در كنار نواب صفوي 1 - تا اوج آسمان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تا اوج آسمان - نسخه متنی

احمد عربلو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در كنار نواب صفوي 1

دو سالي كه در قم بودم 1326 ـ 1325 به منزل آيت الله العظمي محمدتقي خوانساري رفت و آمد داشتم و از همان زمان با مرحوم نواب صفوي آشنا شدم و انس من با او و يارانش باعث شد كه روحيه مبارزه در من به وجود آيد مرحوم نواب ، روحيه و شخصيت عجيبي داشت و با هر كسي انس پيدا مي كرد ، در او روحيه خاصي به وجود مي آمد ايشان از نظر تقوا و نزديكي به خدا بر كساني كه با او آشنا مي شدند تأثير مي گذاشت و همين جاذبه او مرا هم به خودش جذب كرد

من چند سالي با فداييان اسلام همكاري مي كردم و در كنار درس و مطالعه به مبارزه هم مشغول بودم اولين برنامه مبارزه كه در آن شركت كردم ، مسئله ورود جنازه رضاخان به ايران بود گروه فداييان اسلام نمي خواستند اجازه دهند جنازه رضا خان در ايران دفن شود و معتقد بودند كه بايد جنايتهاي رضاشاه بيان شود بنابراين در جلسات محرمانه اي كه داشتيم ، تصميم گرفته شد چند نفر غسل شهادت كنند و براي سخنراني به مدرسه فيضيه بروند نفرات تعيين شده به ترتيب عبارت بودند از سيدهاشم حسيني كه قرار بود قبل از ديگران روي سكوي مدرسه فيضيه بايستد و صحبت كند يك اعلاميه هم در قم پخش شد متن اين اعلاميه چنين بود ‌در ساعت پنج بعد از ظهر فردا ، خورشيد روحانيت نوربخشي مي كند حقايقي كه تاكنون گفته نشده است ، گفته خواهد شد ‍

هيچ كس نمي دانست موضوع چيست و چه كسي مي خواهد صحبت كند آن روز همگي روزه گرفتيم سيد هاشم نفر اول بود و من نفر پنجم يا ششم بودم آن زمان شايد هجده ساله بودم آن روز ، سر ساعت پنج ، سيد هاشم روي سكوي مدرسه ايستاد و فجايع رضاشاه را بيان كرد عده اي سر و صدا كردند خادم مدرسه هم آمد كه جلوي او را بگيرد ، ولي مطلب روشن بود و مبارزه شروع شده بود هر روز در مدرسه فيضيه يك نفر صحبت مي كرد و طلبه ها جمع مي شدند

و بالاخره روز آوردن جنازه رسيد

آن روز ، حتي يك روحاني در خيابان حضور پيدا نكرد و مأموران رژيم ناچار شدند به سر چند نفر از كفش كنهاي صحنه ، كه ريش داشتند ، عمامه بگذارند و به عنوان روحاني ، همراه جنازه به خيابان بياورند تا بگويند روحانيون هم آمده اند ! ولي به هر ترتيب نيامدن روحانيون خيلي برايشان گران تمام شد و آبرويشان رفت وقتي هم كه يكي از مأموران دولت با لباس روحانيت آمد به حوزه علميه و خواست سخنراني كند ، طلبه هاي انقلابي عمامه اش را برداشتند و كتكش زدند و از آن جا بيرونش كردند اگر مأموران دولت نمي آمدند و نجاتش نمي دادند ، وضع بدي پيدا مي كرد !

بعد ، من و رفقايم را دنبال كردند هرجا كه مي رفتيم ، مأموران آگاهي قم دنبال ما بودند اين ماجرا اولين حركت سياسي من بود به دنبال اين ماجرا جريانهاي ديگري نيز به وجود آمد

مسئله بعدي اعلام موجوديت اسرائيل در سال 1326 شمسي بود كه پس از جنايات بسيار در فلسطين صورت گرفت و انگليس هم حمايت كرد اسرائيلي ها افراد مخالفشان را زنده در چاه مي انداختند گزارش جنايتهاي اسرائيل به همه دنيا رسيده بود ، اما از ايران صدايي در نمي آمد و حكومت شاه واكنش نشان نمي داد تنها گروهي كه در اين دوران به مخالفت و مبارزه عليه حكومت پهلوي پرداخت ، فداييان اسلام بود كه فعاليتهاي خود را از قم شروع كرد

مرحوم نواب صفوي ، يك روز بعد از ظهر در مدرسه فيضيه سخنراني كرد و گفت اگر مي خواهيم اسرائيل را ساقط كنيم ، بايد از تهران شروع كنيم يعني بايد اول رژيم پهلوي را از بين ببريم تا بتوانيم با اسرائيل بجنگيم

بعد از سخنراني ، وقتي از مدرسه فيضيه بيرون آمد ، او را گرفتند و يارانش را هم تعقيب كردند ، ولي ما با سرو صدا و تظاهرات ، طلبه ها را جمع كرديم و به منزل مرحوم آيت الله خوانساري رفتيم و گفتيم كه مي خواهيم براي كمك به فلسطيني ها به اسرائيل برويم من دفتري آوردم و اسم نويسي كردم ، ولي خبر حركت ما به گوش مأموران رسيد و همه ما را دستگير كردند

1ـ نقل از شهيد محلاتي

/ 46