فصل پنجم نقش قبايل يمنى در قيام بر ضدّ عُثمان
در فصل گذشته به نقش قبايل يمنى در ارتداد و فتوحات اسلامى و مهاجرت آنان به شام و عراق اشارت رفت. در اين فصل به سبب اهميت دوران خلافت عثمان براى تاريخ تشيع، به نقش قبايل يمنى در قيام عليه عثمان مى پردازيم.زمينه قيام يمنى ها بر ضد عثمان
پس از كشته شدن عمر در ذى حجه سال بيست وسه هجرى عُثمان بن عَفَّان به خلافت رسيد. او مردى تجارت پيشه و از مسلمانان دوران دعوت مخفيانه بود. وى فردى راحت طلب بود و در كار زندگى برخود سخت نمى گرفت، آن گونه كه در هنگام بناى مسجدالنبى(ص) زير آفتاب كار نمى كرد (1) و در جنگ احد جزو فراريان بود. (2) وى در فتوحات دوران دو خليفه ابوبكر و عمر حضور نيافت. او با چنين روحيه اى به خلافت رسيد.در آغاز حكمرانى وى ابوسفيان در جمع خاندان اموى گفت: «اى بنى اميه خلافت را مانند گوى دست به دست بگردانيد. به خدائى كه ابوسفيان به او قسم مى خورد من پيوسته اميد داشتم خلافت به شما برسد و ميان فرزندان شما موروثى گردد». (3) عثمان در جهت سفارش بزرگ خاندانش، عموى خود «حكم بن ابى العاص» و پسرش «مروان بن حكم» را كه پيامبر به طائف تبعيدشان كرده بود به مدينه فرا خواند (4) و دختر خود را نيز به تزويج مروان در آورد (5) و او را در كارهاى خود دخالت داد به طورى كه مروان همه كاره خليفه شد. عثمان به تحريك مروان آرام آرام استانداران منصوب از سوى عمر را عزل كرد و دگرگونى هايى در رفتار خلفاى پيشين به وجود آورد. در دوره اول حكمرانى عثمان مردم به رفتار او معترض نبودند و بر خلاف دخالت هاى مروان در «شش سال اول زمامدارى اش كسى بر كارهايش خرده نگرفت و قريش او را بيشتر از عمر دوست مى داشتند، زيرا عمر بر آنان سخت مى گرفت ولى عثمان با آنان مدارا و به حالشان رسيدگى مى كرد، ولى در شش سال آخر حكومتش ديگر به كارهاى مردم رسيدگى نمى كرد و نزديكان و خانواده خود را بر كارها گمارد». (6) عثمان استان هاى مهم و استراتژيك را يكى پس از ديگرى به خاندانش واگذار كرد. از آن جمله: در سال 25 هجرى سعدبن مالك را از كوفه معزول كرد و «وليدبن عُقبةبن ابى مُعَيْط» برادر مادرى خود را به جاى وى گماشت. (7) او كسى بود كه پدرش در بدر به وسيله على(ع) كشته شد و به واسطه دروغى كه به پيامبر(ص) گفت: آيه اى در مذمت وى نازل گرديد. (8) وليد در كوفه با خوانندگان و ندما و رقاصه ها از سر شب تا صبح به عيش و عشرت و ميگسارى مشغول بود. روزى در سجده نماز صبح گفت: «بنوش و به من بنوشان». وقتى رفتار وليد در كوفه شيوع يافت عده اى به او هجوم بردند (9) و انگشترى او را در آوردند. سپس «ابوزينب زُهَيْربن عُوف اَزْدى» و «جُنْدَب بن زُهَيْر ازدى» و «ابوحبيبه غفارى» به مدينه رفتند و از رفتار وليد به عثمان شكايت بردند، ولى عثمان آنان را از خود دور كرد. كوفيان ناچار به حضور على(ع) رسيدند و ماجراى وليد را به وى گفتند. على(ع) به نزد عثمان رفت و از او خواست تا وليد را عزل كند و حد بر او جارى كند. عثمان نيز وليد را عزل كرد و به مدينه فرا خواند، ولى به جاى وى «سعيدبن عاص» را گمارد و هنگامى كه وليد به مدينه آمد على(ع) حد را بر وى جارى ساخت. (10) عثمان در سال 27 هجرى عمروعاص را از مصر عزل كرد و به جاى وى «عبدالله بن سعدبن ابى سرح» برادر رضاعى خود را گماشت. (11) او كسى است كه از دين بازگشت و رسول الله(ص) روز فتح مكه فرمان قتل وى را صادر كردند، امّا با وساطت عثمان بخشوده شد. عبدالله چون به مصر رفت بناى ظلم و جور در پيش گرفت، آن گونه كه مصريان از او شكايت و دادخواهى كردند. عبدالله شاكيان را مورد ضرب و شتم قرار داد تا اين كه بعضى از آنان كشته شدند. بدين روى هفتصد نفر از مصريان به مدينه آمدند (12) و از عبدالله نزد عثمان شكايت كردند. وى به شكايت آنان رسيدگى نكرد، آن ها نيز به اصحاب رسول الله(ص) شكايت بردند. على(ع) نزد عثمان رفت و عزل عبدالله و رعايت انصاف درباره مصريان را از او خواست، عثمان نيز پذيرفت و محمدبن ابى بكر را به جاى وى گمارد. (13) چون محمد و مصريان عازم مصر شدند در راه غلام عثمان را ديدند و از وسايل او نامه اى ممهور به مهر عثمان يافتند كه در آن فرمان قتل محمد و سركردگان مصريان داده شده بود.مصريان به مدينه نزد عثمان بازگشتند و نامه را به وى نشان دادند ولى عثمان از آن اظهار بى اطلاعى كرد! على(ع) به نزد وى رفت و گفت: مگر اين كاغذ و مهر و غلام از تو نيست؟ خليفه سوگند ياد كرد كه از آن خبر ندارد! چون بر مصريان معلوم گشت مروان آن نامه را نوشته است از خليفه خواستار عزل مروان شدند، ولى عثمان به خواسته آنان وقعى نگذاشت. (14)
