فصل اول يمن در گستره تاريخ پيش از اسلام - نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) - نسخه متنی

اصغر منتظرالقائم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل اول يمن در گستره تاريخ پيش از اسلام

كلمه يمن:

يمن از يمنت (1) (يمنات) گرفته شده است. اين واژه در كتيبه هاى بعد از ميلاد آمده است: از جمله كتيبه شماره 656 «جامه» (2) خبر از جنگى مى دهد كه بين «شَمر يُهَرعِش» (3) (حدود 300م) و حَضْرَموت (4) رخ داده و در اين كتيبه شمر پادشاه «سبا و ذى ريدان و حضرموت ويمنت» خوانده شده است. (5) كتيبه شماره 1050 «گلازر» (6) و 431 سيه (7) نيز شَمريُهرعِش را در نيمه دوم فرمانروائى اش به نام پادشاه سباوذى ريدان و حضرموت و يمنت ياد كرده است. (8) كلمه يمنت در زبان هاى مردم جنوب شبه جزيره به معنى جنوب است (9) و از ديدگاه گلازر همه سرزمين هاى قسمت جنوب غربى شبه جزيره عربى از باب المندب تا حضرموت را در بر مى گرفته است. يمن از مخلاف هاى (10) بسيارى تشكيل شده بود و اقيال (11) و اذواء كه از استقلال داخلى برخوردار بودند، بر آن ها فرمان مى راندند. ولى اينان سرورى ظفار يا مَيْفَعَه را پذيرفته بودند. (12) از ديدگاه «فون ويسمان» (13) يمنت شامل قسمت هاى جنوبى سرزمين حضرموت مى شده است. (14) بدين صورت كلمه يمن از يمنت به وجود آمده و در روزگار اسلامى گسترش يافته، تا اينكه سرزمين وسيعى را در برگرفته كه پيش از اسلام جزو يمن محسوب نمى شده است. (15) ولى از ديدگاه جغرافى دانان اسلامى شامل سرزمينى است كه از باختر به درياى سرخ و از خاور به درياى عمان و از شمال به حدود طائف و جائى به نام «طلحةالملك» محدود است. (16)

اخباريان معتقدند از آن روى به اين منطقه يمن گفته اند كه از طرف راست به سوى آن مى رفتند يا ابن عباس گفته است: «عرب متفرق شدند و آنان كه به طرف راست رفتند، يمنيان ناميده شدند.» (17) همچنين نوشته اند كه چون اين سرزمين سمت راست كعبه قرار دارد، يمن خوانده شده است. (18) ولى آن گونه كه ياقوت باز نموده است: «خانه كعبه، چهارگوش است و راست و چپ ندارد و اگر يمن طرف راست مردمى باشد طرف چپ ديگران خواهد بود. (19)

همچنين گفته شده است، چون مردم مكه در شمار افزون شدند و شهر مكه گنجايش آنان را نداشت، يمنيان به يمن رفتند. (20) بدين صورت معلوم گشت كه اخباريان بنا بر حدس و گمان براى كلمه يمن، معانى مختلفى ساخته اند، اما به ظاهر همان اشتقاق يمن از يمنت به معناى جنوب ترجيح دارد.

جغرافياى طبيعى و انسانى يمن

بى ترديد محيط طبيعى و جغرافيايى بر حيات سياسى، اجتماعى و اقتصادى انسان مؤثر است و جغرافيا براى درك و فهم بهتر بستر حوادث تاريخى، اهميت به سزائى دارد. از اين رو ناگزيريم اشاراتى به وضع جغرافياى طبيعى و انسانى يمن داشته باشيم.(نقشه شماره يك)

سرزمين يمن در زاويه جنوب غربى شبه جزيره عرب قرار گرفته است كه از جنوب به درياى عدن و عرب و از مغرب به درياى سرخ منتهى مى شود و به چند بخش تقسيم شده است كه عبارتند از:

مناطق كوهستانى:

يمن سرزمين مرتفع و بيابانى است كه هر چه از شرق به غرب پيش رويم به ارتفاع آن افزوده مى گردد، به طورى كه در واپسين بخش غرب نزديك درياى سرخ، ارتفاع آن به 3660 متر مى رسد.

عمده مناطق كوهستانى در شمال و شمال غربى يمن واقع شده است و در بخش جنوبى به طرف شرق، كوه هاى كم ارتفاعى وجود دارند. (21) منطقه كوهستانى حاصلخيزترين جاى يمن مى باشد كه داراى دره هاى بزرگى است كه بيشترين فعاليت كشاورزى يمن در آن ها صورت مى گيرد و به واسطه زيادى درختان و ميوه ها و مزارع در اين منطقه، يمن را به نام «الخضراء» ناميده اند. (22) اين منطقه داراى باران فراوان مى باشد در تابستان ها، هوا معتدل و بارانى (23) و در زمستان ها خشك و سرد است. (24) كشاورزى يمن متكى به باران هاى موسمى است كه در مناطق مرتفع به دو دوره بارندگى يكى در بهار و ديگرى در اواخر تابستان پيش بينى مى شود. (25) اين منطقه از قديم، بيشترين جمعيت يمن را در خود جاى داده است. حكومت هاى باستانى يمن بيشتر در اين منطقه بودند.

منطقه جلگه اى:

اين منطقه در شرق و شمال بخش كوهستانى و به موازات آن قرار دارد و به سمت صحراى «الرُبع الخالى» در جنوب عربستان امتداد پيدا كرده و به تدريج، از ارتفاع آن كاهش مى يابد.

قسمت جلگه اى شامل مناطق «صَعَده» (26) ، «الجَوفْ» (27) ، «شَبْوَه» (28) ، حَضْرَموت و «المَهْره» (29) مى باشد. منطقه حَضْرَموت شامل بخش بيابانى و جلگه اى شرقى عَدَن و در كنار درياست. (30)

شهر تاريخى شَبْوَه مركز حكومت حضرموت در آن قرار دارد. (31) منطقه حَضْرَموت از شمال به بيابان الربع الخالى و از جنوب به درياى عرب و از شرق به عمان متصل مى شود و مساحت آن 4500 كيلومتر مربع و از مساكن قبيله يمنى مَهْرَه مى باشد. (32)

منطقه ساحلى:

بخش هاى ساحلى به درياى سرخ، خليج عدن و درياى عرب مشرف است. يك نوار ساحلى از حدود مرزهاى عمان فعلى، به سمت جنوب غربى و تنگه باب المندب، تا سواحل جنوب شرقى درياى سرخ تهامه امتداد مى يابد. بندر مهم و تاريخى عَدن (33) در ساحل درياى عرب و بندر تاريخى المخاء (34) در اين منطقه قرار دارد. (35) «تهامه (36) » دشت ساحلى كم ارتفاع غرب براى كشاورزى از آب هاى منطقه كوهستانى استفاده مى كند ولى از نظر سياسى و رفاه، به پايه قدرت و شرافت شرق باستانى» (37) و منطقه كوهستانى نمى رسد.

منطقه بيابانى:

اين منطقه جزء بيابان ربع الخالى يا صحراى بزرگ يمن است و در اطراف آن بعضى گياهان صحرايى مى رويد. هرچه به طرف شمال اين صحرا پيش برويم، از پوشش گياهان صحرايى كاهش يافته و به انبوه شن هاى روان كه همه جا را فرا گرفته، افزوده مى شود. (38)

شايان توجه است كه از قديم يمن به دو منطقه يمن بالا (اليمن العلياء) و يمن پائين (اليمن السفلى) تقسيم مى شده است. (39)

خاستگاه اقوام سامى

سكونت گاه اقوام سامى «به احتمال قوى شبه جزيره عربى بوده است و اقوامى كه بعدها به سرزمين «هلال خصيب» آمده و عنوان بابليان، آشوريان، فينيقيان و عبرانيان يافته اند در آن جا نشو و نما كرده اند». (40) قرابت اقوام ياد شده و حبشى ها نشانه اى از وحدت اقوامى است كه به يك نژاد وابسته بودند كه «مهد آن عربستان است». (41) اگر چه اهالى اتيوپى خود را منسوب به ملكه سبأ و از نژاد عرب جنوبى مى دانند ولى امروزه اختلاف نظرهايى در اين باره به وجود آمده است كه يكسان بودن نسبى فرهنگ ها مربوط به ارتباطات و روابط تاريخى است كه از قرن پنجم قبل از ميلاد ديده مى شود (42) بدين صورت مردم يمن عرب و از نژاد سامى هستند كه در تاريخى نامعلوم از شمال به ناحيه جنوب شبه جزيره وارد شدند. (43)

مردم ساكن در شبه جزيره عربى را عرب گويند و از ديدگاه اخباريان و نسب شناسان به دو قسم تقسيم شده اند. دسته اول اعراب بائده شامل اقوامى مانند «عاد» و «ثمود» كه نام آن ها مكرر در قرآن آمده است. (44) قوم عاد در شمال غربى جزيرةالعرب در ناحيه حِسْمى يعنى شمال حجاز نزديك به مناطق قوم ثمود ساكن بوده اند. حفريات و اكتشافات «هورسفيلد» (45) در جبل «رم» واقع در بيست و پنج كيلومترى عقبه و نيز اكتشافات «سافيگناك» (46) و «گليدن» (47) نشان مى دهد كه اين موضوع همان «اِرَم» قرآن كريم است كه پيش از اسلام ويران شده و جز چشمه آبى از آن باقى نمانده است. (48)

ثمود قوم حضرت صالح است كه بت پرست بودند «قلمرو آنان بين شام و حجاز، نزديك ساحل درياى حبشى جاى داشته و سرزمينشان در «فَجِ الناقه» بوده و خانه هاشان كه در كوه ها تراشيده بودند تاكنون به جاى مانده است، و اين در راه حجاج شام نزديك «وادى القرى» است و خانه هايشان با درهاى كوچك در سنگ تراشيده شده است و منازل آنان به اندازه خانه هاى مردم روزگار ماست». (49)

دسته دوم اعراب باقيه مى باشند كه به دو قسم تقسيم شده اند: الف عرب عاربه (اصلى) يا قحطانيان كه نسب شناسان گويند همان «يقطان » تورات (50) است كه در سفر پيداش آمده است. (51) ب عرب مستعرب يا معدى. عموماً مردمى را كه در قلب شبه جزيره و حجاز و نجد زندگى مى كردند، اعراب شمالى و به اين واسطه كه از نسل اسماعيل بودند آن ها را اسماعيلى مى نامند و چون اسماعيل عرب نبود و به سبب مجاورت با اعراب خالص و اختلاط با آنان، زبان عربى را آموخت، به آنان عرب مستعرب گفته شده است. همچنين آنان به واسطه انتساب به «عدنان» يا «معد» يا «نزار» و يا «مضر» اجداد بيستم تا هفدهم رسول اللَّه(ص) به عدنانى، معدى، نزارى يا مضرى مشهورند. (52)

تقسيم جغرافيايى عربستان به وسيله صحراى بزرگ الرُبع الخالى و شرايط طبيعى در زندگى مردم اين سرزمين آثار مهم بر جا گذاشته و آن ها را به دو دسته شمالى و جنوبى تقسيم كرده است (53) و بدين روى اعراب معدى را شمالى و اعراب قحطانى را جنوبى يا يمنى مى نامند.

