با توجه به اينكه چند روز ديگر سالروز هجرت امام از عراق است و در واقع تبعيد ايشان در آغاز به كويت و سپس به پاريس، در اين رابطه چند سئوال مطرح ميشود كه از شما خواهش ميكنيم به آنها پاسخ دهيدبنظر شما علل اخراج امام چه بوده و بدنبال آن چگونگي آن را شرح دهيد؟در حقيقت آنچه در عراق پيش آمد تضييقات بود و تنگناهايي بود كه حكومت بعثي عراق براي امام بوجود آورده بود و اين تنگناها در رابطه با ايشان نبود حتي در رابطه با مسائل ايشان در رابطة با عراق هم نبود و مستقيماً در رابطة با اين بود كه همگام و هماهنگ با رژيم شاه دولت عراق امام را تحت فشار گذاشته بود كه از پايگاه نجف انقلاب اسلامي ايران را رهبري نكنند و در حقيقت امامت را رها كنند و به مرجعيت تقليد منهاي رهبري و امامت اكتفا كنند كاري كه عدهاي از مراجع همواره ميكردند به دلائلي مرجع تقليد بودند اما رهبر و امام نبودند و اين درست برخلاف روش امام بود كه ايشان هميشه معتقد به حاكميت مكتب بر نظام و خودبخود معتقد به نقش امام و امت بودند و چون امام اين تضييق را به هيچ عنوان نپذيرفتند ناچار شدند خاك عراق را ترك گويند سحرگاه بود يكي از برادران من را بيدار كرد و مطلب را به من اطلاع داد واقعا دچار نگراني شديد شديم براي اينكه خودمان را براي يك چنين رويدادي آماده نكرده بوديم از سحرگاه نشستيم پاي تلفن به اين طرف و آن طرف تلفن كردن به كويت به پاريس براي كسب خبر، به آلمان و به هرجا دستمان ميرسيد به آمريكا براي كسب خبر به برادرهايمان كه در اين كشورها بودند تلفن كرديم از وضع امام خبر بگيريم بالاخره خبري بدست آمد، امام بسوي كويت حركت كرده ولي دولت كويت مانع ورود امام شده و امام ناچار شدند از مرز برگردند، ماجرا را پيگيري كرديم تا باخبر شديم امام از عراق با هواپيما خارج شدند پس از آن اطلاعي رسيد در رابطة با سوريه و لبنان بعد ليبي بعد الجزاير و بعد خبر رسيد در رابطة با سوئيس و ما همة اين خبرها را تعقيب ميكرديم و خبر مربوط به سوئيس از پاريس هم تائيد شد كه بعد معلوم شد كه اشتباه بود و بهرحال توانستيم خبر بگيريم كه امام وارد پاريس شدندس ممكن است بفرمائيد ارتباط شما و دوستاني كه مسئوليت ارتباط داخلي نهضت را با امام داشتند در آنموقع چگونه بود و اين ارتباط با امام پس از انتقال ايشان به چه صورت تبديل شد؟ج تا امام در نجف بودند و امكان برقراري رابطة تلفني با برادران نجف و حتي با منزل ايشان بود خوب تماس تلفني ميگرفتيم يا مستقيم يا از طريق بعضي از كساني كه آنجا روابط عادي كسب و كاري داشتند وقتي هم كه امام به پاريس رفتند ارتباط آسانتر برقرار شد و طبيعي هم بود كه ما مرتب در تماس بوديم
هجرت و نقش آن در تكوين نهضتها
