الف. پرداختن به قاعده هاى غير كاربردى.ب. گستردن بى جاى دامنه بحثها در گاه بحث از قاعده ها, چه كاربردى و چه غيركاربردى.ج. ملاك اعلميت را, تنها اعلميت در اصول ديدن.د. پژوهش و جست وجو نكردن در فقه و سرنوشت فقه را تنها با قاعده هاى اصولى رقم زدن.ه. بى اعتنايى به دانش قواعد فقهى.و. سردادن شعارهايى از اين دست كه ذهن را بايد با مباحث اصولى توانا ساخت, هر چند مباحث بى فأده باشند.ز. بى توجهى نسبت به ابزارى بودن اصول براى فقه.امـام خمينى به بسيارى از اين ويژگيها اشاره كرده است. او مى نويسد:(ان كـثره اشتغال بعض طلبه الاصول والنظر اليه استقلالا و توهم انه علم بـراسـه و تـحـصيله كمال النفس وصرف العمر فى المباحث الغير المحتاج الـيـهـا فـى الـفقه لهذا التوهم فى طرف التفريط والعذر بان الاشتغال بذلك المباحث يوجب تشييد الذهن والانس بدقأق الفن غير وجيه.)27پـرداخـتـن شمارى به اين دانش به گونه گسترده و انگاشتن آن به عنوان عـلمى مستقل كه تحصيل آن كمال نفس است و صرف كردن عمر در بحثهاى غير مـورد نـيـاز آن در فقه, به اين پندار كه علمى است مستقل, راه تفريط را پيمودن است.ايـن كـه گفته اند: پرداختن به اين بحثها, سبب استوارى ذهن و انس به دقأق فن شود, سخنى است نادرست.