در متون آشورى از شاهان نينوا (54) كلمه «اربى» به معنى بدوى و در تورات (55) واژه عرب و اعراب و در قرآن كريم (56) نيز كلمه اعراب به معنى بيابان نشين و بدوى به كار رفته است.

اعراب قحطانى ساكنان جنوب جزيرةالعرب مى باشند كه نسب شناسان به شيوه تورات (57) نسبت آن ها را به «سام بن نوح» مى رسانند و آن ها را فرزندان «يَعْرُب بن قحطان» (58) مى دانند كه سكونت گاه آنان يمن و شِحر و حَضْرَموت و عُمان بود و بدين جهت يمانى خوانده شده اند.

بخش بندى عرب به دو تيره قحطانى و عدنانى، تفاوت محيط جغرافيايى و معيشت و چالش هاى بين مردم جنوب كه زندگى شهرنشينى و نيمه حضرى داشتند با بدويان و بيابان گردان كه در داستان هاى ايام العرب انعكاس يافته است از جمله يوم خزار كه بين ربيعه و متحدانش از معد با مَذْحِج و متحدانش از قبايل يمنى رخ داد و به شكست مَذْحِج منجر گرديد (59) ، و تفاوت ها در خط و زبان عرب شمالى و جنوبى و رقابت بازرگانى، حكايت از حضور چالش و اختلاف بين عدنانى ها و قحطانى ها دارد كه در دوران اسلامى و دوران اموى شدت گرفت و آن گونه كه مسعودى باز مى نماياند، فرزندان نزار و قحطان در مقام تنازع و تفاخر به ملوك و انبيا و مطالب ديگر قصه هاى طولانى و مناظرات بسيار دارند». (60) اين چالش و تفاخر نيز در اشعار شعراى دو گروه ياد شده، انعكاس داشته است به طورى كه «كُمِيت بن زيد اسدى» شاعر، فقيه و نسب شناس شيعى هنگامى كه شعراى يمنى طرفدار بنى اميه براى تقرّب به «خالد بن عبدالله قسرى بَجَلىّ» امير عراق اشعارى در مدح يمنى ها و مذمت نزاريان سرودند، در قصيده نونيه كه حدود سيصد بيت است به مدح و منقبت نزار و نكوهش رقباى يمنى آنان پرداخت. از جمله ابيات آن چنين است:




  • «وَ اِنْ رَفَعُوْا مَنَاسِبَهُمْ رَفَعْنا
    «و اِنْ يَتَيَمَّنُوْا يَجِدُوا نِزارا
    «بِأَرْحام شَوَابِكَ عالِمَات
    «لَهُنَّ مَنَارُ عَدْنانِ بن اُد
    بِهِنَّ إِلَى ابْن آجر يَهْتَدِيْنا»



  • اِلى مُضَرَ الَّتى لا يَجْهَلُوْنا»
    بِأَحْسَنِ إِلْفَةٍ مُتَنَزِّرِيْنا»
    إِلَى أَىِّ الْمَناسِبِ يَلْتَقِيْنا»
    بِهِنَّ إِلَى ابْن آجر يَهْتَدِيْنا»
    بِهِنَّ إِلَى ابْن آجر يَهْتَدِيْنا»



«اگر به نسب شان افتخار كنند ما به قبيله مُضَر كه نمى توانند آن را انكار كنند، افتخار مى كنيم» (61)

«اگر ادعاى يمنى بودن كنند خواهند ديد كه قبيله نِزار با بهترين انس و الفت خود را از نزار مى دانند».

«ما داراى نسب هاى پيوسته و دانائيم، آنان با كدامين نسب با ما روبرو خواهند شد.»

«نسب هاى نزار نشانه اى روشن از عدنان بن اُدّ دارد با اين ما را به اسمعيل 1 فرزند هاجر پيوند مى دهند.»

«دِعبل بن على خزاعى» در قصيده اى در پاسخ به «كُميت بن زيد اسدى» به قوم خود كه از ملوك يمن بوده اند و افتخاراتى داشته اند كه نزار نداشته، تفاخر كرده است:




  • «لَقَدْ عَلِمَتْ نزارٌ أنَّ قَوْمى
    «همُ كَتَبوُاالكِتابَ بِبابِ مَرْو
    «وَ هُمْ ضَرَبوا سَمَرقَنْداً بشَمْر
    وَ هُمْ غَرَسوا هُناك التُّبَّتِينا (62) »



  • إلى نَصْرِ النُّبُوَّةِ فاخِرينا»
    و بابِ الصينِ كانوا الكاتبينا»
    وَ هُمْ غَرَسوا هُناك التُّبَّتِينا (62) »
    وَ هُمْ غَرَسوا هُناك التُّبَّتِينا (62) »



«قوم نزار مى دانست كه قوم من افتخارشان به يارى و كمك به رسالت است».

«آنان تا دروازه مرو و چين حكم مى راندند و پيمان فاتحانه بستند».

«آنان به وسيله شَمر، سمرقند را در هم كوبيدند و شهر تبت را بنيان نهادند».

«هر كس به شعر جاهلى مراجعه كند در آن تفاخر به يمنى يا قحطانى و معدى يا مضرى بودن را مى يابد. همچنان كه به عصبيت سوزان قبيله اى مبتنى بر همخونى و خويشاوندى نسبى و سببى بر مى خوريم». (63) آن گونه كه در اشعار معلقات سبع تفاخر يكى از محتويات اين اشعار را تشكيل مى دهد و «لبيدبن ربيعه عامرى» شاعر مخضرم در فضيلت قوم خود مى گويد:




  • فَبنى لَنا بَيتاً رَفيعاً سَمْكُه
    فَسَما اِلَيْهِ كَهْلُها و غُلامُها (64)



  • فَسَما اِلَيْهِ كَهْلُها و غُلامُها (64)
    فَسَما اِلَيْهِ كَهْلُها و غُلامُها (64)



خداوند براى ما كاخى از شرف برافراشته كه در رفعت سر به آسمان كشيده است و همه افراد قبيله ما از پير و و نوجوان بدين كاخ رفيع چشم دوخته اند.

«عمروبن كلثوم بن مالك التَغْلبى» از شعراى جاهلى در معلقه خود مى گويد:




  • «وَرِثْناالمَجْدَ قَدْ عَلِمَت مَعَد
    «وَ قَدْ عَلِمَ القبائِلُ مِنْ مَعَد
    «بأنّا المُطْعِمُونَ إذا قَدَرْنا
    و أنّا المُهْلِكُونَ إذا ابْتُلِينا (65) »



  • نُطاعِنُ دُونَهُ حَتّى يَبينا»
    إذا قُبَبٌ بأبْطَحِها بُنِينا»
    و أنّا المُهْلِكُونَ إذا ابْتُلِينا (65) »
    و أنّا المُهْلِكُونَ إذا ابْتُلِينا (65) »



«اين مجد و عظمت را از پدرانمان به ميراث برده ايم و قبيله معد، نيك مى داند كه ما، در پاى اين مجد مى جنگيم تا اين ادعا روشن گردد».

«قبايل معدنيك مى دانند كه چون در صحرا چادرهايمان را برپا كنيم»

«مهمانان را ميزبانى شايسته ايم و آنان را كه بخواهند ما را در جنگ بيازمايند دشمنى هولناكيم».

«حسان بن ثابت انصارى» نيز همه هنر خود را در نكوهش رقباى انصار يعنى مكيان به كار مى برد و از يثربيان دفاع مى كند و با قوم خود بر معد و نزار فخر مى فروشد و مى گويد:




  • و نحن بنوالغوث بن نبت بن مالك
    بن زيدبن كهلان و اهل المفاخر (66)



  • بن زيدبن كهلان و اهل المفاخر (66)
    بن زيدبن كهلان و اهل المفاخر (66)



از آن چه گذشت فخر فروختن به پيشينيان و قبيله خود و قحطان و عدنان گرايى در اشعار شعراى جاهلى و مخضرم ديده مى شود كه در دوره اسلامى شدت گرفت. ولى پژوهشگر تاريخ عرب جوادعلى معتقد است قحطان و عدنان گرايى نزد عرب در دوران اسلامى سبب شد كه به آن رنگ باستانى و ديرين بدهند و آن را به روزگار جاهلى باز گردانند. شعرا با گرايش هاى قحطانى و عدنانى خود براى درآمد از راه چاپلوسى، دست به تدوين اشعارى زدند و اين دو دستگى از روزگار خلفاى اموى و هم بر دست ايشان به اوج خود رسيد. (67)

عنوان پژوهش حاضر ما را ناگزير مى سازد تا نگاهى كوتاه به تاريخ سياسى و ساختار قبيله اى يمن در هنگام بعثت نبوى بيفكنيم و نيروهاى سياسى و قبيله اى را كه در يمن نقش تعيين كننده داشتند شناسايى كرده تا واقعيت تاريخ اين روزگار يمن بيشتر بر ما معلوم گردد. در اين جا ناچار هستيم براى شناسايى ساختار سياسى حكومت هاى قبل از اسلام يمن و تأثير آن ها بر موضوع پژوهش نگاهى گذرا به نظام هاى سياسى قبل از اسلام بيفكنيم. البته از فرو رفتن در بحث هاى عميق و شرح مفصل حكومت هاى باستانى يمن خوددارى خواهيم كرد.

مَعينيان (68) :

حكومت مَعين، قديم ترين پادشاهى در جزيرةالعرب به شمار مى آمد و سرگذشت آن از سنگ نبشته هاى مسند به ما رسيده است. «پادشاهى معين در قسمت سفلاى وادى الجوف در شمال يمن پديد آمد.(نقشه شماره يك) اينان هيچ گاه قدرت كشورى مهمى نداشتند و به نظر مى رسد، اجتماعى از سوداگران بوده باشند. محدوده واقعى سرزمين معين كه تحت سيطره اينان قرار داشت، كوچك بود». (69) پايتخت معين در شمال شرقى صنعا و شرق الجَوف شهر «قرناو» (70) بود. (71) هومل: (72) احتمال داده كه آغاز حكومت معين از حدود 1200 ق.م و پايان آن قرن ششم ق.م باشد. (73) فيلبى (74) زمان حكومت نخستين پادشاه معينى را در 1120 ق.م و زمان واپسين پادشاه آنان را در 630ق.م مى داند (75) ، ولى تحقيقاتى كه از سال 1937 ميلادى به بعد انجام گرفته، اين نظر را غير معتبر دانسته و نشان داده كه دوره شكوفايى پادشاهى معينيان تا آن جا كه سنگ نبشته ها گواهى مى دهد، از حدود قرن چهارم تا قرن دوم ق.م بوده است. (76)

بنابراين بين محققان در تاريخ پادشاهى معينيان هماهنگى وجود ندارد. تقريباً تمامى سنگ نبشته هاى معينيان از محل هاى بسيار محدودى بوده است. يكى قرناو و ديگرى «يَثيل» (77) كه اكنون «براقش» (78) ناميده مى شود و هر دو در وادى سفلى الجوف كنار هم در جنوب نجران قرار دارند و ديگرى در «دِدان» در شمال حجاز كه اكنون آن را «عُلا» (79) مى نامند، جايى كه معينيان يك مستعمره نشين داشتند (80) «و اقليتى از معينيان در عُلا يعنى «ديدان» مى زيسته اند كه پس از سستى گرفتن معين، در كارهاى خود راه استقلال در پيش گرفته است». (81)

قَتَبان (82) :

حكومت قَتَبان همزمان با مَعين و سَبأ بوده است و «از حدود قرن 5ق.م و شايد اندكى قبل از آن آغاز و تا حدود ميلاد ادامه پيدا كرده است». (83) از نوشته هاى قتبانى برمى آيد كه فرمانروايان قتبان مانند سباييان خود را «مكرّب» مى خوانده اند.

