در بحث گذشته بيان شد كه نياز جامعه و بشريت به حكومت يك امر اصلى ، يك امر طبيعى و يكمـوضـوع تـكـويـنـى اسـت و لذا در دنـيـا مـى بـينيم كه همه فرقه ها با همه اختلافهايى كه درديـدگـاهـهـا و انـديـشـه ها و اعتقادات دارند همه داراى حكومتند، چون قوام زندگى بشر به وجودحـاكـم وابـسـتـه اسـت و زيـربـنـاى ضـرورت ايـن بـحـث را در جـلسـهقـبـل عـرض كـردم مـنـتها يك نقل قولى باقى ماند كه امروز به آن اشاره مى كنيم : (نگاهى بهداوريـهـا و ديـدگـاهـهـاى ديـگـر فـلاسـفـه راجـع بـه ضـرورت حـكـومـت .) البـتـهقـول آنـهـا بـراى مـا هـيـچ حـجـيـتـى نـدارد و مـا هـم بـحـمـدالله هيچ نيازى به آرا و انديشه ها واسـتـدلالهـاى آنها نداريم ، منتها به اين دليل كه ما در دنيايى زندگى مى كنيم كه در آن افكارمـخـتـلفـى وجـود دارد و گـاهـى مـخـاطـبـان مـا در مباحث كسانى اند كه اصلاً مسلمان نيستند و حرفايـنگونه دانشمندان و فلاسفه مى تواند براى آنها يك سندى به حساب بيايد از اين جهت ما باآنها از دريچه مقبولات خودشان صحبت مى كنيم .يكى از فلاسفه معروف انگليس به نام هابس (1588 ـ 1679 م ) درباره ضرورت حكومت نظرىدارد. او ابـتـدا چـنـد مـقدمه را ذكر مى كند و سپس نتيجه مى گيرد كه جامعه احتياج به حكومت دارد.ايشان مى گويد كه :
مقدمه اول :
انـسـان حق دارد طبيعتاً هرآنچه دلش مى خواهد انجام دهد. يعنى انسان آزاد است ، داراى اختيار و ارادهاست و در نظام طبيعت و تكميل اين اراده را دارد كه هر كارى را مى خواهد انجام دهد و اين حق و اختياررا طبيعتاً به خودش مى دهد كه خود را مجاز بداند تا هر كارى كه به نفع خود باشد انجام دهد.
مقدمه دوم :
مـحـرك اعـمال آدم جلب نفع و حفظ خويشتن است و ما در مقدمات عرض كرديم كه انسان موجودى استسـودجو.محرك انسان جلب نفع است و به دنبال منافعش هست و براى انجام آن امكان دارد هر كارىلازم است انجام دهد.
مقدمه سوم :
در ايـن حـالت يعنى حالتى كه انسان مختار است و آزاد است و سودجو و منفعت طلب ، ممكن است بهحـقوق ديگران تجاوز كند چون در جهت منفعت خودش حركت مى كند و كارى به ديگران ندارد، اگرقرار بود كه همه انسانها اينطور عمل بكنند، منجر به بدبختى و هرج و مرج مى شد.
مقدمه چهارم :
انـسـان مـوجـودى درنـده و حـيـوان صـفـت اسـت يـعـنـى انـسـان مـنـهـاىعـقـل و انـسـان مـنـهاى شرع انسان با آن طبع حيوانى كه دارد با آن نفس اماره اى كه دارد موجودىدرنـده و حـيـوان صـفـت اسـت لذا بـراى جـلب نـفـس خـودمتوسل به جنگ مى شود.
مقدمه پنجم :
هـيـچ كس نمى تواند خود را براى مدت مديدى حفظ نمايد لذا اين ميدان زندگى بشر به معركههـجـوم تـبـديـل مى شود چون همه دنبال منافعند و هيچ مرز و مانعى هم وجود ندارد. كسى اين وسطسـالم نـمـى