قبل از هر انقلابي هجرتي ديده ميشود و آن يعني بيرون رفتن از حيطه و حصار بودني كه در آن بوده است چرا كه بودن و پذيرفتن بود در حقيقت مطلق كردن آن است و در نتيجه تسليمپذير شدن در برابر آن، پذيرفتن بود يعني نفي آگاهي، و اين اساس سلطهگري سلطهگران است، چرا كه در ورطه نبودن آگاهي، ديگر نميتوان خوب و بد، و زشت و زيبا، ظلم و عدل و را تشخيص داد چرا كه آگاهي زندگي بخش است روشنگر است و مصدر طغيان در نتيجه هر كه بدان مسلح شد، ديگر بودن را نتواند تحمل كردن زيرا شوري و نوري در وجودش جلوهگر ميشود كه ميراننده سكوت و ظلمت در وجودش استنقش آگاهي را بهيچ عنوان در ايجاد مبارزات روشنگر موضع حق و باطل نميتوان انكار كرد، چرا كه نتيجه عيني و مسلم هجرت است، بدين ترتيب آنكه بودن را مطلق نميانگارد و آن را دائمي و عليالدوام نميپندارد در پي تغيير آن است، و براي ايجاد اين تغيير نقطه شروعي لازم است و اين نقطه شروع كجاست؟امام در بيانات خود و در نوشتار معروف خود اين نقطه شروع را بيان كرده است و آن مبارزه با بود و سكون خويش است كسي كه در پي عطاي رهائي و آزادي و نمودار ساختن حقيقت است، چگونه ميتواند آن را بنماياند در صورتي كه برحقيقت نزديك بخود آگاهي ندارد و چگونه ميتواند قبل از روشنگري وجود ديگران بپردازد؟ آيا اين امكان دارد كه خود از بندنرسته و لذت آزادي را نچشيده در پي اعطاي آزادي به ديگران و رهانيدن آنها اقدام كنيم؟ بدرستي كه دانستن چنين انديشهاي و چنين تصوري خطا و باطل است بايد لذت آزادي را چشيد و بايد آزاد بود تا آزاد كرد بدين ترتيب رهيدن از بعد بودن خويش نيازمند هجرتي است، و اين هجرت مستمر و ممتد بايد ادامه داشته باشد و اين نقطه شروع است اين هجرت را ميتوان هجرت انفسي ناميد، يعني هجرت از آنچه كه اكنون هستم بر روند تكامل و در جهت خدا، در چنين هجرتي است كه ميتوانم بر استعدادهاي نهفته و پنهان خود آگاه گردم و آنها را بازيابم و بكار گيرم و از آنها بهرهبرداري كنم در چنين هجرتي است كه به احياي خويش و رهانيدن آن از بند اسارت شرق و غرب ميپردازم و ميتوانم بدانم كه جوهر وجودي من چيست و براساس اين جوهر، عرض چگونه بايد باشد؟ صورت چگونه بايد باشد، و هماهنگي ميان خويش و واقع خود بوجود آورم اين خويش همان فرهنگ بخون خفته و آگاهي بخش من است كه بر آن واقع بودي ديگر احاطه يافته است و بايد آن را از چنين اسارتي رهانيد اين قدم اول در حركت و تكامل و سيراليالله است يعني رهيدن از بند اسارت غير خدا و عبوديت خدا و خالق را پذيرفتن اين پذيرش زمينه فعاليتهاي ديگر را بسيار سهل ميكند بطوري كه زمينه انقلاب بزرگ جهاني است و مادامي كه اين خود نرهد و در قبال جريانات و مكتبهاي شركين اصالت خود را حفظ نكند، و از معلول بودن و اسير اين جريانات شدن نرهد و به علت بودن و قوه ابتكار داشتن سوق نكند اين هجرت صورت نگرفته است چنين حركتي را در طول زندگي امام بوضوع ديدهايم چرا كه او اگر ذرهاي در قبال جريانات و حركتهاي سياسي دوران خويش كرنش نشان ميداد و تسليم ميشد، خداوند عزت را از او ميگرفت چنانكه نمونههاي فراوان در اين مورد ديدهايم و ميبينيممرحله دوم هجرت همان هجرت آفاتي است و آن نيز در جهت رهانيدن گروندگان به مكتب، صورت ميگيرد و گروندگان و مؤمنان به مكتب، سعي در رهيدن و بيرون رفتن از نظام غيرالهي دارند، و هجرت انبياء براين اساس استوار است چرا كه در يك نظام غيرالهي هيچوقت اجازه برقراري يك سيستم الهي داده نميشود و اصلا اين دو نظام با يكديگر تخالف دارند و بهيچ عنوان نميتوانند پذيراي يكديگر باشند و هجرت در اين مقطع است كه