مكرّب به معناى مقرّب است، يعنى نزديك به خدايان و ميانجى و شفيع ميان ايشان و مردمان. اين كلمه كنايه از كاهن - حاكم است كه به نام خدايا الهه فرمان مى راند و در ابتدا به شيوه داوران حكمرانى مى كردند. چون دامنه فرمانروايى مكرّب ها گسترش يافت و از درون پرستش گاه بيرون رفت و حكومت آنان زمينى گشت، خود را پادشاه خواندند. پس مكرّبان كهن ترين پادشاهان يمن مى باشند. (84)

سكونت گاه نخستين قتبان «بَيْهان» (85) و نواحى مجاور آن بود و پايتخت آن شهر «تَمنع» (86) بود (87) كه امروزه به «كَحْلان» شناخته مى شود. اين منطقه، از گذشته دور به پرآبى و بارورى و بوستان ها بلند آوازه بوده است.

(88) ويرانى تمنع و پايان استقلال قتبان در نزديك آغاز ميلاد بوده است و از متنى كه محتملاً به قرن اول ميلادى تعلق دارد، بر مى آيد كه وادى بيهان در آن زمان تحت سيطره حكومت حَضْرَموت قرار داشت. (89)

در سنگ نبشته هاى قتبانى نام قبائل و خاندان هاى بسيار آمده است كه بعضى از آنان عبارتند از: «جدنم» يا «جدن»، «آل يهر» از ياران پادشاه، «اهربن»، «ذرأن»، «هوران»، «قلب»، «ردمن»،«مذحيم»، «هيبر»، «يجر»، «رشم»، «عم على»، «سمكر»، «دهسم»، «حضرم» و «ذرعن» (90) و....

اوسان (91) :

حضور گسترده قبايل در حكومت قتبان نشان از قدرت قبايل و شكل قبيله اى نظام و تعدد مراكز قدرت در ساختار حكومتى قتبان دارد و اين حكومت از دولت هاى كوچك متعدد تشكيل شده بود كه از جمله آن هاحكومت اوسانيان بود. سرزمين اوسان وابسته به كشور قتبان بوده است. اوسانيان حكومتى كوچك پايه گذارى كردند كه نام برخى از فرمانروايان شان به دست آمده است. (92) پادشاهى اوسان در سرزمين علياى جنوب قتبان بود و بر جمعيت هايى از ساحل درياى سرخ از جمله حبشيان فرمان مى رانده اند امّا رابطه اين حبشيان با حبشيان اتيوپى نامعلوم است. (93) (نقشه شماره يك) اوسان دولتى ساحلى در شرق عدن بود (94) اوسانيان پس از ضعف قتبان از آن جدا شده، حكومت مستقلى را پديد آورده اند و برخى قبايل ديگر نيز به ايشان پيوسته اند.اين قبايل داراى خود فرمانى درونى بوده و روى هم كشور اوسان را پديد آورده اند. (95) نام اوسانيان تا قرن چهارم هجرى هنوز باقى بوده است. به گونه اى كه همدانى از شخصى به نام «محمدبن احمد اوسانى» نام برده كه مى توانسته سنگ نبشته هاى خط مسند را بخواند. (96)

كشور سبأ (97) :

قوم سبا از نژاد سامى بودند. از حفارى هاى باستان شناسى كه در يمن مركزى شده است، چنين مى نمايد كه تمدن سبايى از قرن دوازده و دهم قبل از ميلاد شروع شد. (98) سبئيان از مهم ترين خانواده هاى عرب جنوبى بودند كه براى خود كشورى پايه گذارده و شمارى از نبشته هاى عربستان جنوبى از آن هاست و نامشان در تورات به صورت شبا آمده است (99) و درباره آن ها چنين گفته است: «تجار شبا و رَعْمَه، سوداگران تو بودند بهترين همه ادويجات و هرگونه سنگ گرانبها و طلابه عوض بضاعت تو ميدادند.» (100) نام سبأ در قرآن به مناسبت خبر دادن از قوم و ملكه سبأ (101) و كشاورزى پررونق آنان كه به واسطه سيل از بين رفت، (102) آمده است. مورخان و مفسران اسلامى داستان هاى بسيارى درباره ايشان نوشته اند. دانشمندان انساب نياى بزرگ سبأ را چنين آورده اند: سبأبن يشجب بن يعرب بن قحطان. (103)

از نبشته هاى سبأيى برمى آيد كه لقب فرمانروايان سبا ثابت نبوده است بلكه بارها دگرگون شده و اين به علت پاگذارى كشور سبأ به دوره هاى گوناگون تاريخى بوده است. دوره اول با عنوان «مكرّب سبأ» و دوره دويّم «پادشاه سبأ» و دوره سيّم «پادشاه سبأ و ذى ريدان» و دوره آخر «پادشاه سباوذى ريدان و حضرموت و يمنت و عرب هاى آن در بلندى ها و تهامه ها». (104)

مكرّبيان:

عنوان كهن ترين فرمانروايان سبأ در نبشته ها مكرّب است و در اين روزگار مردم در زير رهبرى كاهن - شاه به سر مى بردند. (105) «دانشمندان نام هفده مكرّب را از نبشته هاى عربستان جنوبى در جداول تقريبى نوشته اند. زيرا تاريخ گذارى دقيق امكان پذير نبوده است. (106) اما تحقيقات اخير نشان مى دهد كه شاهان و مكرّبان هم زمان بودند و گرايش جديد نام مكرّب را به عنوان در برگيرنده بعضى از وظايف سياسى كه به موازات فعاليت هاى شاهان انجام مى شده است، مورد ملاحظه قرار مى دهد. (107)

شهر صِرْوَاح (108) پايتخت سبئيان در روزگار مكرّبان بوده است (109) و اين شهر سكونت گاه قبيله «فيشان» بود. اين قبيله از قبايل پرآوازه و نيرومند و داراى افراد بسيار و مؤثر در زندگى سياسى آن زمان يمن بود و ديرين ترين فرمانروايان سبأ از آن برخاسته است. (110) نام صِرْوَاح و قصر آن در اشعار شعراى عرب بسيار ياد شده است و هَمْدانى در چندين جا اشعارى را درباره آن آورده است. (111) در اين روزگار مأرب يكى از شهرهاى تابع صَرْواح بود، ولى شاه - كاهنان توجه خود را به مأرب معطوف داشته و براى خود كاخ هاى باشكوه در آن ساخته اند. (112) «كرب ايل وتر» آخرين مكربى بود كه خود را پادشاه خواند و سبأ پا به مرحله تازه اى گذاشت». (113)

پادشاهى سبأ:

شاهان سبأ در دوران قدرت خويش بر سراسر جنوب عربستان تسلط يافتند و حكومت همسايه خود معينيان را تابع خويش ساختند. (114) پايتخت شاهان سبأ شهر مأرب بود كه در 120 كيلومترى شرق صنعاى امروزى واقع شده است. (115) مأرب داراى برج و باروهاى بسيار استوار بود و باروى آن دو در داشته بود. پرآوازه ترين ساختمان هاى مأرب كاخ پادشاهى سلحين و پرستش گاه شهر بود كه بارها نوسازى و بازسازى شده است.

(116) (نقشه شماره دو)

دوره شاهان سبأ از سال 650ق.م آغاز شده و در سال 115 يا به گفته ريگمانس 109ق.م پايان يافته است. (117) در اين دوره بر اساس نبشته هاى به دست آمده مثل متن شماره 1693 گلازر جنگ هايى ميان سبأ و قتبان رخ داده است (118) و جنگى نيز با قبيله «رعنن» كه فرمانروايانى با عنوان پادشاه داشته است، اتفاق افتاده است. (119) يكى ديگر از قبايلى كه داراى استقلال بود و پادشاهانى از خود به نام ملك داشت، قبيله «اربعان» بود.

(120) در اين دوره پادشاهى سبا در يك خاندان نبود و بين چندين خاندان مى چرخيده است. بر اساس فهرست هومل چهار خاندان حكومت مى كردند. هشت نفر از پادشاهان اين دوره از عشيره مرثد از «بكيل» همدان بودند كه نام يكى از آن ها «علهان نهفان» پسر «يرم ايمن» است. اين نام براى هَمْدانى شناخته شده بوده است ولى وى اين نام را از آن دو نفر دانسته و مى گويد: علهان و نهفان از پادشاهان قديم هَمْدان بوده اند. (121) فهرست كلمان هوار پنج خاندان و به نوشته فيلبى چهار خاندان كه پنجمين خاندان از همدان بودند كه بين 160 تا 115ق.م حكومت مى كردند. (122)

از قبايل بلندآوازه كه در اين روزگار فرمانروايى داشته و يا نفوذ گسترده داشته اند، فيشان، مرثد از بكيل همدان، «سخيم»، خسا، عقرب، خَولان، جدن، اربعن، بتع از حاشد همدان، سمعى، يهيبب، يرسم، بنوسمع، رمس، «رابان»، «سقران»، «قرعمتان» (123) و از جمله «املك سبأ» (يعنى پادشاهان سبأ) در نبشته ها برمى آيد كه در آن روزگار در كنار پادشاه بزرگ سبأ شاهان ديگرى هم بوده اند كه هر كدام بر قبيله يا قبايلى فرمان مى رانده و نزد حكومت مركزى داراى امتيازها مى بوده اند. مى توان چنين تعبير كرد كه پادشاه بزرگ سبأ سمت شاه شاهان داشته و اينان با اعتراف به سرورى وى بر مردم خويش، فرمان مى رانده اند. (124) در واقع اينان پيران قبيله بوده اند كه در حدود سرزمين هاى قبايل خود از استقلال برخوردار بوده نام ملك را كه خوش مى داشته اند

(125) به تقليد و يا رقابت با پادشاهان بر خود مى نهاده اند و اينان شاهان منطقه خود بودند نه پادشاه حكومت هاى بزرگى مثل حكومت سبأ ولى بعضى از بزرگان اين قبايل مثل مرثد و فيشان و بتع داراى چنان قدرتى شدند كه بر تخت سبأ فرود آمده و آن را تصاحب كردند و اين امر بر ما معلوم مى سازد كه نظام حكومتى سبأ متكى بر قبايل بوده است.

