بعد از آزادي امام در سال 42 ساواك مقاله اي تنظيم كرده و به روزنامه اطلاعات داده بود كه علما سازش كردند و تفاهم شد و چنين و چنان ، و قصد داشتند به امام اين اتهام را وارد كنند كه ايشان با دولت كنار آمد و آنها هم ايشان را رها كردند امام با عصبانيت فرمودند بايد اين روزنامه ، مطالبي را كه نوشته تكذيب كند و سئوال كردند چه كسي بناست صحبت كند گفتند آقاي خزعلي و آقاي مرواريد همان شب امام تشريف بردند به مدرسه فيضيه ، به آنها فرمودند جواب اين مقاله را بدهيد و از طرف من تكذيب كنيد و بگوييد من هماني هستم كه بودم و اينها دروغ گفته اند ؛ اگر درست حاليشان نكنيد ، خودم بلند مي شوم و مي روم آن جا صحبت مي كنم امام را همان شب با تجليل و عظمت بي سابقه به مدرسه بردند فرداي آن روز ، امام مرا خواستند و چون مي دانستند كه دكتر صدر ـ وزير وقت كشور ـ را مي شناسم ، فرمودند برو پيش او و بگو اگر اين مطلب روزنامه را تكذيب نكنيد ،هرچه ديده ايد از چشم خودتان ديده ايد رفتم و با دكتر صدر در وزارت كشور ملاقات كردم و پيام امام را رساندم اين مردك جواب داد من چند روز پيش اروپا بودم ، آنجا در كليساها كشيشها آزادند ، صحبت مي كنند ، مردم را هدايت مي كنند و دولت هم به كار خودش مشغول است ،خلاصه اين كه دين از سياست جداست آقايان مشغول كار خودشان باشند ، ما هم مشغول كار خودمان باشيم ، دخالت در سياست وظيفه آنها نيست در شأن روحانيت نيست كه دخالت در سياست كنند قول نمي د هم كه اينها تكذيب كنند پس از مدتي دكتر صدر به قم آمد و با امام ملاقات كرد و امام حرفهايشان را به دكتر صدر گفتند تا اين كه خود امام در اولين جلسه درسشان آن نطق تاريخي را كردند كه ما همانيم كه هستيم و هيچ كس حق سازش ندارد ؛ حتي فرمودند خميني اگر سازش كند ، اين ملت خميني را هم بيرون مي كنند مبارزه دو مرتبه شروع شده است مدتي بعد هم نقشه اي كشيدند تا حيثيت ايشان را ببرند و بگويند امام با دستگاه كنار آمده است دولت را عوض كردند و منصور آمد و وزير كشورش جواد صدر پسر صدرالاشرف يكي از روحانيون زمان قاجاريه بود به اصطلاح اينها مي خواستند جواد صدر را به عنوان يك چهره مذهبي قلمداد كنند و حال آن كه خود دين و ايمان درستي نداشت به هر حال آمدند و از امام عذرخواهي كردند و ايشان گفتند كه به قم تشريف ببرند براي رفتن ايشان به قم ، سرهنگ مولوي يك ماشين بنز آورده بود ، ايشان را آورده بودند سر كوچه يخچال قاضي ، نزديك بيمارستان پياده كردند ، چون ماشين نمي توانست در كوچه وارد شود ، امام تك و تنها به طرف خانه حركت كردند يك دوچرخه سوار كه ديده بود امام تنها به طرف خانه شان مي رود در شهر راه مي افتد و فرياد مي زند كه امام آمد ظرف يك ساعت تمام آن محل پر از جمعيت شده بود منزل روبروي امام منزلي بود كه پدر عيال من ، مرحوم آيت الله شهيدي با خانواده ام در آن جا ساكن بودند امام را با زحمت به آن منزل منتقل كردند