ضرورت مييابد چرا كه بايد نظام الهي در تمام اركان خود حاكميت خدا را اعمال كند بدين جهت تغييرات اساسي در سيستم اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي اين نظام بايد داده شود و چون اساس بود نظام اجتماعي انسان است، پس بايد تغييرات عمده و اساسي در انسان باشد هجرت انفسي صورتهاي متنوعي دارد و ما شاهد يك نمونه از اين هجرتها در سال قبل در رابطه با امام بوديم قدرتهاي زمان از نفوذ نيروي الهي و در نتيجه دگرگون كردن نظام اجتماعي خويش كه براساس رابطه زور و چپاول استوار بود به وحشت افتاده بودند و بخيال خود درصدد جابجا كردن اين مهره حساس-امام- از منطقهاي پراهميت به منطقهاي ديگر بود غافل از اينكه همين جابجائي زمينه رشد و فعاليت بيشتر امام را فراهم ساخت ايشان را از نجف كوچ دادند تا در جائي ديگر بجز نجف فرود آيد و كشورهاي منطقه نيز كه به اهميت و ابهتش پيبرده بودند از فرود او در ممالك خويش بوحشت افتادند، چنانكه امام قصد اقامت در كويت را دارا بود از پذيرفتن ايشان سرباز زدند و در نتيجه بنابر اراده الهي و دست تقدير خداوند، امام به پاريس هجرت كرد تا چون رعد، گوشهاي مالامال از سكوت قدرتها را كه جز به ماديت به چيز ديگري توجه نداشته در نوردد و آنان را بانگ بيداري وهشياري زند، و اين قدرتها ناگاه غرشي را شنيدند كه حكايت از وجود صدائي رسا در محيط مسكوت تحت تسلط آنها ميكرد غرش رعدآسا كه حكايت از باريدن باران زندگي و حيات از جانب آسمان رحمت خداوند بود، بلي آنها قدرتي را در برابر خود يافتند كه به هيچ نيروي مادي تكيه نداشته و حكايتگر قدرت و اراده خداوند بود و در حقيقت بايد گفت كه اين خداوند است كه در چنين هنگامههائي كه صداي فرعونيت جباران و قارونان زمان مردم را در جهت عبادت خويش وادار بتسليم ميكنند مشيت خداوند چون رعدي رساتر از صداي آنها بناگاه چون عصاي موسي در برابر مارهاي كاذب آنها عرض اندام ميكند و اصالت را بخود اختصاص ميدهد و پوچ بودن اين صداها را برملا ميكند آري دست تقدير الهي است كه در هنگامه بروز و ظهور نااميدي، اميدي بردرون آنها ميدمد و راه هجرتي دوباره را از اين بود تحت رهبري مهاجري ديگر نويد ميدهد امام در چنين وضعيتي به نوفل لوشاتو هجرت ميكنند تا بار ديگر نهيب خود را رساتر و وسيعتر متوجه رژيم فاسد و واسطه سازد و با شبنامهها و اعلاميههاي خويش رهبري غير مستقيم خويش را ادامه دهد و بازوهاي اجرائي ايشان در درون، در رسانيدن اخبار و سخنان دفتر امام در پاريس به فعاليت شبانهروزي ميپردازد و به وسيله اين كارها هجرتي را در درون مردم بيدار ميكنند، هجرتي از بند سلطه و اطاعت به ديار حريت و قسط، دياري كه در آن نويد انساني زيستن و انسان بودن سرميدهند، و اين هجرت بود كه كارساز بود و كارسازتر از آن هجرت انفسي اين مرد ابرمرد بود كه در حقيقت ميتوان جوهر هجرت مردم دانست و بدينصورت نهضتي بپا شد تا بار ديگر زندهگر قسط و عدالت اجتماعي گرددبدين ترتيب ميتوان گفت كه هجرت در نهضتها چه نقشآفرين بوده است و چه دگرگونيهائي را بوجود آورده است باشد كه آن را بازيابيم و هميشه مهاجر باشيم مهاجر از خود بخويش مهاجري اليالله