پادشاهى سباوذى ريدان:

سومين دوره كشور سبأ پادشاهى «سبأوذى ريدان» است. كه در حدود سال 115ق.م كه سبئيان بر قتبان پيروز شدند، شروع مى شود. اين دوره روزگارى ناآرام و آشفته بود و در آن آتش جنگ هاى بسيارى زبانه مى كشيد. سردمداران برجسته آن پيكارها بزرگان هَمْدان، حِمْيَر، حَضْرَموت و قَتبان و خداوندان ريدان بوده اند. (126) در نتيجه اقتصاد اين سرزمين در اثر اين درگيرى ها و گريختن مردم از سكونت گاه هاى خود، آسيب فراوان ديد. رقابت سرسختانه حريفان براى چنگ انداختن به تاج و تخت، سبب آشفتگى اوضاع يمن شده بود. به همين دليل كه حكومت سبأو ذى ريدان نيرومند نبود و نيروهاى رزمى كارآزموده داراى فرماندهى يكنواخت نداشت در سال 24ق م روميان به فرماندهى اليوس گالوس (127) استاندار مصر به يمن يورش آوردند (128) ولى به زودى به خاطر گرمى و بى آبى واپس نشستند. (129)

از شاهان مشهور اين دوره شرح يحضب فرزند «فرعم ينهب» مى باشد كه از عشيره مرثد از قبيله بكيل همدان است. (130)

نام وى براى هشام بن محمدبن سائب الكلبى شناخته شده بود و تأسيس كاخ پرآوازه «غُمْدان» (131) را به وى نسبت داده است. شهر صنعا بايد روزگارى پيش از وى ساخته شده باشد و اهميت آن روز به روز افزايش يافت تا آن كه پايتخت يمن و جايگاه فرمانروايان آن گشت (132) و «شعرم اوتر» برج و باروى شهر را ساخت. (133) شرح يحضب پادشاهى جنگاور بوده كه با حِمْيَر و حضرموت و ديگر قبايل جنگيد. اين جنگ ها و آشوب ها او را ناتوان ساخت و عربستان جنوبى را به ويرانى و نابودى كشاند. (134)

سرانجام به سال هاى حدود 80م حِمْيَريان بر كشور سبأ چيره شدند. آن گونه كه در نبشته هاى سبئى اشارت رفته است، روابط حِمْيَريان و سبئيان بيشتر دشمنانه بوده است. حِمْيَريان بارها بر مَأرِب چيره شدند و حتى يكى از پادشاهان ايشان توانسته است اين شهر را اشغال كند و خود را «پادشاه سبأوذى ريدان» بخواند. (135)

پايتخت حِمْيَريان ظُفار بود (136) و سرزمين آنان «ذى ريدان» و دژ پرآوازه آن «ريدان» نام داشت. (137) حِمْيَريان از سكونت گاه هاى خود به سرزمين كوهستانى و جنوبى يمن بر كرانه دريا آمده و بر همسايگان خود حمله آورده و توانستند بر كشور قتبان و سبأ دست اندازى كنند و حدود ده سال بر آنان حكمرانى كنند. (138) به نوشته فون ويسمان به استناد نبشته gamme 653 حِمْيَريان دوبار در حوالى سال 110م و 200م بر مَأرِب چيره شده اند. (139) به نوشته فيلبى از سال 115م تا 245م پادشاهانى از خاندان «بنى بَتَع» از حاشد بر سبأ و ذى ريدان فرمان رانده اند. (140)

بدين صورت در دوره سوم پادشاهى سبأ شاهد پيكارهاى سخت در ميان خاندان هاى رقيب فرمانروايى از نسل فيشان و همدانى ها و حِمْيَرى هاييم. اين جنگ ها شريان حيات سياسى حكومت سبأ و اوضاع اجتماعى و اقتصادى يمن را فرسوده و زمينه دخالت بيگانگان را فراهم كرده است.

حكومت سبأوذى ريدان و حضرموت ويمنت:

حدود سال 300م عبارت«حضرموت ويمنت»بر لقب رسمى پادشاهان سبأ افزوده شد و اين دو سرزمين، استقلال خود را از دست داده، وابسته به كشور سبأ شدند. (141) اين دوره با حكومت «شَمَريُهَرعِش»شروع مى شود وى اولين شخصيت تاريخى به معناى دقيق كلمه است كه شهرتش در اخبار اسلامى مانده است. (142) وى نزداخباريان «شَمر يَرْعَش» و از پايگاه بلندى برخودار است. او همان«تُبّع» بزرگ است كه در قرآن (143) از او ياد شده است و همه عرب ها از قحطانى و عدنانى سپاس گزار او بوده اند و به روايت اخباريان بر ارمنستان، ايران، هند، سمرقند، چين، مصر و حبشه دست يافت (144) و سرانجام پس از عمرى بسيار طولانى در كاخ غمدان بدرود حيات گفت و چون تنش مى لرزيده، به او يرعش گفته اند. گزافه گويى و مبالغه درباره وى به حدى است كه حمزه اصفهانى به آن اعتراف دارد. (145)

بر اساس نبشته هاى مسند روزگار او به دو دوره تقسيم مى شود. عصرى كه او «پادشاه سبأوذى ريدان» بوده است و در نيمه دوم فرمانروايى اش به نام «پادشاه سبأوذى ريدان و حضرموت ويمنت» خوانده شده است. از نبشته هاى gamme به شماره 656 و 662 بر مى آيد كه ميان شمريهرعش و حضرموت جنگى رخ داده است كه حضرموت شكست خورده و به دست شَمريُهَرعش افتاد. از اين رو وى خود را پادشاه حضرموت نيز خوانده است.

(146) به گفته فون ويسمان وى هم روزگار «امرؤالقيس بن عمرو» بوده كه با قبايل مَذْحِج و نِزار و أَسد جنگيده و تا نجران پيش تاخته است. (147) بدين صورت عربستان آوردگاه كشاكش دو مرد نيرومند يكى شَمَريُهرعش در جنوب و ديگرى امرؤالقيس در شمال بوده است.

پس از مرگ شَمَريُهرعش در دوره جانشينانش به گفته فيلبى حبشيان در حدود سال 340م بر عربستان جنوبى چيره شدند و تا 375م فرمانروايى شان در يمن به درازا كشيده است (148) و عنوان شاه سباوذوريدان توسط پادشاه اكسوم در ساحل شرقى آفريقا مورد ادعا بود. (149) از همين روى سران قبايل از اين فرصت سود جسته، حكومت هاى مستقلى براى خود پايه گذارى كردند. در همين ايام ملكى كرب در برابر حبشيان شورش كرد و آنان را از عربستان بيرون راند. (150) نام وى را طبرى (151) «تبان اسعدابوكرب بن ملكيكرب بن زيدبن تُبّع الاول بن عمرو ذى الأذعار»و حمزه اصفهانى (152) و مسعودى (153) و كُليكرب بن تُبّع» ثبت كرده اند.

به نوشته ابن اسحاق وى همان كسى است كه به مدينه آمد و دو دانشمند يهودى را فرا خواند و خانه كعبه را گرامى داشت و آن را پرده پوشانيد و به آيين كليمى در آمد و مردم يمن را به آن دين فراخواند. (154)

از اين جا معلوم مى گردد برخلاف حضور افسانه و اساطير در روايات اخباريان، از قرن چهارم ميلادى اين روايات با نبشته هاى يمنى تا حدودى هماهنگى پيدا مى كنند و به واقعيت هاى تاريخى نزديك مى شوند.

پس از ملكى كرب، أب كرب أسعد به پادشاهى رسيد و عنوان تازه «واعربهموطودم و تهمتم» يعنى «عرب هاى آن در كوهستان ها و تهامه ها» را بر خويشتن افزود و خود را «پادشاه سبأوذى ريدان و حضرموت ويمنت و عرب هاى آن در كوهستان ها و تهامه ها» خواند. (155) اين به نشان سلطه وى بر اعراب بيابان گرد مى باشد كه نام آن هارا جزو لقب خود قرار داده است. دخالت اين اعراب بيابان گرد در سياست جنوب رفتار حكومت هاى آن را به شيوه قبيله اى نزديك كرده و به اختلافات و درگيرى هاى داخلى آنان كمك نموده است. آن گونه كه محقق تاريخ عرب جوادعلى مى نويسد: اينان در زمان أب كرب أسعد تأثير آشكارى در سياست جنوب داشته و مى توانسته اند دگرگونى هاى بزرگ در وضع سياسى آن پديد آورند. (156)

پس از أب كرب أسعد به نوشته gamme «حسان يهأمن» و سپس «شرحبيل يعفر» حكومت كردند. (157) به نوشته حمزه اصفهانى حسان به دست برادرش عمرو كشته شد و پس از مدتى نيز عمرو به هلاكت رسيد (158) و شيرازه قبايل حِمْيَر از هم گسيخت و همگى پراكنده شدند. (159)

كتيبه هاى يمنى پراكندگى حِمْيَريان را مربوط به شكاف برداشتن سد مأرب به سال 565 حِمْيَرى يا 450م مى دانند. نبشته يكصد سطرى شماره 554 گلازر از شرحبيل يعفر با عنوان «پادشاه سبا و ذى ريدان و حضرموت و يمنات و اعراب آن در نجد و تهامه ها» ياد مى كند كه پادشاه از قبايل حِمْيَر و حضرموت كمك خواسته تا سد را تعمير كند ولى برخلاف هزينه هاى سنگين و كار چندين هزار كارگر مجدداً آب بند شكسته شد و بسيارى از قبايل پراكنده شدند (160) و از اهميت مأرب كاسته شد و بر اعتبار صنعا افزوده گرديد. (161)

بدين سان از قرن سوم تا پنجم ميلادى بسيارى از قبايل عرب جنوبى و نزارى علاوه بر آن كه با شتران خود كمك كار بازرگانى سبئيان و حِمْيَريان بودند با اسبان و جنگجويان خود به ارتش شاهان سبأ پيوستند و در سياست جنوب تأثير گذاشتند. «از بين رفتن تمايزهاى ميان اعراب و حِمْيَريان و عربى شدن تدريجى جنوب نيز مربوط به همين زمان است و اين فرآيندى بود كه در قرن ششم سريع تر شد». (162)

به نظر فيلبى پس از شرحبيل يعفر فرمانروايى به «عبدكلال» رسيد وى كاهن و از بزرگان قبيله اى بوده كه به طمع پادشاهى به پا خاسته و چيره شده است. (163) حمزه اصفهانى نام عبد كلال را به صورت عبيدبن كلال بن مثوب آورده و وى را پيرو آئين مسيح دانسته است. (164) بدين صورت روشن مى گردد رقابت بر سر تصاحب فرمانروايى آتش جنگ و ستيز ميان قبايل حِمْيَرى را برافروخته و به تضعيف موقعيت آنان منجر گرديده است.

