مسأله ديگرى كه در نهج البلاغه بسيار حائز اهميت است، اين است كه آيا حكومت،يك حق است يا يك تكليف و امير المؤمنين عليه السلام در بيانى خلاصه و موجز،حكومت را هم يك حق مىداند و هم يك تكليف. به اين ترتيب نيست كه هر كسى كه برايش شرايط توليت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با كسب وجاهت، با تبليغ، با كارها و شيوههايى كه معمولا طالبان قدرت خوب مىدانند آن شيوهها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كند. وقتى حكومت، حكومت حق است، اين حق متعلق به كسان معينى است، و اين به معناى آن نيست كه يك طبقه،طبقه ممتازند. زيرا كه در جامعه اسلامى، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زيورها بيارايند. همه مىتوانند كه آن شرايط را براى خود كسب كنند. البته در دوران بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم يك فصل استثنايى وجود دارد. اما نهج البلاغه بيان خودش را به صورت عامّ ارائه مىدهد و به اين حق بارها و بارها اشاره مىكند. امام عليه السلام در اوايل خلافت، در خطبه معروف شقشقيّه مىفرمايد:«و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى، ينحدر عنّى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير.» 10 (مىفرمايد جايگاه من در خلافت، جايگاه ميله محور سنگ آسيا است.) درباره روزى كه در شوراى شش نفرى با عثمان بيعت كردند، مىفرمايد: