبدالله بن عتبه بن مسعود هُذَلى را به جاى شريح بن حارث به قضاوت كوفه گمارد و چون وى بيمار شد به جاى او «عبدالله بن مالك طايى» را گذاشت. (55) اگرچه مختار تشكيلات حكومتى خود را مستقر كرد ولى مشكلاتى بر سر راه او به وجود آمد كه عبارتند از:
الف - پيكار بنى مروان با مختار:
عبيدالله بن زياد از سوى عبدالملك بن مروان مأمور سركوبى طرفداران ابن زبير در سرزمين جزيره بود. وى سپس به موصل آمد و استاندار شهر عبدالرحمان فرار كرد. مختار نيز يزيدبن أنس اسدى را با سه هزار نفر به جنگ عبيدالله فرستاد.چون يزيدبن أنس به نزديك عبيدالله رسيد برخلاف آن كه بيمار بود لشكر خود را آراست و «عبدالله بن ضمره عذرى» را بر جناح راست، سِعربن ابى سعر حنفى را بر سمت چپ و «ورقاءبن عازب اسدى» را بر سواران و جانشين خود گمارد. در حين جنگ يزيدبن أنس از دنيا رفت و جانشين وى ياران مختار را بازگردانيد. (56) مختار بار ديگر سپاهى هفت هزار نفره را به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر به جنگ با عبيدالله فرستاد (57) ولى هنگامى كه به ساباط رسيد او را به كوفه بازگرداند.ب - طرح براندازى اشراف يمنى كوفه عليه مختار:
حاكميت مختار، نفوذ قدرت وى و شيعيان، دفاع مختار از محرومان و موالى، خونخواهى خاندان رسول الله(ص)، اشراف كوفه كه در واقعه كربلا و شهادت مسلم بن عقيل دست داشتند را به وحشت انداخت. آنان از غيبت ابراهيم بن مالك سود جستند و گرد هم آمدند و يكديگر را به جنگ با مختار فرا خواندند. اينان عبارت بودند از شَبَث بن رِبعى تَميمى، شَمربن ذى الجَوْشَن عامرى، محمدبن اَشْعَث كِندى، كعب بن ابى كعب خَثْعَمى، عبدالرحمان بن مِخنَف اَزدى، بشيربن جرير بَجَليّ، زَحربن قيس جُعفى، «اسحاق بن محمدبن اشعث بن قيس»، عَمروبن حَجّاج زُبيدى، حسّان بن فائد عَبْسى، محمدبن عُميربن عُطارد تميمى، «ربيعةبن ثروان ضَبّى» يزيدبن حارث رؤيم، حَجاربن أَبجر عِجلى و عبدالرحمن بن سعيد (58) وى پسر سعيدبن قَيس هَمْدانى شيخ و شهسوار قبيله هَمْدان و از رهروان فداكار على(ع) بود ولى عبدالرحمن برخلاف بيشتر مردم همدان، در آغاز با مخالفان مختار همكارى كرد. امّا مختار براى دلجويى عبدالرحمن، وى را به استاندارى موصل فرستاد، ولى هنگامى كه از برابر عبيدالله بن زياد فرار كرد در صف مخالفان مختار قرار گرفت. از ديگر استانداران مختار محمدبن عمير بن عُطارد بود كه با اشراف كوفه عليه مختار همكارى كرد.اشراف كوفه كه از توجه مختار به موالى و آزادى به آنان ناراحت بودند با هواداران خود وى را محاصره كردند و آب و غذا را بر روى او بستند. مختار پيكى به نزد ابراهيم بن مالك كه در ساباط بود فرستاد و دستور داد به كوفه باز گردد. ابراهيم نيز به شهر بازگشت و با كمك مختار و ياران وفادارش كودتاى اشراف قبايل يمنى هَمْدان، مَذْحِج، كِنْده، خَثْعَم، اَزْد، بَجيله، و نِزارى قيس، تميم و ربيعه (59) را سركوب كردند. در اين واقعه قبايل يمنى و هَمدانيان مخالف مختار در جَبّانه سَبيع هَمْدان گرد عبدالرحمن بن سعيد فراهم آمدند و همراه با وى ششصد و چهل نفر كشته دادند و از ياران مختار يكصد و سى وپنج نفر كشته شدند. (60) رِفاعة بن شَدّاد بَجَليّ از عباد و زهاد و بزرگان شيعه در آغاز نهضت مختار با وى همراهى كرد سپس از وى جدا شد و در جريان كودتاى اشراف كوفه عليه مختار با آنان همكارى كرد و امامت نماز آن ها را برعهده داشت. در نبرد جبّانه سَبيع شنيد كه «يزيدبن عميربن ذى مُرّان هَمدانى» شعار «يا لثارات عثمان» سر مى دهد، به همين واسطه از آنان جدا شد و به مختار پيوست. وى برخلاف كهولت عمر رجز مى خواند:«أنا ابنُ شَدَّادٍ عَلى دينِ علىلستُ لعثمانَ بن أرْوَى بِوَلِى» (61)