عثمان در سال 29 هجرى ابوموسى اشعرى را از بصره عزل و «عبدالله بن عامربن كُرَيز» پسر دائى خود را به جاى وى گماشت و عثمان بن ابى العاص را نيز از فارس برداشت و اين منطقه را نيز بر عهده عبدالله قرار داد. (15)
معاويه فرمانرواى شام:
عمر پس از مرگ يزيدبن ابى سفيان برادرش معاويه را به جاى وى گمارد. (16) معاويه به واسطه نزديكى به روميان از قدرت زيادى برخوردار شد و هنگامى كه عمر نيمى از اموال استانداران خود را مصادره كرد، (17) معاويه شامل اين حكم نشد. وى همواره والى مورد اعتماد عمر بود به هنگام درگذشت وى، معاويه والى شام و اردن بود. (18) عثمان در سال دويّم خلافت خود فلسطين، حِمْص و قِنَّسرين را به معاويه واگذار كرد. (19) بدين سان معاويه حاكم مطلق العنان شامات گرديد و به دور از نظارت خليفه اسباب يك حكومت مستقل را براى خود فراهم كرد.بذل و بخشش هاى عثمان
عثمان علاوه بر آن كه مصادر مهم سياسى اسلام به ويژه چهار استان بزرگ شام، مصر، كوفه و بصره را به امويان سپرد، اموال بسيارى از بيت المال را به خاندان خود داد. به گونه اى كه حزب طلقاء ثروت كلانى از اين راه به دست آوردند. بعضى از آن واگذارى ها در منابع در دسترس ما چنين آمده است:1- اختصاص مراتع مدينه به بنى اميه (20) 2- عثمان يكصد هزار درهم و بار ديگرى صدقات قبيله قضاعه را كه سيصد هزار درهم بود به حكم بن ابى العاص بخشيد. (21) 3- خليفه روستاى فَدَك (22) و در سال 27 هجرى 15 غنايم آفريقا شامل 504000 دينار (23) و بار ديگر يكصد هزار درهم (24) به مروان بن حكم داد.4- عثمان بازار «مهرقه» در شرق مدينه را كه رسول الله(ص) آن را براى استفاده عموم مسلمانان قرار داده بودند و فرموده بودند: «اين جا را خراب مكنيد و از آن كرايه مگيريد، نفرين خداى بر كسى كه از بازار ما چيزى بكاهد»، را به حارث بن حكم داد. (25) 5- عثمان يكصد هزار درهم از بيت المال بصره حواله «عباس بن ربيعةبن حارث» كرد. (26) 6- خليفه پس از ازدواج دخترش با عبدالله بن خالدبن اُسَيْد، ششصد هزار درهم از بيت المال بصره حواله وى كرد. (27) بار ديگرى نيز به زيدبن ارقم خزانه دارش دستور داد سيصد هزار درهم به او بدهد. (28) 7- وقتى ابوموسى اشعرى از بصره يك ميليون درهم براى عثمان فرستاد، وى يكصد هزار درهم آن را به زيدبن ثابت داد. (29) 8- عثمان دويست هزار درهم را در يك روز به ابوسفيان بخشيد. (30) 9- عثمان وقتى با «نائله» دختر «فرافصه الكلبيّه» ازدواج كرد. از بيت المال صد هزار درهم به او داد و جعبه جواهراتى كه در آن زيور بود، برگرفت و به بعضى از زنانش داد و پانصد هزار درهم از بيت المال وام گرفت. (31) بدين سان بذل و بخشش هاى عثمان، توزيع ناعادلانه غنايم و خراج، درآمد بسيار از خريد و فروش اراضى و اسرا، معاملات تجارى، جابه جايى اراضى و يكجا كردن آن ها، سبب پيدايش يك طبقه جديد ثروت اندوز، سودجو، افزون طلب و رفاه زده در بين امويان و بعضى از صحابه گرديد كه نمونه هايى از آن عبارتند از:1- عثمان بن عَفَّان:در هنگامى كه وى كشته شد سى و سه ميليون و پانصد هزار درهم و يكصد و پنجاه هزار دينار نزد صندوق دارش بود و قيمت املاك وى در خيبر و وادى القرى دويست هزار دينار بود و هزار شتر در ربذه داشت. (32) 2- زُبيربن عَوّام:
وى وقتى كشته شد، يازده خانه در مدينه، دو تا در بصره، يكى در كوفه و يكى در مصر داشت. مجموعه ثروتى كه وى از خود باقى گذاشت، پنجاه و يك ميليون درهم بود. (33) 3- عبدالرحمن بن عوف:
