ابتدا بايد ديد كه آيا «حكومت» از ديدگاه امام عليه السلام به همان معنايى است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهميده مىشود يعنى حكومت مترادف است با فرمانروايى، سلطه، تحكّم و احيانا برخوردارى حاكم يا حاكمان از امتيازاتى در زندگى يا نه، «حكومت» در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم ديگرى دارد در اين باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مىكنيم، كه عنوان «امام»، «والى» و «ولىّ امر» براى حاكم و عنوان «رعيّت» براى مردم از آن قبيل است.
ضرورت حكومت
مطلب بعدى، مسأله ضرورت حكومت است. اين يك بحث است كه آيا براى جامعه انسانى، وجود فرماندهى و حكومت، امرى ضرورى است يا نه استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمىدر زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است، بلكه نتيجه بحث ما در شيوه فرماندهى و در شيوه فرمانبرى و در اداره جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژهاى ترسيم خواهد كرد.
منشأ حكومت
آيا منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست آيا امر طبيعى، نژاد، دودمان، نسب،زور و اقتدار (اقتدار طبيعى و يا اقتدار مكتسب) است يا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع، مشروعيت مىبخشد، يك امر الهى يا يك امر مردمىاست
حكومت حق است يا تكليف
مسأله چهارم اين است كه آيا حكومت كردن، يك حق است يا يك تكليف حاكم حق حكومت دارد يا موظف است كه حكومت كند و كدام انسانى است كه مىتواند يا مىبايد حكومت كند از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظيفه. براى آن كسى كه از شرايط و معيارها و ملاكهاى حكومت برخوردار است، در شرايطى وظيفه است كه حكومت را قبول كند، و نمىتواند اين بار را از دوش خود بر زمين بگذارد.
حكومت هدف است يا وسيله
مسأله پنجم اين است كه آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم، يك هدف است يا يك وسيله و اگر وسيله است، براى چه هدفى است حاكم به وسيله