«من فرزند شدّاد و بر دين على(ع) هستم، دوستدار عثمان پسر اروى نيستم».خونخواهى خاندان رسول الله(ص):
مختار پس از سركوبى قيام اشراف كوفه، به خونخواهى خاندان رسول خدا(ص) پرداخت و به ياران خود دستور داد كسانى را كه در كشتار روز عاشورا دست داشتند، دستگير و به قتل رسانند. مختار اموال و مستمرى مقتولين را به ايرانيانى كه در خدمت وى بودند، مى بخشيد. (62) از جمله كسانى كه به دستور مختار كشته شدند شَمربن ذى الجَوْشن، خَوَلِيّ بن يزيد اَصْبَحى، عُمربن سعدبن ابى وقاص و پسرش حَفْص بودند. مختار سرهاى اينان را به وسيله «مسافر بن سعيد هَمْدانى» و ظَبيان بن عُماره تَميمى با سى هزار دينار براى محمدبن حنفيه به مكه فرستاد. چون محمد سرهاى كشندگان خاندان رسول الله(ص) را ديد، براى مختار از خداوند به حق خاندان پيامبرش محمد(ص)، پاداش نيكو خواست. (63) پيكار ابراهيم بن اشتر با سپاه عبيدالله بن زياد:
مختار دو روز پس از سركوبى شورش اشراف كوفه، ابراهيم بن اشتر را با بيست هزار نفر (64) روانه جنگ با عبيدالله بن زياد كرد. ابراهيم در كنار رودخانه خازر پنج فرسخى موصل با عبيدالله روبرو شد و سپاه خود را آراست. «سُفيان بن يزيد بن مُغَفَّل اَزدى» را بر جناح راست، «على بن مالك جُشَمى» را بر طرف چپ، «عبدالرحمن بن عبدالله نخعى» را بر سواران، «طفيل بن لقيط حنفى» را بر پيادگان و پرچم سپاه را به «مزاحم بن مالك سَكُونى كِنْدى» داد. (65) عبيدالله بن زياد نيز سپاه خود را آراست و حُصَين بن نُمَير سَكُونى را بر جناح راست، «عُميربن حُباب سُلَمى» را بر سمت چپ و شُرَحْبيل بن ذى الكَلاع حِمْيرى را بر سواران قرار داد. (66) چون شاميان بر كوفى ها حمله آوردند ياران مختار به فرماندهى ابراهيم بن مالك دلير مرد نخع بر آنان حمله بردند و به پيروزى هايى دست يافتند. سرانجام با حملات شجاعانه عراقى ها شُرحبيل، حُصَيْن و عبيدالله كشته شدند و شكست سختى بر سپاه مروانى وارد شد و بسيارى از آنان كه فرار كردند در رودخانه غرق شدند. (67) ابراهيم سرهاى فرماندهان سپاه شام را به كوفه نزد مختار فرستاد. مختار نيز آنها را به حجاز ارسال كرد و امام على بن حسين(ع) از ديدن آن ها خوشحال شد. (68) ابراهيم پس از آن به موصل رفت و تمام سرزمين جزيره از ديار ربيعه تا ديار مضر را تصرف كرد و بر همه شهرهاى جزيره واليانى گمارد و خراج آن ها را جمع آورى كرد. (69) ج - اتحاد اشرافيت كوفه و زبيرى ها عليه مختار:
سركوبى اشراف كوفه و جستجوى مختار براى يافتن كشندگان خاندان رسول الله(ص) موجب فرار اشراف و برخى از قاتلان به بصره شد. از جمله آنان رهبر كنده محمدبن اشعث و شَبَث بن رِبْعى تميمى بودند كه با مصعب بن زبير عليه مختار ائتلاف كردند. تصرف سرزمين جزيره و گسترش اقتدار سياسى و نظامى مختار و تشويق اشراف كوفه، مصعب بن زبير را مصمم به نبرد با مختار كرد. مصعب سپاهى مركب از قبايل تميم، بكربن وائل، ازد، عَبْدالقيس، كِنده، مَذحِج و فراريان كوفه فراهم كرد و به سوى كوفه حركت كرد. هنگامى كه مختار از حركت ابن زبير باخبر