در طويله وى يكصد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند بود. پس از درگذشت او قيمت اموالش دوميليون و ششصد و هشتاد و هشت هزار دينار بود. (34) وى همچنين داراى مزرعه اى در «جُرف» بود كه بيست شتر آبكش داشت. (35) 4- سعدبن ابى وقاص:
وى خانه اى در عقيق بساخت كه داراى ارتفاعى بلند، فضايى باز و بر بالاى آن كنگره بود. (36) 5- زيدبن ثابت:
هنگام مرگ وى چندان طلا و نقره از خود باقى گذاشته بود كه فرزندانش آن ها را با تبر مى شكستند و بين خود تقسيم مى كردند و اين به جز اموال و املاك ديگر وى بود كه قيمت آن ها يكصد هزار دينار بود. (37) 6- طلحةبن عبيدالله:
قيمت اموالى كه وى به جاى گذاشت دو ميليون و دويست هزار درهم و دويست هزار دينار بود (38) و درآمد وى از عراق روزانه هزار دينار و از ناحيه سراة بيش از اين مقدار بود. طلحه در مدينه خانه اى از گچ و آجر و ساج بساخت. (39) 7- يعلى بن منيّه اميه:
وى وقتى مُرد پانصد هزار دينار نقد به جاى گذاشت و ميزان طلب هاى او از مردم، املاك و چيزهاى ديگرى كه باقى گذاشت سيصد هزار دينار بود. (40) بذل و بخشش ها و تبعيض هاى نارواى عثمان، دگرگون كردن سنت رسول الله(ص)، (41) عدول از طريقه خلفاى قبلى، اشغال مصادر سياسى اسلام به وسيله حزب اشراف اموى و طلقاء، رفتار ناشايست عمّال عثمان و گرانى و ركود اقتصادى به سبب جمع نقدينگى و انباشت طلا و نقره در دست عده اى خاص موجب اعتراضات و تغييرات اجتماعى وسيعى گرديد و هسته هاى مخالفت عليه رژيم عثمان در بعضى از شهرها شكل گرفت و حتى بعضى از صحابى به كِبار رسول الله(ص) به اعتراض و مخالفت با وى پرداختند. آنان شاهد اقدامات ناشايست و غارت اموال عمومى به وسيله حزب طلقاء و بازگشت به عصر جاهليت بودند. گروهى كه در فتح مكه ناگزير به پذيرش اسلام شدند و چون كه تحول اعتقادى و اخلاقى در خود به وجود نياوردند هنوز نمونه رفتار و منش جاهلى بودند. آنان هنگامى كه مصادر سياسى اسلام را به تصرف خود درآوردند با خصلت اشرافى و سودجويانه و تجارى كه داشتند، در صدد جمع آورى ثروت كلان برآمدند و به غارت حقوق عمومى و محرومان پرداختند. عثمان كه خود نيز بازرگان (42) بود نمى توانست از اعمال ظالمانه و بازگشت طلبانه خاندان خود به عصر جاهليت جلوگيرى كند. به همين جهت على(ع) و طلحه و زبير به وى اعتراض كردند و گفتند: «مگر عمر به تو وصيت نكرد كه آل ابى مُعَيْط و بنى اميه را بر مردم مسلط نكنى»؟ (43) بدين سان مخالفت و قيام عليه عثمان شكل گرفت و به قول ابن سعد و بلاذرى: «عثمان خمس غنايم آفريقا را به مروان بخشيد و اموال عمومى را به نزديكان خود واگذار كرد و كار خود را چنين توجيه كرد كه طبق فرمان خدا صله رحم مى كند. وى اموال را از مردم مى گرفت و سپس از بيت المال بر مى داشت و مى گفت: «ابوبكر و عمر آنچه را مربوط به ايشان مى شد نمى گرفتند و آن را بر جاى مى نهادند ولى من آن ها را مى گيرم و در ميان خويشاوندان خود قسمت مى كنم. به همين جهت مردم از او برآشفتند». (44)
كوفه پايگاه مبارزه عليه عثمان
مخالفت با اعمال جاهلى حزب طلقاء از كوفه پايگاه تشيع آغاز شد. عبدالله بن مسعود از وليد بدهكاريش را به بيت المال درخواست كرد ولى وليد از پرداخت آن خوددارى كرد و از دست عبداله به عثمان شكايت برد. عثمان به عبدالله نوشت:«تو خازن ما هستى و آنچه را وليد گرفته است از او طلب نكن». ابن مسعود نيز كليدهاى بيت المال را نزد وليد انداخت و گفت: گمان مى كردم خزانه دار مسلمانان هستم، اگر قرار است خازن شما باشم مرا به آن حاجتى نيست». (45) همچنين وقتى وليد در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت خواند، دو نفر از بزرگان يمنى و دو نفر نزارى از كوفه به مدينه رفتند و به خليفه شكايت كردند. (46) براى مردم شهر كوفه پايگاه تشيع و يمنى ها اعمال ظالمانه و فاسد كارگزاران عثمان قابل تحمل نبود، بدين جهت «عمروبن زُراره نَخَعى» و «كُمَيْل بن زياد نَخَعى» مردم را به عزل عثمان و بيعت با على(ع) دعوت كردند. (47) يكى ديگر از مخالفت هاى كوفيان، اعتراض دسته اى از بزرگان و معاريف و قاريان كوفه به سعيدبن عاص بود كه گفته بود: «سواد عراق بستان قريش است». (48) سعيد شكايت آنان را به عثمان نوشت و خليفه دستور تبعيد مالك بن حارث اشترنخعى رئيس نخع (49) ، زيدبن صُوحان، صَعْصَعةبن صُوحان عبدى، «عائذبن حَمَله تميمى»، كميل بن زياد نَخَعى، جُندب بن زهير ازدى، «حارث بن عبدالله هَمْدانى»، «يزيدبن مكفّف نَخَعى»، «ثابت بن قيس نَخَعى» و «أصْعَربن قَيس حارِثى»، را به شام صادر كرد. (50) اينان گروهى از بزرگان هواداران على(ع) از قبايل يمنى و نزارى كوفه بودند كه شجاعانه در برابر مظالم و مفاسد عمّال عثمان ايستادند و خواستار بيعت با على(ع) بودند.