در سال 460 ميلادى يمن داراى پادشاهى به نام شرحبيل يكف گشت كه بر پايه برآورد فيلبى و هومل پادشاهى اش در سال 470م به پايان رسيد. (165) پس از وى دو پسرش «معدى كرب ينعم» و «لحيعث ينوف» تا 495م فرمان رانده اند. (166) لحيعث ينوف همان است كه در منابع اسلامى به نام «لخيعه بن ينوف ذوشناتر» خوانده شده و او را مردى از قبيله حِمْيَر و بدكاره دانسته اند كه مدت پادشاهى او بيست و هفت سال و به دست يوسف ذونواس كشته شده است. (167)

كاوش گران بر نبشته اى دست يافته اند كه فيلبى شماره 228 روى آن گذاشته است. در آن معدى كرب يعفر پادشاه سباوذى ريدان و حضرموت ويمنت و اعراب آن در كوهستان و تهامه خوانده شده و تاريخ 631 حِمْيَرى برابر 516م را دارد. وى اندكى پيش از ذونواس فرمان مى رانده است. در اين نبشته كلماتى بريده از هم مثل سبأ، حِمْيَر، رحاب و اعربهمو(اعراب آن).... كِدت و مذحجم و بنى ثعلبت و مذر آمده است. واژه اعراب كه پيش از كنده آمده است نشان اين است كه اين قبيله بيابان گرد بوده و سكونت گاهى ثابت نداشته (168) از اين رو فرمانروايان يمن براى سركوب دشمنان خود از آن سود مى جسته اند.

از اين نوشته معلوم مى گردد از نيمه دوم قرن پنجم ميلادى پادشاهى يمن در حال تبادل و آشوب داخلى بوده و آشوبى بزرگ در يمن به وقوع پيوسته كه قبايل نامبرده شده در آن شركت داشتند و در نتيجه نيروهاى سياسى عمده يمن ضعيف شده راه براى دخالت مجدد حبشيان هموار گشته است. آن گونه كه پژوهشگر تاريخ عرب جوادعلى روشن نموده است كه: «و اين به علت دشمنى ها ميان قبايل و پيدايش روحيه قبيله اى بود كه همكارى را جز در چهارچوب منافع قبيله اى روا نمى دارد». (169) پيكار و ثار و غارت عامل حيات بود و انتقام امر مقدسى بود كه درگيرى ها را گسترش مى داد به همين روى نظم و امنيت از يمن رخت بر بسته بود.

اوضاع سياسى يمن در روزگار ذونواس:

فرجام فرمانروايى حِمْيَريان با «يوسف اسار» است كه اخباريان او را چنين معرفى كرده اند.«زُرْعه ذونواس بن تبان اسعد ابوكرب بن ملكى كرب بن زيدبن عمرو». وى پس از در آمدن به آيين يهودى نام خود را يوسف گذاشت و بر مسيحيان نجران سخت گرفت و بيست هزار نفر از آنان را كشت (170) كه در قرآن به رفتار زشت ذونواس اشارت رفته است. (171)

كاوش گران دو نبشته مهم به دست آورده اند كه به شماره 507 و 508 ريكمانس (172) مى باشد. در آن به جنگ هايى ميان حبشيان و پادشاهى به نام يوسف اسار اشاره شده است و از او تنها با عنوان «ملكن يسف أسار» نام برده شده و آن عنوان بلند براى او نيامده است و دانسته مى شود كه حكومت او تمام يمن را در بر نمى گرفته بلكه بخش هايى از آن را شامل مى شده است. حبشيان بخشى از يمن و از آن ميان پايتخت حِمْيَر يعنى ظفار را در اشغال خود داشتند و اَقْيال بر سر فرمانروائى با يكديگر در ستيز بودند و هر كدام اقطاعات مستقلى داشتند و با پادشاه در حكمرانى و سلطنت در نزاع بودند. (173)

در نبشته 508 از جنگ هايى ميان يوسف اسار و حبشيان و متحدانشان از اَقْيال يمن سخن به ميان آمده است و در بالاى شهر نجران با دشمنانش كه از قبايل «بنى أزأن» شهريان و بيابان گردان قبايل همدان و بيابان گردان كدت (كنده) و مراد و مَذْحِج گرد آمده بودند، جنگيده و بر حبشيان و متحدان شان زيان هاى بسيار فرود آورده است. در ارتش يوسف اسار اَقْيال و بزرگانى از «يزان» با قبايل شان همراه وى بوده اند. (174) در پى اين پيروزى ها يوسف هيأتى را به حيره فرستاد تا خبر پيروزى هاى خود را به اطلاع منذر پادشاه حيره برسانند. آمدن نمايندگان يوسف به حيره همزمان با ورود هيأت نمايندگى روم به سال 524 م به حيره بود. (175)

بدين ترتيب يمن در حوالى سال 525م آوردگاه پيكارهاى ارتش يوسف اسار و هم پيمانانش با حبشيان و متحدانشان گرديده بود. اين جنگ ها به ضعف سياسى، نظامى و اقتصادى يمن منجر شده بود و به همين جهت حبشيان موفق شدند بر سراسر يمن چيره شوند.

اوضاع سياسى يمن در قرن قبل از ظهور اسلام:

پس از كشتار نجرانى ها به وسيله ذونواس مردى سبائى به نام «دَوس ذوثعلبان» از يمن گريخت و شكايت به نجاشى پادشاه «اكسوم» حبشه 2 برد. (176) به نوشته پروكوپيوس وى «هلستيوس» نام داشت. (177) يوستينيانوس امپراتور روم در نامه اى از نجاشى موكداً خواستار دخالت در جنوب عربستان شد (178) و كشتى هايى نيز در اختيار حبشيان قرار داد. (179) به اين ترتيب حبشيان به تحريك روم آماده حمله به يمن شدند. لشكركشى حبشيان در عيد «پانكوت» سال 525م با مراسم دينى با شكوهى در كليساى جامع اكسوم آغاز شد. (180) از اكسوم هفتادهزار نفر به فرماندهى يكى از سرداران حبشى به نام «ارياط» به يمن فرستاده شد. (181) ارياط با موفقيت پاى در خاك يمن گذاشت و ذونواس را شكست داد و چندين سال حكومت كرد. (182) حبشيان چون سرزمين حاصلخيز حِمْيَريان را ديدند در همان جا رحل اقامت افكندند (183) ولى پس از مدتى يكى از سرداران ارياط به نام «ابرهةبن اشرم» (184) بر ارباب خود شوريد و ارياط را از پاى درآورد و بر حكومت يمن دست يافت. (185)

حِمْيَريان در حمله حبشيان خسارات فراوان ديدند و از عزت و سربلندى به حضيض ذلت افتادند. «ذوجدن حِمْيَرى» يادآورى مى كند ويرانى هائى را كه ارياط بر دژهاى يمن وارد ساخت از جمله ويرانى قلعه هاى «سِلحين»، «بَينون» و غُمدان بود كه همانندى نداشتند و مى گويد:

آسان گير كه گريه آنچه را رفته باز نمى گرداند
خويشتن را از تأسف مردگان به هلاكت نينداز
بَينون برفت و اثرى از آن باقى نماند
و بعد از سِلحين مردم خانه ها بنا كنند (186)
در روايات اسلامى حمله حبشيان به يمن را به واسطه كمك به مسيحيان دانسته اند ولى مسئله ديگرى نيز در اين رابطه بى تأثير نبوده است و آن:

رقابت و دشمنى شديد سياسى نظامى و اقتصادى روميان با ايرانيان بود به گونه اى كه بتوانند از منابع اقتصادى و تجارت يمن بهره مند گردند و از قواى حبشى ها و حِمْيَرى ها عليه ساسانيان استفاده كنند. آن گونه كه پروكوپيوس مى نويسد: «ژوستى نين (187) به فكر افتاده بود كه با حبشى ها و حِمْيَرى ها متحد شود و آسيبى به ايران برساند (188) و اشاره دارد «ژوستى نين فرستاده اى به نام «ژوليانوس» (189) به نزد هلستيوس و حبشيان فرستاد و از آن ها خواست با روميان متحد شوند و عليه ايرانى ها بجنگند و به حبشى ها خاطر نشان نمود كه اگر ابريشم از هندوستان بخرند و به روميان بفروشند هم خود آن ها سود هنگفت خواهند برد و هم از رفتن پول رومى ها به جيب دشمنان ايشان يعنى ايرانى ها جلوگيرى خواهند كرد. از حِمْيَرى ها درخواست كرد كه با لشكرى جرار به خاك پارسيان بتازند». (190) ولى هيچكدام نتوانستند كارى از پيش ببرند زيرا ايرانى ها به هندوستان نزديك تر بودند و تجارت ابريشم در اختيار آن ها بود و لشكركشى حِمْيَريان به خاك ايران به واسطه صحراى وسيع باير كه مسافرت در آن بسيار دشوار است و حِمْيَريان نيروى برابرى و ستيزه با ايرانيان را ندارند، ممكن نيست. بعدها نيز ابرهه چون اساس پادشاهى خود را مستقر ساخت به ژوستى نين وعده حمله به خاك ايران را داد ولى چون متوجه خطرات آن شد و از اين كار منصرف شد. (191)

بدين صورت يمن از سياست رقابت آميز نظامى و اقتصادى بين دو قدرت جهانى روم و ايران مصون نماند، ولى ايام حكومت حبشيان بر يمن على رغم بعضى از اقدامات عمرانى براى تحكيم سلطه خود مثل تعمير سد مَآرِب، ساختن دژها و عبادت گاه ها به واسطه ظلم و ستمگرى و خشونت با شورش هاى بسيار روبرو شدند. آن گونه كه از يك سنگ نبشته ابرهه به مناسبت تعمير آب بند مَآرِب كه تاريخ 657 حِمْيَرى برابر با 542م (192) را دارد و به شماره Glaser 618 و CIH 514 ثبت شده است، خبر از شورش بزرگى به وسيله يكى از بزرگان سرشناس يمن به نام «يزيدبن كبشه» كه عامل و نماينده ابرهه بر قبيله كِنْدَه بود با همكارى اَقْيال سبائى عليه ابرهه مى دهد كه ابرهه با همراهى بعضى از قبايل يمنى موفق به سركوبى شورش شد. (193)

پس از سلطه حبشيان بر يمن «آنان شهرها را ويران كردند و مردان را كشتند و زنان و كودكان را به اسارت گرفتند» (194) و بر اثر اين اعمال ظالمانه اخراج حبشى ها آرزوى قلبى مردم يمن گشته بود و بارها شورش كردند ولى هر بار شكست مى خوردند زيرا اين شورش ها يكپارچه نبود. (195) حبشيان نيز بين اَقْيال و رهبران قبايل رقابت و دشمنى ايجاد كرده بودند و اين امر به هرج و مرج سياسى در يمن و تضعيف رهبران يمنى در برابر حبشيان كمك مى كرد.

از سنگ نبشته ابرهه كه در بالا آمد به حضور نمايندگان و سفراى (باعنوان محشكت) روم، حبشه و ايران اشاره رفته است و اين نشان از اهميت يمن براى هر دو قدرت جهانى آن روزگار دارد و برخلاف اينكه ابرهه عنوان نايب السلطنه پادشاه حبشه را داشت حكايت از حكومت مستقل وى دارد.