شد، سپاهى به شمار سى هزار نفر از اعراب و ايرانيان بسيج كرد و فرماندهى آن را به اَحمربن شُمَيْط أَحْمَسى واگذاشت زيرا ابراهيم بن مالك از مختار كناره گرفته بود. (70) مُصْعَب بن زبير، «عَبّادبن حُصين تميمى» را بر مقدمه، «عمربن عبيدالله بن مُعَمّر تيمى قريشى» را بر قريش و جناح راست، مُهَلّب بن ابى صُفره اَزدى را بر اَزد و سمت چپ، مالك بن مِسْمَع ضُبَيْعى - وى در جمل همراه ناكثين بود - را بر بكربن وائل، «مالك بن مُنذر عَبدى» را بر عَبدالقَيْس «قَيس بن هَيْثَم سلمى» را بر قيس بن عيلان، اَحنف بن قيس تميمى رابر تميم، محمدبن اشعث كندى را بر كِنْدَه و عبيدالله بن حر جُعْفى را بر مَذْحِج گمارد (71) و در «مذار» (72) با اَحمربن شُمَيط روبرو شد. وى نيز سپاه خود را آراست و عبدالله بن كامل شاكرى را بر سمت راست، «عبدالله بن وهب جُشمى» را بر جناح چپ»، «رَزين بن عبد سَلولي» را بر سواران، كثيربن اسماعيل كِنْدى را بر پيادگان و ابوعمره كيسان را بر موالى ايرانى قرار داد. (73) مصعب ياران مختار را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و بيعت با عبدالله بن زبير فرا خواند، ابن شميط نيز آنان را به كتاب خدا و سنت رسولش و بيعت با امير مختار و قرار دادن خلافت در خاندان رسول الله(ص) به شورى ، فرا خواند. مصعب به سپاه مختار حمله كرد و آنان را شكست داد. احمربن شميط و عبدالله بن كامل به همراه بسيارى از ياران خود كشته شدند و شمار زيادى از آنان فرار كردند. (74) مصعب پس از پيروزى در مَذار از راه خشكى و رودخانه فرات به سوى كوفه حركت كرد. مختار به ياران خود دستور داد فرات را ببندند تا آب وارد نهرها شود، چون كشتى هاى بصريان به گل نشست از كشتى ها بيرون آمدند و همراه سواران خود عازم كوفه شدند. (75) مختار بقاياى سپاه خود را گرد آورد و «عبدالله بن شَدّاد جُشمى» را بر كوفه گمارد و با بيست هزار نفر در حرورا به مصاف مصعب رفت. وى سپاه خود را آراست و سليمان بن يزيد كِنْدى را به سمت راست، سعيدبن مُنْقِذ هَمدانى را بر جناح چپ، «عمروبن عبدالله نهدى هَمْدانى» را بر سواران و مالك بن عمروبن نمران هَمدانى را بر پيادگان و «عبدالله بن قُراد خَثعمى» را فرمانده انتظامى قرار داد. (76) هنگامى كه نبرد در گرفت، مختار شكست خورد و فرماندهانش به جز عبدالله بن جعد مخزومى كه همه يمنى بودند، كشته شدند. از همراهان مصعب نيز محمدبن اشعث و «عبيدالله بن على» - كه از نزد مختار به بصره رفت و مصعب وى را به اجبار همراه خود آورده بود - كشته شدند. مختار و بقيه يارانش به قصر پناه بردند و زنان آنان به بهانه رفتن به مسجد آب و غذا به آن ها مى رساندند. (77) سرانجام مختار و «سائب بن مالك اشعرى» با چند نفر از ياران خود از قصر بيرون آمدند و بجنگيدند تا كشته شدند. مصعب بن زبير به شش نفر كه در داخل قصر بودند امان داد و چون آنان بيرون آمدند به تحريك «عبدالرحمان بن محمدبن اشعث» و «محمدبن عبدالرحمان بن سعيد هَمدانى» دستور داد آن ها را گردن زدند. (78) پس از كشته مختار، ابراهيم بن مالك با تقاضاى مصعب بدون مقاومت و انزجارى به كوفه آمد و مصعب او را به گرمى پذيرفت ولى هيچگاه به مقام خود باز نگشت. (79) به كار بردن شكست براى قيام مختار چندان مناسب نيست زيرا وى به يكى از هدف هاى اساسى خود يعنى خونخواهى خاندان رسول الله(ص) دست يافت. وى با كشتن قاتلان