پس از تبعيد اين گروه به شام، دسته اى از معاريف كوفه در مراسم حج از تبعيد كوفيان نزد عثمان شكايت كردند، ولى وى به شكايت آنان توجهى نكرد. سپس گروهى از بزرگان قبايل يمنى و نزارى كوفه و روستاهاى آن نامه اى به عثمان نوشتند و از رفتار سعيد و تبعيد مالك شكايت كردند، ولى عثمان نه تنها وقعى به نامه آنان نگذاشت بلكه دستور داد پيك آنان را كتك زدند (51) . عثمان «كعب بن عَبْده نَهْدى» را كه از زاهدان كوفه بود و نامه اى جداگانه به عثمان نوشته بود به مدينه احضار كرد و دستور داد بيست ضربه شلاق به او زدند. سپس او را به كوفه بازگرداند و به سعيد دستور داد او را به جبال تبعيد كند. طلحه و زبير به تبعيد كعب اعتراض كردند و عثمان ناگزير شد او را به مدينه فراخواند و از وى عذرخواهى كند و به او قول داد به عدالت رفتار خواهد كرد. (52) هنگامى كه اشتر و يارانش در شام بودند به معاويه خبر رسيد كه گروهى از اهل دمشق با آنان نشست و برخاست دارند لذا به عثمان نوشت حضور آنان موجب شورش در شامات خواهد شد، خليفه نيز دستور تبعيد آنان را به حِمْص داد. (53) پس از مدتى مالك اشتر و يارانش از غيبت سعيدبن عاص در كوفه سود جسته و به شهر خود بازگشتند. با بازگشت مالك به كوفه رهبرى كوفيان عليه رژيم عثمان به دست وى افتاد و لشكريانى از قبايل يمنى و نزارى فراهم آورد و در راه ها گمارد و سعيدبن عاص را كه نزد عثمان رفته بود به كوفه راه نداد و در نامه اى از عثمان خواست تا از خداى تعالى به واسطه گماردن عاملان ظالم و فاسق بر سر مسلمانان آمرزش بطلبد و عبدالله بن قيس را به عنوان والى كوفه و حُذَيْفَةبن يَمان را عامل خراج بگمارد. (54) نامه مالك را يزيدبن قيس ارحبى و گروهى از بزرگان هَمْدان، جُعفى و نخع و تميم به نزد عثمان آوردند. وى درخواست كوفيان را اجابت كرد و نامه اى به ابوموسى و حُذَيفه نوشت: اهل كوفه از شما راضى هستند و شما مورد اعتماد من هستيد امور آنان را بر عهده بگيريد و بر اساس حق عمل كنيد. (55) بدين سان اشغال مصادر سياسى اسلام به وسيله حزب طلقاء، تبعيضات و بذل و بخشش به گروهى خاص، ظهور يك طبقه زراندوز و برده دار و عدول از سنت رسول الله(ص) به وسيله عثمان، موجب شد تا مردم كوفه به رهبرى مالك اشتر و گروهى از صحابه از عثمان لب به شكايت باز كنند. از جمله آن ها ابوذر، مقداد، عبدالله بن مسعود، عماربن ياسر، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و عمروبن عاص بودند. مواضع اينان در برخورد با خليفه متفاوت بود. گروهى از آنان صلاحيت و شايستگى عثمان را براى خلافت زير سئوال مى بردند و خلافت را از آن اهل بيت و على(ع) مى دانستند و بيش از ديگران نسبت به اعمال و رفتار خليفه اعتراض كردند. در مقابل گروهى از آنان چون عضو شوراى عمر بودند خود را همسنگ خليفه مى دانستند و از بذل و بخشش هاى عثمان برخوردار شده بودند ولى از عدم استفاده از آنان در مشاغل سياسى و قدرت گيرى بنى اميه از دست خليفه عصبانى بودند.