ايشان قرار بود براي قبل از عمليات والفجر هشت فاو در جبهه باشند ولي چون از يك ماه قبل از او براي سخنراني وقت گرفته بودند ، به مشهد رفت هميشه هم عادت داشت هرجا كه مي رفت از حال خود به ما خبر بدهد وقتي به تهران آمد برادرشان ما را دعوت كردند ، ايشان گفتند من بايد به جبهه بروم و تا حالا هم تأخير داشته ام !انشاالله بعد مي آيم شب سوم حمله بود ديدم خيلي ناراحتند پرسيدم چه شده ؟ گفتند امروز نيروي زميني عراق بچه ها را مورد حمله شديد قرار داده است فرداي آن روز گفتند دو تا از پزشكان سپاه شهيدشده اند قرار است در تشييع جنازه آنها صحبت كنم ، ولي من از روي اينها شرمنده هستم نمي دانم چه بگويم ؟شب كه آمدند ، گفتند همسران اين شهدا واقعاً زينب زمان بودند و بعد براي آخرين سفر به جبهه آماده شد و گفتند خانم ! ساك مرا حاضر كنيد گفتم نگفته بوديد به جبهه مي رويد گفت يك هواپيما عازم جبهه است ، نمي خواهم آن را از دست بدهمساك ايشان را حاضر كردم موقع خداحافظي گفتند اگر كيف من لازم شد در سپاه هست برويد و آن را برداريد !البته بعد فهميدم منظور ايشان وصيت نامه اي است كه در كيف خود گذاشته بودند لحظه اي كه مي رفتند ؛ گفتند مرا دعا كنيد ! من گفتم تلفن بزنيد و از حالتان بگوييد وقتي ايشان رفتند ، دل شوره عجيبي پيدا كردم وضو گرفتم و نماز خواندم بعد از ظهر هم به ختم انعام رفتم در جلسه ختم انعام بدون علت گريه ام گرفت و تصميم گرفتم به دفتر ايشان تلفن بزنم گفتند كه خبر خاصي نداريم هنوز وقت هست كه ايشان تماس بگيرند كمي آرام شدم ولي مجلس ختم انعام را طور ديگري ديدم ساعت شش و سي دقيقه بود كه آقاي شهيدي آمدند البته با اين قصد كه مرا از جريان مطلع كنند ، ولي به من گفتند ايشان مجروح شده اند اگر بيرون حرف و سخني شنيديد آماده باشيد بعد هم مرا به خانه رساند بعد از ورود به خانه اقوام هم آمدند و من به آقاي شهيدي گفتم چه اتفاقي افتاده ؟ چرا اصل جريان را نمي گوييد؟ايشان گفتند به هواپيمايي كه به جبهه مي رفت ، حمله كرده اند سرانجام فهميدم ايشان شهيد شده است