امام حسين(ع) و يارانش چندان على بن حسين(ع) و محمدبن حنفيه را خوشحال كرد كه او را ستايش و دعا كردند. (80) مختار در دوران حكومت خود چندين بار هدايايى براى محمدبن حنفيه فرستاد تا بين خاندان رسول الله(ص) پخش كند (81) و با فداكارى بسيارى از محمدبن حنفيه دفاع مى كرد. از آن جمله هنگامى كه عبدالله بن زبير وى و گروهى از يارانش را براى گرفتن بيعت تحت فشار قرار داد. مختار «ابوعبدالله جَدَلى» را با چهار هزار نفر و چهارصد هزار درهم براى كمك به محمدبن حنفيه به مكه فرستاد تا ابن زبير از وى دست بداشت. (82) مختار در محيطى شيعى رشد و تربيت يافت و نسبت به مقام اهل بيت شناخت كامل داشت و در دوران حكومت خود به دفاع و خونخواهى از آنان پرداخت. ياران مختار او را هواخواه خاندان رسالت مى دانستند و دشمنانش او را دروغگو مى ناميدند. آن گونه كه ابن زبير به ابن عباس گفت: «خدا دروغگو را كشت». ابن عباس پاسخ داد: «خداوند رحمت كند مختار را كه مردى دوستدار ما و آشنا به حقوق ما بود». (83) از طرف ديگر مختار مردى جوياى نام و قدرت بود و اين ادعا در مخالفت وى با سليمان بن صرد تجلى پيدا مى كند و در رفتار سياسى و تصميم هاى خود گاهى به ملاحظات دينى پشت پا مى زد و در برابر دشمنانش قول و عملش متفاوت بود. (84) برخوردهاى عوامانه و ظاهرفريب وى مثل برافراشتن چهارپايه و ديبا بستن به آن، موجب رنجش و كناره گيرى شيعيان مخلص از او مى شد. به طورى كه ابراهيم بن مالك از بيخردانه فراهم شدن مردم دور كرسى بيزارى مى جست و سپس از مختار كناره گرفت. «نعمان بن صُهبان راسبى» از عبّاد شيعه بصره كه در خدمت وى بود نيز به اشراف كوفه پيوست و كشته شد. همچنين عدى بن حاتم طايى نسبت به مختار موضع بى تفاوتى داشت (85) كناره گيرى اينان در تضعيف موقعيت سياسى و نظامى مختار بسيار مؤثر بود. به طورى كه از دست دادن يك رهبر نيرومند و قوى پنجه يمنى يعنى ابراهيم نه تنها كار ناپسندى بود بلكه در شكست هاى نظامى مختار از مصعب بن زبير تأثير گذاشت.قبايل يمنى در دو رويه همراهى و مخالفت با قيام مختار:
هسته اوليه ياران مختار از مردم كوفه بودند و بيشتر آنان از اعراب جنوبى و سپس نزارى بودند. شعار خونخواهى اهل بيت و تأييد ضمنى محمدبن حنفيه از وى شيعيان را به دور او گرد آورد. مى توان گفت در همه مراحل قيام وى، يمنى ها عنصر اساسى قيام وى بودند ولى در مراحل مختلف درجات شدت و ضعف داشت. به گونه اى كه فرماندهان مختار در شب قيام از شش نفر سه نفر يمنى و سه نفر نزارى بودند و هواداران وى از قبايل هَمْدان، مَذْحِجْ، خَثْعَم، بَجيله، ربيعه، شمار كمى از بنى اسد و موالى بودند درحالى كه فرماندهان ابن مطيع در جبّانه ها از هفت نفر سه نفر نزارى و چهار نفر يمنى بودند. در فهرست نام استانداران و سازمان نظامى و قضايى وى از يازده نفر، شش نفر يمنى، چهار نفر نزارى و يك نفر از موالى بودند. از اين شمار دو نفر از آنان به مختار خيانت كردند و عليه وى با اشراف متحد شدند. سرداران جنگ اول با عبيدالله از چهار نفر، سه نفر نزارى و يك نفر قحطانى بودند و فرماندهان عبيدالله از سه نفر دو نفر يمنى و يك نزارى تشكيل مى شدند. فرماندهان پيكار ابراهيم بن مالك با عبيدالله از پنج نفر، چهار نفر يمنى و يك نفر نزارى مى باشند. سرداران مختار در پيكار مذار از شش نفر سه نفر يمنى و دو نفر نزارى و يك نفر از موالى بودند.