از ميان گروه نخست همچنان كه در پيش گفته شد، ابوذر على(ع) را شايسته ترين فرد براى خلافت مى دانست. وى با هيجان بى مانندى از على(ع) طرفدارى مى كرد و در برابر اعمال خليفه و بذل و بخشش هاى وى برآشفت و چون عثمان تاب تحمل وى را نداشت او را به شام تبعيد كرد. هنگامى كه ابوذر به شام رسيد نسبت به ثروت اندوزى اشراف و بنا كردن قصر سبز به وسيله معاويه به آنان اعتراض كرد. معاويه سعى كرد با پول ابوذر را تطميع كند، ولى تلاش او نافرجام ماند (56) و ابوذر همچنان خطاب به ثروتمندان شام مى گفت: «وَالَّذينَ يَكْكِ ونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُوسَ ا صِ سَبِيلِ اللّهِ فَبَلاِّْهُمْ بِعذَابٍ ألِرٍ». (57) معاويه از سخنان ابوذر به عثمان شكايت كرد. (58) خليفه نيز به معاويه دستور داد: «ابوذر را با مركبى درشت خوى و راهنمايى خشن به مدينه بفرستد تا شب و روز مركب را براند تا خواب بر او غلبه كند و ياد من و تو از خاطر او فراموش گردد». معاويه نيز به همان ترتيب ابوذر (59) را به سال 30 هجرى به مدينه فرستاد. (60) صداى اعتراض ابوذر در مدينه خاموش نشد و بافرياد بلند آيه «وَالَّذينَ يَكْكِ ونَ الذَّهَبَ» را مى خواند. خليفه كه نمى توانست فريادهاى عدالت خواهى ابوذر را تحمل كند، او را به ربذه تبعيد كرد. (61) هنگامى كه ابوذر عازم ربذه بود در مراسم بدرقه وى بر خلاف دستور خليفه كه به مروان گفته بود كسى او را بدرقه نكند على(ع) و فرزندانش، عَمّار و مقداد وى را همراهى كردند. (62) سرانجام ابوذر در سال 32 هجرى در ربذه از دنيا رفت. (63) عبدالله بن مسعود:پس از شكايت وليد از دست عبدالله به عثمان، عبدالله سرپرستى بيت المال كوفه را رها كرد. آن گاه عثمان وى را به مدينه فراخواند. هنگامى كه به مدينه آمد و به مسجدالنبى(ص) وارد شد، عثمان در حال خواندن خطبه بود، چون عبدالله را بديد سخن ناپسندى به وى گفت: عبدالله به كنايه پاسخ داد. من اين چنين نيستم بلكه من از اصحاب رسول الله(ص) در بدر و بيعت رضوان هستم. عايشه نيز از سخن عثمان خشمگين شد. سپس عثمان دستور داد عبدالله را با خشونت از مسجد اخراج كنند. غلامان عثمان نيز چنان ضربتى به وى زدند كه بر زمين افتاد و دنده او شكست. به همين واسطه على(ع) به عثمان اعتراض كرد و عبدالله را به خانه خود برد. (64) پس از آن ابن مسعود رنجور شد. روزى عثمان به عيادت وى رفت و گفت: «براى قصاص آماده ام. عبدالله با سَماحت گفت: من كسى نيستم كه دَرِ قصاص را بر خلفا بگشايم». عثمان گفت: «اين مقررى توست آن را بگير». (65) عبدالله گفت: «وقتى كه بدان نيازمند بودم آن را از من دريغ داشتى و اكنون كه از آن بى نيازم آن را به من مى بخشى؟ من به آن نيازى ندارم». پس از آن عبدالله پيوسته بيمار بود تا اين كه در سال 32 هجرى از دنيا رفت و عمّار بر جنازه وى نماز خواند و او را در بقيع به خاك سپردند. (66) عماربن ياسر:
عثمان بر خلاف عمر از عمّار در مصادر سياسى استفاده نكرد و به سبب طرفدارى وى از على(ع) مورد خشم و غضب قرار گرفت و حتى عثمان عمار را تهديد كرد ولى او پاسخ داد: «به خدا سوگند! من از اينكه دوستدار على(ع) هستم عذرخواهى نمى كنم». (67) عمار از جمله كسانى بود كه به سياست مالى و تبعيضات و بذل و بخشش هاى خليفه معترض بود و يك بار نامه اى به اتفاق مقداد و طلحه و زبير با عده ديگرى از ياران رسول الله(ص) به عثمان نوشتند و او را نصيحت كردند. (68) عمّار عهده دار رساندن نامه ناراضيان به خليفه گرديد و نامه را به او داد. عثمان پس از خواندن چند سطرى از آن به شدت خشمگين شد و آن را به دور انداخت عمار به او گفت: «اين نامه ياران رسول اللّه(ص) است و به خدا قسم من اندرزگر و شفيق تو هستم». عثمان گفت: «دروغ مى گويى اى پسر سميه»! عمار گفت: «به خدا من پسر سميه و ياسر هستم». عثمان دستور داد غلامانش او را به شدت مضروب ساختند و خودش نيز به شكم او لگد سختى زد به طورى كه عمّار مبتلا به فتق شد و بيهوش گرديد. چون اين خبر به بنى مخزوم رسيد نزد عمّار آمدند و او را به منزلش بردند و خليفه را تهديد كردند كه اگر عَمّار بميرد، شيخ بزرگ بنى اميه را خواهند كشت. (69) رفتار عثمان با عمار سبب خشم و ناراحتى ام سلمه، عايشه و مردم نسبت به وى گرديد. (70) از ديگر ناراضيان عثمان «جَبَلةبن عمروساعدى انصارى» و «جَهْجاهُ بن سعيد غفارى» بودند كه به عثمان پرخاش كردند و بر سر او فرياد زدند. (71) بدين سان شيعيان و صحابه پيامبر(ص) با تلاش و كوشش فراوان بر اساس وظيفه اسلامى امر به معروف و نهى از منكر خواستار اجراى عدالت و از بين بردن تبعيضات بودند، ولى عثمان و كارگزارانش با خودكامگى به سلب آزادى از آنان پرداختند و هر گونه حركت عدالت خواهانه شيعيان يمنى و نزارى را سركوب كردند.
