درس 113: خواب هاي راستين گواه بر وجود روح است - عقاید اسلامی در پرتوی قرآن حدیث و عقل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقاید اسلامی در پرتوی قرآن حدیث و عقل - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درس 113: خواب هاي راستين گواه بر وجود روح است

دانشمندان با دلايل تجربي بر وجود روح استدلال كرده اند و يكي از آن طرق، وجود خواب هاي راستين است؛ خواب هايي كه پرونده آنها در آينده گشوده مي شود. اگر حقيقت انسان در (ارگانيزم) بدن خلاصه مي شد، هرگز نمي توانست، ازوجود حادثه هاي دور و يا حادثه هايي كه در آينده محقق مي گردد آگاه شود؛ زيرا ماشين مغز از حادثه اي كه در هزاران كيلومتر دورتر واقع مي شود يا از حادثه اي كه پس از مدتي تحقق مي پذيرد، نمي تواند آگاه گردد. بنابراين بايد در انسان علاوه بر ماشينِ مغز، موجود ديگري باشد كه اين حوادث را كه خارج از شرايط يك موجود مادي است، درك كند.

اين قسم از خواب ها بسيار زياد است و نقل همه آنها امكان پذير نيست و ما فقط به نقل چند نمونه اكتفا مي كنيم:.

1. علامه زمان، مرحوم آقاي شريعت اصفهاني كه استاد برجسته حوزه علميه نجف در عصر خود بود، نقل مي كند: كتابي مورد نياز من بود كه قدرت خريد آن را نداشتم، تصميم گرفتم آن را از استادم مرحوم شيخ محمد حسين كاظمي عاريه بگيرم، بعد از ظهر روزي براي گرفتن كتاب، روانه خانه استاد شدم،احساس كردم كه كمي زود است با خود گفتم: شايد استاد به استراحت پرداخته باشد. براي اين كه اندكي از وقت بگذرد، در سر راهم وارد مقبره شيخ (خضر) شدم و براي شادي روح او سوره يس خواندم، سپس از مقبره خارج شدم و راهي خانه استاد شدم. در خانه را زدم، كسي در را باز نكرد، كمي معطل شدم بار ديگر در را زدم، ناگهان استادم در حالي كه كتاب مورد نظر مرا دردست داشت در خانه را باز كرد. از اين واقعه در شگفت ماندم، عرض كردم از كجا فهميدي كه اين كتاب مورد نياز من است و من براي اخذ اين كتاب آمده ام وي گفت: من خوابيده بودم در عالم رؤيا شيخ خضر را ديدم او به من گفت: اكنون فلاني (شريعت) مي آيد و فلان كتاب مورد نيازاوست برخيزآن را فراهم كن. از خواب بيدار شدم به سوي كتابخانه ام رفتم تا كتاب را براي شما آماده سازم. نخستين بار كه در را زدي من در جستجوي كتاب بودم. سپس مرحوم شريعت نحوه آمدن خود را به خانه استاد شرح داد.(4).

2. شيخ مفيد مي گويد: در عالم رؤيا ديدم كه در مسجد كرخ بغداد هستم و دختر گرامي پيامبر حضرت فاطمه بر من وارد شد و حسنين به صورت دو كودك همراه او بودند. دختر پيامبر به من گفت (عَلِّمهُمَا الفقهَ؛ به اين دو كودك علم فقه بياموز) من ناگهان ازخواب بيدار شدم و ازخواب خويش در تعجب فرو ماندم. فردا در محل تدريس خود نشسته بودم، ناگهان فاطمه دختر (ناصر) بر من وارد شد و در حالي كه سيد مرتضي و سيد رضي دو فرزند خود را همراه داشت به من گفت: به اين دو فرزندم علم فقه بياموز. من خواب خود را براي دختر ناصر بازگو كردم و تعليم فرزندان وي را به عهده گرفتم و سرانجام به عالي ترين مقام علم و عمل رسيدند.(5).

3. شيخ بهايي ازپدرخود نقل مي كند كه، من روزي به حضور مرحوم شهيدثاني رسيدم وي به من گفت: گمان مي كنم كه من جام شهادت را بنوشم، زيرا ديشب در عالم رؤيا ديدم كه مرحوم سيد مرتضي ميهماني ترتيب داد و در آن گروهي از علماي بزرگ شيعه شركت كرده اند. وقتي من وارد مجلس شدم سيد به من گفت: برو در كنار شهيد بنشين! وقتي من در كنار او نشستم چيزي نگذشت كه ازخواب بيدار شدم.(6).

اين خواب ازخواب هاي راستين بود، زيرا مرحوم شهيد در سال 966قمري به دست حاكم ستمگر شهيد گرديد.

4. استاد علامه طباطبايي (قدّس سرّه)(7) شخصاً براي نگارنده واقعه زير را نقل كرد و فرمود: در يكي از روزهاي زمستان قم، يكي ازفرزندانم كه آن روز كودك نابالغي بود، پس ازصرف ناهار خوابيده بود، ناگهان متوجه شدم كه او درحالي كه در خواب عميقي فرو رفته چنين مي گويد: مأمور پست آمده و دو تا نامه آورده است برخيزيد هر دو نامه را بگيريد. ما سخنان او را جدي نگرفتيم، ولي چيزي نگذشت، ناگهان در خانه زده شد و مأمور پست آمد و دو تا نامه داد و رفت.

5 . دوست دانشمندم جناب آقاي علي اصغر مدرس كه خود ازفضلاي كشور و نويسنده كتاب هاي تاريخ ژاپن و تاريخ احوال اجتماعي عرب قبل از اسلام و غيره است براي نگارنده نقل كرد:.

در سال 1340 شمسي كه براي معالجه ازراه تركيه عازم آلمان بودم چند روزي در (ازمير) به سر بردم و از آن جا با كشتي رهسپار استانبول شدم. شب را در كشتي خوابيدم يك نفر در خواب با لحن بسيار صريح و روشن كه هنوزهم عين عبارات و جمله هاي او را به ياد دارم به من گفت: (از والده ات نگران نباش، او راحت شد. آقاي ... بر او قرآن خواند و راحت تر شد). اين جمله ها عين گفتارگوينده بود و اين واقعه در 28 تير ماه همان سال اتفاق افتاد. من بيدار شدم تقريباً يقين كردم كه والده ام به رحمت ايزدي پيوسته است.

ايام مسافرت سپري گرديد و به تبريز برگشتم. ديدم وضع برخورد افراد خانواده با من غير عادي است و در اين فكر هستند كه خبر فوت والده را چگونه به من بدهند. گفتم: واقف هستم كه والده ام فوت كرده است مي خواهم بدانم چگونه و در چه تاريخي اتفاق افتاده است. گفتند: وي در 28 تير ماه فوت كرد، آقاي ... را دعوت كرديم و بالاي سر او قرآن خواند. دفتر يادداشت روزانه مسافرت را در آوردم و تطبيق كردم معلوم شد كه تاريخ فوت والده و آمدن آقاي ... و خواندن قرآن كاملاً با دفتر يادداشت موافق است.

6. نگارنده در سال 1330 شمسي براي فرار از گرماي قم به زادگاه خود رفته بود، وقتي گرما پايان يافت و سال تحصيلي آغاز گرديد، به قم باز گشت، ولي جزوه خطي استاد خود حضرت آية اذ العظمي امام خميني قدّس سرّه را كه براي مطالعه همراه خود برده بود بر اثر غفلت در آن شهر جا گذارد.

/ 161