در حالى كه همراهان مصعب از قبايل تَميم، بكربن وائل، اَزد، عَبدالقيس، كِنْده و مَذحِج همراه وى عليه مختار جنگيدند.فرماندهان وى از نه نفر شش فرمانده نزارى و سه نفر يمنى مى باشند. سرداران مختار در پيكار مذار از شش نفر سه نفر يمنى و دو نفر نزارى و يك نفر از موالى بودند. در حالى كه همراهان مصعب از قبايل تَميم، بكربن وائل، اَزد، عَبدالقيس، كِنْدَه و مَذْحِج همراه وى عليه مختار جنگيدند. فرماندهان وى از نه نفر شش فرمانده نزارى و سه نفر يمنى بودند. در واقعه كودتاى اشرافيت كوفه عليه مختار پانزده نفر از شيوخ شهر با نيروى قبايل خود به مخالفت و پيكار با او برخاستند كه هفت نفرشان نزارى و هشت نفر يمنى بودند. نيروى شورشيان از قبايل يمنى هَمْدان، مَذْحِج، كِنْدَه، خَثْعَمْ، اَزْد، بَجيله و از قبايل نزارى قيس، تميم و ربيعه گرد اشراف فراهم آمدند. در اين صورت بيشترين نيروى مخالف مختار از يمنى ها بود. از جمله آنان همدانيان بودند كه گروهى از آنان به موافقت با وى و گروهى در مخالفت با وى به فرماندهى شيخ خود عبدالرحمن بن سعيد هَمْدانى در مقابل يكديگر ايستادند و اينان سخت تر از ديگر قبايل يمنى با مختار جنگيدند. در عين حال بيشترين ياران و مدافعان مختار نيز از همين قبيله بودند، در حالى كه مضرى ها از تميم، عَبْس و ضَبّه به فرماندهى شَبَث بن رِبعْى در كُناسه عليه مختار گردهم آمدند امّا در همه مراحل قيام از نزارى ها جز ربيعه و بنى اسد و شمار كمى از بنى تميم، (86) مضرى ها تمايل به همكارى با مختار نشان ندادند.بدين سان هر چه از آغاز نهضت دور شويم يمنى ها در همراهى و در مخالفت با مختار نقش بيشترى داشتند و اين بدان جهت بود كه در اين حوادث كوفى ها نقش اساسى داشتند و يمنى ها در كوفه داراى نيروى بيشترى بودند. در اين صورت آيا مى توان همراهى با قيام شيعى مختار و حكومت هيجده ماهه وى را با معيار يمنى بودن سنجيد. پاسخ مثبت درصورتى است كه همكارى مؤثرى از قبايل نزارى با وى صورت نگرفته باشد و همه نيروى مخالفان وى نزارى باشند. در حالى كه كادر فرماندهى نيروهاى مختار در جنگ اول با عبيدالله را نزارى ها برعهده داشتند و بيشترين نيروى اشراف عليه مختار از يمنى ها بود. مأخذ نيز به خوبى نشان مى دهد كه رهبر شيعيان بصره مُثَنّى بن مُخَرِّبَه عبدى مردم شهر را به بيعت با مختار فرا خواند و برخلاف ممانعت هواداران ابن زبير با وى به همراهى شيعيان قبيله عبدالقيس پس از يك نبرد و به جاى گذاشتن چهل كشته موفق شدند خود را به كوفه برسانند و به ياران مختار ملحق شوند. (87) بازتاب جنبش مختار بر موالى:
پس از اعراب يمنى و نزارى عنصر نژادى ديگرى كه در قيام مختار شركت داشت، ايرانيان بودند. هر چه زمان مى گذشت حضور آنان در حكومت وى گسترده تر گرديد. از جمله بيشتر سپاه بيست هزار نفرى ابراهيم بن مالك از ايرانيان مقيم كوفه بودند. (88) همچنين از سپاه سه هزار نفرى كه به قصد تصرف مدينه فرستاد دو هزار و سيصد نفرشان از موالى بودند. (89) بسيارى از ايرانيان در سركوبى شورش اشراف عليه مختار، با وى همكارى داشتند. (90) ايرانيان تا هنگام كشته شدن مختار با وى همراهى كردند و از شش هزار نفرى كه با وى در قصر متحصن شدند پنج هزار و سيصد نفرشان ايرانى بودند. (91) ايرانيان برخلاف نيروى گسترده شان در دوران معاويه مورد اذيت و آزار قرار داشتند به گونه اى كه معاويه از جمعيت آنان به وحشت افتاد و دستور داد عده اى از آنان را بكشند و بقيه را به كارهاى سخت وا دارند، ولى احنف بن قيس تميمى او را از اين كار بازداشت. (92) اين برخوردهاى ناروا و سخت ايرانيان را به سوى مختار كه در سرلوحه برنامه اش دفاع از محرومان بود، كشيد و آنان نزد وى از محبوبيت بسيارى برخوردار شدند. وى به ايرانيان مى گفت: «شما آزاده و بزرگوار هستيد» (93) ، شما از من هستيد و من از شما هستم». (94) مختار ايرانيان را چنان گرامى داشت كه به ابوعمره كيسان دستور داد اموال و مستمرى كسانى را كه در كربلا به جنگ امام حسين(ع) رفته بودند، به ايرانيان ببخشد. (95) رفتار مختار سرانجام اعتراض اشراف كوفه را در پى داشت و به