حادثه قتل عثمان
شيوه حكمرانى عثمان سرانجام در سال سى وپنج سبب اعتراض و شورش عمومى مردم عليه وى گرديد و گروه هايى از ناراضيان از ايالت هاى بزرگ به مدينه منوره آمدند. آنان عبارت بودند از:الف: ششصد نفر از مصريان به رهبرى «عبدالرحمن بن عُدَيس بلوى» از اصحاب بيعت رضوان (72) ، «سودان بن حُمْران مرادى»، عمروبن حَمِق خُزاعى، «كِنانةبن بِشْربن عتّاب كِنْدى» به همراهى محمدبن ابى بكر و بنى تيم.ب: دويست نفر از كوفه به رهبرى مالك اشتر نخعى ج: يكصدنفر از بصره به رياست «حُكَيم بن جَبَلَه عبدى». (73) علاوه بر اينان بنى زهره و هذيل به واسطه عبدالله بن مسعود، مردم غفار و هم پيمانشان به واسطه ابوذر و بنى مخزوم به واسطه عماربن ياسر كه از عثمان خشمگين بودند به محاصره وى پرداختند. (74) در هنگام محاصره طلحه محاصره كنندگان را عليه عثمان تحريك كرد تا آب را بر روى عثمان بستند. در اين هنگام على(ع) سه مشك آب براى او فرستاد كه با اعتراض طلحه روبرو شد. (75) در اين ميان شخصى خبر آورد كه معاويه چهار هزار نفر از سپاه شام را به فرماندهى «يزيدبن اُسيد» به كمك عثمان فرستاده است. (76) چون مردم اين خبر را شنيدند، دَرِ خانه عثمان را آتش زدند. (77) در اين حال به على(ع) خبر رسيد كه شورشيان تصميم به قتل عثمان گرفته اند. بدين روى فرزندانش حسن و حسين عليهم السلام را به در خانه عثمان فرستاد تا مانع ورود ناراضيان به خانه عثمان گردند (78) . سرانجام پس از چهل و نه روز كه از محاصره عثمان گذشت، عده اى از ناراضيان از خانه هاى انصار به داخل خانه عثمان رفتند و عصر روز هيجده ذى حجه سال سى و پنج وى را به قتل رسانيدند. (79) از آنچه گذشت بر ما روشن مى گردد:1- در قيام عليه عثمان قبايل نزارى عبدالقيس، تميم، غفار، بنومخزوم، بنوتيم و بنوزهره و قبايل يمنى نخع، هَمْدان، اَزْد، جُعْفى، عَنْس، مُراد، خُزاعه و بلى حضور داشتند. ناراضيان نيز از ايالات بزرگ كوفه، بصره، مصر و مدينه بودند و حتى صحابه پيامبر و افرادى از شوراى عمر مثل طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف به مخالفت با عثمان پرداختند. طلحه به ويژه در تحريك مردم به قتل عثمان نقش تعيين كننده اى داشت.2- اعتراض و شورش عليه عثمان در دوره دوم خلافت عثمان شروع شد زيرا ناراضيان از اعمال بنى اميه و تبعيضات عثمان و بذل و بخشش هاى وى به ستوه آمدند. خصوصاً عده اى از صحابه پيامبر(ص) و يمنى هاى كوفه پيش از ديگران به عثمان اعتراض كردند، زيرا اينان از شيعيان على(ع) بودند و به واسطه تربيت اسلامى كه داشتند و بيش از جاهاى ديگر شلاق بى عدالتى رژيم عثمانى بر پشت آنان فرود آمده بود، در قيام عليه خليفه پيشتاز بودند.3- عده اى از شيعيان على(ع) به ويژه مردم كوفه وى را شايسته خلافت مى دانستند و خواهان عزل عثمان وخلافت على(ع) بودند، ولى على(ع) همواره نقش ميانجى را بين شورشيان و عثمان ايفا مى كرد و با فرستادن فرزندانش به نزد عثمان مصمم بود از قتل وى جلوگيرى كند.4- در دوره دوم حكمرانى عثمان نهضت تشيع ابعاد تازه اى به خود گرفت. اگر چه شيعيان يمنى كوفه به تبعيد فرستاده شدند و مورد ضرب و جرح قرار گرفتند ولى جامعه اسلامى بر اثر بى عدالتى امويان و عثمان رويكرد و اقبال شايان توجهى به على(ع) نشان داد.5- يكى از عوامل اصلى شورش عليه عثمان تصاحب مصادر سياسى اسلام به وسيله حزب طلقاء بود. از سير حوادث و دخالت هاى مستقيم مروان در امور و تحريك شورشيان با نامه اى كه به فرماندار مصر نوشت و سپاهى كه معاويه در ظاهر براى كمك به عثمان فرستاد، ولى در باطن قصد او از اين كار تسريع در قتل وى بود، بر مى آيد كه بنى اميه در قتل عثمان دخالت مستقيم داشتند. بدان گونه كه على(ع) به سعدبن مالك گفت: «به خدا آنچنان از او دفاع كرده ام كه از خود شرم دارم، ولى اين وضع را كه مى بينى مروان، معاويه، عبدالله بن عامر و سعيدبن عاص براى وى به وجود آورده اند. وقتى نيك خواهى مى كردم و به