روزهاي انتظار 1 - تا اوج آسمان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تا اوج آسمان - نسخه متنی

احمد عربلو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روزهاي انتظار 1

قبل از تبعيد امام خميني رحمت الله عليه شهيد محلاتي براي گرفتن دستورات و اعلاميه هاي ايشان شبانه به قم مي رفتند و صبح برمي گشتند ايشان مسئوليت سنگيني داشتند و گاهي هم كه من بر اثر جواني اعتراض مي كردم ، مي گفتند كه وظيفه ديني و شرعي ما است و بايد از امام و گفته هاي ايشان پيروي كنيم

در دوران زندگيمان ايشان بيش از 15 بار گرفتار زندان شدند بارها شب و نيمه شب ، مأموران با دو ، سه تا ماشين گارد مي ريختند و تمام زندگي ما را زير و رو مي كردند حتي تمام كتابهاي ايشان را ورق ورق مي كردند خيلي روي عكس و اعلاميه امام تكيه داشتند قاب عكس و كتاب هرچه بود مي بردند و به ايشان فحش مي دادند و بدگويي مي كردند و در مقابل ، ايشان با خوشرويي مأموران ساواك را راهنمايي و ارشاد مي كردند ولي من مرتب تندي مي كردم و ايشان مي گفتند خانم اعصابش ضعيف است !

موقع رفتن هم براي دلگرمي من مي گفتند فردا مي آيم

ولي غالباً زندانهاي ايشان چهل روز ، دو ماه ، هشت ماه ، شش ماه طول مي كشيد بعضي اوقات دو ماه نمي گذاشتند ايشان را ببينيم يا برايشان لباس ببريم و ممنوع الملاقات بودند هرچه هم اعتراض مي كرديم ، مي گفتند او را اعدام مي كنيم چون اعلاميه آقاي خميني را پخش كرده است

يك بار هم شب جشنهاي تاجگذاري بود كه به خانه ما ريختند ، نوار و ضبط و هرچه كه بود ، بردند بعد از دو ساعت و نيم كه همه جا را گشتند ، ايشان را هم دستگير كردند من كه ناراحت شده بودم ، خيلي تندي كردم و گفتم انشاءالله اين جشنهاي شما به عزا مبدل شود

يكي از مأموران گفت مي خواهي تو را هم ببريم ؟

حاج آقا فرمودند ايشان اعصابش ناراحت است و هميشه عصباني مي شود ، به او چيزي نگوييد

سپس براي اين كه روحيه ما ضعيف نشود ، خنده كنان لباس پوشيدند و با آنها رفتند تا صبح خواب به چشمانم نيامد آن موقع بچه ها كوچك بودند و من خيلي مي ترسيدم ولي به خاطر رضاي خدا تحمل مي كردم

خلاصه در اين دوران سي ساله اي كه با هم زندگي كرديم ، ناراحتي ها و سختيهاي زيادي ديدم ولي هميشه وقتي به خانه برمي گشتند آن قدر از نظر روحي و اخلاقي استوار بودند كه تمام اين مدت دوري و زنداني بودن ايشان را فراموش مي كرديم

1ـ نقل از همسر شهيد محلاتي

/ 46