يكديگر گفتند: «به خدا اين مرد آزادشدگان ما را گرامى داشت و بر مركب نشانيد و غنيمت ما را به آنان داد». (96) وى در پاسخ آنان گفت: «اين ايرانيان نسبت به من از شما مطيع تر و وفادارترند و هر چه بخواهم بى درنگ انجام مى دهند». مختار بى توجه به اعتراض اشراف، ايرانيان را به خود نزديك ساخت و براى ايشان و فرزندانشان مستمرى تعيين كرد و آنان را در مجالس خود جاى مى داد. (97) توجه و بزرگداشت موالى از سوى مختار موجب شد تا آنان با وى همراهى كنند و اموال فراوانى از عراق، جبل، اصفهان، رى و آذربايجان براى او بفرستند. (98) روابط گرم و صميمى متقابل مختار و ايرانيان نتايجى برجاى گذاشت كه بازتاب آن به همراهى و همدلى و گرايش ايرانيان با خاندان رسول الله(ص) و دشمنى سخت آنان با خاندان اموى، منجر گرديد. روابط نزديك موالى با اهل بيت پيش از قيام مختار برقرار شده بود و گروه زيادى از ايرانيان سواد با على(ع) در تماس بودند. (99) محبت اميرمؤمنان(ع) به ايرانيان چندان بود كه اعتراض اشراف عرب را برانگيخت و اشعث در حين خواندن خطبه امام به وى اعتراض كرد، اين گروه سرخ رويان بر ما عرب ها در نزديكى به تو غلبه كردند و مقرّبان تو شدند. (100) اين ارتباط فقط به روزگار على(ع) اختصاص نداشت بلكه در دوره امام على بن حسين(ع)، وى دوستى نزديكى با موالى داشت به گونه اى كه امام روزى در حال خارج شدن از مسجد بود شخصى به وى ناسزا گفت. بندگان و موالى بر او هجوم بردند ولى على بن حسين(ع) گفت: «او را واگذاريد». (101) علاقه و محبت متقابل خاندان رسول الله(ص) و موالى با يكديگر و موضع يكسان آنان در مبارزه با امويان موجب همكارى بيشتر اين دو گروه مى گرديد و هر دو مورد اذيت و آزار و كشتار و شكنجه قرار مى گرفتند. نظام مروانى و عمّال آن ها به شدت با امامان شيعه و شيعيان آنان و موالى برخورد مى كرد. به طورى كه در دوران حكومت بيست ساله حَجّاج بن يوسف ثقفى بر عراق به جز در لشگركشى ها و جنگ هايش، يكصد و بيست هزار نفر را گردن زده بود. هنگام مرگ وى پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندان وى محبوس بودند. (102)
مهاجرت اَشعريان به ايران
كشتار وحشيانه ابن زبير در پايان محاصره قصر كوفه به تحريك اشرافيت يمنى (103) و پس از آن جنايات حَجّاج، برخى شيعيان كوفه را ناگزير به مهاجرت به منطقه امنى كرد كه بتوانند بدون دغدغه خيال در آن زندگى كنند. از آن جمله مهاجرت فرزندان سائب بن مالك اشعرى يكى از ياران مختار، بود كه از كوفه به ايران رفتند و در قم ساكن شدند. پس از مهاجرت آل سائب عموزادگان آنان فرزندان «سعدبن مالك اشعرى» با اقوام و وابستگان خود مجموعاً هفتاد سوار بودند كه در نظر داشتند به اصفهان بروند ولى در قم سكنى گزيدند و در آن شهر عزّت و شوكت يافتند. (104) اشعريان كه به قم مهاجرت كردند دوستدار خاندان رسول الله (ص) بودند و موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى مذهب شيعه را اظهار كرد و ديگر اهل قم نيز به پيروى وى مذهب شيعه اختيار كردند. از مفاخر ايشان، «زكريا بن آدم بن عبدالله بن سعد» است كه امام رضا(ع) در باره وى فرمود: «حق سبحانه و تعالى به سبب وجود زكريا بلا را از اهل قم بگرداند همچنان كه بلا را از اهل بغداد به واسطه موسى بن جعفر(ع) دور گردانيد. (105) مهاجرت اعراب يمنى به ايران اختصاص به اشعريان نداشت و گروه هاى ديگرى نيز به قم مهاجرت كردند. يعقوبى در باره مردم قم مى نويسد:«قومى هستند از مَذْحِج و سپس از اشعريان و در آن مردمى از عجم هاى كهن سكونت دارند و قومى هم از موالى كه خود مى گويند كه آنان موالى عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب اند». (106) بدين سان پس از مهاجرت عناصر عربى يمنى اَشْعَرى و مَذْحِجى به قم، شيعه به وسيله آنان به اين شهر راه يافت و قم به شكل نخستين كانون و پايگاه شيعيان ايران درآمد و شعاع تشيع از اين مركز به شهرهاى اطراف رى، كاشان، آوه و سپس شمال ايران سرايت كرد.1 - المسعودى، پيشين، المجلد الثالث، ص 110.2 - طبرى، پيشين، المجلدالثالث، ص 428.3 - همان، ص 428.4 - خليفه بن خيّاط، پيشين، ص 194.5 - همان، ص 432.6 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثالث، ص 227.7 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 435.8 - ابن الاثير، پيشين، المجلد الثالث، ص 340.9 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 231.10 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 453.11 - همان، ص 458.12 - قَرْقِيْسِيا: شهرى بر ساحل فرات در محلى كه نهر خابور به رودخانه فرات مى ريزد. ر.