او مى گفتم آنان را دور كند و با من دوروئى مى كرد تا آنچه را مى بينى پيش آمد. (80) على(ع) نيز در نامه اى به معاويه نوشت: «عثمان را هنگامى يارى كردى كه به سود خودت بود و هنگامى كه براى او سودمند بود او را يارى نكردى». (81) عمروعاص نيز به معاويه گفت: «تو با همراه داشتن مردم شام دست از يارى او بازداشتى. (82) 6- شايان توجه است كه طبرى از قول سيف بن عمر تميمى قيام عليه عثمان را در نتيجه فعاليت فردى افسانه اى به نام «عبدالله بن سَبَأ» مى داند. سيف وى را فردى يهودى از اهالى صنعا معرفى مى كند كه در زمان عثمان اسلام آورد و به حجاز، بصره، كوفه و مصر مسافرت كرد و مردم را به قيام عليه عثمان و به وصايت على(ع) دعوت كرد. از آنچه گذشت به خوبى روشن مى گردد كه هسته هاى قيام عليه عثمان به واسطه روش حكمرانى خليفه و واليانش شكل گرفت و سيف بن عمر كه از طرفداران مكتب خلفا بوده است در گزارش خود نمى خواسته عثمان را گناهكار معرفى كند. به همين علت فردى افسانه اى را وارد تاريخ كرد. سيف دروغ پردازى هاى ديگرى نيز در باب تاريخ رِدّه، فتوح و شورش عليه عثمان دارد كه محقق تاريخ اسلام مرتضى عسگرى در كتاب عبدالله بن سَبَأ و «خمسون و مأئةصحابى مختلق» به خوبى باز نموده است كه سيف روايات خود را به نام راويان ناشناخته اى كه ساخته خود وى بوده اند، جعل كرده است. جالب توجه اين كه نام راويان وى و افسانه عبدالله بن سبأ در منابع ديگر تاريخ اسلام تا قرن سوم هجرى جز طبرى كه اين داستان را از سيف گرفته است، نيامده است و همين نكته ترديد ما را نسبت به داستان عبدالله بن سبا بيشتر مى كند. اين مسئله بحث و بررسى بيشترى را مى طلبد ولى در اين جا براى ما مجالى نيست و چون از اصل موضوع خارج مى شويم از بحث بيشتر در اين باره خوددارى مى كنيم و آن را به تحقيق ديگرى مى سپاريم.1- ابن هشام، پيشين، القسم الاول، ص 497.2- واقدى، پيشين، المجلدالاول، ص 278.3- ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، الجزءالسادس، ص 356.4- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، الجزءالاول، ص 514.5- يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 58.6- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، الجزءالاول، ص 512.7- خليفه بن خيّاط، پيشين، ص 114.8- سوره حجرات، آيه 6.9- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 344.10- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 524.11- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 115.12- ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، الجزءالاول، ص 36.13- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 513.14- ابن شبّه، پيشين، الجزءالرابع، ص 1160.15- خليفةبن خيّاط، پيشين، ص 116.16- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 339.17- يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 46.18- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 339.19- همان، الجزءالثالث، ص 339.20- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، قم، مكتبة آيةا...العظمى المرعشى، بى تا، الجزءالاول، ص 198.21- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 515.22- ابن قتيبه دينورى، المعارف، ص 195؛ مقدس، سعدى، پيشين، الجزءالخامس، ص 200.23- يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 58.24- ابن ابى الحديد، پيشين، الجزءالاول، ص 198.25- مقدسى، پيشين، الجزءالخامس، ص 200؛ ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 370.26- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 528.27- يعقوبى، پيشين، جلد دوم، ص 62.28- بلاذرى، انساب الاشرف، القسم الرابع، ص 548.29- همان، ص 526.30- ابن ابى الحديد، پيشين، الجزءالاول، ص 198.31- مقدسى، پيشين، الجزءالخامس، ص 202.32- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 76.33- همان، ص 110.34- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 342.35- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 136.36- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 342.37- همان، ص 342.38- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 221.39- مسعودى، پيشين، المجلدالثانى، ص 342.40- همان، ص 343.41- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 527.42- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 60.43- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 517 و 522.44- ر.