ابرهه مسيحى متعصبى بود و اهتمام در نشر مسيحيت در ميان مردم يمن داشت و كليساها و عبادتگاه هاى زيادى از جمله در صنعا، نجران و ظُفار بساخت. در اين زمان كشيشان و مبلغان بسيار مشغول تبليغ مسيحيت در بين حِمْيَريان بودند. (196) مشهورترين كليسائى كه ابرهه با كمك فراوان نجاشى ساخت در صنعا و نام آن را «قُلَّيس» نهاد. (197) اين نام از اكلزياى Ekklesia يونانى به معناى معبد است. (198)

رفت و آمد زائران به مكه و بى اعتنايى به قلّيس و رونق تجارى اين شهر، ابرهه را برانگيخت تا نسبت به موقعيت مكه عكس العمل نشان دهد. در روايات اسلامى آمده است: مردى از كنانه معبد قُلّيس را ملوّث ساخت و ابرهه قسم ياد كرد كه خانه كعبه را ويران خواهد كرد (199) و يا نوشته اند: بر اثر آتش آن مرد آتش به قُلّيس افتاد و آن را بسوخت. (200)

به همين روى ابرهه با شصت هزار نفر از حبشى ها و يمنى ها با چند پيل به سوى مكه رفت و آن گونه كه در قرآن آمده است (201) ،گرفتار بلا شد و قسمت اعظم سپاهش نابود شدند و هنگامى كه به يمن بازگشت مرد و فرزندش «يكسوم» جانشين پدر شد و پس از وى فرزند ديگرش «مسروق» به حكومت رسيد. او بر مردم يمن سخت گرفت و بيش از پدر و برادر ستم كرد. (202) در تمام دوران سلطه حبشيان از سال 525م تا 575م (203) مردم يمن روزگار سختى را گذراندند (204) و از تحقير و خوارى رنج مى بردند و «على رغم هشت خانواده حِمْيَرى كه پيش از ورود حبشيان در حكومت با يكديگر تبادل داشتند، حبشيان سعى داشتند تمام مقامات حكومتى را از دست يمنيان خارج كنند». (205)

ايرانيان و يمن:

طى نيم قرن حكومت حبشيان شريان هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى يمن زير بار سلطه آنان درهم فرو ريخت. سرانجام يكى از اهالى يمن به نام «سيف بن ذى يَزَن» از قبيله «يَزن» حِمْيَرى به درخواست اهالى اين سرزمين براى رهايى از بار ذلت حبشيان، به دربار «خسروانوشيروان» رفت و از وى كمك طلبيد. پادشاه ساسانى سرانجام سپاهى كه تعداد آن ها بالغ بر 7500 نفر بود (206) به فرماندهى «وهرز» (207) از دليران و بزرگان كه نامش «خرزاد» پسر «نرسى» (208) و اسپهبد ديلم (209) بود را به يمن فرستاد.

بدين سان در منابع اسلامى ارسال سپاه به يمن را پاسخ به درخواست سيف بن ذى يَزن دانسته اند. ولى با دقت و امعان نظر در روابط سياسى و اقتصادى روم و ايران در مى يابيم مسئله ديگرى در اين رابطه مؤثر بوده است.

انوشيروان در صدد بود تا نفوذ خود را كه از پيش بر سواحل جنوبى خليج فارس وجود داشت بسط دهد و به نفوذ روميان و هم پيمانانشان خاتمه بخشد و بازارهاى مهم و بنادر تجارى و تنگه استراتژيك باب المندب را در اختيار گيرد. از متن ابن اسحاق نيز برمى آيد كه جذابيت اقتصادى يمن كه سيف پيش چشم انوشيروان آورد، (210) بى تأثير نبوده است.

شايان توجه است كه منابع اسلامى نيروهاى وهرز را هشتصد زندانى (211) ثبت كرده اند و اين رقم نمى تواند صحيح باشد، زيرا انوشيروان به خوبى مى دانست كه در يمن نه تنها با نيروهاى عظيم حبشى ها درگير خواهد شد بلكه به مقابله با منافع سياسى و اقتصادى روميان و متحدان آن ها حبشيان، خواهد رفت. اگر چه وى به كمك يمنى ها و حِمْيَريان اميد داشت ولى شايسته منافع وى نبود كه با يك نيروى ضعيف و بدون روحيه پا در مبارزه اى بگذارد كه سپاه دشمن بالغ بر يكصد هزار نفر بودند. (212) به هر روى روشن است كه افسانه فرستادن هشتصد نفر زندانى به يمن براى طرح افتخارات و نشان دادن عظمت ايرانى و ضعف و زبونى حبشى ها ساخته شده است. همچنين انتخاب و هرز كه از صاحب منصبان بود و لقب هزارمرد داشت، (213) و كسرى او را برابر با هزار سوار مى گرفت، (214) حكايت از اهميت اين لشكركشى براى انوشيروان دارد.

پس از مقابله وهرز و سيف با سپاه مسروق، وهرز موفق شد وى را از پاى در آورد. بسيارى از حبشيان كشته شدند و بقيه به هر سوى گريختند. وهرز وارد صنعا شد (215) و خبر پيروزى خود را به انوشيروان نوشت. وى دستور داد سيف را پادشاه يمن كند و بر وى باج و خراجى معين نمود كه هر سال بپرداَزْد (216) و مقرر كرد ايرانيان از يمنيان زن بگيرند ولى يمنى ها از آن ها زن نگيرند. وهرز تاجى بر سر سيف گذاشت و او را بر پادشاهى مستقر كرد و جمعى از همراهان خود را در يمن به جاى گذاشت (217) و به ايران بازگشت. چون اخبار موفقيت سيف به قبايل عرب رسيد فرستادگان اشراف و بزرگان عرب به تهنيت بازگشت پادشاهى، بر فراز كاخ غُمدان به حضور سيف رسيدند. پس از چهار سال كه از حكومت سيف گذشت (218) وى را بكشتند. شايد هم بتوان گفت كه به تحريك ايرانيان سيف كشته شده باشد زيرا وقتى خبر شورش به انوشيروان رسيد و هرز را با چهار هزارنفر به سوى يمن فرستاد. وى نيز شورش را سركوب كرد و از جانب انوشيروان بر يمن حكومت كرد (219) و كارگزاران خود را بر مخاليف يمن فرستاد. (220)

وهرز مدت پنج سال با موفقيت حكومت كرد (221) و از دنيا رفت. پس از وى پسرش «مرزبان» به جانشينى وهرز گمارده شد و پس از مرگ مرزبان پسرش «تَيْنُجان» به امارت رسيد (222) و پس از وى «خُرَّخَسْرَو» به حكومت يمن گمارده شد كه خسرو پرويز او را عزل و به جاى وى «باذان» را فرستاد. همو كسى است كه با نامه رسول الله(ص) (223) به سال هشتم هجرى اسلام آورد و به پيروى از باذان ابناء و ايرانيانى كه در يمن بودند اسلام آوردند. (224) باذان اسلام خود را براى رسول خدا(ص) نوشت و هيأتى را براى بيعت با پيامبر(ص) به مدينه فرستاد و رسول الله(ص) به آنان گفتند: «شما از ما و به سوى ما اهل بيت مى باشيد». (225) پس از باذان دادويه داعيانى نزد ابناء فرستاد و آنان اسلام آوردند. (226) پذيرش آزادانه اسلام به وسيله ايرانيان يمن از اهميت به سزائى برخودار است و در روند گسترش اسلام در يمن و بعد نيز در ايران بسيار مؤثر واقع گرديد.

بدين صورت پس از سلطه فارسيان يمن يك استان ايرانى شد و از سوى تيسفون مستقيم اداره مى شد و حكّام ايرانى يمن، اموال و خراج زمين (227) و عشريه از بازار عدن كه در اول ماه رمضان و بازار صنعا كه در نيمه ماه رمضان برپا مى شد، (228) مى گرفتند و از طريق دريا و زمين براى پادشاه ايران مى فرستادند. (229) آنان لشكرى از آسواران تشكيل دادند كه حركت هاى مخالف خود را به وسيله آن سركوب مى كردند. (230)

پارسيان چون به يمن وارد شدند اجتماعاتى را در نقاط مختلف آن كشور شكل دادند و چون پيوندهاى سببى با مردم يمن برقرار كردند به مرور زمان بر جمعيت شان افزوده شد كه در منابع به احفاد و اخلاف آنان «ابناء» گفته مى شود. «ابناء از وحدت و يكپارچگى قبيله اى برخوردار نبودند و به نام خانوادگى خود مشهور بودند. خانواده هائى مثل باذان، «سردويه»، «مهرويه»، «زنجويه»، «بردويه»، «جندويه» و «بوذرجه» به صورت خاندان هاى اشرافى در يمن ظاهر شدند». (231) خاندان باذان از مالكان عمده زمين و تجار بزرگ در صنعا و ذَمار (232) بودند و خود وى نيز بستان مخصوصى به نام «الدينباذ» در صنعا داشت. (233) بدين ترتيب ايرانيان از سال 575م به سان سروران بر يمنى ها حكمرانى كردند ولى در اواخر از نفوذ آنان كاسته شده بود و اقتدار آنان در همه مخاليف يمن گسترده نبود و به شهرهاى صنعا و عدن و اطراف (234) اين دو شهر محدود مى گشت.

پس از كاهش نفوذ پارسيان رهبران قبايل و بزرگان سرشناس يمن دره ها و مناطق تحت تصرف خود را به طور مستقل اداره مى كردند و روابط مشخصى با آنان داشتند. آن گونه كه در منطقه «جوف» نجران رؤساى قبايل مَذْحِج و «خَولان» اجتماعى را در «مَذاب» جوف تشكيل دادند و لشكر عظيمى عليه باذان حاكم ايرانى آراستند ولى ديگر رهبران قبايل دعوت آنان را اجابت نكردند و باذان نيز براى مقابله با اين اتحاد با «عمروبن حارث شاكرى» و «عمروبن يزيدبن ربيع حاشدى» از قبيله همدان پيمانى بست كه آنان يكديگر را در جنگ عليه دشمنان يارى كنند. (235)

به وضوح روشن است كه اتحاد مَذْحِج و خَولان عليه پارسيان و پيمان باذان با همدان حكايت از ضعف سياسى عمّال ايرانى در هنگام ظهور اسلام دارد. رازى دلايلى را كه چرا همه شاخه هاى هَمْدان به اين اتحاد وارد شدند بيان نمى كند (236) ولى اين واقعيتى است كه هَمْدان قصد داشته «تا نفوذ خود را در نواحى تحت كنترل مَذْحِج در نواحى بالائى جوف گسترش دهد و با اتحاد مَذْحِج و متحدينش مقابله كند» (237) زيرا اين اتحاد تهديدى براى منافع هَمْدان به حساب مى آمد.