ك ابن رُسته، پيشين، ص 107.13 - المسعودى، پيشين، المجلدالثالث، ص 97.14 - عَيْن الوَرْدَه: همان شهر رأس عين از شهرهاى مشهور جزيره است. ر.ك ياقوت، پيشين، الجزءالرابع، ص 18015 - ابن الاثير، پيشين، المجلدالثالث، ص 342.16 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 464.17 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثالث، ص 245.18 - المسعودى، پيشين، المجلد الثالث، ص 102.19 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 465.20 - ابن سعد، پيشين، المجلدالرابع، ص 293.21 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 469.22 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 470.23 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 245.24 - طبرى، پيشين، الجزء الرابع، ص 333.25 - همان، ص 456.26 - ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسه، الجزءالاول، ص 11.27 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 266.28 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 279.29 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 441.30 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 218.31 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع ص 441.32 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 449.33 - همان، ص 449.34 - ابن اعثم، پيشين، المجلد الثالث، ص 240.35 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 487.36 - همان، ص 471.37 - همان، ص 492، ابن سعد، پيشين، المجلدالخامس، ص 99.38 - ابن الاثير، پيشين، المجلدالثالث، ص 358.39 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 490.40 - نصربن مزاحم، پيشين، ص 441.41 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 494؛ ابن اعثم، پيشين، المجلد الثالث، ص 254؛ ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 334.42 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 495.43 - الطبقات الكبرى ، المجلد الخامس، ص 99.44 - همان، المجلد السادس، ص 246؛ زركلى، الاعلام، بيروت، دارالعلم للملايين، 1989 م، المجلد الثالث، ص 251.45 - كُناسَه: يكى از محله هاى كوفه در سمت صحراى جزيرةالعرب و جاى ستور فروشان بوده است. ر.ك ياقوت، پيشين، الجزءالرابع، ص 481؛ هشام جعيط، كوفه پيدايش شهر اسلامى، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1372 ش، ص 271؛ يعقوبى البلدان، ص 16؛ المقدسى ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، تحقيق محمد محزوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408 ه، ص 105.46 - جَبّانَه: مردم كوفه گورستان را جبّانه مى گويند و اجتماعات نظامى و جشن ها در آن برگزار مى شده است. ر.ك ياقوت، پيشين الجزءالثانى، ص 99؛ هشام جعيط، پيشين، ص 270.47 - سَبَخَه: پهنه اى خشك و نمكزار و مردابى كه در آن نى بود و به هنگام طغيان فرات زير آب مى رفت و در طرف شرق كوفه قرار داشت. ر.