ك همان، ص 512 و الطبقات الكبرى، المجلدالثالث، ص 64.45- بلاذرى، انساب الاشراف، ص 518.46- همان، ص 517.47- همان، ص 521.48- طبرى، الجزءالثالث، ص 365.49- ابن حجر عسقلانى، پيشين، المجلدالثالث، ص 482.50- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 529؛ ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 384.51- همان، ص 389؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ص 530.52- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 393.53- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 532.54- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 395-402.55- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 526.56- بلاذرى، پيشين، ص 541.57- سوره توبه، آيه 34.58- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 335.59- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 373.60- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 335.61- ابن شبّه، تاريخ المدينه المنوره، الجزءالثالث، ص 1034، طبرى از سيف بن عمر تميمى روايت مضحكى را آورده كه ابوذر خودش به عثمان پيشنهاد كرد تا به ريذه برود.ر.ك طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 336. اين روايت نه تنها با منابع ديگر مثل بلاذرى، يعقوبى و ابن اعثم، مغايرت دارد بلكه چگونه مى توان پذيرفت كه ابوذر رفتن به سرزمين خشك ربذه را به ماندن در مدينه منوره و كنار مقبره رسول الله(ص) و مصاحبت با على بن ابى طالب(ع) ترجيح داده باشد. به خوبى روشن است كه اين روايت از افسانه هاى دروغين سيف بن عمر است كه تنها آن را طبرى نقل كرده است. 62- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 375.63- ابن قتيبه، المعارف، ص 253، شمس الدين ذهبى، تذكرةالحفاظ، المجلدالاول، ص 16.64- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 525.65- يعقوبى، پيشين، جلد دويّم، ص 64.66- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 526.67- زبيربن بكّار، پيشين، ص 608.68- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 539.69- ابن اعثم، پيشين، المجلدالاول، ص 372.70- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 538.71- همان، ص 537، طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 399.72- ابن شبه، پيشين، الجزءالرابع، ص 1155.73- ابن سعد، پيشين، المجلدالثالث، ص 65 و 71.74- ابن شبّه، پيشين، الجزءالرابع، ص 1160.75- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالثانى، ص 38.76-ابن شَبَّه، مى نويسد: «عثمان از معاويه طلب كمك كرد و معاويه «يزيدبن أسد قسرى» را به كمك او فرستاد و به وى گفت: وقتى به ذى خُشُب رسيدى در آن جا بمان و از آن عبور نكن و حرفى نزن زيرا شاهد چيزى را مى بيند كه غايب نمى بيند و من شاهد هستم و تو غايب. يزيد در ذى خُشُب ماند تا عثمان كشته شد». سپس ابن شبّه از قول راوى خود مى نويسد: «معاويه به عمد چنين كرد تا عثمان كشته شود و مردم را به سوى خود دعوت كند».ر.ك تاريخ المدينه المنوره، الجزءالرابع، ص 1289.77- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، الجزءالثانى، ص 38.78- بلاذرى، انساب الاشراف، القسم الرابع، ص 558.79- ابن شَبَّه، پيشين، الجزءالرابع، ص 1230؛ طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 411.80- طبرى، پيشين، الجزءالثالث، ص 410.81- نهج البلاغه فيض اسلام، نامه شماره 37، ص 950.82- يعقوبى، پيشين، جلد 2، ص 86.