موقعيت سياسى ايرانيان نيز در بين قبايل معدى نيز ضعيف شده بود به گونه اى كه وقتى باذان كاروانى از لباس هاى يمنى و مشك و عنبر و خورجينى محتوى كمربندهاى زرين براى خسرو پرويز فرستاد در محلى به نام «حَمَض» (238) بنى حنظلةبن يربوع شاخه اى از بنى تميم به آن شبيخون زدند و محافظين كاروان را كه از «بنوجعيد» و آسواران بودند كشتند و اموال آن را غارت كرده و بين خود تقسيم كردند. چون اين خبر به اسوارانى كه در هجر بودند رسيد به سوى بنى حنظله حركت كردند و در محلى به نام «حَرض» به سختى با يكديگر جنگيدند و ايرانيان شكست خورده و به صورت وحشتناكى كشته شدند. (239) بدين صورت شكست ساسانيان در اين جنگ و در پيكار «ذوقار» (240) افسانه شكست ناپذيرى آنان را در هم ريخت و اين زمينه اى براى فتوحات آينده مسلمانان در قلمرو ساسانيان گرديد.

شايان توجه است كه تا هنگام ورود اسلام به يمن بيش از يك قرن بود كه اين سرزمين در زير سلطه بيگانگان رنج مى برد و عمده مقامات كليدى و نظامات حكومتى از دست آنان خارج شده بود و رقابت بين دو امپراتورى بزرگ روم و ايران و سلطه طلبى آن دو بر سر تصاحب اين سرزمين يا نفوذ در آن و به دست گرفتن شاهرگ هاى اقتصادى يمن به تخريب اوضاع سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى يمن منجر شده بود. اين نكته از شمار اندك آثار باستانى و كتيبه هاى به خط مسند به جاى مانده از اين دوره نسبت به روزگاران پيش از خود روشن مى گردد. پادشاهى هاى باستانى يمن مثل مَعين، قَتبان و سبأ از يمن رخ برتافته بود و نظامات قبيله اى بر يمن چهره مى نمود، و اين قبايل چنان با يكديگر در نزاع و ستيز بودند و نيروى يكديگر را به گونه اى تحليل برده بودند كه رؤساى قبايل و بزرگان سرشناس حِمْيرى نتوانستند در مقابل حبشيان مقاومت كنند و سرانجام يمن اشغال شد و براى بيرون راندن دشمن متوسل به نيروى سوم يعنى ايرانيان شدند و حبشيان را بيرون كردند ولى بيش از چهار سال توانائى حفظ حكومت خود را نداشتند و ساسانيان مجبور به دخالت مستقيم در يمن شدند.

ظن قوى اين است كه نظامات كهن يمن از يك نظام سازمان يافته منظم كه پادشاهى در يك دودمان ثابت و مستمر باشد، برخودار نبود. آن گونه كه طبرى باز نموده است: «پادشاهان يمن را نظامى نبوده است. يكى از رؤساى شان بر مخلاف خود پادشاه مى شد و قلمروش از آن تجاوز نمى كرد. اگر چه بعضى هم از مخلاف خود مسافتى دراز مى پيمود و دورتر مى رفت، نه از اين رو بود كه از پدر پادشاهى را به ارث برده و نه پسرش از او ارث مى برد. مثل راهزنان سرگردان كه به هنگام غفلت اهالى به جائى دستبرد مى زنند و چون تعقيب شوند قرار نمى گيرند، پادشاهان يمن همچنين بودند، گاه يكى از آن ها از مخلاف خود بيرون مى آمد و به قصد جنگ و غارت دور مى شد وبر سر راه به هر چه مى رسيد مى ربود ولى از بيم آن كه اموال غارت شده را باز پس گيرند به مكان خود باز مى گشت بى آن كه مردمى كه بيرون از مخلاف او هستند از او فرمانبردارى كنند يا به او خراج بپردازند». (241)
بدين ترتيب تا ظهور اسلام يك نظام پادشاهى موروثى كه به طور مستمر بر يمن حكمرانى داشته باشد وجود نداشت و قبايل و نيروهاى سياسى متعدد بر يمن حكومت داشتند. و از قرن چهارم ميلادى نظام حكومت سبأ شكل قبيله اى داشت. سراسر قرن پيش از اسلام بيگانگان بر يمن حكمرانى داشتند و «كشور حِمْيَرى با سابقه فراوان قديمى پاره پاره شد و با سقوط آن تمام يك تمدن از ميان رفت». (242)

1-همان

2-همان

3- چون آواهاى خط مسند ناشناخته است در خواندن آن اتفاق نظر نيست.

4- jamme.

5- shamiryuharish.

6- Hadhramaut.

7- جوادعلى، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، دارالعلم للملايين، 1969 م، الجزءالثانى، ص 553.

8- Glaser.

9- CIH.

10- همان، ص 548.

11- همان، ص 530.

12- اين كلمه در جغرافياى تاريخى يمن بسيار استعمال مى شود و به معنى رستاق و جمع آن مخاليف است.ر.ك ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، دارصادر، الجزءالاول،ص 037 سرزمين يمن به قطعه هايى موسوم به مَحفِد تقسيم مى شده است و هر محفد شامل چند قلعه يا قصر بوده است. از مجموع چند مَحفِد و قريه هاى آن حوزه اى به نام مخلاف تشكيل مى شده است كه حكمران آن حوزه را قَيْل مى ناميدند. هر قلعه يا قصر متعلق به شيخ يا اميرى بوده است كه از نام آن قلعه با كلمه ذولقب مى يافته است مثل ذوغمدان يعنى دارنده قصر غمدان ر.ك مسعودى، مروج الذهب، تحقيق محمدمحى الدين عبدالحميد، بيروت، دارالمعرفه،ط المجلدالثانى، ص 89 و على اكبر فياض، تاريخ اسلام، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1369ش، ص 28 يعقوبى نام هاى هشتاد و چهار مخلاف را آورده است.ر.ك: البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356ش، ص 98؛ تاريخ، ترجمه محمدابراهيم آيتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362ش، جلد اول، 245.

13- قَيل به حكام يمن مى گفتند كه پايگاهشان فروتر از پادشاهان بوده است. رك. محمدبن الحسن ابن دريد، الاشتقاق، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، بغداد،مكتبةالمثنى، 1399ه، الجزءالثانى، ص 530 و محمدبن احمدبن يوسف خوارزمى، مفاتيح العلوم، ترجمه حسين خديوجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى،1362ش، ص 121.

14- جوادعلى، پيشين،الجزءالثانى،ص 530.

15- Von wissmann.

16- همان،ص 530 و 548

17- همان، ص 531

18- مسعودى، پيشين، الجزءالثانى،ص 89

19- ياقوت حموى، پيشين، الجزءالخامس،ص 447 ذيل كلمه يمن

20- مسعودى، پيشينن، الجزءالثانى، ص 69

21- ياقوت، پيشين، الجزءالخامس،ص 447ذيل كلمه يمن

22- جوادعلى، المفصل، الجزءالثانى، ص 531

23- داوود كريملو، كتاب جمهورى يمن، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، 1374ش، ص 5

24- حسن بن احمدبن يعقوب همدانى، صفة جزيرةالعرب، تحقيق محمدبن على الاكوع، بغداد، دارالشؤون الثفافة العامة، 1989م، ص 90

25- ابن خرداذبه، مسالك و ممالك، ترجمه سعيد خاكرند، تهران، مؤسسه مطالعات و انتشارات تاريخى ميراث ملل، 1371ش، ص 134

26- داوود كريملو،پيشين،ص 5

27- Paul dresch, tribes Government and history in yemen, oxford, clarendon pre,ss 1993, P8.

28- Sadah.

29- Al-jawf.

30- Shabwa.

31- Al-mahrah.

32- ياقوت، پيشين، الجزءالثانى، ذيل كلمه حضرموت.

33- محمدبن على الاكوع الحوالى، پپشين، ص 129.

34- همان، ص 130.

35- Adan.

36- Almakha.

37- داوود كريملو، پيشين، ص 11 و 4

38- Tihameh.

39- Paul dresch,op.cit.P8.

40 - داوود كريملو، پيشين، 4.

41- Paul dresch,op.cie.P12.

42- فليپ حتى، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات آگاه،1366ش، ص 8

43- همان،ص 20

44- Encyclopaedia universali,s pari,s 1985, Ethiopie.

45- The new Encyclopaedia Britannica, v10, P278, saba.

46- قرآن مجيد، سوره فجر، 6-14

47- Horsfield.

48- Safignac.

49- Glidden.

50- دكتر هادى عالم زاده، بهار 1372ش، تحقيقى در نژاد و انساب و طبقات عرب، فصلنامه مشكوة، شماره 38، ص 59

51- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 42

52- ابن خلدون، العبر، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1391ه ق، الجزءالثانى،ص 7 و 8

53- كتاب مقدس، عهد عتيق، چاپ لندن، 1932م، سفر پيدايش باب 10، آيه 26

54- ر.ك مسعودى، پيشين، المجلدالثانى ص 51 و 111. و ابن خلدون، پيشين، الجزءالثانى، ص 32 - 7. و ابن هشام السيرة النبويه، مصر، مطبعه مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1375ه ق، القسم الاول، صفحه 5-8 و جوادعلى، پيشين، الجزءالاول، ص 392 و 354.

55- فليپ حتى، پيشين، ص 41 و شوقى ضيف، تاريخ ادبى عرب العصرالجاهلى، ترجمه عليرضا ذكاونى قراگزلو، تهران، انتشارات اميركبير، 1364ش، ص 33

56- فليپ حتى، پيشين، ص 50

57- تورات، كتاب اشعياء باب 13، آيه 20 و كتاب ارمياء، باب 3، آيه 2

58- قرآن مجيد، سوره توبه آيه هاى 90 و 97 و 98 و 99 و 101 و 120 و سوره احزاب آيه 20 و سوره فتح آيه 11 و 16 و سوره حجرات آيه 14

59- تورات، سفر پيداش، باب 10، آيه 26 -

60-ابن هشام، پيشين، القسم الاول،ص 7و طبرى، تاريخ، بيروت ،مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1409هق، الجزءالاول، ص 141و

محمدبن الحسن بن دريدالازدى، پيشين، الجزءالثانى، ص 361

61- ابى عبيدمعمربن المثنى، ايام العرب قبل الاسلام، تحقيق عادل جاسم البياتى، بيروت، عالم الكتب، 1407ه ق، الجزءالثانى، ص 29 و ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارالفكر، 1398ه ق، الجزءالاول، ص 310

62- مسعودى، پيشين،الجزءالثانى، ص 72

63 - كُميت بن زيد اسدى، هاشميات، به تفسير ابى رياش احمدبن ابراهيم، تحقيق داود سَلّوم، نورى حَمِّودى، بيروت، عالم الكتب، مكتبة النهضةالعربيّه، 1406 ه، ص 300. كُميت در قصيده ديگرى به نام المُذَهَّبه شامل حدود سيصد بيت همه قبايل يمنى را مذمت كرد و در آن به فضايل و مناقب خاندان عصمت پرداخت - خالدبن عبدالله چون از اشعار اين شاعر آزاده باخبر شد دستور داد او را به زندان انداختند. كميت به كمك همسرش از زندان گريخت تا اين كه هشام بن عبدالملك او را بخشيد. وى سرانجام به سال يكصد و بيست وشش به دست لشكريان يوسف بن عمر ثقفى هوادار خالد كشته شد. ر.ك ابن اعثم، الفتوح، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406 ه، المجلدالرابع، ص 295، ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارالكفر، 1398 المجلدالرابع، ص 282؛ ابن خلّكان، پيشين، المجلد الخامس، ص 220؛ عبدالقادربن عمر البغدادى، خزانةالادب، القاهره، مكتبةالخانجى، 1409 ه، المجلدالثالث، ص 179. شايان توجه است ديدگاه مسعودى كه كُميت را عامل تشديد عصبيت قبيله اى دانسته است پسنديده نيست و عامل گسترش عصبيت نظام اموى بود. مروج الذهب، المجلد الثالث، ص 244.