ك همان، ص 272.48 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 496؛ ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 256.49 - همان، ص 257.50 - همان، ص 258.51 - طبرى، پيشين، المجلدالرابع، ص 499.52 - همان، ص 500.53 - همان، ص 508.54 - ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، المجلدالثالث، ص 359؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن على ابن الجَوزى، المنتظم فى تاريخ الامم والملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، درالكتب العلميه، 1412 ه، الجزءالسادس، ص 52.55 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 510.56 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثانى، ص 286، طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 515.57 - همان، ص 517.58 - همان، ص 519.59 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 344.60 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 291.61 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 523؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 232.62 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 337.63 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 273.64 - ابن سعد، پيشين، المجلد الخامس، ص 100.65 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 553.66 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 249.67 - همان، ص 250.68 - يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 203.69 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 315.70 - همان، ص 318؛ طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 560.71 - همان، ص 559؛ ابن اعثم، پيشين، الملجدالثالث، ص 318.72 - مذار، واقع در مَيْسان بين واسط و بصره ر.ك ياقوت، پيشين، الجزء الخامس، ص 88.73 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 253؛ طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 560.74 - همان، ص 560.75 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 258.76 - همان، ص 258؛ طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 563.77 - همان، ص 568.78 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 262؛ ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 325.79 - همان، ص 327.80 - همان، ص 273 و 315؛ ابن سعد، پيشين، المجلدالخامس، ص 100؛ ابن شهر آشوب، پيشين، الجزءالرابع، ص 144.81 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، صص 273، 287، 315.82 - همان، ص 277؛ ابن سعد، پيشين، المجلدالخامس، ص 103؛ طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 544.83 - ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 327؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 265.84 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 540، ابن اعثم، پيشين، المجلدالثالث، ص 271.85 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 533.86 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 248؛ طبرى، پيشين، الجزء الرابع، ص 514.87 - همان، ص 536؛ بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 243.88 - ابوحنيفه دينوى، پيشين، ص 338.89 - بلاذرى، انساب الاشراف، الجزءالخامس، ص 246.90 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 344.91 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 577.92 - بلاذرى، پيشين، ص 394.93 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 344.94 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 509.95 - ابوحنيه دينورى، پيشين، ص 337.96 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 518.97 - ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 344.98 - همان، 343.99 - نصربن مزاحم منقرى، پيشين، ص 14.100 - ابواسحاق ابراهيم بن محمد، پيشين، ص 340.101 - على بن عيسى اِربلى، پيشين، المجلد الثانى، ص 110.102 - المسعودى، پيشين، المجلدالثالث، ص 175.103 - طبرى، پيشين، الجزءالرابع، ص 577. عبدالرحمان بن محمدبن اشعث و محمدبن عبدالرحمان بن سعيد همدانى و عبيدالله بن حر جعفى و ديگران از مصعب خواستند ايرانيان را به قتل رساند.104 - حسن بن محمدبن حسن قمى، تاريخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، تصحيح جلال الدين تهرانى، تهران، انتشارات توس، 1361 ش، ص 290 و 263 و 260.105 - همان، ص 278.106 - البلدان، ص 48.