64- دعبل بن على، ديوان، تحقيق محمديوسف نجم، بيروت، دارالثقافة، 1962م، ص 148 قصيده شماره 204

65- شوقى ضيف، پيشين، ص 63

66- معلقات سبع، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران، سازمان انتشارات اشرفى، 1357ش، ص 84

67- عمروبن كلثوم، ديوان، تحقيق اميل بديع يعقوب، بيروت، دارالكتاب العربى، 1411ه ق، ص 75 و 88

68- يعقوبى، پيشين، ج اول، ص 248

69- جوادعلى، پيشين، الجززءالاول، ص 493

70- Minaean.

71- Encyclopaedia, Britannica, V2,P75, Arabia.

72- Garnau.

73- فليپ حتى، پيشين، ص 68، عدنان ترسيسي، بلاد سبأ و حضارات العرب الأولى، بيروت، دَارُ الفِكر المُعاصر، 1410 ه، ص 53.

747- Hommel

75- Encyclopaedia, Britannica, V2, P76, Arabia.

76- Philby.

77- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 77

78- Encyclopaedia, Britannica, V2, P76, Arabia.

79- Yathil.

80- Beragish.

81- نام محلى است بين شام و وادى القرى. ر. ك يا قوت حموى، پيشين، الجزءالرابع، ذيل كلمه عُلا

82- Encyclopaedia, Britannica, V2, P76, Arabia.

83- جوادعلى 0، پيشين، الجزءالثانى، ص 241

84- Gataban.

85- Encyclopaedia,Britannica,V2,P76,Arabia.

86- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 179

87- Bayhan(Beihan).

88- Timna.

89- Encyclopaedia,Britannica,V2,P76,Arabia.

90- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 222

91- Encyclopaedia,Britannica,V2,P76,Arabia.

92- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 218

93- Ausan.

94- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 498

95- Encyclopaedia,Britannica,V2,Arabia,P76.

96- Encyclopaedia,universali,sV7,Arabie.

97- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 498

98- حسن بن احمدبن يعقوب همدانى، الاكليل من اخباراليمن وانساب حِمْيَر،بيروت، الداراليمنيه، 1408ه ق، الكتاب العاشر، ص 37

99- Saba.

100- THE NEW Ecyclopaedia,Britannica,V10,278.

101- كتاب مقدس، عهد قديم، سفر پيدايش باب 25، آيه 3 و باب 10، آيه 7 و 28 كه در آيه 7 شبا از اخلاف حام است و در آيه 28 شبا از اخلاف سام است

102- همان - كتاب حزقيال، باب 27 آيه 22 و 23

103- قرآن مجيد، سوره نمل آيه 22

104- همان، سوره سبأ، آيه 16

105- ابى عبيد قاسم بن سّلام، كتاب النسب، تحقيق مريم محمد خيرالدرع، بيروت، دارالفكر، 1410ه ق، ص 339؛ حمزةبن حسن اصفهانى، سنى ملوك الارض و الانبياء، ترجمه جعفر شعار، تهران، انتشارات اميركبير، 1367ش، ص 130.

106- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 266 در دائرةالمعارف بريتانيكا از دوره اوّل و دوم با عنوان پادشاه سبأ ياد مى كند و لقب رسمى سلاطين جنوب عربستان را با سه عنوان آورده است.ر.ك Britannica Encyclopaedia,, V2, P76, ARABIA

107- در دائرةالمعارف بريتانيكا نيز از مكرّبان به عنوان كاهن - شاه ياد شده است.رك. Encyclopaedia, Britannica, V19, P849, saba

108- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 269

109- Encyclopaedia,Britannica,V19,P849,saba.

110- صِرْوَاح ميان صنعا و مأرب نزديك به مأرب است و اكنون خرابه هاى آن به نام صرواح الخريبه مشهور است.ر.ك، ياقوت، پيشين، جزءالثالث، ص 402، ذيل صرواح؛ جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 303 و محمدبن على الاكوع، پيشين، ص 294 و 366.

111- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 303

112- همان - ص 390

113- هَمْدانى، الاكليل، كتاب العاشر، صفحات 40، 42، 43، 52 و 107.

114- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 306

115- همان، ص 315

116- فليپ حتى، پيشين، ص 68

117- THE NEW Encyclopaedia, Britannica, V10,P278,sAba.

118- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 334

119- همان، ص 315

120- همان، ص 321

121- همان، ص 321

122- همان، ص 318

123- همدانى، الاكليل، الكتاب العاشر، ص 36 تا 38

124- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 347 تا 352

125- همان، ص 390 تا 415

126- همان، ص 336

127- همان، ص 407

128- همان، ص 418.

129- Aeliusgallus.

130- Encyclopaedia universali,s V7, P452, Arabie.

131- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 420

132- ر.ك همان، ص 422

133- كاخ غُمدان هفت طبقه و داراى چهار نماى سفيد، قرمز، زرد و سبز بود و در بالاى آن جايگاهى از سنگ مرمر رنگى بود كه سقف آن از مرمر يكپارچه بود. كاخ غمدان در ايام خلافت عثمان خراب شد.ر.ك ياقوت حموى، پيشين، الجزءالرابع، ص 210، ذيل كلمه غُمدان.

134- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 495

135- همان، ص 442

136- همان، ص 453

137- همان، ص 520

138- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 517

139- Encyclopaedia Britannica,V2,P76,Arabia.

140- همان، ص 484

141- همان، ص 521

142- همان، ص 488

143-همان، ص 530

144- The New Encyclopaedia,Britannica,V10,P278,saba.

145- قرآن مجيد، سوره دخان، آيه 37 و سوره ق، آيه 14

146- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص، 404 و 524 و 535، يعقوبى، پيشين، ج 1، ص 243

147- حمزه اصفهانى، پيشين، 133

148- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، 553

149- همان ص 548

150- همان، الجزءالثانى، ص 569

151- The new Encyclopaedia,Britannica,V10,P278,saba.

152- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 569

153- تاريخ، الجزءالثانى، ص 535

154- سنى ملوك الارض و الانبياء، ص 135

155- مروج الذهب،المجلدالثانى، ص 76

156- السيرةالنبويه، القسم الاول، ص 20

157- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 571

158- همان، ص 571

159- همان، الجزءالثانى، ص 576

160- سنى ملوك الارض و الانبياء، ص 13

161- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 29

162- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 580

163- همان، ص 581

164- مونت گمرى وات، 1377 ش. عربستان پيش از اسلام. ص 44. تاريخ اسلام دانشگاه كمبريج، پى هولت و آن لمبتون، مترجم احمد آرام، انتشارات اميركبير. تهران.

165- همان، ص 582

166- حمزه اصفهانى، پيشين، 136

167- همان، ص 587

168- همان، ص 587

169- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 30؛ حمزه اصفهانى، پيشين، ص 137.

170- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 589

171- همان، ص 591

172- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 35

173- سوره بروج، آيات 3-8

174- Ryckmans.

175- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 595

176- همان، ص 596

177- فرانتس التهايم، كمك هاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امير هوشنگ امينى، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش، ص 132.

178- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 37

179- جنگ هاى ايران و روم، ترجمه محمد سعيدى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365ش، ص 98

180- فرانتس التهايم، پيشين، ص 134

181- همان، ص 135

182- همان، ص 139

183- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 546

184- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 37

185- پروكوپيوس، پيشين، ص 98

186- Abraha.

187- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 42

188- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 546

189- justinian.

190- جنگ هاى ايران و روم، ص 93

191- julianus.

192- همان، ص 99 و ص 116

193- همان، ص 100

194- برخى معتقدند در اين سال سد شكسته شده است ر.ك Encyclopaedia universali,sPari,s1985,Saba كه ظاهراً درست نباشد.

195- جوادعلى، پيشين، الجزءالثالث، ص 483

196- مطهربن طاهر المقدسى، البدء و التاريخ، تهران، كتابفروشى اسدى، 1962م، الجزءالثالث، ص 185

197- محمود راميار، در آستانه سال زاد پيامبر، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365ش، ص 155

198- جوادعلى، پيشين، الجزءالثالث، ص 506

199- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، 43

200- محمود راميار، پيشين، ص 100

201- ابن هشام، السيرةالنبويه، القسم الاول، ص 45

202- المقدسى، پيشين، الجزءالثالث، ص 186

203- قرآن مجيد، سوره فيل

204- مسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 80

205- فليپ حتى، پيشين، ص 80 و جوادعلى، پيشين، الجزءالثالث، ص 524

206- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 62

207- عبدالرحمن عبدالواحد الشجاع، اليمن فى صدر الاسلام، بيروت، دارالفكر، 1408ه ق، ص 25

208- ابن خلدون، العبر، الجزءالثانى، ص 63

209- vahri.z

210- حمزه اصفهانى، پيشين، ص 143

211- مسعودى، پيشين، الجزءالثانى، 80

212- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 63

213- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 559

214- همان، ص، 562

215- كريستين سن آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، تهران، انتشارات اميركبير، 1367ه ش، ص 432.

216- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 562

217- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 64

218- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 560

219- مسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 82

220- همان، ص 83

221- طبرى، تاريخ، الجزءالاول، ص 565

222- همان، ص 564

223- ابوحنيفه دينورى، الاخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوى، تهران، نشرنى، 1364ه ش، ص 93

224- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 69

225- همان، ص 69

226- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 297

227- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 69

228- بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1404 ه، ص 114.

229- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 565

230- ابوجعفرمحمدبن حبيب، المحبّر، رواية ابى سعيدالحسن بن الحسين السّكرى، به تصحيح ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، منشورات دارالافاق الجديده، ص 266، يعقوبى، پيشين، جلد اول، 350.

231- ابن خلدون، پيشين، الجزءالثانى، ص 65

232- احمدبن عبدالله بن محمد رازى، تاريخ مدينه صنعا، تحقيق حسين بن عبدالله العمرى، صنعا، چاپ محقق، 1401ه ق، ص 37

233- Abdal-Muhsin MadaJ M.al- MadaJ, the yemen in early Islam 9-233 apoltical history, london, ithaca pre,ss 1988, p6.

234- رازى، پيشين، ص 133 و 89 و همدانى، پيشين، ص 237

235- همان، ص 133

236- محمدبن حبيب البغدادى، پيشين، ص 266

237- رازى، پيشين، ص 37

238- همان، ص 38

239- Abd al-Muhsin MadaJ M.al-Madaj,op.cit,p8.

240- ياقوت حموى، پيشين، الجزءالثانى، ص 305 ذيل كلمه حَمَض

241- ابوعبيده معمربن مثنى، پيشين، الجزءالثانى، ص 67

242- همان، الجزءالثانى، ص 496

/ 17